امروز پنج شنبه 1403/02/06
Skip to main content
×

هشدار

اجزای کامپوننت را به یک آیتم منو اختصاص بدهید

منشورات پژوهشکده

میراث استاد

مسیر انقلاب ما با مسیر عالم مدرن یکی نیست؛
این می خواهد دنیا را دینی کند در صورتی که آن می خواهد دین را دنیوی کند؛
این ملکوتی و قدسی به عالم نگاه می کند و آن دیگری نگاه سکولاریستی دارد؛
این می خواهد ملکوتیان و قدسیان و انبیاء و اولیاء در دنیا راه را نشان دهند اما آن می خواهد همه این ها را کنار بگذارد.
منبع: کتاب تحول علوم انسانی
من چیزی مهمتر از این مطلب نداشتم که به شما بگویم:
حیات، این نیست که امروز داریم و این ها مشکلاتی نیست که با آن دست به گریبان هستیم. رنج این نیست که امروز می کشیم و تلخی، این نیست که امروز می چشیم. دشواری این نیست که ما می بینیم ... اگر تلخی است، تلخی پس از مرگ است و اگر رنجی هست، رنج آنجاست و اگر لذتی هم انسان بچشد، لذت این جهانی، لذت نیست؛ بلکه لذت آنجاست. چرا هنگامی که چاره از دست رفت، انسان متوجه مسئله شود؟ مسئله ای به این مهمی را چرا هنگامی بفهمیم که نتوانیم حل کنیم؟!
دوماهنامه تربیتی اخلاقی خلق، شماره ۶۲ و ۶۳
ایمان رسمی که برای حرکت از ظلمت به نور لازم است با ایمان اسمی تفاوت دارد؛
با ولایت تحقق می یابد و ولایت، با علوم انسانی - اسلامی است.
البته وقتی علوم انسانی - اسلامی و اقتصاد اسلامی استخراج گردد و قوانین اسلامی بر مبنای آن وضع شود، قوه مجریه باید بر همان اساس عمل کند، که تا آن مرحله راهی دراز در پیش است.
دوماهنامه تربیتی اخلاقی خلق، شماره ۶۲ و ۶۳
الان جنگ در مراکز علمی واقع می شود؛
و خطرش همینجاست یعنی مراکزی که محل نشر و ترویج علوم انسانی غرب است ... ما در عصری هستیم که آمریکا، اروپا و کلا غرب می گویند: خود خلق باید ببیند چه کار کنند ... مراجع تقلید ما نماز، روزه، حج و جهاد را می نویسند ولی آنان اقتصاد و علوم تربیتی و سیاست و مدیریت و .. را تنظیم می کنند.
دوماهنامه تربیتی اخلاقی خلق، شماره ۶۲ و ۶۳

صوت

ویدئو

تصاویر

آثار استاد

بیشتر
کتاب

تفکر

  • سال نشر: ۱۳۹۷
  • قطع: رقعی
  • تعداد صفحه: ۹۶
  • شابک: 978-600-441-139-4
  • ناشر: دفتر نشر معارف
معرفی کتاب

متن زیر بخش چهاردهم بحث مکتوب بین دکتر سیدمحمدرضا تقوی، دکتر سیدسعید زاهد زاهدانی و حجت الاسلام محمدجعفر حسینیان از اعضای پژوهشکده است که در ادامه یادداشت دکتر تقوی از نظر شما می گذرد:

مفاهیم پایه مفاهیمی اند که بر اساس نظر دانشمندان، در تحلیل پدیده های مربوط به یک رشته علمی، تأثیرگذارتر از مفاهیم دیگرند. مفهوم پایه در هر نظام واره فکری، لاجرم باید تناسبی تام با دیگر اجزای آن نظام واره داشته باشد؛ زیرا در غیر این صورت انسجام بین اجزای یک نظام واره فکری از بین خواهد رفت و فرو خواهد ریخت.

امروزه روان‌شناسان با رویکردهای رفتاری، شناختی، روان پویشی و … از منظرهای متفاوتی به تحلیل پدیده های روان شناختی می پردازند. دقت بیشتر، حکایت از این دارد که «مفاهیم پایه» در این مکاتب روان شناسی، با یکدیگر متفاوت است. برای نمونه مفاهیم پایه در مکتب رفتارگرایی عبارت اند از: شرطی کردن، خاموش کردن و یا حذف رفتار، حساسیت زدایی منظم، جرئت آموزی، آموزش حل مسئله، تنبیه، تقویت، خودتنظیمی و الگوسازی. مفاهیم پایه در مکتب گشتالت شامل قوانین بندش، بینش، سازماندهی ادراکی، مجاورت، مشابهت، امتداد مطلوب یا جهت مشترک و شکل و زمینه است.

همچنین، مفاهیم پایه در مکتب روان پویشی شامل تداعی آزاد، تفسیر، تحلیل رؤیا، مقاومت، انتقال، نهاد، خود و فراخود، ناخودآگاه و مکانیزم های دفاعی است؛ و سرانجام مفاهیم پایه در مدل شناخت درمانی عبارت از مفهوم پردازی شناختی، افکار خودآیند منفی، باورهای میانجی، باورهای بنیادین، خطاهای شاختی، چالش با افکار منفی، جمع آوری شواهد، یافتن افکار جای گزین، تکلیف درمانی و باورهای ناکارآمد است. تفاوت در تبیین واقعیت از سوی مکاتب مختلف، درحالی که هر یک برای تأیید تبیین های خود، دلایل و شواهد و داده هایی ارائه می نماید، نشان از آن دارد که هر یک از این مکاتب، فقط بخشی از واقعیت را حکایت می کند.

یکی از دلایل موفقیت علوم متداول، کار کردن روی نظام مفاهیم پایه، و جا انداختن و جهانی کردن این نظام مفاهیم بوده است. به عبارت دیگر، اگر متخصصان هر رشته درباره متغیرهای کلیدی یا نظام مفاهیم پایه در آن رشته به توافق برسند، آن گاه این نظام مفاهیم، زبان مشترک برای ارتباط مؤثر بین آنان می شود. زبان مفاهمه تمام کسانی که پس از آن، وارد این حوزه مطالعاتی می شوند، همین ادبیات خواهد بود. از طرفی، به دلیل تمرکز محققان روی این مفاهیم و پژوهش های بسیار حول و حوش آنها، داده های فراوانی، له این مفاهیم پایه در آن رشته علمی وجود دارد که محققان تازه وارد، به خود اجازه نخواهند داد تا درباره «واقع نما بودن» آنها شک کنند.

هر چقدر این نظام علمی در طول زمان پیش می رود، مفاهیم پایه، هیمنه، پیچیدگی و لایه های تودرتوی بیشتری به خود می گیرند و تغییر را غیرمحتمل تر می سازند. هر محقق جدیدی که به این حوزه ی تحقیقاتی ورود می کند کار خود را با همین مفاهیم پایه، که قبلاً ریل گذاری شده است، شروع می کند و او هم به اندازه ی توان خود، این مسیر را پیش می برد. آشنایی محققان دانشگاهی، با مفاهیم پایه ای که از دانش آکادمیک کسب کرده اند، موجب کانالیزه کردن اندیشه آنان در مسیر خاصی می شود.

به میزانی که مفاهیم پایه، که خود از دل نوع نگاه محقق (شامل هستی شناسی و معرفت شناسی وی) بیرون آمده اند، منطبق با (تمام یا قسمتی از) واقعیت نباشند، به همان میزان، تبیین محقق از پدیده ها را به سمت و سوی خاصی هدایت (کانالیزه) می کند. پس مفاهیم پایه در هر پارادایم علمی، به مثابه سنگ زیرین تبیین محقق از پدیده ها عمل می نماید. فلذا دقت در این مساله، که مفاهیم پایه، چگونه و از کجا وارد هر دیسیپلین علمی شده‌اند، موضوعیت و اهمیت پیدا می کند، زیرا همین مفاهیم پایه هستند که تبیین های محققین را شکل می دهند.

دریافتیم که مفاهیم پایه، تکون یافته، در پارادایم های مختلف، بلا شک به نحوه ی اندیشیدن ما جهت می دهند. اینک به این بیندیشیم که ۱) با توجه به این که مفاهیم پایه ارتباط وثیقی با سایر اجزاء آن پارادایم دارند تا چه حد ما، بین مفاهیم پایه با مبادی نظری آن پارادایم ها ارتباط برقرار می کنیم؟ ۲) این مفاهیم پایه از کجا و چگونه پدید آمده اند؟ ۳) ملاک صحت آنها کدام است؟ ۴) تا چه حد بر مبادی نظری قابل دفاعی استوار هستند؟ ۵) تا چه حد مبادی نظری این پارادایم ها (ازجمله هستی شناسی، انسان شناسی و معرفت شناسی)، که اینک ما تکنسین انجام و اجرای آنها هستیم، با مبادی نظری ما هماهنگ هستند؟ و بالاخره پرسش نهایی: “آیا ممکن است روی شاخه ی درختی نشسته و در حال بریدن آن باشیم؟!

دکتر زاهد: شناخت انسان و سه ابزار شناخت. انسان دارای سه ابزار شناخت است: حس، عقل و قلب. حس برای درک جهان مشهود، که عمدتاً واقعیت مشهود است، قلب برای درک الهامات، که عمدتاً از عالم غیب می باشد و عقل برای پردازش این دریافت ها و تجزیه و ترکیب اطلاعات کسب شده از هر دو سوست.

برای تفکیک عمل درست و غلط این سه ابزار، ملاک صحت لازم است. ملاک صحتِ ابزار حس تطبیق با واقع است. ملاک صحت دریافت های قلبی پیام های خداوند از طریق پیامبران مرسل اوست و ملاک صحت عقل منطق می باشد. عقل برای درک اطلاعات کسب شده از حس و قلب و انتظام آنان باز نیاز به منطق و روش از جنس خودشان دارد.
نمی توان این ملاک های صحت را نابه جا به کار گرفت. ملموس و مشهود کردن واقعیت غیب شاید به عنوان شاهدی بر وجود عالم غیب مورد استفاده واقع شود؛ مثلاً بگوئیم هر نظمی ناظمی دارد پس جهان هم ناظمی دارد، پس خدا هست. اما هرگز بیان کنندهء کم و کیف آن واقعیت غیب نیست.

روش های تحقیق تلفیقی: جنبش سوم روش شناختی

دکتر تقوی: 

وجه ممیزه و مزیت نسبی علوم انسانی اسلامی: ادراکات و توانایی های فوق طور عقلی (قلبی)

نخست نمونه‌ای از ادراکات و توانایی‌‎های فوق طور عقلی (قلبی) را مرور می کنیم: اینکه ائمه (ع) خبر برخی حقایق را به نزدیکان خود مانند سلمان، کمیل و همام می‌دادند؛ اینکه معصومین (ع) از علم بلایا و منایا برخوردار بودند و مثلاً امیرالمؤمنین (ع) خبر از آینده میثم تمار می‌دهد؛ اینکه حضرت یوسف (ع) علم تعبیر خواب دارند؛ درب قلعه خیبر با آن وضعیت از جا کنده می‌شود، حال آنکه حضرتش قسم خوردند این کار را با نیروی بدنی انجام ندادند و دست مبارک، اصلاً درب را لمس نفرمود؛ اینکه فرمود: «به خدای عالم قسم، که من به راه‎های آسمانی آگاه‌ترم تا به راه‎های زمینی» (نهج‌البلاغه، خ ۱۸۹)؛ اینکه گفته شده است «اگر اسراری که سلمان می‌دانست ابوذر می‌دانست تحمل نمی‌کرد و…» تنها حکایت از برخی اسراری دارند که از طریق علم حصولی قابل دریافت نیستند.

چگونه می‌شود به این درک رسید که آب در عالم بالا به مفهوم «علم» است و چگونه می‌شود به این فهم رسید که «وقتی هفت گاو چاق، هفت گاو لاغر را می‌خورند» یعنی هفت سال فراوانی و سپس هفت سال قحطی، و قضایای بی‎شمار دیگر. چنین هم نیست که این قبیل کارها فقط از انبیا و ائمه ساخته باشد. هرچند ایشان مظهر اسم اعظم الهی هستند، لیکن انسان‌‎های دیگر هم به نسبت شایستگی‌ای که می‌یابند می‌توانند به بطون اشیاء راه یابند و از قِبل دانشی که از این طریق به‌ دست می‌آورند، خود و جامعه انسانی را بهره‌مند می‌نمایند.

در واقع بر اساس اصل اتحاد وجودی بین علم و عالم و معلوم، معلوم (خداوند، حق، حقیقت) به مقدار توانایی فرد، به تور شکار وی درمی‌آید و این هم در علم حصولی و هم در علم حضوری صادق است (صمدی آملی، ۱۳۷۷). اویس قرن که پیامبر (ص) را ندیده است، چگونه از طریق استشمام بوی پیامبر (ص) مسیر مورد نظر را شناسایی می‌کند؟ اینکه چگونه یکی از اصحاب حضرت سلیمان، تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن حاضر می‌کند؛ اینکه مولانا، به چه باطن و اسراری از حقایق عالم رسیده است که در قرن بیستم، کتاب مثنوی او پرفروش‌ترین کتاب در آمریکا می‌شود؛ همگی از جنس علوم انسانی‌ای حکایت دارند که ما به دنبالش هستیم و آن راهیابی به عمق بیشتری از پدیده‌هاست. این موضوع هنگامی واضح‌تر می‌شود که بتوان از طریق تولید علوم انسانی-اسلامی به درکی عمیق‌تر از نقش و تأثیر عوالم وجودی مختلف در نشئه مادی دنیا دست یافت.

ظرفیت انسان برای دستیابی به مقام لایقفی

ملائکةالله موجوداتی هستند که قبل از خلقت انسان (به مفهوم عام) با کمالات مشخصی خلق شدند؛ موجودات عقلی که از دستورهای الهی تخلف نمی‌کنند. اما خداوند انسان را اشرف مخلوقات قرار داد. انسان، گرچه هنگام تولد کمالات ملائک را ندارد، اما این ظرفیت را دارد که از تمام ملائک حتی مقربین آنها بگذرد و به کمالات بالاتری برسد. انسان در قوس نزول به نطفه می‌رسد. این نطفه گرچه به صورت بالفعل ارزش بالایی ندارد، اما به لحاظ توانایی‌‎های بالقوه، عصاره عالم دانسته شده است. خداوند می‌خواست که این انسان از نطفه آغاز کند و خود را به مقام خلیفةالهی برساند. استعداد‎های بالقوه را درونش قرار داد، لیکن برای اینکه رشد کند باید مسئله حل کند؛ درست مثل یک دانشمند ریاضیات که تنها از طریق حل مسئله می‌تواند ریاضی‌دان قابلی شود. لذا کل هستی را آزمایشگاه انسان قرار داد که در آن مسئله حل کند و رشد کند. آن قدر اسرار در این جهان قرار داد که بی‎نهایت مسئله برای حل کردن وجود داشته باشد و از این بابت زمینه رشد مهیا باشد؛ زیرا حل مسئله دائماً او را قوی‌تر می‌نماید. مسائل همان ابتلائات هستند که به تناسب توانایی‌ها و نیازهایی که افراد و جوامع در هر مرحله‌ای از رشد دارند، در مسیر فرد یا جامعه قرار می‌گیرد و توسط خالق هستی، مدیریت، و یا دقیق تر بگوییم، ربوبیت می‌شود.

نکته کلیدی این است که دینداری از حل مسئله جدا نیست. چنین نیست که عبادت کنید و بعد به صورت انضمامی کار مطالعاتی (علمی) نیز انجام دهید. در این دستگاه فکری، عبادت و مطالعه یک هدف دارد و آن رشد از طریق حل مسئله است. لذا مطالعه علمی یعنی حل مسئله از طریق روش تجربی، عقلی، نقلی، شهودی و… و عبادت یعنی حل مسئله از طریق حضور و مراقبت و یا تخلیه، تحلیه و تجلیه. وقتی فرد از طریق فکر کردن، مسئله را حل می‌نماید، در حال تقویت قوای عقلانی خود است. وقتی فرد واجبات دینی را انجام می‌دهد یعنی زمینه‌‎های رشد را در خود تقویت می‌نماید (تحلیه). زمانی که در برابر انجام محرمات مقاومت می‌کند، یعنی اراده خود را تقویت می‌کند و یا موجب فاصله گرفتن از شکل‎گیری خصلت‌‎های منفی در خود می‌شود (تخلیه). وقتی فرد عبادت می‌کند، ذکر می‌گوید و نماز می‌خواند، یعنی مکرر به خودش یادآوری می‌کند که رشد بدون ارتباط با منبع رشد و کمال (خداوند) امکان‌پذیر نیست. همه موارد مذکور، رشد را در یک جهت برای انسان تضمین می‌نمایند و رشد یعنی قرب الهی اعم از قرب نوافل و یا قرب فرائض. پس عبادت و علم‌آموزی یک حقیقت می‌شوند و بالاتر، علم و دین یک حقیقت می‌شوند.

در بخش معرفت حضوری، می‌توان با اندکی مسامحه، راه یا ابزار کلی معرفت را «شهود» نامید. در حوزه‌ معرفت دینی، یافتن بی‎واسطه‌ رابطه‌ وجودی خود با خدای سبحان و تجربه‌ حالات مختلف درونی‌ای که بر اثر توجه به این رابطه حاصل می‌شوند (همچون خوف و خشیت، رضا و تسلیم، توکل، صبر، محبت، اخبات، ذلت و عبودیت) که گاه «تجربه‌ دینی» نامیده می‌شوند، با معرفت حضوری و شهودی تحقق می‌یابد. نیز وحی (القای پیام ویژه‌ رسالت به پیامبران)، الهام (القای پیام مخفی به کسی)، تحدیث (سخن گفتن فرشتگان با معصومان: یا با برخی اولیای خدا) می‌توانند از راه‌‎های القای برخی معارف و علوم دینی به افرادی خاص باشند. معارفی که از این راه‌ها در درون دریافت‌کنندگان پیام ایجاد می‌شود، از نوع علم حضوری و شهودی است ((گروهی از نویسندگان، ۱۳۹۰، بخش دوم، فصل اول). “و کذالک ننجی المومنین” در ذکر یونسیه این را یک قاعده ی عمومی اعلان کرده است.

دکتر زاهد:

فقط در گرفتن الهامات توجه به این نکته ضروری است که آنان را نباید قائم به فرد کنیم. کمترین ضرر آن عُجب است. اگر متوسل به ملاک صحت معصومین باشیم، به خصوص در کار های علمی، حجت درست خواهیم داشت.
از حالات فردی که بگذریم در تولید علم، توسل به معصومین به یک باید تبدیل می شود. زیرا نمی توان از دیگران انتظار داشت که به ما ایمان بیاورند و برای الهامات ما، هر چند هم انسان با تقوائی باشیم، حساب باز کنند. اگر این رسم را بگذاریم همهء فرقه های دراویش و از آن بالاتر فرقه هائی مانند بهائیت برای خود حجت پیدا می کنند. کما این که فردگرا یا به عبارت خودشان قطب گرا شده اند.

در بحث مرجعیت و یا ولایت فقیه حجتِ ملاک صحتِ توسل به معصومین به نحو کاملاً علمی و اجتماعی پذیرفته شده است. پس از درک ولی فقیه و ملاحظه حجت های اجتماعی پذیرفته شدهء او، وقتی می دانیم که بر منصب امام زمان علیه السلام تکیه زده است و در رفتار و گفتار هیچ تخطی هم از مجاهدهء فی سبیل الله ندارد، می توانیم بگوئیم که حتماً از افاضات فیض الهی، به اذن الله، برخوردار می شود؛ زیرا با تکیه بر لطف خداوند تبارک و تعالی و با توجه به مجاهدات خویش، به اذن الله، تحت توجهات ولی عصر ارواحنا فدا، عمل می کند.

دکتر تقوی:

به نظرم یکی از ملاک صحت این الهامات آن است که انسان از مسیر ولایت خارج نشود. با این شرط می تواند این فضای اصیل بوجود آید. بسیاری از بزرگان ما معتقدند این که امثال ابن عربی، سعدی، مولانا و حتی حافظ را متهم به داشتن مکتب هایی غیر ولایی می کنند واقعیت ندارد زیرا افراد غیر ولایی نمی توانند در این حد اوج بگیرند. معتقدند این اشخاص نیز تقیه می کرده اند.

زیارت جامعه کبیره شاخصه های مهمی را برای امام شناسی مطرح می کند. امام “خزان العلم” است. در این زیارت کسانی که جلوتر یا عقب تر از امام حرکت می کنند را از دایره ی همراهان امام خارج می داند. یکی از اشخاص مهمی که از افتخارات ما شیعیان است جناب حضرت عبدالعظیم حسنی است که یک بار اعتقادات خود را کامل برای امام دهم بیان می کند تا مطمئن شود که با نگاه امام هماهنگ باشد و متعاقب تایید امام، ایشان ایمان خود را نزد امام (ع) به ودیعت می گذارد. گفتگوی جابر از صحابی پیامبر (ص) با امام باقر (ع) نمونه دیگری از این موارد است.

واکنش امام رضا (ع) نسبت به یکی از زهاد و عابدان طوس، که در واقع امام از این رفتار انتقاد می نمایند، یکی دیگر از شواهدی است که نشان می دهد هم دین با رهبانیت مخالف است و هم هیچ عملی اگر در و با معیت امام نباشد ارزشی ندارد.

دکتر زاهد: ولایت الهی که از طریق امامت هر زمان ابلاغ می شود بهترین ملاک صحت است. وقتی در موضع تولی به ولایت الهی با ملاک صحت قرار دادن امام زمان قرار بگیریم، در هر موضع ولائی که باشیم، مانند پدری، استادی و غیره، آن وقت، به فرض مجاهدت در حد توان، مشمول افاضات فیض الهی می شویم. راه ها گشوده می شود و نوآوری ها شکل می گیرد. یا به عبارت دیگر حجاب های نور دریده می شود. مثل راه رفتن حضرت عیسی (ع) بر روی آب. تا زمانی که در ولایت الهی هستیم، فیض او شامل می شود. به مجردی که به خود و یا به غیر وابسته شویم در آب فرو می رویم.

دکتر تقوی: ادامه بحث وجه ممیزه و مزیت نسبی علوم انسانی اسلامی

قرآن نازله حقیقتی عظیم از علم است که ظاهری و باطنی دارد و این باطن هم باطنی دارد و به همین ترتیب الی آخر. حال مزیت نسبی علوم انسانی-اسلامی آن است که بتواند از ظاهر نشئه مادی عبور کند و به باطن راه نماید. از طریق علوم تجربی رایج، تنها درک اعراض اشیا امکان‌پذیر است. بنابراین علوم انسانی-اسلامی هنگامی محقق می‌شوند که بتوان دیوار بین عالم شهود و عالم غیب را تا سرحد ممکن باریک کرد؛ آن‌چنان‌که بشود از همین نشئه مادی آن طرف (غیب) را دید. اندیشمندان مسلمان بارها بیان کرده‌اند که این مهم تنها می‌تواند از طریق علم شهودی روی دهد (طباطبائی، ۱۴۲۲ق، فصل ۱۱).

دانشمندان در دنیای علم متداول نیز به شکل نازل و تقلیل‌یافته این نوع دریافت رسیده‌اند و برخی نیز دامنه آن را تا سرحد شهود در ریاضیات، شهود در منطق و شهود در اخلاق و… (عارفی، ۱۳۸۲) گسترانده‌اند. تفاوت اساسی علوم انسانی رایج با علوم انسانی-اسلامی در این است که یکی به مطالعه ظاهر و اعراض پدیده‌ها توجه می‌کند و دیگری علاوه بر آن، به درک اسرار، اصرار می‌ورزد. عمل به دستورهای شرع مقدس موجب می‌شود که محقق علم دینی با جان جهان محرم شود (تجلیه) و حقیقت علم یعنی درک اسرار و جوهر جهان محقق گردد.

از منظر علم دینی، اگر قرار است انسان به سرچشمه علم برسد، باید علم حصولی او به علم حضوری وصل شود. اگر این علم حصولی به علم حضوری تبدیل نشود ارتباط محقق با عالم حقیقی قطع و یا تضعیف می‌شود. آن‌گاه چنین علمی ممکن است حجاب اکبر و یا دردسرساز شود؛ چون از حوزه نظارت و تعلیم حق‌تعالی (به‌ظاهر) خارج می‌شود. آن چنان که امام خمینی (ره) علم حصولی بدون علم حضوری را حجاب اکبر می دانستند. پس در فلسفه علم دینی، عالم فقط به دنبال علم حصولی نیست؛ گرچه او با علم حصولی آغاز می‌کند و تا آخر هم ادامه می‌دهد. برای رشد و تعالی، قرار است انسان، عالم تکوین اعم از سیر آفاقی و سیر انفسی و عالم تدوین و تشریع را تور شکار خود قرار دهد و به مصنف کتاب هستی، معرفتی حقیقی بیابد (تعریف علامه حسن‌زاده آملی از علم؛ به نقل از بدیعی، ۱۳۸۰).

ظرفیت قلب، ارزشمندترین و عالی ترین، در عین حال مغفول ترین ظرفیت ادراکی انسان است. مثل تمام ادراکات بشر، که نیازمند ملاک صحت می باشد، ادراکاتی که از این طریق نصیب انسان می شود نیازمند راستی آزمایی است، چرا که القائات شیطانی نیز از همین طریق مجال راه یافتن به ادراکات انسان را می یابند. از نظر متخصصین این دانش،، والاترین ملاک صحت الهامات هماهنگی رخدادها با سیره، قول و فعل امام معصوم (ع) است.

در حدیثی آمده است که امام صادق (ع) در خصوص موضوع عاشورا در حالی که دست بر زانوی مبارک می زدند (کنایه از حالت ناراحتی و تاسف) ده گروه از افرادی که حاضر نشدند در کربلا در معیت امام باشند را معرفی می کنند اعم از کسانی که با امام برای انجام حج به مکه آمده بودند اما امام را رها کردند و برای انجام حج در مکه ماندند تا کسانی که گفتند سلاح و مرکب در اختیار امام می گذارند ولی حاضر به همراهی با امام نشدند (که البته امام نپذیرفتند) تا کسانی که در گوشه و کنار پنهان شده بودند اما دعا و ثنا می گفتند و برای پیروزی امام دعا می کردند و ….. و می گویند تمام این افراد به رو در آتشند.

عارف واقعی، از هر حیث، از جمله معیت با امام معصوم (ع)،شخصیتی چون ابوالفضل العباس (ع) است که تاریخ گزارش می کند در هیچ کجا نیست که یک قدم جلوتر از امام خود قدم گذاشته باشد. در حالی که جنگاور و استراتژیست جنگی است در تاریخ ندارد که در قضیه ی عاشورا حتا یک بار به امام پیشنهاد داده باشد که چه جور بجنگیم و ….

دکتر زاهد: متاسفانه در آثار گذشتگان اغلب به علت تقیه، به ظن غالب، از ذکر این وجود های واسط بین غیب و مشهود سخنی به میان نیامده و در اندیشمندان معاصر هم، بنا به نقل قول هائی که ذکر فرمودید، اغلب این نکته نادیده گرفته شده است. در این یادداشت جنابعالی به خوبی به این مطلب اشاره فرموده اید. بیان شما به خوبی راه را برای نشان دادن ماخذِ مفاهیم پایه برای تولید و تدوین علوم انسانی اسلامی باز می کند. برای مثال از نگاه روانشناسی اجتماعی، دعای افتتاح، که از جانب معصوم تعلیم داده شده است، یکی از متن های زیربنائی و کلان نشان دهندهء فرهنگ جامعهء اسلامی است.

دکتر تقوی: خداوند غیب را مکتوم کرد تا دست نامحرمان را از آن کوتاه کند. شیطان هم از این ناپیدایی نهایت سوء استفاده را کرده است. برای تحول در علوم انسانی باید با توکل در دل عالم غیب رفت. خود ره بگویدت که چون باید کرد. اگر تمام دستاوردهای ما این باشد که علوم انسانی اسلامی یعنی یافتن جایگاه و تاثیر عالم غیب در عالم مشهود، کم چیزی نیست. این را نباید رها کرد.

موسی (ع) به پشتوانه اله خودش، روبروی فرعون ایستاد. آخرالامر مردم را برداشت و از شهر بیرون زدند. سپاه فرعون متوجه … دنبالشان کرد. … حال جلوشان دریا و پشت سرشان سپاه عظیم فرعون…. برخی نق و نوق ها شروع شد…. اما موسی گفت: من به خدای خود ایمان دارم که ما را تنها نمی گذارد … و دریا شکافته شد…

عقل انسان عظیم نیست، محدود است. این فقر و نداری را بشر باید بفهمد بلکه بپذیرد، اما ظرفیت عظیم شدن را دارد. چه وقت عظیم می شود هر وقت که به غیب توجه می کند. وقتی سلول های آب زیر دستگاه میکروسکوپ (با چشم مسلح) با بردن نام گلی منظم و زیبا می شوند می توان حدس زد که انسانی که توجه به عالَم غیب دارد یا ندارد تا چه حد وضع را متفاوت می کند و تا چه حد منضبط کار می کند. ما انشاالله غیب را وارد علوم انسانی می کنیم به یاری خود غیب.

ادامه بحث وجه ممیزه و مزیت نسبی علوم انسانی اسلامی

بزرگان دین بر این باورند که گرچه حواس و عقل از منابع مهم شناخت انسان هستند، اما عالی‌ترین نوع دانش، مربوط به ادراکات قلبی (فوق طور عقلی) است (حسن‌زاده آملی، ۱۳۹۳، ص۳۶). بنابراین هنگام سخن گفتن از علوم انسانی-اسلامی، نمی‌توان از این بخش ادراکات، که وجه ممیزه جدی علوم اسلامی با علوم متداول است، به‌سادگی گذشت. به عبارت دیگر، هر دستگاهواره دینی‌ای که ادراکات فوق طور عقلی را نادیده بگیرد، قطعاً ادراک شاملی از توانایی‌‎های انسان و علوم اسلامی ندارد.

آنچه مسلم است اینکه نوع انسان‌ها وقتی متولد می‌شوند از علم (به معنای علم حصولی) چیزی نمی‌دانند: (واللهُ أخْرجکم من بُطُون أُمهاتکمْ لا تعْلمُون شیئًا وجعل لکمُ الْسمْع والأبْصار والأفْئدة لعلکمْ تشْکرُون) (نحل: ۷۸). گرچه اندیشمندان مسلمان نشان داده‌اند که علوم حصولی به علوم حضوری برگشت داده می‌شود (مصباح یزدی، ۱۳۶۴: درس ۱۳ و ۱۴، خسروپناه، ۱۳۸۲)؛ اما به‌تدریج که نفس قوی‌تر می‌شود، زمینه استفاده از علم حضوری نیز فراهم می‌گردد.

ذکر این نکته نیز ضروری است که توانایی انسان‌ها در بهره‎گیری از علم حضوری بر روی یک پیوستار از بسیار ضعیف تا بسیار قوی قرار می‌گیرد. به میزانی که افراد به این حیطه ورود می‌کنند، از طریق دستیابی به دانش‌‎های ناب، به خود و جامعه کمک می‌نمایند. از منظر معارف اسلامی، انسان دارای توانایی‌‎های شگرفی است که به رغم جسمی به ظاهر صغیر، عالمی بزرگ در وجودش نهفته شده است: أتزْعمُ أنک جرْمٌ صغیر و فیک انْطوی الْعالمُ الأکبرُ گمان می‌کنی که تو جسم کوچکی هستی و حال آنکه عالمی بزرگ در وجود تو نهفته است (منسوب به امیرالمؤمنین علی (ع)، اسرار الحکم، ج۱، ص۲۶۵ – ۳۶۷).

این قابلیت در انسان وجود دارد که می‌تواند با گذشتن از ظواهر و اعراض پدیده‌ها به باطن و حتی بواطن و جوهر اشیا دست یابد. بنابراین برای ورود به لایه‌‎های عمیق‌تر واقعیت، شاید اصلی‌ترین راهبرد، یافتن راهی برای ورود به عالم غیب، یعنی عالم مثال و بالاتر از آن باشد؛ آن‌چنان‌که عالم مثال متصل فرد پالایش شود تا بتواند با عالم مثال منفصل هستی ارتباط برقرار نماید و از دانش‌‎های ناب بسیاری منتفع گردد (خسروپناه، ۱۳۸۲).

دکتر زاهد: در دعای افتتاح به خوبی موضع انسان در مقابل خداوند تبارک و تعالی، ائمه معصومین علیهم السلام و جایگاه انتظار فرج امام زمان علیه اسلام در زندگی اجتماعی ما نشان داده شده است، حتی در این دعا نسبت و نوع تاثیر خداوند، رسول اکرم صلوات الله علیه، امامان هدا و امام زمان را می توانیم مشاهده کنیم. همین رویکرد و نسبت ها را در علوم انسانی اسلامی می باید فرموله کرد.

به این مقاله نگاه کنید؛ حاجی زاده, امیر. (۱۴۰۰). جایگاه مفروضات غیرتجربی در علم و تبعات آن بر ایده علم دینی-بومی. مجله پژوهش های فلسفی دانشگاه تبریز, ۱۵(۳۴), ۱۰۰-۱۲۱.

دکتر تقوی: درست می فرمایید: منطق حاکم بر نظام های آموزشی، واقعیت غیب را در نظرها، بیگانه جلوه داده است. به همین دلیل به یکباره ما از تمام آموزه های دینی، محروم شده ایم. ابتدا باید این پیش فرض تصحیح شود: واقعیت بر دو گونه است: واقعیت غیب و واقعیت مشهود. اگر این پیش فرض اصلاح گردد رجاء واثق دارم که اندیشمندان ما آن قدر توانمند هستند که تمام این رویکردها و نسبت ها را فرموله نمایند. کسانی که “بی همرهی خضر” و غیر از تولی به ولایت بخواهند این مسیر را بپیمایند حتماً به بیراهه رفته اند.

ادامه بحث وجه ممیزه و مزیت نسبی علوم انسانی اسلامی:

انسان ساحت‌‎های ادراکی مختلف دارد (حس، خیال، عقل و فوق عقل)

از منظر اسلام، انسان دارای قوای ادراکی متعددی است؛ از جمله:
۱. حواس ظاهری،
۲. حواس باطنی: برای «ادراک پار‎ه‌ای از معانی و صورت‌‎های ذهنی، ساخت صورت‌هایی تازه و آفرینشگری‎‎های هنری و شعری، یادآوری معلومات گذشته و گاه فراموش شده»،
۳. عقل: برای ادراک مفاهیم کلی، تجزیه، تحلیل و ترکیب مفاهیم کلی، استدلال و استنتاج؛
۴. شهود و مکاشفه: برای ادراک واقعیت بدون واسطه و به شکل حضوری. برخی از این شناخت‌‎های شهودی همگانی‌اند؛ مانند معرفت به خود و توانش‎‎های درونی خود (اعم از قوای ادراکی و تحریکی) و معرفت به حالت‌‎های روانی. شناخت‌‎های شهودی ویژه یا باطنی، حالتی است که در آن برخی انسان‌ها، بخش‌هایی از واقعیت جهان را به مقدار توانایی و سعه وجودی‌شان ملاحظه می‌کنند و پار‎ه‌ای از حقایق جهان غیب برایشان منکشف می‌گردد؛
۵. وحی و الهام (سند تحول آموزش و پرورش، ۱۳۹۰: ۸۲-۸۵).

کلام دین و امام مبین (ع) لایه‌‎های مختلفی دارد. امام (ع) وقتی با توده مردم صحبت می‌کند، لاجرم در حد فهم مردم (مخاطبان) سخن می‌گوید؛ زیرا دین تنها برای نخبگان نیامده است. اما وقتی امام (ع) با افرادی که بیشتر با اسرار آشنا هستند، سخن می‌گوید مجال می‌یابد که از اسرار و لایه‌‎های عمیق‌تر واقعیات پرده بردارد. هنگامی که امام علی (ع) فرمودند: «سلونی قبل أن تفقدونی، فلأنا بطرق السماء أعلم منی بطرق الأرض؛ از من بپرسید پیش از اینکه مرا از دست دهید، چراکه من راه‌‎های آسمان را بهتر از راه‌‎های زمین می‌دانم» (نهج البلاغه، خطبه ۱۸۹)؛ شاید منظور و انتظار ایشان همین بود که مردم طرح مسئله نمایند و از مسائل کلیدی بپرسند تا امام (ع) مجال بیابند از اسرار برای مردم بیشتر بگویند. بنابراین محققین علوم انسانی اسلامی بیش از دیگران به این بخش از دانش (کلام حکمی) امام (ع) نیازمند هستند.

ادامه بحث وجه ممیزه و مزیت نسبی علوم انسانی اسلامی

مبنای علم در نظام‌‎های سکولار، علم حصولی است. علم حضوری آن هم به مفهوم نازل و بسیار‌ تقلیل‌یافته آن، اگر هم وجهه همت برخی از نحله‌ها در غرب باشد، دست‌کم به طور عام مورد توجه پارادایم‌‎های متداول در علم نیست. لیکن از منظر دانشمندان اسلامی، مبنای علم به ادراکات قلبی (علم حضوری) بازمی‌گردد. قطعاً مسیر رشد علمی افراد (غیر از انسان کامل) از طریق علم حصولی می‌گذرد و این دریافت تا پایان عمر نیز ادامه می‌یابد. دریافت علم حضوری (علمی که بدون واسطه‌ تشکیل صورت علمی، از طریق ارتباط مستقیم نفس ناطقه انسان با عقل فعال دریافت می‌شود) بسیار نافع و ارزشمند است؛ لیکن دستیابی به آن تابع شرایط خاص خود است. همه افراد به یک اندازه موفق به بسط علم حضوری و یا کشف شهودی در نفس ناطقه خود نخواهند شد. بر اساس نظرات دانشمندان مسلمان، دریافت علم حصولی، بدون وصل شدن به علم شهودی، ممکن است برای جامعه مفید باشد، اما در بخش انسان‌سازی برای فرد آن‌چنان بردی ندارد (صمدی آملی، ۱۳۷۷، ج۳، ۴، و ۷). امام خمینی; یکی از مصداق‎های «العلم حجاب الاکبر» را علم حصولی می‌دانند، چنانچه با بسط علم حضوری و علم شهودی همراه نباشد (همان، ج۷).

علم حضوری، که بی‎واسطه از طریق معلوم (خداوند) اهدا می‌شود، به نسبت علم حصولی، تناسب بیشتری با اصل «اتحاد علم و عالم و معلوم» دارد. گرچه علم حصولی هم، چنانچه از طریق روش “معلوم بالذات” و نه “معلوم بالعرض” حاصل شود یک صورت علمی باقی و برقرار است. بنابراین آنچه از طریق علم حصولی، که وجهه همت علوم انسانی رایج است، به ‌دست می‌آید، با توجه به اصل «اتحاد علم و عالم و معلوم»، مفهوم بسیار نازلی از علم را دربرمی‌گیرد. اندیشمندان مسلمان علم حصولی را «دانایی» و علم حضوری را «دارایی» انسان می‌دانند که همیشه و در همه عوالم همراه اوست. ازآنجاکه انسان موجودی روحانیة البقاست، لذا به این دارایی (علم حضوری) بیشتر از آن دانایی (علم حصولی) نیازمند است. لذا هم نظام تعلیم و تربیت کشور و هم کسانی که به دنبال تحول در علوم انسانی-اسلامی هستند نمی‌توانند به‌سادگی از کنار این نوع دانش بگذرند (مصباح یزدی، ۱۳۶۳؛ تقوی، ۱۳۹۳).

از آنجا که دین برای هدایت مردم آمده است، طبعاً باید به نحوی سخن بگوید که مردم ادراک نمایند. اولیا و انبیای الهی با ادراکی جامع از این اصل، متناسب با ادراک مخاطب با آنان سخن گفته‌اند. بدیهی است که سخنان حکمی امامان معصوم (ع) با امثال کمیل، ابوحمزه ثمالی، سلمان و همام، گرچه با همان سیاق دین، لیکن در قالب لایه‌‎های عمیق‌تری از دین ارائه شده است که اصطلاحاً کلام حکمی امام معصوم (ع) گفته می‌شود. بنابراین نظریه‎پردازان علم دینی، اگر می‌خواهند تأثیرگذار ظاهر شوند، لاجرم باید با این بخش از معارف دینی ارتباطی عمیق‌تر برقرار کنند.

چنانچه بدون در نظر گرفتن تبیین انسان کامل از حقیقت اشیا (در عالم بالاتر) یا در مرتبه نازل‌تر از طریق علم شهودی، صرفاً از منظر نشئه مادی به پدیده‌ها نگاه شود، جوهر اشیاء به‌درستی ادراک نخواهد شد. بنابراین تفاوت دیدگاه دینی، با دیدگاه سکولار آن است که دیدگاه سکولار، بدون توجه به واقعیات عوالم وجودیِ دیگر، به تبیین پدیده‌ها می‌پردازد. لذا خروجی این نگاه، تبیین ناقص پدیده‌هاست. برای رفع این نقیصه، نیاز است که مفاهیم در سلسله طولی وجودی (عوالم مختلف وجود) به گونه‌ای هماهنگ با یکدیگر و هماهنگ با مستندات دینی استخراج شوند. پس تبیین پدیده‌ها و یا ادراک نظام علت و معلولی در علم دینی، به فراتر از عالم ماده کشانده می‌شود. ازاین‌رو محقق علم دینی، به داده‌هایی فراتر از داده‌‎های عالم ماده نیازمند می‌شود. براین‌اساس علم الهی و انبیای الهی، در جایگاه ارزشمند خود قرار می‌گیرند.

حتماً برای ورود به این دانش نیازمند منطق (روشگان) خاص خود هستیم. ورود به دانش دینی حتماً مدل مند و روش مند خواهد بود. هر چقدر مدل ورود برای خوانش دانش دینی از منطق قوی تر و گسترده تری برخوردار باشد دریافت محقق به حاق مطلب، دریافتی عمیق تر و به اصل نزدیک تر است. منطق ارسطویی، منطق سیستمی و منطق تکاملی سه نمونه از معروف ترین منطق هایی است که تاکنون ارائه شده است. علم اصول متکفل ازیابی این منطق هاست. علمی که در بعد زمان، با حفظ اصول دائماً بر توانمندی های خود افزوده است.

چالش جدی در این زمینه ، از نظر راقم، این است که دریافت ادراکات عمیق تر، قرار است تا به کجا ادامه یابد؟ به نظر می رسد پا به پای دریافت های عمیق تر، فرد باید زکات دانش خود را بپردازد و از دریافت های جدید خود برای خدمت به نوع بشر استفاده نماید. اگر نجات یک نفر نجات کل بشر است دریافت کننده ی این دانش، این بار برمی گردد و تا حد امکان از دیگران نیز دستگیری می نماید (این دیدگاه با ۴ سفر انسان در اسفار مرحوم آخوند نیز هماهنگ می شود). بدین سان، همانگونه که مسیر دریافت دانش با فرآیند از پایین به بالا و از بالا به پایین، درتعامل هست، حرکت از قلب به طرف عقل و حس و بر عکس نیز دائماً و بارها اتفاق می افتد.

بدین سان، دو ساحتی کردن غیب و شهود و یا دوساحتی کردن امور روحانی و امور جسمانی و جدا دیدن اینها از یکدیگر، رخت بر می بندد. فرد تا سرحد امکان به جنبه های معنوی می پردازد تا در امور دنیوی موفق تر عمل کند. زمین را هم آباد می کند تازمینه ی رشد معنوی افراد را فراهم نماید. بنابراین دوگانه های ساختگی فرو می ریزند. دو گانه ی دنیاگرایی و آخرت گرایی نیز درهم می آمیزند و لذاست که دین نه رهبانیت و عارف بریده از اجتماع را برمی تابد و نه انسان هایی که تنها به امور مادی و جسمانی پرداخته اند و فقط رشد شخصی یا مادی خود را دنبال می نمایند.

این مسیر نیازمند افرادی است که همه جانبه نگری را تمرین کرده اند. دو دیگر آنکه طی این مسیر در هیچ بخشی از آن، بدون تولی به امام (ع) و از سر تفکر خودبنیادی نمی تواند عملیاتی شود. بلحاظ تاریخی و آنتولوژیک شاید تمام تلاش های انسانهایی که با دیدگاه شرقی و معنوی به دنیا نگریسته اند و تمام انسانها و جوامعی که با دیدگاه غربی و توجه به جنبه های مادی و جسمانی به دنیا توجه نشان داده اند، در کلانِ روایت، همه جایگاه خود را می یابند و دیدگاه مختار سعی در نفی هیچ یک ندارد؛ بلکه سعی می کند تا تلائم و هماهنگی و تعدیل در این دیدگاهها بوجود آورد، و شاید معنای جهانی بودن و جهانی شدن و به وحدت رساندن جوامع از چنین مسیری باید بگذرد.

ضمن معرفی این مقاله به استحضار می رساند که بحث انتهایی مطلب به اشتراک گذاشته شده با الهام از این مقاله تنظیم شده است.

قلب حد واسط غیب و شهود: در طول قرون متمادی، به لحاظ تاریخی و آنتولوژیک، این امکان برای قلب بوده است که به یکی از دو طرف جسمانیات یا معنویات کشانده شود. در این اثنا، صرف نظر از استثنائات، قلب در تمدن شرق به سمت معنویات و در تمدن غرب به سمت جسمانیات کشانده شده است. اما قلب، بیش از آن که نیازمند کشانده شدن به یکی از دو طرف باشد، نیازمند آن است که تلائم و هماهنگی بین جسم و جان ایجاد نماید. بنابراین، چه بسا حرف جدید ما برای دنیا، آن است که ما به دنبال فرمول یا مدلی هستیم که خروجی آن بیانگر چنین هماهنگی ای باشد و چه بسا چنین مدلی بتواند عالم را زیر یک چتر گرد هم آورد و بدین سان بتوان یک جا از تمام ظرفیت های ایجاد شده در عالم بهره بهینه را برد. ظهور سریع تر اتفاق می افتد اگر ابناء بشر به ضرورتی نسبتاً واحد دست یابند. کل جهان به جسم و امام معصوم (ع) به جان جهان تشبیه شده است و جسم بی جان قادر به بقاء نخواهد بود. ضرورت پیوند جسم و جان جهان را شاید این گونه هم بتوان تبیین کرد. این یک تبیین تمدنی است لیکن حجیت آن باید از دید مکتب و اندیشمندان دینی مورد وفاق باشد.

ادامه بحث وجه ممیزه و مزیت نسبی علوم انسانی اسلامی:

بر اساس اصل اتحاد علم و عالم و معلوم، محقق (عالم)، علم (آنچه برای انسان آشکار می‌شود) و معلوم (خداوند و همه کلمات وجودی) به اتحادی وجودی می‌رسند و عالم از طریق ارتباط با معلوم (به عنوان علت تامه) به علم دست می‌یابد. براساس اسم یا رحمن الهی، همه افراد قادر می‌شوند تا از طریق علم حصولی به ادراکات خود بیفزایند. هرگاه سنخیت بین عالم و معلوم (خداوند) افزایش یابد، آن‌گاه بر اساس اسم یا رحیم الهی، افراد قادر می‌شوند تا به دریافت‌‎های عمیق‌تری برسند (مانند علم حضوری، کشف یا الهام). از جمله اسمای الهی «یا نور یا قدوس» است. نورمخالف ظلمت و قدوس به معنای پاکی و طهارت مخالف تعدی، گناه و عصیان الهی است.بنابراین هرگاه عالم، به اسمای «یا نورُ یا قدوس» الهی نزدیک‌تر شود، سنخیت بیشتری با معلوم می‌یابد.

در این هنگام چشمه‌هایی از معرفت و حکمت از قلبش بر زبانش جاری می‌گردد. از آنجا که در دریافت‌‎های شهودی، معلوم بی‎واسطه برعالم مشهود می‌گردد در آن خطا وجود ندارد (این غیر از آن است که تمام دریافت‌‎های شهودی را مطابق واقع و حق بدانیم. ملاک صحت دریافت‌‎های شهودی، مطابقت و یا حداقل عدم مخالفت با قول و فعل امام معصوم (ع) است (برای جزئیات بیشتر، ر.ک: خسروپناه، ۱۳۸۲). بنابراین جنس دانشی که از طریق دریافت‌‎های شهودی به دست می‌آید بسیار ارزشمندتر از جنس دانشی است که از طریق علم حصولی به دست می‌آید و لذا به عنوان یکی از منابع عظیم دریافت علم، از منظر اسلامی مطرح است. قطعاً این نوع دانش، مزیت نسبی دیدگاه ادیان به نسبت دیدگاه رقیب (سکولار) است که متأسفانه کمترازآن استفاده می‌شود.

حسینیان: تمام مواردی که می فرمایید مورد توافق است. به نقش تقوم کاملاً معترفیم. این که حس و عقل و قلب به صورت جداگانه بی معنی است. در هر پدیده ای هر سه بعد وجود دارد گرچه ممکن است نقش یکی پر رنگ تر باشد. .این که عرفان های مکاتب مختلف متفاوتند هم کاملاً درست است . جناب ریخته گران اشاره به یک بعد تاریخی- تمدنی می کنند. و روایت کلان می کنند. جایگاه الهامات قلبی وملاک صحت انها از القائات شیطانی روشن شد. محوریت سه بعد حس و عقل و قلب با قلب دانسته شد. پس قلب در این دیدگاه هدایتگر است و حس و عقل را سرپرستی می کند. قلب واسط غیب و شهود است. امام معصوم حجت بیرونی است . ملاک صحت جهت گیری قلب میزان هماهنگی آن با (قلب) امام معصوم (ع) است. اینک پرسش این است که با چه مکانیزمی قلب امر هدایت حس و عقل را شکل می دهد؟

دکتر تقوی: وجه ممیزه و مزیت نسبی علوم انسانی اسلامی:

همان‌گونه که هستی شامل عوالم وجودی متفاوت اعم از عالم اله و عالم عقل و عالم مثال و عالم ماده است، انسان نیز که بر وزان عالم آفریده شده، دارای توانایی‌‎های ادراکی مختلفی است که در تناظر تام با عالم خارج است. برای مثال، انسان دارای حواس پنج‌گانه است که با آن عالم محسوسات (تجربی) ادراک می‌شود. قوه خیال انسان، مشابه عالم مثال و قوه عقل انسان، مشابه عالم مجردات است. همچنین انسان دارای ادراکات قلبی است که بالاترین قوای ادراکی بشر و فوق طور ادراکات عقلی و در تناظر با عالم اله یا عالم عرش و عالم فوق طور عقلی است.

با توجه به اینکه هر چقدر از عالم محسوس به سمت عالم غیب می‌رویم، با لایه‌‎های عمیق‌تری از واقعیت روبه‌رو می‌شویم، محققان باید توجه داشته باشند که ساحت‌‎های ادراکی خود را متناسب با میزان ارزشمندی یافته‌‎های علمی تقویت کنند. نکته اخیر، درست برعکس دستگاه فکری نظام سکولار است که هر چقدر از سمت عالم غیب (ماوراءالطبیعه) به سمت عالم محسوسات می‌رویم، داده‌‎های علمی قابل ملاحظه‌تر (ارزشمندتر) ارزیابی می‌شوند. بنابراین از منظر اسلامی، چون عالم عرش (فوق طور عقلی) بالاترین جایگاه را در هستی به خود اختصاص می‌دهد، ساحت ادراکی فوق طور عقلی (ادراکات قلبی/ علم حضوری) از بالاترین جایگاه برخوردار است. پس از آن، عالم عقل، عالم مثال و عالم محسوسات است. شاید براین‌اساس محققان با ظرفیت‌ها، علاقه‌مندی‌ها و توانایی‌‎های مختلف، بتوانند در سطوح متفاوتی از تحقیق مؤثرتر عمل کنند (نه به معنی این که این حوزه ها از یکدیگر قابل تفکیک هستند).

در علوم متداول، ترجیح برای مطالعه پدیده‌ها، رفتن از طرف ادراکات قلبی به سمت ادراکات عقلی و به سمت ادراکات تجربی/حسی است. به همین منظور، پس از کانت مطالعات به سمت مطالعات تجربی، عینی و اتمیک (جزئی) سیر می‌کند. تدریجاً هستی‎شناسی جایگاه خود را از دست می‌دهد و اساساً مطالعه پدیده‌ها به طور مجرد، به مفهوم منفک از کل، مورد مطالعه قرار می‌گیرد. این رویه با نگاه هستی‌شناسانه‌ای که در این سطور مورد توجه هست، در تعارض جدی است؛ زیرا هستی را به منزله یک کل به‌هم‌پیوسته تعریف کردیم، که تأثیر در هر بخش، سایر بخش‌ها را متأثر می‌نماید. این یعنی تمام کثرات به هم مرتبط‌اند و یک مسیر وحدانی (به سمت توحید) را طی می‌کنند. بنابراین به نظر می‌رسد در تعارض بین ساحت‌‎های ادراکی انسان، موضوع باید به نفع ادراکات سطوح بالاتر و یا ساحت‌‎های وجودی بالاتر حل شوند؛ چراکه عوالم وجودی پایین‌تر نازلۀ عوالم وجودی بالاترند و عوالم وجودی بالاتر از یک نوع اشراف وجودی برخوردارند.

بی‌شک یکی از تفاوت‌‎های کلیدی، علم دینی و علم متداول، به تبیین دو دیدگاه در خصوص «توانایی ادراک انسان از لایه‌‎های عمیق‌تر واقعیت، برای پیش‎بینی دقیق‌تر پدیده‌‎های نشئه مادی» مربوط می‌شود. در علم دینی، همه جنبه‌‎های مختلف یک پدیده در عالم و نشئه مادی دنیا هویدا نیست. خلقت از مراحل و عوالمی عبور کرده است که در وضعیت کنونی پدیده‌ها تأثیرگذار است. عالم دنیا، نازل‌ترین نشئه حضور اشیا و پدیده‌هاست (صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی). برای ادراک حقیقت امور، باید راهی برای مطالعه پدیده‌ها، در عوالم بالاتر یافت. عبور از عالم ماده و طبیعت به عالم ماوراءالطبیعه، از جمله کشف لایه‌‎های عمیق‌تر، و اسراری که در تعالیم انبیا نهفته است، و کشف حقیقت محمدیه (ص) (به تعبیر جناب ابن عربی) در حد توان و قابلیت قابل (انسان)، از چالش‌‎های مهم در اعتقادات دینی است؛ کاری که در علم متداول، مفهوم و جایگاهی ندارد.

آیا انسان از توان ادراک حقیقت اشیا برخوردار است؟ پاسخ به این پرسش از نظر علم متداول قطعاً منفی است؛ زیرا علم متداول، تنها اعراض و واقعیت مشهود پدیده‌ها را بررسی می‌نماید و لذا قادر نیست عمق و باطن اشیا و امور را بشناسد. لیکن از طریق علم دینی، تا حدودی می‌توان به این مهم دست یافت و لایه‌‎های عمیق‌تری از ظواهر اشیا را شناخت. در واقع همین امر نیز مزیت نسبی علم دینی نسبت به علم سکولار است. انبیا آمدند تا با آوردن اخباری از عوالم غیب، ما را به ادراک عمیق‌تری از امور رهنمون شوند. بنابراین از طریق تعالیم انبیا و ادراک کلام حکمی امام معصوم (ع) می‌توان تا حدودی به این مهم دست یافت. به‌علاوه چنانچه جدول وجودی افراد، از طریق تهذیب نفس فعال شود، قادر است از طریق علم حضوری و شهودی، متناسب با ظرفیت وجودی خود، تا حدودی به این مهم دست یابد.

روش شناسی ای که خروجی‌اش ادراک کلام حکمی امام (ع) است و روش شناسی ای، که از طریق سیر انفسی، انسان را قادر می‌سازد تا محرم جان جهان شود و اسرار را دریابد، دو مسیر مهم است که برای همه انسان‌ها بالقوه باز است و می‌تواند زمینه ساز ادراک لایه‌‎های عمیق‌تر واقعیت شود. البته خو کردن با نشئه مادی و عالم کثرات، مانع باورپذیری این‌گونه امور می‌شود. آیا اگر بیانات امثال ملاصدرا، حافظ، مولانا و نظامی عین نفس‌الامر نبود، ماندگار می‌ماند؟ مفهوم این حرف هم این نیست که این مسیرها به‌راحتی برای همه افراد باز می‌شوند و نه اینکه مجاز باشیم به سبب دشواری مسیر، جایی در روش‎شناسی علوم انسانی اسلامی برای آنها در نظر نگیریم؛ چنان‌که امام خمینی; فرمود: «فرزندم مقامات معنوی را انکار نکن».«پسرم! سعی کن اگر از اهل مقامات معنوی نیستی انکار مقامات روحانی و عرفانی را نکنی که از بزرگ‌ترین حیله‌های شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانی و مقامات روحانی بازمی‌دارد، واداری اوست به انکار و احیاناً به استهزای سلوک إلی الله که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود و آنچه تمام انبیای عظام و اولیای کرام: و کتب آسمانی خصوصاً قرآن کریم کتاب جاوید انسان‌ساز، برای آن به وجود آمده‌اند در نطفه خفه شود» (صحیفه امام خمینی، ج ۱۶، ص۲۰۹).

مقصود از ارائه روش عرفانی و نشان دادن ظرفیت های فوق طور عقلی (قلبی) نشان دادن گستره ی وسیع ادراکات انسانی و مقام لایقفی انسان است. بدیهی است که تمام انسان ها از ظرفیت یکسانی برخوردار نیستند. اما خدای متعال اراده نموده است تا اگر کسی بخواهد به تعالی برسد محدودیتی نداشته باشد. در عین حال خداوند تکلیف لایطاق بر هیچ یک از بندگانش بار نمی کند و از حکیم علی الاطلاق کار غیر حکیمانه سر نمی زند. لذاست که تکلیف را در محدوده ی شرعی انجام واجبات و ترک محرمات قرار داد. بنابراین کسی بابت طی طریق نکردن و روش عرفانی را دنبال نکردن، مورد پرسش الهی قرار نخواهد گرفت. لیکن در این میان انسان هایی هستند که مسئولیت تکلیف سنگین تر را می پذیرند و بدین سان زمینه ی رشد و تعالی شخصی خویش را فراهم می آورند. بدیهی است دانشی که از طریق بی واسطه نصیب این افراد می شود گرچه قابل انتقال از طریق کلام به دیگران نخواهد بود اما اگر صاحب چنین دانشی بتواند نشان دهد که دانش وی معتبر است (در خصوص ملاک صحت این نوع از دانش به خسروپناه، ۱۳۸۲ مراجعه شود) می تواند به گنچینه ی دانش بشری اضافه شود. البته خداوند متعال ظرفیت قلب را برای تمام بندگانش قرار داد و انسانها به طور مشکک می توانند از این ظرفیت سود جویند.

تا کنون ۳ نوع دانش شناسایی شدند. ۱) دانش انبیاء (ع) که از جنس علم لدنی است و با خاتمیت نبی مکرم اسلام (ص) دست بشر از آن کوتاه است مگر از طریق آخرین ولی الهی (عج). ۲) دانش اولیاء الهی (و شیطانی)، که از طریق علم شهودی حاصل می شود که الف) ممکن است برای دریافت کننده ی دانش حجت باشد و ب) در صورتی که دریافت کننده ی این دانش بتواند اعتبار آن را مطابق خطابات مورد وثوق شرع (قول و فعل و سیره و ادعیه و … امام معصوم ع) نشان دهد، می تواند در خدمت جامعه قرار گیرد. ۳) الهامات الهی (سبوحی): چنین ظرفیتی در نوع انسان و به صورت تشکیکی وجود دارد. پرسش پیش رو این است که آیا الهامات الهی قاعده مند هستند یا خیر؟ که قطعاً جواب مثبت است.پرسش بعدی این است که آیا انسان (انسان با دراکات معمولی) قادر به شناسایی این قاعده مندی است یا خیر؟ در این جا با دو حالت روبرو هستیم: الف) ادراکاتی که از طریق «عنایات خاص الهی» نصیب فرد می شود که در این صورت کسی قادر به شناسایی و پیش بینی آن نیست. ب) الهامات الهی که خداوند با اسم «یا رحمن»، ابناء بشر را از آن بهره مند نموده است. این نوع از الهامات الهی دفعتاً و بی دلیل و بی حکمت الهی اتفاق نمی افتند و انسان قادر به شناسایی عوامل مهم تاثیرگذار در آن می باشد.

قبلاً ارتباط ناگسستنی مناشع شناخت شامل حس و عقل و قلب مطرح گردید. همچنین باید تاکید کرد که روش عرفانی گسسته از روش های دیگر شناخت، و به معنای گسست از اجتماع و حرکت فردی اصلاً مد نظر نیست. بلکه هنگامی که از روش عرفانی سخن به میان می آید به معنای آن است که انسان (فرد یا اجتماع) ظرفیت های حس و عقل را پر کرده اند و یا در آنها به اشباع رسیده اند لیکن چون انسان مقام لایقفی دارد زمینه های رشد را خداوند تا بی نهایت فراهم نموده است. در این جا قدری جزئی تر روش عرفانی را به نقل از راه رفتگان و بزرگان این مسیر بحث می کنیم:

روش عرفا برای کسب شناخت از طریق تجربه‌‎های درونی است که کسی جز شخص عارف در آن شرکت ندارد، و تنها راه فهم کامل این نوع تجارب، چشیدن آنها از طریق تجربه کردن آنهاست (بهاری، ۱۳۶۷، ص۴۴). به بیان دیگر، عارف به لحاظ مشکلات زبان‎شناختی نمی‌تواند شناخت و معرفت خود از انسان را که به صورت شهودی و حضوری به آن دست یافته است، به علم حصولی تبدیل، و به دیگران منتقل کند. در روش عرفا، هدف، تنها کشف حقیقت نیست، بلکه رسیدن به حقیقت است. به تعبیر شهید مطهری «فلاسفه و متکلمین از راه عقل و فکر می‌خواهند گمشده و مقصود خود را کشف کنند، اما عارف می‌خواهد پرواز کند و برسد و ببیند (نه فقط بداند). از نظر عارف معرفت الله، معرفت همه چیز است که می‌خواهد از راه حضور و شهود به این معرفت برسد» (مطهری، بی‎تا، ج۲، ص۱۴۲).

عرفا برای ارزیابی شهودات عرفانی خود و تشخیص شهودات حقیقی و الهی از مکاشفات غیرواقعی، ملاک و معیارهایی را ارائه کرده‌اند. آنان مکاشفات و واردات درونی خود را به انواعی از قبیل رحمانی، ملکی، جنی و شیطانی تقسیم می‌کنند (ابن عربی، بی‌تا، ج۱، ص۲۸۱). از نظر آنها شهوداتی که مخالف با عقل و نقل نباشد، یعنی مطلبی را بر خلاف ادله عقلی و کتاب خدا و بیانات پیامبر و ائمه: ارائه نکند، شهودی الهی و حقیقی است و برای شخص عارف حجیت دارد و اگر عارف بتواند دلیلی برای اثبات این شهود از عقل یا کتاب و سنت بیاورد در این صورت برای دیگران نیز حجیت می‌یابد؛ اما اگر شهود عارف، بر خلاف عقل یا نقل مطلبی را اثبات کند، در این صورت این شهود هیچ‌گونه حجیتی ندارد، بلکه امری باطل است (خسروپناه، ۱۳۸۱، ص۳۲۵-۳۲۶).

متن زیر بخش چهاردهم بحث مکتوب بین دکتر سیدمحمدرضا تقوی، دکتر سیدسعید زاهد زاهدانی و حجت الاسلام محمدجعفر حسینیان از اعضای پژوهشکده است که در ادامه یادداشت دکتر تقوی از نظر شما می گذرد:

مفاهیم پایه مفاهیمی اند که بر اساس نظر دانشمندان، در تحلیل پدیده های مربوط به یک رشته علمی، تأثیرگذارتر از مفاهیم دیگرند. مفهوم پایه در هر نظام واره فکری، لاجرم باید تناسبی تام با دیگر اجزای آن نظام واره داشته باشد؛ زیرا در غیر این صورت انسجام بین اجزای یک نظام واره فکری از بین خواهد رفت و فرو خواهد ریخت.

امروزه روان‌شناسان با رویکردهای رفتاری، شناختی، روان پویشی و … از منظرهای متفاوتی به تحلیل پدیده های روان شناختی می پردازند. دقت بیشتر، حکایت از این دارد که «مفاهیم پایه» در این مکاتب روان شناسی، با یکدیگر متفاوت است. برای نمونه مفاهیم پایه در مکتب رفتارگرایی عبارت اند از: شرطی کردن، خاموش کردن و یا حذف رفتار، حساسیت زدایی منظم، جرئت آموزی، آموزش حل مسئله، تنبیه، تقویت، خودتنظیمی و الگوسازی. مفاهیم پایه در مکتب گشتالت شامل قوانین بندش، بینش، سازماندهی ادراکی، مجاورت، مشابهت، امتداد مطلوب یا جهت مشترک و شکل و زمینه است.

همچنین، مفاهیم پایه در مکتب روان پویشی شامل تداعی آزاد، تفسیر، تحلیل رؤیا، مقاومت، انتقال، نهاد، خود و فراخود، ناخودآگاه و مکانیزم های دفاعی است؛ و سرانجام مفاهیم پایه در مدل شناخت درمانی عبارت از مفهوم پردازی شناختی، افکار خودآیند منفی، باورهای میانجی، باورهای بنیادین، خطاهای شاختی، چالش با افکار منفی، جمع آوری شواهد، یافتن افکار جای گزین، تکلیف درمانی و باورهای ناکارآمد است. تفاوت در تبیین واقعیت از سوی مکاتب مختلف، درحالی که هر یک برای تأیید تبیین های خود، دلایل و شواهد و داده هایی ارائه می نماید، نشان از آن دارد که هر یک از این مکاتب، فقط بخشی از واقعیت را حکایت می کند.

یکی از دلایل موفقیت علوم متداول، کار کردن روی نظام مفاهیم پایه، و جا انداختن و جهانی کردن این نظام مفاهیم بوده است. به عبارت دیگر، اگر متخصصان هر رشته درباره متغیرهای کلیدی یا نظام مفاهیم پایه در آن رشته به توافق برسند، آن گاه این نظام مفاهیم، زبان مشترک برای ارتباط مؤثر بین آنان می شود. زبان مفاهمه تمام کسانی که پس از آن، وارد این حوزه مطالعاتی می شوند، همین ادبیات خواهد بود. از طرفی، به دلیل تمرکز محققان روی این مفاهیم و پژوهش های بسیار حول و حوش آنها، داده های فراوانی، له این مفاهیم پایه در آن رشته علمی وجود دارد که محققان تازه وارد، به خود اجازه نخواهند داد تا درباره «واقع نما بودن» آنها شک کنند.

هر چقدر این نظام علمی در طول زمان پیش می رود، مفاهیم پایه، هیمنه، پیچیدگی و لایه های تودرتوی بیشتری به خود می گیرند و تغییر را غیرمحتمل تر می سازند. هر محقق جدیدی که به این حوزه ی تحقیقاتی ورود می کند کار خود را با همین مفاهیم پایه، که قبلاً ریل گذاری شده است، شروع می کند و او هم به اندازه ی توان خود، این مسیر را پیش می برد. آشنایی محققان دانشگاهی، با مفاهیم پایه ای که از دانش آکادمیک کسب کرده اند، موجب کانالیزه کردن اندیشه آنان در مسیر خاصی می شود.

به میزانی که مفاهیم پایه، که خود از دل نوع نگاه محقق (شامل هستی شناسی و معرفت شناسی وی) بیرون آمده اند، منطبق با (تمام یا قسمتی از) واقعیت نباشند، به همان میزان، تبیین محقق از پدیده ها را به سمت و سوی خاصی هدایت (کانالیزه) می کند. پس مفاهیم پایه در هر پارادایم علمی، به مثابه سنگ زیرین تبیین محقق از پدیده ها عمل می نماید. فلذا دقت در این مساله، که مفاهیم پایه، چگونه و از کجا وارد هر دیسیپلین علمی شده‌اند، موضوعیت و اهمیت پیدا می کند، زیرا همین مفاهیم پایه هستند که تبیین های محققین را شکل می دهند.

دریافتیم که مفاهیم پایه، تکون یافته، در پارادایم های مختلف، بلا شک به نحوه ی اندیشیدن ما جهت می دهند. اینک به این بیندیشیم که ۱) با توجه به این که مفاهیم پایه ارتباط وثیقی با سایر اجزاء آن پارادایم دارند تا چه حد ما، بین مفاهیم پایه با مبادی نظری آن پارادایم ها ارتباط برقرار می کنیم؟ ۲) این مفاهیم پایه از کجا و چگونه پدید آمده اند؟ ۳) ملاک صحت آنها کدام است؟ ۴) تا چه حد بر مبادی نظری قابل دفاعی استوار هستند؟ ۵) تا چه حد مبادی نظری این پارادایم ها (ازجمله هستی شناسی، انسان شناسی و معرفت شناسی)، که اینک ما تکنسین انجام و اجرای آنها هستیم، با مبادی نظری ما هماهنگ هستند؟ و بالاخره پرسش نهایی: “آیا ممکن است روی شاخه ی درختی نشسته و در حال بریدن آن باشیم؟!

دکتر زاهد: شناخت انسان و سه ابزار شناخت. انسان دارای سه ابزار شناخت است: حس، عقل و قلب. حس برای درک جهان مشهود، که عمدتاً واقعیت مشهود است، قلب برای درک الهامات، که عمدتاً از عالم غیب می باشد و عقل برای پردازش این دریافت ها و تجزیه و ترکیب اطلاعات کسب شده از هر دو سوست.

برای تفکیک عمل درست و غلط این سه ابزار، ملاک صحت لازم است. ملاک صحتِ ابزار حس تطبیق با واقع است. ملاک صحت دریافت های قلبی پیام های خداوند از طریق پیامبران مرسل اوست و ملاک صحت عقل منطق می باشد. عقل برای درک اطلاعات کسب شده از حس و قلب و انتظام آنان باز نیاز به منطق و روش از جنس خودشان دارد.
نمی توان این ملاک های صحت را نابه جا به کار گرفت. ملموس و مشهود کردن واقعیت غیب شاید به عنوان شاهدی بر وجود عالم غیب مورد استفاده واقع شود؛ مثلاً بگوئیم هر نظمی ناظمی دارد پس جهان هم ناظمی دارد، پس خدا هست. اما هرگز بیان کنندهء کم و کیف آن واقعیت غیب نیست.

روش های تحقیق تلفیقی: جنبش سوم روش شناختی

دکتر تقوی: 

وجه ممیزه و مزیت نسبی علوم انسانی اسلامی: ادراکات و توانایی های فوق طور عقلی (قلبی)

نخست نمونه‌ای از ادراکات و توانایی‌‎های فوق طور عقلی (قلبی) را مرور می کنیم: اینکه ائمه (ع) خبر برخی حقایق را به نزدیکان خود مانند سلمان، کمیل و همام می‌دادند؛ اینکه معصومین (ع) از علم بلایا و منایا برخوردار بودند و مثلاً امیرالمؤمنین (ع) خبر از آینده میثم تمار می‌دهد؛ اینکه حضرت یوسف (ع) علم تعبیر خواب دارند؛ درب قلعه خیبر با آن وضعیت از جا کنده می‌شود، حال آنکه حضرتش قسم خوردند این کار را با نیروی بدنی انجام ندادند و دست مبارک، اصلاً درب را لمس نفرمود؛ اینکه فرمود: «به خدای عالم قسم، که من به راه‎های آسمانی آگاه‌ترم تا به راه‎های زمینی» (نهج‌البلاغه، خ ۱۸۹)؛ اینکه گفته شده است «اگر اسراری که سلمان می‌دانست ابوذر می‌دانست تحمل نمی‌کرد و…» تنها حکایت از برخی اسراری دارند که از طریق علم حصولی قابل دریافت نیستند.

چگونه می‌شود به این درک رسید که آب در عالم بالا به مفهوم «علم» است و چگونه می‌شود به این فهم رسید که «وقتی هفت گاو چاق، هفت گاو لاغر را می‌خورند» یعنی هفت سال فراوانی و سپس هفت سال قحطی، و قضایای بی‎شمار دیگر. چنین هم نیست که این قبیل کارها فقط از انبیا و ائمه ساخته باشد. هرچند ایشان مظهر اسم اعظم الهی هستند، لیکن انسان‌‎های دیگر هم به نسبت شایستگی‌ای که می‌یابند می‌توانند به بطون اشیاء راه یابند و از قِبل دانشی که از این طریق به‌ دست می‌آورند، خود و جامعه انسانی را بهره‌مند می‌نمایند.

در واقع بر اساس اصل اتحاد وجودی بین علم و عالم و معلوم، معلوم (خداوند، حق، حقیقت) به مقدار توانایی فرد، به تور شکار وی درمی‌آید و این هم در علم حصولی و هم در علم حضوری صادق است (صمدی آملی، ۱۳۷۷). اویس قرن که پیامبر (ص) را ندیده است، چگونه از طریق استشمام بوی پیامبر (ص) مسیر مورد نظر را شناسایی می‌کند؟ اینکه چگونه یکی از اصحاب حضرت سلیمان، تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن حاضر می‌کند؛ اینکه مولانا، به چه باطن و اسراری از حقایق عالم رسیده است که در قرن بیستم، کتاب مثنوی او پرفروش‌ترین کتاب در آمریکا می‌شود؛ همگی از جنس علوم انسانی‌ای حکایت دارند که ما به دنبالش هستیم و آن راهیابی به عمق بیشتری از پدیده‌هاست. این موضوع هنگامی واضح‌تر می‌شود که بتوان از طریق تولید علوم انسانی-اسلامی به درکی عمیق‌تر از نقش و تأثیر عوالم وجودی مختلف در نشئه مادی دنیا دست یافت.

ظرفیت انسان برای دستیابی به مقام لایقفی

ملائکةالله موجوداتی هستند که قبل از خلقت انسان (به مفهوم عام) با کمالات مشخصی خلق شدند؛ موجودات عقلی که از دستورهای الهی تخلف نمی‌کنند. اما خداوند انسان را اشرف مخلوقات قرار داد. انسان، گرچه هنگام تولد کمالات ملائک را ندارد، اما این ظرفیت را دارد که از تمام ملائک حتی مقربین آنها بگذرد و به کمالات بالاتری برسد. انسان در قوس نزول به نطفه می‌رسد. این نطفه گرچه به صورت بالفعل ارزش بالایی ندارد، اما به لحاظ توانایی‌‎های بالقوه، عصاره عالم دانسته شده است. خداوند می‌خواست که این انسان از نطفه آغاز کند و خود را به مقام خلیفةالهی برساند. استعداد‎های بالقوه را درونش قرار داد، لیکن برای اینکه رشد کند باید مسئله حل کند؛ درست مثل یک دانشمند ریاضیات که تنها از طریق حل مسئله می‌تواند ریاضی‌دان قابلی شود. لذا کل هستی را آزمایشگاه انسان قرار داد که در آن مسئله حل کند و رشد کند. آن قدر اسرار در این جهان قرار داد که بی‎نهایت مسئله برای حل کردن وجود داشته باشد و از این بابت زمینه رشد مهیا باشد؛ زیرا حل مسئله دائماً او را قوی‌تر می‌نماید. مسائل همان ابتلائات هستند که به تناسب توانایی‌ها و نیازهایی که افراد و جوامع در هر مرحله‌ای از رشد دارند، در مسیر فرد یا جامعه قرار می‌گیرد و توسط خالق هستی، مدیریت، و یا دقیق تر بگوییم، ربوبیت می‌شود.

نکته کلیدی این است که دینداری از حل مسئله جدا نیست. چنین نیست که عبادت کنید و بعد به صورت انضمامی کار مطالعاتی (علمی) نیز انجام دهید. در این دستگاه فکری، عبادت و مطالعه یک هدف دارد و آن رشد از طریق حل مسئله است. لذا مطالعه علمی یعنی حل مسئله از طریق روش تجربی، عقلی، نقلی، شهودی و… و عبادت یعنی حل مسئله از طریق حضور و مراقبت و یا تخلیه، تحلیه و تجلیه. وقتی فرد از طریق فکر کردن، مسئله را حل می‌نماید، در حال تقویت قوای عقلانی خود است. وقتی فرد واجبات دینی را انجام می‌دهد یعنی زمینه‌‎های رشد را در خود تقویت می‌نماید (تحلیه). زمانی که در برابر انجام محرمات مقاومت می‌کند، یعنی اراده خود را تقویت می‌کند و یا موجب فاصله گرفتن از شکل‎گیری خصلت‌‎های منفی در خود می‌شود (تخلیه). وقتی فرد عبادت می‌کند، ذکر می‌گوید و نماز می‌خواند، یعنی مکرر به خودش یادآوری می‌کند که رشد بدون ارتباط با منبع رشد و کمال (خداوند) امکان‌پذیر نیست. همه موارد مذکور، رشد را در یک جهت برای انسان تضمین می‌نمایند و رشد یعنی قرب الهی اعم از قرب نوافل و یا قرب فرائض. پس عبادت و علم‌آموزی یک حقیقت می‌شوند و بالاتر، علم و دین یک حقیقت می‌شوند.

در بخش معرفت حضوری، می‌توان با اندکی مسامحه، راه یا ابزار کلی معرفت را «شهود» نامید. در حوزه‌ معرفت دینی، یافتن بی‎واسطه‌ رابطه‌ وجودی خود با خدای سبحان و تجربه‌ حالات مختلف درونی‌ای که بر اثر توجه به این رابطه حاصل می‌شوند (همچون خوف و خشیت، رضا و تسلیم، توکل، صبر، محبت، اخبات، ذلت و عبودیت) که گاه «تجربه‌ دینی» نامیده می‌شوند، با معرفت حضوری و شهودی تحقق می‌یابد. نیز وحی (القای پیام ویژه‌ رسالت به پیامبران)، الهام (القای پیام مخفی به کسی)، تحدیث (سخن گفتن فرشتگان با معصومان: یا با برخی اولیای خدا) می‌توانند از راه‌‎های القای برخی معارف و علوم دینی به افرادی خاص باشند. معارفی که از این راه‌ها در درون دریافت‌کنندگان پیام ایجاد می‌شود، از نوع علم حضوری و شهودی است ((گروهی از نویسندگان، ۱۳۹۰، بخش دوم، فصل اول). “و کذالک ننجی المومنین” در ذکر یونسیه این را یک قاعده ی عمومی اعلان کرده است.

دکتر زاهد:

فقط در گرفتن الهامات توجه به این نکته ضروری است که آنان را نباید قائم به فرد کنیم. کمترین ضرر آن عُجب است. اگر متوسل به ملاک صحت معصومین باشیم، به خصوص در کار های علمی، حجت درست خواهیم داشت.
از حالات فردی که بگذریم در تولید علم، توسل به معصومین به یک باید تبدیل می شود. زیرا نمی توان از دیگران انتظار داشت که به ما ایمان بیاورند و برای الهامات ما، هر چند هم انسان با تقوائی باشیم، حساب باز کنند. اگر این رسم را بگذاریم همهء فرقه های دراویش و از آن بالاتر فرقه هائی مانند بهائیت برای خود حجت پیدا می کنند. کما این که فردگرا یا به عبارت خودشان قطب گرا شده اند.

در بحث مرجعیت و یا ولایت فقیه حجتِ ملاک صحتِ توسل به معصومین به نحو کاملاً علمی و اجتماعی پذیرفته شده است. پس از درک ولی فقیه و ملاحظه حجت های اجتماعی پذیرفته شدهء او، وقتی می دانیم که بر منصب امام زمان علیه السلام تکیه زده است و در رفتار و گفتار هیچ تخطی هم از مجاهدهء فی سبیل الله ندارد، می توانیم بگوئیم که حتماً از افاضات فیض الهی، به اذن الله، برخوردار می شود؛ زیرا با تکیه بر لطف خداوند تبارک و تعالی و با توجه به مجاهدات خویش، به اذن الله، تحت توجهات ولی عصر ارواحنا فدا، عمل می کند.

دکتر تقوی:

به نظرم یکی از ملاک صحت این الهامات آن است که انسان از مسیر ولایت خارج نشود. با این شرط می تواند این فضای اصیل بوجود آید. بسیاری از بزرگان ما معتقدند این که امثال ابن عربی، سعدی، مولانا و حتی حافظ را متهم به داشتن مکتب هایی غیر ولایی می کنند واقعیت ندارد زیرا افراد غیر ولایی نمی توانند در این حد اوج بگیرند. معتقدند این اشخاص نیز تقیه می کرده اند.

زیارت جامعه کبیره شاخصه های مهمی را برای امام شناسی مطرح می کند. امام “خزان العلم” است. در این زیارت کسانی که جلوتر یا عقب تر از امام حرکت می کنند را از دایره ی همراهان امام خارج می داند. یکی از اشخاص مهمی که از افتخارات ما شیعیان است جناب حضرت عبدالعظیم حسنی است که یک بار اعتقادات خود را کامل برای امام دهم بیان می کند تا مطمئن شود که با نگاه امام هماهنگ باشد و متعاقب تایید امام، ایشان ایمان خود را نزد امام (ع) به ودیعت می گذارد. گفتگوی جابر از صحابی پیامبر (ص) با امام باقر (ع) نمونه دیگری از این موارد است.

واکنش امام رضا (ع) نسبت به یکی از زهاد و عابدان طوس، که در واقع امام از این رفتار انتقاد می نمایند، یکی دیگر از شواهدی است که نشان می دهد هم دین با رهبانیت مخالف است و هم هیچ عملی اگر در و با معیت امام نباشد ارزشی ندارد.

دکتر زاهد: ولایت الهی که از طریق امامت هر زمان ابلاغ می شود بهترین ملاک صحت است. وقتی در موضع تولی به ولایت الهی با ملاک صحت قرار دادن امام زمان قرار بگیریم، در هر موضع ولائی که باشیم، مانند پدری، استادی و غیره، آن وقت، به فرض مجاهدت در حد توان، مشمول افاضات فیض الهی می شویم. راه ها گشوده می شود و نوآوری ها شکل می گیرد. یا به عبارت دیگر حجاب های نور دریده می شود. مثل راه رفتن حضرت عیسی (ع) بر روی آب. تا زمانی که در ولایت الهی هستیم، فیض او شامل می شود. به مجردی که به خود و یا به غیر وابسته شویم در آب فرو می رویم.

دکتر تقوی: ادامه بحث وجه ممیزه و مزیت نسبی علوم انسانی اسلامی

قرآن نازله حقیقتی عظیم از علم است که ظاهری و باطنی دارد و این باطن هم باطنی دارد و به همین ترتیب الی آخر. حال مزیت نسبی علوم انسانی-اسلامی آن است که بتواند از ظاهر نشئه مادی عبور کند و به باطن راه نماید. از طریق علوم تجربی رایج، تنها درک اعراض اشیا امکان‌پذیر است. بنابراین علوم انسانی-اسلامی هنگامی محقق می‌شوند که بتوان دیوار بین عالم شهود و عالم غیب را تا سرحد ممکن باریک کرد؛ آن‌چنان‌که بشود از همین نشئه مادی آن طرف (غیب) را دید. اندیشمندان مسلمان بارها بیان کرده‌اند که این مهم تنها می‌تواند از طریق علم شهودی روی دهد (طباطبائی، ۱۴۲۲ق، فصل ۱۱).

دانشمندان در دنیای علم متداول نیز به شکل نازل و تقلیل‌یافته این نوع دریافت رسیده‌اند و برخی نیز دامنه آن را تا سرحد شهود در ریاضیات، شهود در منطق و شهود در اخلاق و… (عارفی، ۱۳۸۲) گسترانده‌اند. تفاوت اساسی علوم انسانی رایج با علوم انسانی-اسلامی در این است که یکی به مطالعه ظاهر و اعراض پدیده‌ها توجه می‌کند و دیگری علاوه بر آن، به درک اسرار، اصرار می‌ورزد. عمل به دستورهای شرع مقدس موجب می‌شود که محقق علم دینی با جان جهان محرم شود (تجلیه) و حقیقت علم یعنی درک اسرار و جوهر جهان محقق گردد.

از منظر علم دینی، اگر قرار است انسان به سرچشمه علم برسد، باید علم حصولی او به علم حضوری وصل شود. اگر این علم حصولی به علم حضوری تبدیل نشود ارتباط محقق با عالم حقیقی قطع و یا تضعیف می‌شود. آن‌گاه چنین علمی ممکن است حجاب اکبر و یا دردسرساز شود؛ چون از حوزه نظارت و تعلیم حق‌تعالی (به‌ظاهر) خارج می‌شود. آن چنان که امام خمینی (ره) علم حصولی بدون علم حضوری را حجاب اکبر می دانستند. پس در فلسفه علم دینی، عالم فقط به دنبال علم حصولی نیست؛ گرچه او با علم حصولی آغاز می‌کند و تا آخر هم ادامه می‌دهد. برای رشد و تعالی، قرار است انسان، عالم تکوین اعم از سیر آفاقی و سیر انفسی و عالم تدوین و تشریع را تور شکار خود قرار دهد و به مصنف کتاب هستی، معرفتی حقیقی بیابد (تعریف علامه حسن‌زاده آملی از علم؛ به نقل از بدیعی، ۱۳۸۰).

ظرفیت قلب، ارزشمندترین و عالی ترین، در عین حال مغفول ترین ظرفیت ادراکی انسان است. مثل تمام ادراکات بشر، که نیازمند ملاک صحت می باشد، ادراکاتی که از این طریق نصیب انسان می شود نیازمند راستی آزمایی است، چرا که القائات شیطانی نیز از همین طریق مجال راه یافتن به ادراکات انسان را می یابند. از نظر متخصصین این دانش،، والاترین ملاک صحت الهامات هماهنگی رخدادها با سیره، قول و فعل امام معصوم (ع) است.

در حدیثی آمده است که امام صادق (ع) در خصوص موضوع عاشورا در حالی که دست بر زانوی مبارک می زدند (کنایه از حالت ناراحتی و تاسف) ده گروه از افرادی که حاضر نشدند در کربلا در معیت امام باشند را معرفی می کنند اعم از کسانی که با امام برای انجام حج به مکه آمده بودند اما امام را رها کردند و برای انجام حج در مکه ماندند تا کسانی که گفتند سلاح و مرکب در اختیار امام می گذارند ولی حاضر به همراهی با امام نشدند (که البته امام نپذیرفتند) تا کسانی که در گوشه و کنار پنهان شده بودند اما دعا و ثنا می گفتند و برای پیروزی امام دعا می کردند و ….. و می گویند تمام این افراد به رو در آتشند.

عارف واقعی، از هر حیث، از جمله معیت با امام معصوم (ع)،شخصیتی چون ابوالفضل العباس (ع) است که تاریخ گزارش می کند در هیچ کجا نیست که یک قدم جلوتر از امام خود قدم گذاشته باشد. در حالی که جنگاور و استراتژیست جنگی است در تاریخ ندارد که در قضیه ی عاشورا حتا یک بار به امام پیشنهاد داده باشد که چه جور بجنگیم و ….

دکتر زاهد: متاسفانه در آثار گذشتگان اغلب به علت تقیه، به ظن غالب، از ذکر این وجود های واسط بین غیب و مشهود سخنی به میان نیامده و در اندیشمندان معاصر هم، بنا به نقل قول هائی که ذکر فرمودید، اغلب این نکته نادیده گرفته شده است. در این یادداشت جنابعالی به خوبی به این مطلب اشاره فرموده اید. بیان شما به خوبی راه را برای نشان دادن ماخذِ مفاهیم پایه برای تولید و تدوین علوم انسانی اسلامی باز می کند. برای مثال از نگاه روانشناسی اجتماعی، دعای افتتاح، که از جانب معصوم تعلیم داده شده است، یکی از متن های زیربنائی و کلان نشان دهندهء فرهنگ جامعهء اسلامی است.

دکتر تقوی: خداوند غیب را مکتوم کرد تا دست نامحرمان را از آن کوتاه کند. شیطان هم از این ناپیدایی نهایت سوء استفاده را کرده است. برای تحول در علوم انسانی باید با توکل در دل عالم غیب رفت. خود ره بگویدت که چون باید کرد. اگر تمام دستاوردهای ما این باشد که علوم انسانی اسلامی یعنی یافتن جایگاه و تاثیر عالم غیب در عالم مشهود، کم چیزی نیست. این را نباید رها کرد.

موسی (ع) به پشتوانه اله خودش، روبروی فرعون ایستاد. آخرالامر مردم را برداشت و از شهر بیرون زدند. سپاه فرعون متوجه … دنبالشان کرد. … حال جلوشان دریا و پشت سرشان سپاه عظیم فرعون…. برخی نق و نوق ها شروع شد…. اما موسی گفت: من به خدای خود ایمان دارم که ما را تنها نمی گذارد … و دریا شکافته شد…

عقل انسان عظیم نیست، محدود است. این فقر و نداری را بشر باید بفهمد بلکه بپذیرد، اما ظرفیت عظیم شدن را دارد. چه وقت عظیم می شود هر وقت که به غیب توجه می کند. وقتی سلول های آب زیر دستگاه میکروسکوپ (با چشم مسلح) با بردن نام گلی منظم و زیبا می شوند می توان حدس زد که انسانی که توجه به عالَم غیب دارد یا ندارد تا چه حد وضع را متفاوت می کند و تا چه حد منضبط کار می کند. ما انشاالله غیب را وارد علوم انسانی می کنیم به یاری خود غیب.

ادامه بحث وجه ممیزه و مزیت نسبی علوم انسانی اسلامی

بزرگان دین بر این باورند که گرچه حواس و عقل از منابع مهم شناخت انسان هستند، اما عالی‌ترین نوع دانش، مربوط به ادراکات قلبی (فوق طور عقلی) است (حسن‌زاده آملی، ۱۳۹۳، ص۳۶). بنابراین هنگام سخن گفتن از علوم انسانی-اسلامی، نمی‌توان از این بخش ادراکات، که وجه ممیزه جدی علوم اسلامی با علوم متداول است، به‌سادگی گذشت. به عبارت دیگر، هر دستگاهواره دینی‌ای که ادراکات فوق طور عقلی را نادیده بگیرد، قطعاً ادراک شاملی از توانایی‌‎های انسان و علوم اسلامی ندارد.

آنچه مسلم است اینکه نوع انسان‌ها وقتی متولد می‌شوند از علم (به معنای علم حصولی) چیزی نمی‌دانند: (واللهُ أخْرجکم من بُطُون أُمهاتکمْ لا تعْلمُون شیئًا وجعل لکمُ الْسمْع والأبْصار والأفْئدة لعلکمْ تشْکرُون) (نحل: ۷۸). گرچه اندیشمندان مسلمان نشان داده‌اند که علوم حصولی به علوم حضوری برگشت داده می‌شود (مصباح یزدی، ۱۳۶۴: درس ۱۳ و ۱۴، خسروپناه، ۱۳۸۲)؛ اما به‌تدریج که نفس قوی‌تر می‌شود، زمینه استفاده از علم حضوری نیز فراهم می‌گردد.

ذکر این نکته نیز ضروری است که توانایی انسان‌ها در بهره‎گیری از علم حضوری بر روی یک پیوستار از بسیار ضعیف تا بسیار قوی قرار می‌گیرد. به میزانی که افراد به این حیطه ورود می‌کنند، از طریق دستیابی به دانش‌‎های ناب، به خود و جامعه کمک می‌نمایند. از منظر معارف اسلامی، انسان دارای توانایی‌‎های شگرفی است که به رغم جسمی به ظاهر صغیر، عالمی بزرگ در وجودش نهفته شده است: أتزْعمُ أنک جرْمٌ صغیر و فیک انْطوی الْعالمُ الأکبرُ گمان می‌کنی که تو جسم کوچکی هستی و حال آنکه عالمی بزرگ در وجود تو نهفته است (منسوب به امیرالمؤمنین علی (ع)، اسرار الحکم، ج۱، ص۲۶۵ – ۳۶۷).

این قابلیت در انسان وجود دارد که می‌تواند با گذشتن از ظواهر و اعراض پدیده‌ها به باطن و حتی بواطن و جوهر اشیا دست یابد. بنابراین برای ورود به لایه‌‎های عمیق‌تر واقعیت، شاید اصلی‌ترین راهبرد، یافتن راهی برای ورود به عالم غیب، یعنی عالم مثال و بالاتر از آن باشد؛ آن‌چنان‌که عالم مثال متصل فرد پالایش شود تا بتواند با عالم مثال منفصل هستی ارتباط برقرار نماید و از دانش‌‎های ناب بسیاری منتفع گردد (خسروپناه، ۱۳۸۲).

دکتر زاهد: در دعای افتتاح به خوبی موضع انسان در مقابل خداوند تبارک و تعالی، ائمه معصومین علیهم السلام و جایگاه انتظار فرج امام زمان علیه اسلام در زندگی اجتماعی ما نشان داده شده است، حتی در این دعا نسبت و نوع تاثیر خداوند، رسول اکرم صلوات الله علیه، امامان هدا و امام زمان را می توانیم مشاهده کنیم. همین رویکرد و نسبت ها را در علوم انسانی اسلامی می باید فرموله کرد.

به این مقاله نگاه کنید؛ حاجی زاده, امیر. (۱۴۰۰). جایگاه مفروضات غیرتجربی در علم و تبعات آن بر ایده علم دینی-بومی. مجله پژوهش های فلسفی دانشگاه تبریز, ۱۵(۳۴), ۱۰۰-۱۲۱.

دکتر تقوی: درست می فرمایید: منطق حاکم بر نظام های آموزشی، واقعیت غیب را در نظرها، بیگانه جلوه داده است. به همین دلیل به یکباره ما از تمام آموزه های دینی، محروم شده ایم. ابتدا باید این پیش فرض تصحیح شود: واقعیت بر دو گونه است: واقعیت غیب و واقعیت مشهود. اگر این پیش فرض اصلاح گردد رجاء واثق دارم که اندیشمندان ما آن قدر توانمند هستند که تمام این رویکردها و نسبت ها را فرموله نمایند. کسانی که “بی همرهی خضر” و غیر از تولی به ولایت بخواهند این مسیر را بپیمایند حتماً به بیراهه رفته اند.

ادامه بحث وجه ممیزه و مزیت نسبی علوم انسانی اسلامی:

انسان ساحت‌‎های ادراکی مختلف دارد (حس، خیال، عقل و فوق عقل)

از منظر اسلام، انسان دارای قوای ادراکی متعددی است؛ از جمله:
۱. حواس ظاهری،
۲. حواس باطنی: برای «ادراک پار‎ه‌ای از معانی و صورت‌‎های ذهنی، ساخت صورت‌هایی تازه و آفرینشگری‎‎های هنری و شعری، یادآوری معلومات گذشته و گاه فراموش شده»،
۳. عقل: برای ادراک مفاهیم کلی، تجزیه، تحلیل و ترکیب مفاهیم کلی، استدلال و استنتاج؛
۴. شهود و مکاشفه: برای ادراک واقعیت بدون واسطه و به شکل حضوری. برخی از این شناخت‌‎های شهودی همگانی‌اند؛ مانند معرفت به خود و توانش‎‎های درونی خود (اعم از قوای ادراکی و تحریکی) و معرفت به حالت‌‎های روانی. شناخت‌‎های شهودی ویژه یا باطنی، حالتی است که در آن برخی انسان‌ها، بخش‌هایی از واقعیت جهان را به مقدار توانایی و سعه وجودی‌شان ملاحظه می‌کنند و پار‎ه‌ای از حقایق جهان غیب برایشان منکشف می‌گردد؛
۵. وحی و الهام (سند تحول آموزش و پرورش، ۱۳۹۰: ۸۲-۸۵).

کلام دین و امام مبین (ع) لایه‌‎های مختلفی دارد. امام (ع) وقتی با توده مردم صحبت می‌کند، لاجرم در حد فهم مردم (مخاطبان) سخن می‌گوید؛ زیرا دین تنها برای نخبگان نیامده است. اما وقتی امام (ع) با افرادی که بیشتر با اسرار آشنا هستند، سخن می‌گوید مجال می‌یابد که از اسرار و لایه‌‎های عمیق‌تر واقعیات پرده بردارد. هنگامی که امام علی (ع) فرمودند: «سلونی قبل أن تفقدونی، فلأنا بطرق السماء أعلم منی بطرق الأرض؛ از من بپرسید پیش از اینکه مرا از دست دهید، چراکه من راه‌‎های آسمان را بهتر از راه‌‎های زمین می‌دانم» (نهج البلاغه، خطبه ۱۸۹)؛ شاید منظور و انتظار ایشان همین بود که مردم طرح مسئله نمایند و از مسائل کلیدی بپرسند تا امام (ع) مجال بیابند از اسرار برای مردم بیشتر بگویند. بنابراین محققین علوم انسانی اسلامی بیش از دیگران به این بخش از دانش (کلام حکمی) امام (ع) نیازمند هستند.

ادامه بحث وجه ممیزه و مزیت نسبی علوم انسانی اسلامی

مبنای علم در نظام‌‎های سکولار، علم حصولی است. علم حضوری آن هم به مفهوم نازل و بسیار‌ تقلیل‌یافته آن، اگر هم وجهه همت برخی از نحله‌ها در غرب باشد، دست‌کم به طور عام مورد توجه پارادایم‌‎های متداول در علم نیست. لیکن از منظر دانشمندان اسلامی، مبنای علم به ادراکات قلبی (علم حضوری) بازمی‌گردد. قطعاً مسیر رشد علمی افراد (غیر از انسان کامل) از طریق علم حصولی می‌گذرد و این دریافت تا پایان عمر نیز ادامه می‌یابد. دریافت علم حضوری (علمی که بدون واسطه‌ تشکیل صورت علمی، از طریق ارتباط مستقیم نفس ناطقه انسان با عقل فعال دریافت می‌شود) بسیار نافع و ارزشمند است؛ لیکن دستیابی به آن تابع شرایط خاص خود است. همه افراد به یک اندازه موفق به بسط علم حضوری و یا کشف شهودی در نفس ناطقه خود نخواهند شد. بر اساس نظرات دانشمندان مسلمان، دریافت علم حصولی، بدون وصل شدن به علم شهودی، ممکن است برای جامعه مفید باشد، اما در بخش انسان‌سازی برای فرد آن‌چنان بردی ندارد (صمدی آملی، ۱۳۷۷، ج۳، ۴، و ۷). امام خمینی; یکی از مصداق‎های «العلم حجاب الاکبر» را علم حصولی می‌دانند، چنانچه با بسط علم حضوری و علم شهودی همراه نباشد (همان، ج۷).

علم حضوری، که بی‎واسطه از طریق معلوم (خداوند) اهدا می‌شود، به نسبت علم حصولی، تناسب بیشتری با اصل «اتحاد علم و عالم و معلوم» دارد. گرچه علم حصولی هم، چنانچه از طریق روش “معلوم بالذات” و نه “معلوم بالعرض” حاصل شود یک صورت علمی باقی و برقرار است. بنابراین آنچه از طریق علم حصولی، که وجهه همت علوم انسانی رایج است، به ‌دست می‌آید، با توجه به اصل «اتحاد علم و عالم و معلوم»، مفهوم بسیار نازلی از علم را دربرمی‌گیرد. اندیشمندان مسلمان علم حصولی را «دانایی» و علم حضوری را «دارایی» انسان می‌دانند که همیشه و در همه عوالم همراه اوست. ازآنجاکه انسان موجودی روحانیة البقاست، لذا به این دارایی (علم حضوری) بیشتر از آن دانایی (علم حصولی) نیازمند است. لذا هم نظام تعلیم و تربیت کشور و هم کسانی که به دنبال تحول در علوم انسانی-اسلامی هستند نمی‌توانند به‌سادگی از کنار این نوع دانش بگذرند (مصباح یزدی، ۱۳۶۳؛ تقوی، ۱۳۹۳).

از آنجا که دین برای هدایت مردم آمده است، طبعاً باید به نحوی سخن بگوید که مردم ادراک نمایند. اولیا و انبیای الهی با ادراکی جامع از این اصل، متناسب با ادراک مخاطب با آنان سخن گفته‌اند. بدیهی است که سخنان حکمی امامان معصوم (ع) با امثال کمیل، ابوحمزه ثمالی، سلمان و همام، گرچه با همان سیاق دین، لیکن در قالب لایه‌‎های عمیق‌تری از دین ارائه شده است که اصطلاحاً کلام حکمی امام معصوم (ع) گفته می‌شود. بنابراین نظریه‎پردازان علم دینی، اگر می‌خواهند تأثیرگذار ظاهر شوند، لاجرم باید با این بخش از معارف دینی ارتباطی عمیق‌تر برقرار کنند.

چنانچه بدون در نظر گرفتن تبیین انسان کامل از حقیقت اشیا (در عالم بالاتر) یا در مرتبه نازل‌تر از طریق علم شهودی، صرفاً از منظر نشئه مادی به پدیده‌ها نگاه شود، جوهر اشیاء به‌درستی ادراک نخواهد شد. بنابراین تفاوت دیدگاه دینی، با دیدگاه سکولار آن است که دیدگاه سکولار، بدون توجه به واقعیات عوالم وجودیِ دیگر، به تبیین پدیده‌ها می‌پردازد. لذا خروجی این نگاه، تبیین ناقص پدیده‌هاست. برای رفع این نقیصه، نیاز است که مفاهیم در سلسله طولی وجودی (عوالم مختلف وجود) به گونه‌ای هماهنگ با یکدیگر و هماهنگ با مستندات دینی استخراج شوند. پس تبیین پدیده‌ها و یا ادراک نظام علت و معلولی در علم دینی، به فراتر از عالم ماده کشانده می‌شود. ازاین‌رو محقق علم دینی، به داده‌هایی فراتر از داده‌‎های عالم ماده نیازمند می‌شود. براین‌اساس علم الهی و انبیای الهی، در جایگاه ارزشمند خود قرار می‌گیرند.

حتماً برای ورود به این دانش نیازمند منطق (روشگان) خاص خود هستیم. ورود به دانش دینی حتماً مدل مند و روش مند خواهد بود. هر چقدر مدل ورود برای خوانش دانش دینی از منطق قوی تر و گسترده تری برخوردار باشد دریافت محقق به حاق مطلب، دریافتی عمیق تر و به اصل نزدیک تر است. منطق ارسطویی، منطق سیستمی و منطق تکاملی سه نمونه از معروف ترین منطق هایی است که تاکنون ارائه شده است. علم اصول متکفل ازیابی این منطق هاست. علمی که در بعد زمان، با حفظ اصول دائماً بر توانمندی های خود افزوده است.

چالش جدی در این زمینه ، از نظر راقم، این است که دریافت ادراکات عمیق تر، قرار است تا به کجا ادامه یابد؟ به نظر می رسد پا به پای دریافت های عمیق تر، فرد باید زکات دانش خود را بپردازد و از دریافت های جدید خود برای خدمت به نوع بشر استفاده نماید. اگر نجات یک نفر نجات کل بشر است دریافت کننده ی این دانش، این بار برمی گردد و تا حد امکان از دیگران نیز دستگیری می نماید (این دیدگاه با ۴ سفر انسان در اسفار مرحوم آخوند نیز هماهنگ می شود). بدین سان، همانگونه که مسیر دریافت دانش با فرآیند از پایین به بالا و از بالا به پایین، درتعامل هست، حرکت از قلب به طرف عقل و حس و بر عکس نیز دائماً و بارها اتفاق می افتد.

بدین سان، دو ساحتی کردن غیب و شهود و یا دوساحتی کردن امور روحانی و امور جسمانی و جدا دیدن اینها از یکدیگر، رخت بر می بندد. فرد تا سرحد امکان به جنبه های معنوی می پردازد تا در امور دنیوی موفق تر عمل کند. زمین را هم آباد می کند تازمینه ی رشد معنوی افراد را فراهم نماید. بنابراین دوگانه های ساختگی فرو می ریزند. دو گانه ی دنیاگرایی و آخرت گرایی نیز درهم می آمیزند و لذاست که دین نه رهبانیت و عارف بریده از اجتماع را برمی تابد و نه انسان هایی که تنها به امور مادی و جسمانی پرداخته اند و فقط رشد شخصی یا مادی خود را دنبال می نمایند.

این مسیر نیازمند افرادی است که همه جانبه نگری را تمرین کرده اند. دو دیگر آنکه طی این مسیر در هیچ بخشی از آن، بدون تولی به امام (ع) و از سر تفکر خودبنیادی نمی تواند عملیاتی شود. بلحاظ تاریخی و آنتولوژیک شاید تمام تلاش های انسانهایی که با دیدگاه شرقی و معنوی به دنیا نگریسته اند و تمام انسانها و جوامعی که با دیدگاه غربی و توجه به جنبه های مادی و جسمانی به دنیا توجه نشان داده اند، در کلانِ روایت، همه جایگاه خود را می یابند و دیدگاه مختار سعی در نفی هیچ یک ندارد؛ بلکه سعی می کند تا تلائم و هماهنگی و تعدیل در این دیدگاهها بوجود آورد، و شاید معنای جهانی بودن و جهانی شدن و به وحدت رساندن جوامع از چنین مسیری باید بگذرد.

ضمن معرفی این مقاله به استحضار می رساند که بحث انتهایی مطلب به اشتراک گذاشته شده با الهام از این مقاله تنظیم شده است.

قلب حد واسط غیب و شهود: در طول قرون متمادی، به لحاظ تاریخی و آنتولوژیک، این امکان برای قلب بوده است که به یکی از دو طرف جسمانیات یا معنویات کشانده شود. در این اثنا، صرف نظر از استثنائات، قلب در تمدن شرق به سمت معنویات و در تمدن غرب به سمت جسمانیات کشانده شده است. اما قلب، بیش از آن که نیازمند کشانده شدن به یکی از دو طرف باشد، نیازمند آن است که تلائم و هماهنگی بین جسم و جان ایجاد نماید. بنابراین، چه بسا حرف جدید ما برای دنیا، آن است که ما به دنبال فرمول یا مدلی هستیم که خروجی آن بیانگر چنین هماهنگی ای باشد و چه بسا چنین مدلی بتواند عالم را زیر یک چتر گرد هم آورد و بدین سان بتوان یک جا از تمام ظرفیت های ایجاد شده در عالم بهره بهینه را برد. ظهور سریع تر اتفاق می افتد اگر ابناء بشر به ضرورتی نسبتاً واحد دست یابند. کل جهان به جسم و امام معصوم (ع) به جان جهان تشبیه شده است و جسم بی جان قادر به بقاء نخواهد بود. ضرورت پیوند جسم و جان جهان را شاید این گونه هم بتوان تبیین کرد. این یک تبیین تمدنی است لیکن حجیت آن باید از دید مکتب و اندیشمندان دینی مورد وفاق باشد.

ادامه بحث وجه ممیزه و مزیت نسبی علوم انسانی اسلامی:

بر اساس اصل اتحاد علم و عالم و معلوم، محقق (عالم)، علم (آنچه برای انسان آشکار می‌شود) و معلوم (خداوند و همه کلمات وجودی) به اتحادی وجودی می‌رسند و عالم از طریق ارتباط با معلوم (به عنوان علت تامه) به علم دست می‌یابد. براساس اسم یا رحمن الهی، همه افراد قادر می‌شوند تا از طریق علم حصولی به ادراکات خود بیفزایند. هرگاه سنخیت بین عالم و معلوم (خداوند) افزایش یابد، آن‌گاه بر اساس اسم یا رحیم الهی، افراد قادر می‌شوند تا به دریافت‌‎های عمیق‌تری برسند (مانند علم حضوری، کشف یا الهام). از جمله اسمای الهی «یا نور یا قدوس» است. نورمخالف ظلمت و قدوس به معنای پاکی و طهارت مخالف تعدی، گناه و عصیان الهی است.بنابراین هرگاه عالم، به اسمای «یا نورُ یا قدوس» الهی نزدیک‌تر شود، سنخیت بیشتری با معلوم می‌یابد.

در این هنگام چشمه‌هایی از معرفت و حکمت از قلبش بر زبانش جاری می‌گردد. از آنجا که در دریافت‌‎های شهودی، معلوم بی‎واسطه برعالم مشهود می‌گردد در آن خطا وجود ندارد (این غیر از آن است که تمام دریافت‌‎های شهودی را مطابق واقع و حق بدانیم. ملاک صحت دریافت‌‎های شهودی، مطابقت و یا حداقل عدم مخالفت با قول و فعل امام معصوم (ع) است (برای جزئیات بیشتر، ر.ک: خسروپناه، ۱۳۸۲). بنابراین جنس دانشی که از طریق دریافت‌‎های شهودی به دست می‌آید بسیار ارزشمندتر از جنس دانشی است که از طریق علم حصولی به دست می‌آید و لذا به عنوان یکی از منابع عظیم دریافت علم، از منظر اسلامی مطرح است. قطعاً این نوع دانش، مزیت نسبی دیدگاه ادیان به نسبت دیدگاه رقیب (سکولار) است که متأسفانه کمترازآن استفاده می‌شود.

حسینیان: تمام مواردی که می فرمایید مورد توافق است. به نقش تقوم کاملاً معترفیم. این که حس و عقل و قلب به صورت جداگانه بی معنی است. در هر پدیده ای هر سه بعد وجود دارد گرچه ممکن است نقش یکی پر رنگ تر باشد. .این که عرفان های مکاتب مختلف متفاوتند هم کاملاً درست است . جناب ریخته گران اشاره به یک بعد تاریخی- تمدنی می کنند. و روایت کلان می کنند. جایگاه الهامات قلبی وملاک صحت انها از القائات شیطانی روشن شد. محوریت سه بعد حس و عقل و قلب با قلب دانسته شد. پس قلب در این دیدگاه هدایتگر است و حس و عقل را سرپرستی می کند. قلب واسط غیب و شهود است. امام معصوم حجت بیرونی است . ملاک صحت جهت گیری قلب میزان هماهنگی آن با (قلب) امام معصوم (ع) است. اینک پرسش این است که با چه مکانیزمی قلب امر هدایت حس و عقل را شکل می دهد؟

دکتر تقوی: وجه ممیزه و مزیت نسبی علوم انسانی اسلامی:

همان‌گونه که هستی شامل عوالم وجودی متفاوت اعم از عالم اله و عالم عقل و عالم مثال و عالم ماده است، انسان نیز که بر وزان عالم آفریده شده، دارای توانایی‌‎های ادراکی مختلفی است که در تناظر تام با عالم خارج است. برای مثال، انسان دارای حواس پنج‌گانه است که با آن عالم محسوسات (تجربی) ادراک می‌شود. قوه خیال انسان، مشابه عالم مثال و قوه عقل انسان، مشابه عالم مجردات است. همچنین انسان دارای ادراکات قلبی است که بالاترین قوای ادراکی بشر و فوق طور ادراکات عقلی و در تناظر با عالم اله یا عالم عرش و عالم فوق طور عقلی است.

با توجه به اینکه هر چقدر از عالم محسوس به سمت عالم غیب می‌رویم، با لایه‌‎های عمیق‌تری از واقعیت روبه‌رو می‌شویم، محققان باید توجه داشته باشند که ساحت‌‎های ادراکی خود را متناسب با میزان ارزشمندی یافته‌‎های علمی تقویت کنند. نکته اخیر، درست برعکس دستگاه فکری نظام سکولار است که هر چقدر از سمت عالم غیب (ماوراءالطبیعه) به سمت عالم محسوسات می‌رویم، داده‌‎های علمی قابل ملاحظه‌تر (ارزشمندتر) ارزیابی می‌شوند. بنابراین از منظر اسلامی، چون عالم عرش (فوق طور عقلی) بالاترین جایگاه را در هستی به خود اختصاص می‌دهد، ساحت ادراکی فوق طور عقلی (ادراکات قلبی/ علم حضوری) از بالاترین جایگاه برخوردار است. پس از آن، عالم عقل، عالم مثال و عالم محسوسات است. شاید براین‌اساس محققان با ظرفیت‌ها، علاقه‌مندی‌ها و توانایی‌‎های مختلف، بتوانند در سطوح متفاوتی از تحقیق مؤثرتر عمل کنند (نه به معنی این که این حوزه ها از یکدیگر قابل تفکیک هستند).

در علوم متداول، ترجیح برای مطالعه پدیده‌ها، رفتن از طرف ادراکات قلبی به سمت ادراکات عقلی و به سمت ادراکات تجربی/حسی است. به همین منظور، پس از کانت مطالعات به سمت مطالعات تجربی، عینی و اتمیک (جزئی) سیر می‌کند. تدریجاً هستی‎شناسی جایگاه خود را از دست می‌دهد و اساساً مطالعه پدیده‌ها به طور مجرد، به مفهوم منفک از کل، مورد مطالعه قرار می‌گیرد. این رویه با نگاه هستی‌شناسانه‌ای که در این سطور مورد توجه هست، در تعارض جدی است؛ زیرا هستی را به منزله یک کل به‌هم‌پیوسته تعریف کردیم، که تأثیر در هر بخش، سایر بخش‌ها را متأثر می‌نماید. این یعنی تمام کثرات به هم مرتبط‌اند و یک مسیر وحدانی (به سمت توحید) را طی می‌کنند. بنابراین به نظر می‌رسد در تعارض بین ساحت‌‎های ادراکی انسان، موضوع باید به نفع ادراکات سطوح بالاتر و یا ساحت‌‎های وجودی بالاتر حل شوند؛ چراکه عوالم وجودی پایین‌تر نازلۀ عوالم وجودی بالاترند و عوالم وجودی بالاتر از یک نوع اشراف وجودی برخوردارند.

بی‌شک یکی از تفاوت‌‎های کلیدی، علم دینی و علم متداول، به تبیین دو دیدگاه در خصوص «توانایی ادراک انسان از لایه‌‎های عمیق‌تر واقعیت، برای پیش‎بینی دقیق‌تر پدیده‌‎های نشئه مادی» مربوط می‌شود. در علم دینی، همه جنبه‌‎های مختلف یک پدیده در عالم و نشئه مادی دنیا هویدا نیست. خلقت از مراحل و عوالمی عبور کرده است که در وضعیت کنونی پدیده‌ها تأثیرگذار است. عالم دنیا، نازل‌ترین نشئه حضور اشیا و پدیده‌هاست (صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی). برای ادراک حقیقت امور، باید راهی برای مطالعه پدیده‌ها، در عوالم بالاتر یافت. عبور از عالم ماده و طبیعت به عالم ماوراءالطبیعه، از جمله کشف لایه‌‎های عمیق‌تر، و اسراری که در تعالیم انبیا نهفته است، و کشف حقیقت محمدیه (ص) (به تعبیر جناب ابن عربی) در حد توان و قابلیت قابل (انسان)، از چالش‌‎های مهم در اعتقادات دینی است؛ کاری که در علم متداول، مفهوم و جایگاهی ندارد.

آیا انسان از توان ادراک حقیقت اشیا برخوردار است؟ پاسخ به این پرسش از نظر علم متداول قطعاً منفی است؛ زیرا علم متداول، تنها اعراض و واقعیت مشهود پدیده‌ها را بررسی می‌نماید و لذا قادر نیست عمق و باطن اشیا و امور را بشناسد. لیکن از طریق علم دینی، تا حدودی می‌توان به این مهم دست یافت و لایه‌‎های عمیق‌تری از ظواهر اشیا را شناخت. در واقع همین امر نیز مزیت نسبی علم دینی نسبت به علم سکولار است. انبیا آمدند تا با آوردن اخباری از عوالم غیب، ما را به ادراک عمیق‌تری از امور رهنمون شوند. بنابراین از طریق تعالیم انبیا و ادراک کلام حکمی امام معصوم (ع) می‌توان تا حدودی به این مهم دست یافت. به‌علاوه چنانچه جدول وجودی افراد، از طریق تهذیب نفس فعال شود، قادر است از طریق علم حضوری و شهودی، متناسب با ظرفیت وجودی خود، تا حدودی به این مهم دست یابد.

روش شناسی ای که خروجی‌اش ادراک کلام حکمی امام (ع) است و روش شناسی ای، که از طریق سیر انفسی، انسان را قادر می‌سازد تا محرم جان جهان شود و اسرار را دریابد، دو مسیر مهم است که برای همه انسان‌ها بالقوه باز است و می‌تواند زمینه ساز ادراک لایه‌‎های عمیق‌تر واقعیت شود. البته خو کردن با نشئه مادی و عالم کثرات، مانع باورپذیری این‌گونه امور می‌شود. آیا اگر بیانات امثال ملاصدرا، حافظ، مولانا و نظامی عین نفس‌الامر نبود، ماندگار می‌ماند؟ مفهوم این حرف هم این نیست که این مسیرها به‌راحتی برای همه افراد باز می‌شوند و نه اینکه مجاز باشیم به سبب دشواری مسیر، جایی در روش‎شناسی علوم انسانی اسلامی برای آنها در نظر نگیریم؛ چنان‌که امام خمینی; فرمود: «فرزندم مقامات معنوی را انکار نکن».«پسرم! سعی کن اگر از اهل مقامات معنوی نیستی انکار مقامات روحانی و عرفانی را نکنی که از بزرگ‌ترین حیله‌های شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانی و مقامات روحانی بازمی‌دارد، واداری اوست به انکار و احیاناً به استهزای سلوک إلی الله که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود و آنچه تمام انبیای عظام و اولیای کرام: و کتب آسمانی خصوصاً قرآن کریم کتاب جاوید انسان‌ساز، برای آن به وجود آمده‌اند در نطفه خفه شود» (صحیفه امام خمینی، ج ۱۶، ص۲۰۹).

مقصود از ارائه روش عرفانی و نشان دادن ظرفیت های فوق طور عقلی (قلبی) نشان دادن گستره ی وسیع ادراکات انسانی و مقام لایقفی انسان است. بدیهی است که تمام انسان ها از ظرفیت یکسانی برخوردار نیستند. اما خدای متعال اراده نموده است تا اگر کسی بخواهد به تعالی برسد محدودیتی نداشته باشد. در عین حال خداوند تکلیف لایطاق بر هیچ یک از بندگانش بار نمی کند و از حکیم علی الاطلاق کار غیر حکیمانه سر نمی زند. لذاست که تکلیف را در محدوده ی شرعی انجام واجبات و ترک محرمات قرار داد. بنابراین کسی بابت طی طریق نکردن و روش عرفانی را دنبال نکردن، مورد پرسش الهی قرار نخواهد گرفت. لیکن در این میان انسان هایی هستند که مسئولیت تکلیف سنگین تر را می پذیرند و بدین سان زمینه ی رشد و تعالی شخصی خویش را فراهم می آورند. بدیهی است دانشی که از طریق بی واسطه نصیب این افراد می شود گرچه قابل انتقال از طریق کلام به دیگران نخواهد بود اما اگر صاحب چنین دانشی بتواند نشان دهد که دانش وی معتبر است (در خصوص ملاک صحت این نوع از دانش به خسروپناه، ۱۳۸۲ مراجعه شود) می تواند به گنچینه ی دانش بشری اضافه شود. البته خداوند متعال ظرفیت قلب را برای تمام بندگانش قرار داد و انسانها به طور مشکک می توانند از این ظرفیت سود جویند.

تا کنون ۳ نوع دانش شناسایی شدند. ۱) دانش انبیاء (ع) که از جنس علم لدنی است و با خاتمیت نبی مکرم اسلام (ص) دست بشر از آن کوتاه است مگر از طریق آخرین ولی الهی (عج). ۲) دانش اولیاء الهی (و شیطانی)، که از طریق علم شهودی حاصل می شود که الف) ممکن است برای دریافت کننده ی دانش حجت باشد و ب) در صورتی که دریافت کننده ی این دانش بتواند اعتبار آن را مطابق خطابات مورد وثوق شرع (قول و فعل و سیره و ادعیه و … امام معصوم ع) نشان دهد، می تواند در خدمت جامعه قرار گیرد. ۳) الهامات الهی (سبوحی): چنین ظرفیتی در نوع انسان و به صورت تشکیکی وجود دارد. پرسش پیش رو این است که آیا الهامات الهی قاعده مند هستند یا خیر؟ که قطعاً جواب مثبت است.پرسش بعدی این است که آیا انسان (انسان با دراکات معمولی) قادر به شناسایی این قاعده مندی است یا خیر؟ در این جا با دو حالت روبرو هستیم: الف) ادراکاتی که از طریق «عنایات خاص الهی» نصیب فرد می شود که در این صورت کسی قادر به شناسایی و پیش بینی آن نیست. ب) الهامات الهی که خداوند با اسم «یا رحمن»، ابناء بشر را از آن بهره مند نموده است. این نوع از الهامات الهی دفعتاً و بی دلیل و بی حکمت الهی اتفاق نمی افتند و انسان قادر به شناسایی عوامل مهم تاثیرگذار در آن می باشد.

قبلاً ارتباط ناگسستنی مناشع شناخت شامل حس و عقل و قلب مطرح گردید. همچنین باید تاکید کرد که روش عرفانی گسسته از روش های دیگر شناخت، و به معنای گسست از اجتماع و حرکت فردی اصلاً مد نظر نیست. بلکه هنگامی که از روش عرفانی سخن به میان می آید به معنای آن است که انسان (فرد یا اجتماع) ظرفیت های حس و عقل را پر کرده اند و یا در آنها به اشباع رسیده اند لیکن چون انسان مقام لایقفی دارد زمینه های رشد را خداوند تا بی نهایت فراهم نموده است. در این جا قدری جزئی تر روش عرفانی را به نقل از راه رفتگان و بزرگان این مسیر بحث می کنیم:

روش عرفا برای کسب شناخت از طریق تجربه‌‎های درونی است که کسی جز شخص عارف در آن شرکت ندارد، و تنها راه فهم کامل این نوع تجارب، چشیدن آنها از طریق تجربه کردن آنهاست (بهاری، ۱۳۶۷، ص۴۴). به بیان دیگر، عارف به لحاظ مشکلات زبان‎شناختی نمی‌تواند شناخت و معرفت خود از انسان را که به صورت شهودی و حضوری به آن دست یافته است، به علم حصولی تبدیل، و به دیگران منتقل کند. در روش عرفا، هدف، تنها کشف حقیقت نیست، بلکه رسیدن به حقیقت است. به تعبیر شهید مطهری «فلاسفه و متکلمین از راه عقل و فکر می‌خواهند گمشده و مقصود خود را کشف کنند، اما عارف می‌خواهد پرواز کند و برسد و ببیند (نه فقط بداند). از نظر عارف معرفت الله، معرفت همه چیز است که می‌خواهد از راه حضور و شهود به این معرفت برسد» (مطهری، بی‎تا، ج۲، ص۱۴۲).

عرفا برای ارزیابی شهودات عرفانی خود و تشخیص شهودات حقیقی و الهی از مکاشفات غیرواقعی، ملاک و معیارهایی را ارائه کرده‌اند. آنان مکاشفات و واردات درونی خود را به انواعی از قبیل رحمانی، ملکی، جنی و شیطانی تقسیم می‌کنند (ابن عربی، بی‌تا، ج۱، ص۲۸۱). از نظر آنها شهوداتی که مخالف با عقل و نقل نباشد، یعنی مطلبی را بر خلاف ادله عقلی و کتاب خدا و بیانات پیامبر و ائمه: ارائه نکند، شهودی الهی و حقیقی است و برای شخص عارف حجیت دارد و اگر عارف بتواند دلیلی برای اثبات این شهود از عقل یا کتاب و سنت بیاورد در این صورت برای دیگران نیز حجیت می‌یابد؛ اما اگر شهود عارف، بر خلاف عقل یا نقل مطلبی را اثبات کند، در این صورت این شهود هیچ‌گونه حجیتی ندارد، بلکه امری باطل است (خسروپناه، ۱۳۸۱، ص۳۲۵-۳۲۶).

نظر شما

captcha