امروز پنج شنبه 1403/09/01
Skip to main content
×

هشدار

اجزای کامپوننت را به یک آیتم منو اختصاص بدهید

آقای مصطفی ملکیان در مقام بیان مانع دیگری بر سر راه تولید علوم انسانی‌اسلامی می‌گوید:

از پیش فرض‌های بازسازی اسلامی علوم انسانی آن است که:”ما روشی برای متقاعد کردن دیگران به دیدگاه‌های دینی خودمان داریم.” فرض کنیم این ادعا که “مطلبی داریم مطابق با واقع” ادعایی است درست، ولی به ما گفته می‌شود علم به یک مطلب، غیر از تعلیم آن و متقاعد ساختن دیگران به آن است. روش شما برای این کار چیست؟ به عنوان مثال برای یقین به قضیۀ P سه راه وجود دارد: ۱ـ ایمان به گویندۀ این قضیه، مانند اعتماد مردم به پزشکان ۲ـ حس و تجربۀ مفاد این قضیه ۳ـ استدلال بر مفاد آن. این حصر، عقلی نیست، استقرایی است ولی تا کنون، روش چهارمی هم پیدا نکرده‌ایم.

حال اگر روان‌شناسی بگوید شما از قرآن و روایات، مطالبی بیرون کشیده‌اید، من چگونه سخن شما را بپذیرم؟ به شما که ایمان ندارم! یا باید شاهدی تجربی بیاوری یا استدلال کنی. و به محض این که وارد یکی از این دو روش شدیم، باید وارد متدولوژی آن شویم، در غیر این صورت، از ما نمی‌پذیرند. و وقتی تابع متدولوژی مقبول علوم شدیم، نمی‌توانیم مدعی بازسازی آن شویم، بلکه با همان متدولوژی، حرف نو زده ایم، کاری که همۀ روان شناسان می‌کنند و همۀ روان شناسان بر اساس متدولوژی مشترک، حرف نو می‌زنند.”[۱]

آقای عبد الکریم سروش نیز می‌نویسد:

ما معتقدیم علم انسان‌شناسی، جامعه‌شناسی و روان‌شناسی و غیره که در جامعۀ اسلامی ساخته می‌شود، یقینا با آن چه در جامعۀ غیر اسلامی ساخته می‌شود متفاوت خواهد بود. چون در مقام شکار، ابزارها و تورها و مفاهیمی در اختیار دانشمندان مسلمان هست که در اختیار دیگران نیست و با این ابزارها و تورها و با کمک این مفاهیم، قالب سازی‌ها و تقسیم بندی‌هایی می‌کنند که متفاوت است... اما این باعث نمی‌شود که بگوییم علوم انسانی غربی باطل است، چون آن که بطلان را نشان می‌دهد، مقام شکار نیست بلکه مقام داوری است. البته می‌توان گفت ناقص‌اند یا موضوعاتی را که مورد نیاز ما هستند بررسی نکرده‌اند... غلط بودن یک امر تجربی را باید در تجربه نشان داد، علم با علم ابطال می‌شود نه با فلسفه و نه با ایدوئولوژی.[۲]

اخیرا آیت الله علی اکبر کلانتری مدیر پژوهشکده علوم انسانی اسلامی آیت الله حائری شیرازی (ره) در کتاب خود با عنوان «درآمدی بر مبانی، اصول و منابع تولید علوم انسانی اسلامی» دیدگاه فوق را در این زمینه به چالش کشیده و نقد می کند: 

بررسی و نقد

گفته‌ها و نوشته‌های نامبردگان، نشان می‌دهد از نگاه ایشان، تنها مقام داوری است که می‌تواند در علمی نشان دادن نظریه‌ها، سرنوشت‌ساز و تعیین کننده باشد و تنها روش قابل قبول و جهان شمول، در این مرحله نیز روش تجربی است.

و بر این اساس، جای این پرسش است که چرا در کنار این روش، روش عقلی یقین آور که آن نیز جهان شمول است، محک داوری نباشد؟

به علاوه با کاستی‌های متعددی که تدریجا در روش تجربی پیدا شده، امروزه مقبولیت آن به عنوان یک معیار جهانی، مورد تردید جدّی است تا آن جا که برخی از فیلسوفان غرب، از ناممکن بودن هر “تحقیق پذیری تجربی“[۳] سخن گفته و از همین رو، کمر به تکمیل انواع تعدیل یافته‌ای از اصالت تجربه بسته‌اند. رودولف کارناپ [۴] (۱۸۹۱ ـ ۱۹۷۰) فیلسوف پوزیتیویست آلمانی و هانس رایشنباخ [۵] (۱۸۹۱ ـ ۱۹۵۳) فیلسوف پوزیتیویست اتریشی ـ آمریکایی، طرفدار محاسبۀ میزانی از احتمال بوده‌اند که بر طبق آن، یک نظریه را می‌توان معتبر شمرد، یعنی نسبت استنتاج‌های اثبات شده از هر نظریه به کل تعداد استنتاج‌های ممکن از آن. کارل رایموند پوپر[۶] (۱۹۰۲ ـ ۱۹۹۴) فیلسوف علوم طبیعی و اجتماعی اهل اتریش، بر آن است که نظریه‌ها، هرچند هرگز تحقیق‌پذیر (=اثبات بردار) نیستند ولی باید علی الاصول تکذیب‌پذیر (= ابطال بردار) باشند. به گفتۀ او در انتخاب بین دو نظریه، دانشمندان باید آن یکی را برگزینند و به کار گیرند که تعداد نتایج یا استنتاج‌های قابل ابطالش در تجربه بیشتر باشد چرا که اگر چنین نظریه‌ای، از آزمون تجربی، جان سالم به در ببرد، سزاوار اطمینان بیشتری است.[۷]

به هر حال وجود همین ابهامات و اختلافات در روش تجربی سبب گردیده معیارهای متعددی برای داوری و ارزیابی نظریه مطرح شود. ایان باربور (۱۹۲۳ ـ ۲۰۱۳) در این زمینه، از سه معیار: توافق نظریه با مشاهدات، روابط درونی میان مفاهیم و جامعیت آن، نام می‌برد.

معیار نخست، همان رابطۀ با داده‌ها است که در عرف یا جامعۀ اهل علم، قابل بازسازی یا باز آفرینی است. (بر اساس این معیار)، توافق یا تجربه، یکی از مهم‌ترین خاصّه‌های یک نظریه است. تولمین [۸] (۱۹۲۲ ـ ۲۰۰۹) نظریه را “جواز استنتاج”[۹] نام می‌نهد، یعنی شگردی برای استنتاج روابط مشاهده‌پذیر که بعدا قابل آزمودن‌اند. از قوانین به اضافۀ شرایط اولیه، می‌توان روابط میان مشهودات را استنتاج کرد و این استنتاج را می‌توان با داده‌های به دست آمده در گذشته یا قابل انتظار در آینده مقایسه کرد. فی المثل از قوانین حرکت سیارات، به اضافۀ داده‌های مربوط به اوضاع کنونی خورشید و ماه، می‌توان زمان موعود خسوف یا کسوف بعدی را محاسبه کرد و این محاسبه، طبعا با مشاهده قابل امتحان است.

معیار دوم، با روابط میان مفاهیم نظری سر و کار دارد. سازواری و انسجام به ترتیب عبارت‌اند از فقدان تناقض‌های منطقی و وجود آن چه مارگنائو [۱۰] (۱۹۰۱ ـ ۱۹۹۷) “پیوند‌های جداگانه” در میان مفاهیم موجود در ساخت درونی یک نظریه، و در بین آن و سایر نظریه‌های معتبر می‌نامد. سادگی عبارت است از هرچه کمتر بودن مفروضات مستقل. برای مثال، نظریۀ کوپرنیکی ساده‌تر از نظریۀ بطلمیوسی است، چرا که مستلزم مفروضات ارتجالی یا استعجالی کمتری است یعنی مفروضاتی که از ساخت بنیادین نظریه بر نمی‌آید.

معیار سوم، به جامعیت یک نظریه می‌پردازد. جامعیت، دربردارندۀ کلیت یا شمول اولیه است. یعنی قدرت ارائۀ وحدت مضمر در پدیده‌های ظاهرا مختلف. و نزدیک به همین معنا است باروری یا زایایی ـ توانایی یک نظریه در الهام فرضیه‌های قوانین، مفاهیم یا آزمایش‌های جدید ـ که مارگنائو از آن به “گسترش پذیری” و تولمین به “آرایش پذیری” تعبیر می‌کنند. غالبا چنین گسترشی، از تهذیب یا تکمیل یک نظریه حاصل می‌شود.[۱۱]

حاصل سخن آن که چنین نیست که روش تجربی حتی از نگاه خود پوزیتیویست‌های غربی، تنها معیار یا معیاری روشن و بدون ابهام برای داوری و ارزیابی نظریه‌ها باشد.

به‌علاوه سخن آقایان سروش و ملکیان در این باب، افزون بر نقد فوق، با نقد‌های متعدد دیگری رو به رو است که از سوی برخی محققان ارائه شده است. ازجمله:

۱ـ چون علم دینی در سطوح مختلف و برای طیف‌های گوناگون با نگرش‌های مختلف مطرح می‌شود، به طور طبیعی روش‌های متقاعد ساختن افراد نیز در قبال آن متفاوت خواهد بود. اگر بخواهیم علم دینی کشف شده را برای توجیه و اقناع مؤمنان به دین به کار گیریم، از روش نقلی سود می‌جوییم. در این صورت، هم اصل نظریه و هم تفسیر و تحلیل آن و نیز روش توجیه آن و اقناع دیگران نسبت به آن، دینی است. اما اگر بخواهیم آن را برای غیر مؤمنان توجیه کنیم، آن گاه از همان روش متداول آنان در اثبات بهره می‌گیریم. یعنی اگر سنخ قضیه، عقلی بود، از روش عقلی بهره می‌گیریم و اگر تجربی بود از روش تجربی و پیدا کردن مؤیدات تجربی کافی بهره می‌جوییم.

۲ـ اگر چه پذیرش نظریۀ علمی تجربی، در سطح جهانی، منوط به اقناع اکثریت جامعۀ علمی است و به روشی خاص و متناسب خود انجام می‌گرفته است، اما در زمینۀ علوم انسانی و اجتماعی، تا کنون پارادایم واحدی در جهت روش اقناع و داوری حاکم نبوده است. بلکه نظریه‌های علمی، به روش‌های مختلفی ارائه شده و هر یک، طرفداران خاص خود را یافته است و در عین حال، همۀ آن‌ها، علمی خوانده شده و اقناع اکثریت در آن مطرح نبوده است، از این رو، نظریه‌های علوم انسانی‌اسلامی هم می‌توانند طرفداران خاص خود را داشته باشند.[۱۲]

شاهد این مدعا آن که امروزه در علوم انسانی غرب هم، مکاتب گوناگون با گرایش‌های مختلف مطرح است و همۀ آن‌ها نیز علمی خوانده می‌شوند. چه اشکال دارد که مکتب اسلام نیز در کنار این مکاتب، در معرض توجیه، تحلیل و داوری قرار گیرد؟

۳ـ بر اساس فلسفۀ اسلامی، هدف اصلی علم، کشف واقعیت است یعنی هویت علم، یک هویت معرفت شناختی است. در حالی که اگر معیار تمایز (و پذیرش) علوم را روش تجربی در مقام داوری بدانیم، هویت علم را به یک هویت فرهنگی و جامعه شناختی تقلیل داده ایم. به دیگر سخن، علم را به جدل که هدف آن غلبه بر خصم است فرو کاسته‌ایم![۱۳]

 

پانوشت ها:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[۱]ـ ر.ک: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، علم دینی، دیدگاه‌ها و ملاحظات، ص۱۸۹

[۲]ـ سروش، تفرج صنع، ص۵۶

[۳]- Empirical Verification

[۴]- Rudolff Cornap

[۵]- Hans Reichen Bach

[۶]- Karl. R. Popper

[۷]ـ باربور، علم و دین، ص۱۸۰ ـ ۱۸۱

[۸]- Stephen Toulmin

[۹]- Inference Ticket

[۱۰]- Margenau

[۱۱]ـ باربور، علم و دین، ص۱۷۷ ـ ۱۷۹

[۱۲]ـ باربور، علم و دین، ص۱۸۹

[۱۳]ـ ر.ک: شریفی، مبانی علوم انسانی اسلامی، ص۳۶۶

 

 

نظر شما

captcha