امروز جمعه 1403/01/10
Skip to main content
×

هشدار

اجزای کامپوننت را به یک آیتم منو اختصاص بدهید

منشورات پژوهشکده

میراث استاد

مسیر انقلاب ما با مسیر عالم مدرن یکی نیست؛
این می خواهد دنیا را دینی کند در صورتی که آن می خواهد دین را دنیوی کند؛
این ملکوتی و قدسی به عالم نگاه می کند و آن دیگری نگاه سکولاریستی دارد؛
این می خواهد ملکوتیان و قدسیان و انبیاء و اولیاء در دنیا راه را نشان دهند اما آن می خواهد همه این ها را کنار بگذارد.
منبع: کتاب تحول علوم انسانی
من چیزی مهمتر از این مطلب نداشتم که به شما بگویم:
حیات، این نیست که امروز داریم و این ها مشکلاتی نیست که با آن دست به گریبان هستیم. رنج این نیست که امروز می کشیم و تلخی، این نیست که امروز می چشیم. دشواری این نیست که ما می بینیم ... اگر تلخی است، تلخی پس از مرگ است و اگر رنجی هست، رنج آنجاست و اگر لذتی هم انسان بچشد، لذت این جهانی، لذت نیست؛ بلکه لذت آنجاست. چرا هنگامی که چاره از دست رفت، انسان متوجه مسئله شود؟ مسئله ای به این مهمی را چرا هنگامی بفهمیم که نتوانیم حل کنیم؟!
دوماهنامه تربیتی اخلاقی خلق، شماره ۶۲ و ۶۳
ایمان رسمی که برای حرکت از ظلمت به نور لازم است با ایمان اسمی تفاوت دارد؛
با ولایت تحقق می یابد و ولایت، با علوم انسانی - اسلامی است.
البته وقتی علوم انسانی - اسلامی و اقتصاد اسلامی استخراج گردد و قوانین اسلامی بر مبنای آن وضع شود، قوه مجریه باید بر همان اساس عمل کند، که تا آن مرحله راهی دراز در پیش است.
دوماهنامه تربیتی اخلاقی خلق، شماره ۶۲ و ۶۳
الان جنگ در مراکز علمی واقع می شود؛
و خطرش همینجاست یعنی مراکزی که محل نشر و ترویج علوم انسانی غرب است ... ما در عصری هستیم که آمریکا، اروپا و کلا غرب می گویند: خود خلق باید ببیند چه کار کنند ... مراجع تقلید ما نماز، روزه، حج و جهاد را می نویسند ولی آنان اقتصاد و علوم تربیتی و سیاست و مدیریت و .. را تنظیم می کنند.
دوماهنامه تربیتی اخلاقی خلق، شماره ۶۲ و ۶۳

صوت

ویدئو

تصاویر

آثار استاد

بیشتر
کتاب

تفکر

  • سال نشر: ۱۳۹۷
  • قطع: رقعی
  • تعداد صفحه: ۹۶
  • شابک: 978-600-441-139-4
  • ناشر: دفتر نشر معارف
معرفی کتاب

 کتاب «بررسی نقش علوم و معارف اسلامی در پپدایش انقلاب علمی» نوشته سید ابوتراب سیاهپوش به تازگی از سوی نشر روشن‌اندیشان به مدیرمسئولی مژگان مهدوی منتشر شده است.

اثر حاضر به بررسی نقش علوم و معارف ایرانی ــ اسلامی در پیدایش «انقلاب علمی» می‌پردازد. بدیهی است هدف نگارنده در این پژوهش بر این موضوع مبتنی است که به واکاوی عناصر و مؤلفه‌های علمی در تمدن اسلامی، که در شکل‏گ‌یری و پیدایش رنسانس علمی در اروپای غربی مؤثر بودند، بپردازد.

به اعتقاد سیاهپوش در این کتاب، در هر تمدنی چند مفهوم اصلی و اساسی وجود دارد که تمامی حیات آن تمدن بر گرد آن‏ها می‏چرخد، و بیش از هر چیز دیگر به آن تمدن خصلتی ویژه می‏‌بخشد و آن را از تمدن‏‌های دیگر متمایز می‌‏کند. این مفاهیم به یک معنا مبنای تأسیس تمدن‏‌اند، و به آن شکل می‏‌بخشند و سیر تطور آن‏ را در گذرِ زمان تعیین می‌‏کنند.

شکوفایی و شکوه تمدن‏ها و زوال و سقوط آن‏ها در گرو این مفاهیم است؛ مفاهیمی که هر چند در بادی امر، معانی انتزاعی می‌‏نمایند، ولی چنان نقش اساسی در حیات اجتماعی، فکری، سیاسی و اقتصادی جامعه دارند که از هر امر مادی عینی‏تر و ملموس‌‏ترند. واژه «علم» از نمونه‌های بارز چنین مفاهیمی است. اگر بخواهیم تمدن اسلامی را تنها با یک واژه وصف و معرفی کنیم، واژه‏ای که سیمای ممتاز این تمدن را به بهترین وجه جلوه‏گر سازد، شاید هیچ واژه‏ای مناسب‏تر از واژه علم نیابیم. هیچ مفهوم دیگری این‏چنین بر کل جامعه اسلامی سیطره نداشته و به آن معنا ‏نبخشیده است.

هدف نگارنده در این اثر بررسی و احصای عناصر و سنت‌‏های علمی و معارفی است که در تمدن اسلامی سده‌های میانه، جایگاه و منزلت خاصی داشته، و اینکه این مجموعه علوم و معارف تا چه حد در پیدایش و ظهور انقلاب علمی و «علم نوین» مؤثر واقع شده است، مسئله‌‏ای است که به صورت دیگری از سال‏‌های ۱۹۵۰ تاکنون بین مورخان تاریخ علم و صاحب‏نظران برجسته جریان داشته، و آرا و نظریات گوناگون و متضاد آنان درباره خاستگاه و وزن و تأثیری که علم کلاسیک و سنت‏‌های علمی دوره مذکور (سده‌های میانه) در شکل‏گیری انقلاب علمی داشته، از تأیید و پشتیبانی گرفته تا رد و انکار آن، محلّ مناقشه بوده است.

سیاهپوش در این باره در مقدمه کتاب می‌نویسد: «اگرچه دامنه این جدال در دهه شصت قرن بیستم گسترش یافت اما سابقه‌‏ای دیرینه داشت و زمانی آغاز شد که پیر دوئم، فیزیک‏دان و فیلسوف فرانسوی (۱۸۶۱ ــ ۱۹۱۶)، در پژوهشی درباره خاستگاه‌های علمِ ایستایی‌‏شناسی به آثار عده‏‌ای از ریاضی‏دانان و فیلسوفان طبیعی سده‌های میانه برخورد که به نظر وی شالوده انقلاب علمی و علم نوین را بنیان گذارده و در بعضی از بنیادی‏ترین دستاوردهای علمی بر گالیله و معاصرانش سبقت جسته بودند. دوئم معتقد بود بخشی از علوم نوین، به خصوص فیزیک و مکانیک، خاستگاهشان در قلب سده‌های میانه مطرح شده و مقبول افتاده و از آنجا سرچشمه گرفته تا به ‏اینجا رسیده است.

عقاید پیر دوئم درباره خاستگاه انقلاب علمی و علم جدید مناقشه‏ای در سراسر قرن بیستم از سوی برخی از دانشمندان، که «استمرار و تداوم» علم سده‌های میانه را از سیر جریان علمی حذف می‏کردند، به راه انداخت. آنان یک دوره نسبتاً طولانی از تاریخ علم را که خصوصاً به حوزه تمدن اسلامی و اوج شکوفایی آن، یعنی آغاز سده سوم تا پنجم و ششم هجری قمری / نهم تا دوازدهم میلادی، مربوط می‏شد عملاً نفی و انکار می‏کردند. مخالفان خاستگاه انقلاب علمی را صرفاً در اندیشه‌ها و آموزه‌های کلاسیک عصر باستان و منابع انسان‏گرایانه و تحولات علمی «دوران نوزایی» جست‏وجو می‏کردند. یکی از بلندپایگان این نظریه فرانسیس بیکن (۱۵۶۱ ــ ۱۶۲۶) بود.

او در این خصوص اظهار داشت: «از دانشمندان مسلمان و اهل مدرسه نباید نامی برد، زیرا آنان با انبوه عظیمی از کتاب‏ها و رساله‌ها، به جای آنکه بر وزن و سنگینی علوم بیفزایند آن‏ها را خُرد و ویران کردند» (لیندبرگ، ۱۳۷۷، ۴۷۲). این نظر کاملاً مورد پشتیبانی ولتر۴ (۱۶۹۴ ــ ۱۷۷۴) قرار گرفت، و از «انحطاط و فساد کلی» به عنوان ویژگی‏های سده‌های میانه سخن به میان آورد. معاصر جوان‏تر او، کندورسه (۱۷۴۳ ــ ۱۷۹۴)، بار شماتت و سرزنش را بر گرده کلیسای آن سده‌ها گذاشت و استدلال کرد که «پیروزی مسیحیت، علامت و نشانه کامل انحطاط فلسفه و علم بود» (همان‌جا).
در نیمه دوم قرن نوزدهم، آرا و نظریات بیکن، ولتر و کندورسه را یاکوب کریستوف بورکهارت۲، مورخ برجسته سوئیسی (۱۸۱۸ ــ ۱۸۹۵)، و در قرن بیستم جان سیموند در همه جا انتشار دادند.

حتی دوئم هم به رغم تأکید بر ارزش و اعتبار فوق‏العاده علم در سده‌های میانه بر این باور بود که علمی با عنوان علم اسلامی وجود ندارد؛ دانشمندان فرزانه کیش محمدی همیشه کم و بیش شاگردان باوفای یونانیان بوده‏اند، و لذا خودشان (مسلمانان) عاری از هر گونه اصالت و خلاقیت هستند. او با بیان این نظریه، که راه خطا رفت، مورخانِ علم اسلامی را به رویارویی جدی فراخواند. البته پافشاری دوئم بر اهمیت و وسعت سنت‏های علمی سده‌های میانه مورد پشتیبانی محققان و متخصصان برجسته قرن بیستم، به خصوص چارلز هومر هاسکینز (۱۸۷۰ ــ ۱۹۳۷)، لین ثورندیک۵ (۱۸۸۲ ــ ۱۹۶۵)، مارشال کلاگت (۱۹۱۶ ــ ۲۰۰۵) متخصص در اندیشه‌ها و آموزه‌های علمی ارشمیدس، و انلیز مایر۷ (۱۹۰۵ ــ ۱۹۷۱) که یک سلسله مطالعات و بررسی‏های محققانه درباره نحوه بررسی علم سده‌های میانه به عمل آورده بود، قرار گرفت (همان، ۴۷۴).»

در این اثر پژوهشی به موضوع علم در سده‌های میانه در چارچوب تمدن اسلامی، و نیز به بررسی نقش عناصر علمی در سنت اسلامی به عنوانِ بخشی از عوامل مؤثر در شکل‏گیری مبانی و شالوده انقلاب علمی پرداخته می‏شود. به عبارت دیگر، این پژوهش در پی پاسخ به این مسائل است: سنت‏‌های علمی سده‌های میانه و به طور اخص علوم و معارف اسلامی در بنای شالوده انقلاب علمی چه نقش و جایگاهی دارند؟ چرا عالمان و دانشمندان مسلمان در اوج شکوفایی علم در تمدن اسلامی نظریه کیهان‏ شناسی زمین‏مرکزِ عصر باستان را رد نکردند، و نظریه خورشید مرکزی جدید را بسط ندادند؟ و چرا بر نظریه حرکت ارسطویی پای فشردند و نتوانستند با رد آن به نظریه جدید حرکت، که اساس علم جدید و مکانیک است، دست یابند؟ موانع و مشکلات مسلمانان در راه دستیابی به انقلاب علمی چه بود؟ بنابراین، این پژوهش پژوهشی هستی‌‏شناختی و معرفت‌‏شناختی است، اگرچه در فصل نتیجه ‏گیری اندکی به مسائل اجتماعی و جامعه ‏شناختی اشاره شده است، ولی نگارنده اساساً قصد ورود به این امر را نداشته زیرا این حوزه خود محتاج به پژوهشی مستقل، تاریخی، پیچیده و دامنه‏دار است.

نگارنده پاسخ به سؤال اول را در بخش‏های پژوهشی هر یک از حوزه‌های علم، فیزیک، ریاضیات، نجوم و… با معرفی اندیشه‌ها و دستاوردهای علمی هر یک از صاحب‏نظران و اندیشمندان ایرانی ـ اسلامی و نیز عالمانی که در قلمرو سرزمین‏های اسلامی می‏ زیستند و در بنای عظیم علم و تمدن اسلامی سهیم بودند، بررسی می‏‌کند.

در پاسخ به سؤال دوم، در بخش پایانی(نتیجه‏ گیری) به علل تحول اندیشه علمی، دامنه اختراعات و نوآوری‏‌های فنی، تحقق انقلاب علمی ـ فنی و تحول آن به انقلاب صنعتی در غرب، و علل سترون‏ماندن دستاوردهای دانشمندان حوزه تمدن اسلامی با توجه به سیر اندیشه فلسفی در ایران و جریان‏های عمده، کلام و عرفان، و نقش عوامل اجتماعی ـ تاریخی، که موجب کندی و ناپیوستگی آهنگ تحول در تاریخ ایران شد و راه را بر فرارویی دستاوردهای علمی به انقلاب علمی و فنی بست، پرداخته می ‏شود.

به نظر می‏‌رسد با این توضیحات و اشاره‌ها، در اهمیت و ضرورتِ کار چنین پژوهشی جای تردید نباشد. نگارنده به آرا و نظریات دور از انصاف و استدلال چند تن از دانشمندان از جمله فرانسیس بیکن و… و موضوع «خرد و ویران کردن علم در اسلام… و اهل مدرسه…» اشاره کرد، ولی اگر نظر دور از انصاف مخالفان هم در میان نبود، باز هم ضرورت داشت در چنین کاری با دقت و شکیبایی به بررسی این مسائل و آثار و سنت‏‌های علمی سده‌های میانه با محوریت عناصر علمی و معارف اسلامی، و نیز سیر و نفوذ، و حد و حدود و نقش و تأثیر آن‏ها در چگونگی شکل‏ گیری و ظهور انقلاب علمی پرداخته شود. ضمناً به این موضوع اساسی نیز توجه شود که در قرونی که علم کلاسیک در غرب مسیحی کورسو می‌‏زد، این علم در دامان کدام تمدن بالید و به صورت انباشت علمی به غرب مسیحی انتقال یافت.

سیاهپوش در مقدمه کتاب می‌نویسد: «در صفحاتی که پس از این خواهد آمد، کوشیده‌‏ام تا سرگذشت علم باختری را، از انحطاط آن پس از فروریختن امپراتوری روم در مغرب ‏زمین تا شکفتن دوباره آن در قرن هفدهم، در پوشش یک تاریخ عمومی واحد بیان کنم. مخصوصاً کوشیده‌‏ام تا امری را آشکار سازم که به اعتقاد خودم چشمگیرترین نتیجه تحقیقات علمی جدید است، و آن پیوستگی ذاتی سنت علمی غرب از روزگار یونان تا قرن هفدهم و در نتیجه، تا روزگار ماست. به یقین، اندیشه علمی از دوره آوگوستین تا گالیله، غالباً، هم از جهت شباهت‏ها و هم از لحاظ اختلافاتی که با علم جدید دارد، می‏تواند فریبنده باشد، ولی این امر نتیجه اجتناب‏ ناپذیر موقعیت اندیشه علمی به عنوان جزئی از ماجرای بزرگ نوسازی فلسفی است؛ حرکتی که به دست مهاجمان بیگانه‌‏ای صورت گرفت که با زحمت فراوان به تعلیم و تربیت خود از راه منابع قدیمی پرداخته بودند. اگر چنان می‌‏نماید که من به اصالت علم عربی در این دوره توجهی اندک مبذول داشته‌‏ام، این بدان سبب نیست که سهم بزرگی را که تمدن قرون وسطایی اسلامی در توسعه علم قدیم و نیز انتقال آن به مغرب‏زمین داشته، ناچیز شمرده‌‏ام؛ بلکه بدان جهت است که در این تحقیق، تاریخ علم در تمدن لاتینی مغرب به صورت خاص مورد توجه بوده است. بحثی گسترده ‏تر ــ که شاید در چارچوب یک کتاب کوچک نگنجد ــ مورد نیاز است تا گزارش کاملی درباره تاریخ علم، هم در اسلام و هم در بیزانتیوم (روم شرقی)، ارائه دهد» (کرومبی، ۱۳۷۱، جلد اول، ۲).

سؤال اینجاست که ما در طب، فیزیک، ریاضی، نجوم و… در مغرب ‏زمین تا آستانه انقلاب علمی به چه میزانی نقش و سهم داشتیم، و برای مثال، اگر بر این باوریم که کتاب قانون بوعلی در طب غرب نقش جدی داشته و در سالرنو مرکز پزشکی اروپا و نقاط دیگر تدریس می‌‏شده، چرا در سده پانزدهم از سوی پاراسلسوس پزشک، در جمع دانشجویان به آتش کشیده شد و ارزش علمی آن را تمام‏شده می‏دانستند؟ چرا کار ابن‏نفیس، که طلایه ‏دار هاروی در گردش صغیر خون بود، ناتمام ماند. مشکل ما در استمرار تدریس ریاضیات چه بود؟ آیا صرفاً، گرفتارِماندنْ در زبان لفظ بودیم. در فیزیک و نورشناخت تا کپلر، اسنل، ریزنر و… تأثیر داشتیم. به یک کلام سؤال اساسی این اثر، که پیش از این بسیار اندک بدان پرداخته شده، این است که ماترک علمی اسلام چه نقش و سهمی در پیدایش انقلاب علمی داشته است.

شایسته است به یک نکته اشاره شود و آن عبارت است از اینکه، این پژوهش و ده‌ها پژوهش در این زمینه نمی‏توانند ادعای پاسخ‏گویی کامل به سؤالات فوق را داشته باشند، زیرا دامنه بحث بسیار پیچیده و گسترده و بکر است، و لذا جا دارد در این زمینه با استفاده از منابع معتبر علمی به جورج سارتون، مورخ برجسته تاریخ علم، و پیر دوئم، فیزیک‏دان و فیلسوف فرانسوی، اشاره کرد که مشاجره و بحث تداوم سنت‏‌های علمی سده‌های میانه را به راه انداختند و سپس به طور منظم سراسر قرن بیستم درگیر آن شد. نخستین کسانی‏‏ هم که به پشتیبانی از جهاد دوئم و… برای استرداد سنت علمی سده‌های میانه برخاستند محقق و مورخ معروف و پرنفوذ و متخصص در دوره سده‌های میانه، چارلز هومر هاسکینز و همچنین لین ثورندیک بودند که در سال‏های ۱۹۲۰ م و ۱۹۳۰ م به تحقیق در این زمینه اشتغال داشتند.

دهه‌های بعد از جنگ جهانی دوم شاهد توسعه چشمگیر پژوهش‏های تاریخی درباره علم سده‌های میانه بود. افزایش فعالیت‏ها در این زمینه سبب اصلاح وضع دعاوی تازه‏ای در عظمت دستاورد‏های علمی سده‌های میانه شد. یکی از شخصیت‏‌های برجسته نهضت بعد از جنگ، مارشال کلاگت بود که تأثیر خود را بر این مسئله از راه ویراستن و ترجمه متون علمی و ریاضی سده‌های میانه اثبات کرد. شخصیت دیگر انلیز مایر بود که یک سلسله مطالعات و بررسی‏های درخشان به عمل آورد و برای مثال، نشان داد که چگونه باید منابع و مآخذ تحقیق و نسخ خطی را دقیق‏تر و با توجه بیشتر به بافت فلسفی آن‏ها، خواند. مایر در همان حال که بسیاری از دعاوی و عقاید افراطی دوئم را به معارضه می‏‌خواند، تجزیه و تحلیلی از فلسفه طبیعی سده‌های میانه عرضه داشت که بسیار ظریف‏تر، دقیق‏تر، و محتاطانه ‏تر از کار دوئم بود، و بر اهمیت سهم سده‌های میانه، چه از جنبه مفهومی و چه از جهت روش‏شناسی، در پدیدآوردن علم جدید تأکید مجدد گذاشت(لیندبرگ، 1377، 475؛ و Lindberg, 2007 , 357 – 359).»

کتاب «بررسی نقش علوم و معارف اسلامی در پپدایش انقلاب علمی» نوشته سید ابوتراب سیاهپوش در ۲۳۶ صفحه به بهای ۸۰ هزار تومان به تازگی از سوی نشر روشن‌اندیشان به مدیرمسئولی مژگان مهدوی منتشر شده است.

 

 کتاب «بررسی نقش علوم و معارف اسلامی در پپدایش انقلاب علمی» نوشته سید ابوتراب سیاهپوش به تازگی از سوی نشر روشن‌اندیشان به مدیرمسئولی مژگان مهدوی منتشر شده است.

اثر حاضر به بررسی نقش علوم و معارف ایرانی ــ اسلامی در پیدایش «انقلاب علمی» می‌پردازد. بدیهی است هدف نگارنده در این پژوهش بر این موضوع مبتنی است که به واکاوی عناصر و مؤلفه‌های علمی در تمدن اسلامی، که در شکل‏گ‌یری و پیدایش رنسانس علمی در اروپای غربی مؤثر بودند، بپردازد.

به اعتقاد سیاهپوش در این کتاب، در هر تمدنی چند مفهوم اصلی و اساسی وجود دارد که تمامی حیات آن تمدن بر گرد آن‏ها می‏چرخد، و بیش از هر چیز دیگر به آن تمدن خصلتی ویژه می‏‌بخشد و آن را از تمدن‏‌های دیگر متمایز می‌‏کند. این مفاهیم به یک معنا مبنای تأسیس تمدن‏‌اند، و به آن شکل می‏‌بخشند و سیر تطور آن‏ را در گذرِ زمان تعیین می‌‏کنند.

شکوفایی و شکوه تمدن‏ها و زوال و سقوط آن‏ها در گرو این مفاهیم است؛ مفاهیمی که هر چند در بادی امر، معانی انتزاعی می‌‏نمایند، ولی چنان نقش اساسی در حیات اجتماعی، فکری، سیاسی و اقتصادی جامعه دارند که از هر امر مادی عینی‏تر و ملموس‌‏ترند. واژه «علم» از نمونه‌های بارز چنین مفاهیمی است. اگر بخواهیم تمدن اسلامی را تنها با یک واژه وصف و معرفی کنیم، واژه‏ای که سیمای ممتاز این تمدن را به بهترین وجه جلوه‏گر سازد، شاید هیچ واژه‏ای مناسب‏تر از واژه علم نیابیم. هیچ مفهوم دیگری این‏چنین بر کل جامعه اسلامی سیطره نداشته و به آن معنا ‏نبخشیده است.

هدف نگارنده در این اثر بررسی و احصای عناصر و سنت‌‏های علمی و معارفی است که در تمدن اسلامی سده‌های میانه، جایگاه و منزلت خاصی داشته، و اینکه این مجموعه علوم و معارف تا چه حد در پیدایش و ظهور انقلاب علمی و «علم نوین» مؤثر واقع شده است، مسئله‌‏ای است که به صورت دیگری از سال‏‌های ۱۹۵۰ تاکنون بین مورخان تاریخ علم و صاحب‏نظران برجسته جریان داشته، و آرا و نظریات گوناگون و متضاد آنان درباره خاستگاه و وزن و تأثیری که علم کلاسیک و سنت‏‌های علمی دوره مذکور (سده‌های میانه) در شکل‏گیری انقلاب علمی داشته، از تأیید و پشتیبانی گرفته تا رد و انکار آن، محلّ مناقشه بوده است.

سیاهپوش در این باره در مقدمه کتاب می‌نویسد: «اگرچه دامنه این جدال در دهه شصت قرن بیستم گسترش یافت اما سابقه‌‏ای دیرینه داشت و زمانی آغاز شد که پیر دوئم، فیزیک‏دان و فیلسوف فرانسوی (۱۸۶۱ ــ ۱۹۱۶)، در پژوهشی درباره خاستگاه‌های علمِ ایستایی‌‏شناسی به آثار عده‏‌ای از ریاضی‏دانان و فیلسوفان طبیعی سده‌های میانه برخورد که به نظر وی شالوده انقلاب علمی و علم نوین را بنیان گذارده و در بعضی از بنیادی‏ترین دستاوردهای علمی بر گالیله و معاصرانش سبقت جسته بودند. دوئم معتقد بود بخشی از علوم نوین، به خصوص فیزیک و مکانیک، خاستگاهشان در قلب سده‌های میانه مطرح شده و مقبول افتاده و از آنجا سرچشمه گرفته تا به ‏اینجا رسیده است.

عقاید پیر دوئم درباره خاستگاه انقلاب علمی و علم جدید مناقشه‏ای در سراسر قرن بیستم از سوی برخی از دانشمندان، که «استمرار و تداوم» علم سده‌های میانه را از سیر جریان علمی حذف می‏کردند، به راه انداخت. آنان یک دوره نسبتاً طولانی از تاریخ علم را که خصوصاً به حوزه تمدن اسلامی و اوج شکوفایی آن، یعنی آغاز سده سوم تا پنجم و ششم هجری قمری / نهم تا دوازدهم میلادی، مربوط می‏شد عملاً نفی و انکار می‏کردند. مخالفان خاستگاه انقلاب علمی را صرفاً در اندیشه‌ها و آموزه‌های کلاسیک عصر باستان و منابع انسان‏گرایانه و تحولات علمی «دوران نوزایی» جست‏وجو می‏کردند. یکی از بلندپایگان این نظریه فرانسیس بیکن (۱۵۶۱ ــ ۱۶۲۶) بود.

او در این خصوص اظهار داشت: «از دانشمندان مسلمان و اهل مدرسه نباید نامی برد، زیرا آنان با انبوه عظیمی از کتاب‏ها و رساله‌ها، به جای آنکه بر وزن و سنگینی علوم بیفزایند آن‏ها را خُرد و ویران کردند» (لیندبرگ، ۱۳۷۷، ۴۷۲). این نظر کاملاً مورد پشتیبانی ولتر۴ (۱۶۹۴ ــ ۱۷۷۴) قرار گرفت، و از «انحطاط و فساد کلی» به عنوان ویژگی‏های سده‌های میانه سخن به میان آورد. معاصر جوان‏تر او، کندورسه (۱۷۴۳ ــ ۱۷۹۴)، بار شماتت و سرزنش را بر گرده کلیسای آن سده‌ها گذاشت و استدلال کرد که «پیروزی مسیحیت، علامت و نشانه کامل انحطاط فلسفه و علم بود» (همان‌جا).
در نیمه دوم قرن نوزدهم، آرا و نظریات بیکن، ولتر و کندورسه را یاکوب کریستوف بورکهارت۲، مورخ برجسته سوئیسی (۱۸۱۸ ــ ۱۸۹۵)، و در قرن بیستم جان سیموند در همه جا انتشار دادند.

حتی دوئم هم به رغم تأکید بر ارزش و اعتبار فوق‏العاده علم در سده‌های میانه بر این باور بود که علمی با عنوان علم اسلامی وجود ندارد؛ دانشمندان فرزانه کیش محمدی همیشه کم و بیش شاگردان باوفای یونانیان بوده‏اند، و لذا خودشان (مسلمانان) عاری از هر گونه اصالت و خلاقیت هستند. او با بیان این نظریه، که راه خطا رفت، مورخانِ علم اسلامی را به رویارویی جدی فراخواند. البته پافشاری دوئم بر اهمیت و وسعت سنت‏های علمی سده‌های میانه مورد پشتیبانی محققان و متخصصان برجسته قرن بیستم، به خصوص چارلز هومر هاسکینز (۱۸۷۰ ــ ۱۹۳۷)، لین ثورندیک۵ (۱۸۸۲ ــ ۱۹۶۵)، مارشال کلاگت (۱۹۱۶ ــ ۲۰۰۵) متخصص در اندیشه‌ها و آموزه‌های علمی ارشمیدس، و انلیز مایر۷ (۱۹۰۵ ــ ۱۹۷۱) که یک سلسله مطالعات و بررسی‏های محققانه درباره نحوه بررسی علم سده‌های میانه به عمل آورده بود، قرار گرفت (همان، ۴۷۴).»

در این اثر پژوهشی به موضوع علم در سده‌های میانه در چارچوب تمدن اسلامی، و نیز به بررسی نقش عناصر علمی در سنت اسلامی به عنوانِ بخشی از عوامل مؤثر در شکل‏گیری مبانی و شالوده انقلاب علمی پرداخته می‏شود. به عبارت دیگر، این پژوهش در پی پاسخ به این مسائل است: سنت‏‌های علمی سده‌های میانه و به طور اخص علوم و معارف اسلامی در بنای شالوده انقلاب علمی چه نقش و جایگاهی دارند؟ چرا عالمان و دانشمندان مسلمان در اوج شکوفایی علم در تمدن اسلامی نظریه کیهان‏ شناسی زمین‏مرکزِ عصر باستان را رد نکردند، و نظریه خورشید مرکزی جدید را بسط ندادند؟ و چرا بر نظریه حرکت ارسطویی پای فشردند و نتوانستند با رد آن به نظریه جدید حرکت، که اساس علم جدید و مکانیک است، دست یابند؟ موانع و مشکلات مسلمانان در راه دستیابی به انقلاب علمی چه بود؟ بنابراین، این پژوهش پژوهشی هستی‌‏شناختی و معرفت‌‏شناختی است، اگرچه در فصل نتیجه ‏گیری اندکی به مسائل اجتماعی و جامعه ‏شناختی اشاره شده است، ولی نگارنده اساساً قصد ورود به این امر را نداشته زیرا این حوزه خود محتاج به پژوهشی مستقل، تاریخی، پیچیده و دامنه‏دار است.

نگارنده پاسخ به سؤال اول را در بخش‏های پژوهشی هر یک از حوزه‌های علم، فیزیک، ریاضیات، نجوم و… با معرفی اندیشه‌ها و دستاوردهای علمی هر یک از صاحب‏نظران و اندیشمندان ایرانی ـ اسلامی و نیز عالمانی که در قلمرو سرزمین‏های اسلامی می‏ زیستند و در بنای عظیم علم و تمدن اسلامی سهیم بودند، بررسی می‏‌کند.

در پاسخ به سؤال دوم، در بخش پایانی(نتیجه‏ گیری) به علل تحول اندیشه علمی، دامنه اختراعات و نوآوری‏‌های فنی، تحقق انقلاب علمی ـ فنی و تحول آن به انقلاب صنعتی در غرب، و علل سترون‏ماندن دستاوردهای دانشمندان حوزه تمدن اسلامی با توجه به سیر اندیشه فلسفی در ایران و جریان‏های عمده، کلام و عرفان، و نقش عوامل اجتماعی ـ تاریخی، که موجب کندی و ناپیوستگی آهنگ تحول در تاریخ ایران شد و راه را بر فرارویی دستاوردهای علمی به انقلاب علمی و فنی بست، پرداخته می ‏شود.

به نظر می‏‌رسد با این توضیحات و اشاره‌ها، در اهمیت و ضرورتِ کار چنین پژوهشی جای تردید نباشد. نگارنده به آرا و نظریات دور از انصاف و استدلال چند تن از دانشمندان از جمله فرانسیس بیکن و… و موضوع «خرد و ویران کردن علم در اسلام… و اهل مدرسه…» اشاره کرد، ولی اگر نظر دور از انصاف مخالفان هم در میان نبود، باز هم ضرورت داشت در چنین کاری با دقت و شکیبایی به بررسی این مسائل و آثار و سنت‏‌های علمی سده‌های میانه با محوریت عناصر علمی و معارف اسلامی، و نیز سیر و نفوذ، و حد و حدود و نقش و تأثیر آن‏ها در چگونگی شکل‏ گیری و ظهور انقلاب علمی پرداخته شود. ضمناً به این موضوع اساسی نیز توجه شود که در قرونی که علم کلاسیک در غرب مسیحی کورسو می‌‏زد، این علم در دامان کدام تمدن بالید و به صورت انباشت علمی به غرب مسیحی انتقال یافت.

سیاهپوش در مقدمه کتاب می‌نویسد: «در صفحاتی که پس از این خواهد آمد، کوشیده‌‏ام تا سرگذشت علم باختری را، از انحطاط آن پس از فروریختن امپراتوری روم در مغرب ‏زمین تا شکفتن دوباره آن در قرن هفدهم، در پوشش یک تاریخ عمومی واحد بیان کنم. مخصوصاً کوشیده‌‏ام تا امری را آشکار سازم که به اعتقاد خودم چشمگیرترین نتیجه تحقیقات علمی جدید است، و آن پیوستگی ذاتی سنت علمی غرب از روزگار یونان تا قرن هفدهم و در نتیجه، تا روزگار ماست. به یقین، اندیشه علمی از دوره آوگوستین تا گالیله، غالباً، هم از جهت شباهت‏ها و هم از لحاظ اختلافاتی که با علم جدید دارد، می‏تواند فریبنده باشد، ولی این امر نتیجه اجتناب‏ ناپذیر موقعیت اندیشه علمی به عنوان جزئی از ماجرای بزرگ نوسازی فلسفی است؛ حرکتی که به دست مهاجمان بیگانه‌‏ای صورت گرفت که با زحمت فراوان به تعلیم و تربیت خود از راه منابع قدیمی پرداخته بودند. اگر چنان می‌‏نماید که من به اصالت علم عربی در این دوره توجهی اندک مبذول داشته‌‏ام، این بدان سبب نیست که سهم بزرگی را که تمدن قرون وسطایی اسلامی در توسعه علم قدیم و نیز انتقال آن به مغرب‏زمین داشته، ناچیز شمرده‌‏ام؛ بلکه بدان جهت است که در این تحقیق، تاریخ علم در تمدن لاتینی مغرب به صورت خاص مورد توجه بوده است. بحثی گسترده ‏تر ــ که شاید در چارچوب یک کتاب کوچک نگنجد ــ مورد نیاز است تا گزارش کاملی درباره تاریخ علم، هم در اسلام و هم در بیزانتیوم (روم شرقی)، ارائه دهد» (کرومبی، ۱۳۷۱، جلد اول، ۲).

سؤال اینجاست که ما در طب، فیزیک، ریاضی، نجوم و… در مغرب ‏زمین تا آستانه انقلاب علمی به چه میزانی نقش و سهم داشتیم، و برای مثال، اگر بر این باوریم که کتاب قانون بوعلی در طب غرب نقش جدی داشته و در سالرنو مرکز پزشکی اروپا و نقاط دیگر تدریس می‌‏شده، چرا در سده پانزدهم از سوی پاراسلسوس پزشک، در جمع دانشجویان به آتش کشیده شد و ارزش علمی آن را تمام‏شده می‏دانستند؟ چرا کار ابن‏نفیس، که طلایه ‏دار هاروی در گردش صغیر خون بود، ناتمام ماند. مشکل ما در استمرار تدریس ریاضیات چه بود؟ آیا صرفاً، گرفتارِماندنْ در زبان لفظ بودیم. در فیزیک و نورشناخت تا کپلر، اسنل، ریزنر و… تأثیر داشتیم. به یک کلام سؤال اساسی این اثر، که پیش از این بسیار اندک بدان پرداخته شده، این است که ماترک علمی اسلام چه نقش و سهمی در پیدایش انقلاب علمی داشته است.

شایسته است به یک نکته اشاره شود و آن عبارت است از اینکه، این پژوهش و ده‌ها پژوهش در این زمینه نمی‏توانند ادعای پاسخ‏گویی کامل به سؤالات فوق را داشته باشند، زیرا دامنه بحث بسیار پیچیده و گسترده و بکر است، و لذا جا دارد در این زمینه با استفاده از منابع معتبر علمی به جورج سارتون، مورخ برجسته تاریخ علم، و پیر دوئم، فیزیک‏دان و فیلسوف فرانسوی، اشاره کرد که مشاجره و بحث تداوم سنت‏‌های علمی سده‌های میانه را به راه انداختند و سپس به طور منظم سراسر قرن بیستم درگیر آن شد. نخستین کسانی‏‏ هم که به پشتیبانی از جهاد دوئم و… برای استرداد سنت علمی سده‌های میانه برخاستند محقق و مورخ معروف و پرنفوذ و متخصص در دوره سده‌های میانه، چارلز هومر هاسکینز و همچنین لین ثورندیک بودند که در سال‏های ۱۹۲۰ م و ۱۹۳۰ م به تحقیق در این زمینه اشتغال داشتند.

دهه‌های بعد از جنگ جهانی دوم شاهد توسعه چشمگیر پژوهش‏های تاریخی درباره علم سده‌های میانه بود. افزایش فعالیت‏ها در این زمینه سبب اصلاح وضع دعاوی تازه‏ای در عظمت دستاورد‏های علمی سده‌های میانه شد. یکی از شخصیت‏‌های برجسته نهضت بعد از جنگ، مارشال کلاگت بود که تأثیر خود را بر این مسئله از راه ویراستن و ترجمه متون علمی و ریاضی سده‌های میانه اثبات کرد. شخصیت دیگر انلیز مایر بود که یک سلسله مطالعات و بررسی‏های درخشان به عمل آورد و برای مثال، نشان داد که چگونه باید منابع و مآخذ تحقیق و نسخ خطی را دقیق‏تر و با توجه بیشتر به بافت فلسفی آن‏ها، خواند. مایر در همان حال که بسیاری از دعاوی و عقاید افراطی دوئم را به معارضه می‏‌خواند، تجزیه و تحلیلی از فلسفه طبیعی سده‌های میانه عرضه داشت که بسیار ظریف‏تر، دقیق‏تر، و محتاطانه ‏تر از کار دوئم بود، و بر اهمیت سهم سده‌های میانه، چه از جنبه مفهومی و چه از جهت روش‏شناسی، در پدیدآوردن علم جدید تأکید مجدد گذاشت(لیندبرگ، 1377، 475؛ و Lindberg, 2007 , 357 – 359).»

کتاب «بررسی نقش علوم و معارف اسلامی در پپدایش انقلاب علمی» نوشته سید ابوتراب سیاهپوش در ۲۳۶ صفحه به بهای ۸۰ هزار تومان به تازگی از سوی نشر روشن‌اندیشان به مدیرمسئولی مژگان مهدوی منتشر شده است.

 

نظر شما

captcha