Compartir en Telegram مدیر اخبار شنبه ۱۴۰۰/۱۱/۳۰ | ۱۱:۳۳ ۱۹۷۴ بازدید پاسخ به یک شبهه: «قابل تقسیم نبودن علوم انسانی به اسلامی و غیر اسلامی» از مخالفان مهم اسلامی کردن علوم، آقای عبد الکریم سروش است. وی در این باب، به تفصیل سخن گفته است که حاصل آن چنین است: «ما علم را یا از طریق موضوع، یا غایت یا روش آن میشناسیم، و از طرفی هر یک از اینها، یک مقام ثبوت (نفس الامر) و یک مقام تحقق دارد. یعنی ممکن است تعریف واقعی یک علم، غیر از تعریفی باشد که ما فعلاً برای آن ارائه داده ایم. هم چنین ممکن است روش واقعی و صحیح علوم، غیر از آن روشهایی باشد که ما صحیح میشماریم و عمل میکنیم. در مورد غایت علم نیز باید همین طور گفت. پس در حقیقت، در این جا شش مقوله وجود دارد: مقولۀ موضوع، مقولۀ روش و مقوله غایت، هر یک از اینها، هم مقام ثبوت دارد و هم مقام ظهور و اثبات. میتوان مسئله را در هر یک از این مقولهها پی گرفت و داوری کرد. ۱ـ داوری بر اساس اصالت موضوع به حسب ظاهر در این که هر علمی، موضوع معینی دارد، اختلافی نیست. و برگزیدن موضوع علم، اختیاری نیست، مثلاً هستیشناسی یا گیاهشناسی یا انسانشناسی، موضوع معینی دارند و آن موضوع هم تعریف معینی دارد، اعم از این که آن موضوع را به درستی شناخته باشیم یا خیر، یعنی تعریف انسان، اسلامی و غیر اسلامی ندارد. انسان، یک موضوع معین است و این موضوع معیّن، ساختمان معینی دارد. در واقع اگر ما آن ساختمان را چنان که هست به دست آوریم، به تعریف واقعی انسان رسیده ایم و این انسان، احکام و خواصی دارد و به تعبیر منطقیها، عوارض ذاتی معین دارد که اگر ما به آن عوارض ذاتی برسیم، علم انسانشناسی را کامل کرده ایم. معنا ندارد بگوییم دو گونه انسان داریم، انسان اسلامی و انسان غیر اسلامی، یا دو گونه تعریف از انسان داریم، تعریف اسلامی و تعریف غیر اسلامی، یا دو گونه عوارض ذاتی برای انسان داریم، عوارض ذاتی اسلامی و عوارض ذاتی غیر اسلامی. از اینها، جز یک نوع پیدا نمیشود. و ضابطه این است که اگر از ماهیتی، یک نوع بیشتر یافت نشود، اسلامی و مکتبی بودن یا نبودن به طور کلی منتفی خواهد شد. قضیۀ انسان و احکام و عوارض او، عیناً قصۀ دوچرخه است که اسلامی و غیر اسلامی ندارد. زیرا دوچرخه یک جور بیشتر نیست، اگر یک چرخ آن را بردارید یک چرخه میشود و اگر یک چرخ به آن اضافه کنید، سه چرخه میشود. به هر حال بیش از دو چرخ نباید داشته باشد. اگر بخواهیم این موضوع را به طور منطقی و موجز بیان کنیم، باید بگوییم هیچ شیئی دارای دو ماهیت نیست و چون تعریف، برای ماهیت است، دارای دو تعریف هم نخواهد شد. این نتیجه، مبتنی بر این فرض منطقی است که “تمایز علوم، به تمایز موضوعاتشان است” بر این اساس، میتوان به طور صریح و روشن و منطقی ادعا کرد که نه تنها فیزیک اسلامی نداریم، جامعهشناسی اسلامی یا فلسفۀ اسلامی هم نداریم، جامعهشناسی مسیحی یا مارکسیستی هم نداریم. یعنی وقتی گفتیم تعریف واحد و ماهیت و موضوع واحد است، از تمام ایدوئولوژیها و مکتبها مستقل شده و در حقیقت به تعریف و موضوع علم در قبال همۀ این ایدوئولوژیها، استقلال بخشیده ایم. این معنای بین المللی بودن[۱] و هویت جمعی داشتن علم است. ۲ـ داوری مسئله بر مبنای اصالت روش اگر ما علم را بر مبنای روش تعریف کنیم و تمایز علوم را به تمایز روشهایشان بدانیم، عیناً به همین نتیجه خواهیم رسید، زیرا روش نیز امری غیر اختیاری است. ما برای رسیدن به این حقیقت که چیزی نتیجۀ چیز دیگری هست یا نیست، روشهای مختلفی مانند اختیاری، اعتباری، قراردادی و ابتکاری نداریم. در واقع این جهان، مقدمات و نتایج را با راههای معینی به یک دیگر وصل میکند. مقدمات در این عالم، زایندۀ نتایجاند و روش، چیزی غیر از این نیست. ما نیستیم که مقدمات را به نتایج وصل میکنیم، چون در آن صورت، در یک نسبیتگرایی[۲] بیامان غرقه خواهیم شد و هر کس برای خودش حق خواهد داشت که از مقدمات معینی، به نتایج دل خواه خود برسد و در این صورت ما، علمی نخواهیم داشت. علم آن است که در آن، مقدمات، نتایج را مهار کنند و نگذارند به هر طرف که دلمان خواست برویم و از هر مقدمهای هر نتیجهای بگیریم. علم وقتی متولد میشود که آدمی، امیال خود را زیر پا بگذارد و فردیّتها را در این جا قربانی کند. بنابراین ما از روش هم نمیتوانیم جز یک نمونه داشته باشیم. مثلاً روش فلسفه، قیاس و برهان است، ولی هر کس نمیتواند به دل خواه خود، معین کند که برهان چیست. روش برهانی، بیش از یک روش نیست و غیر از آن، خطا و مغالطه و به غلط انداختن خود و دیگران است. بنابراین در مقام ثبوت و نفس الامر، یک روش درست است و اگر آن یکی را کشف کردیم، دیگر اسلامی و غیر اسلامی ندارد. مسلمان باید همان قدر تابع برهان باشد که غیر مسلمان است. ۳ـ داوری مسئله بر اساس اصالت غایت حکمای ما گفتهاند غایت، تابع موضوع است، چون غایت، از موضوع استقلال ندارد. لذا برای علومی که واقعا وحدت موضوعی دارند، تعریف به غایت، به تعریف موضوع بر میگردد، مگر این که علم، از اساس وحدت موضوعی نداشته باشد یا به تعبیر دیگر، اصلا موضوعی نداشته باشد. در آن صورت البته غایت، اهمیت پیدا میکند. نمونۀ این علوم از علوم نظری، علم اصول فقه است که خود فقیهان و اصولیان معتقدند موضوع ندارد و بر سر موضوع آن، مناقشۀ فراوان شده، به این معنا که یک محور واحدی وجود ندارد که همۀ مسائل این علم، حول آن محور باشد، ولی مسائل این علم، دارای غرض واحدی هستند و آن این است که شخص فقیه، در امر استنباط، ابزار معین در دست داشته باشد. همۀ علومی که فاقد موضوع ولی واجد غایت هستند، علوم ابزاریاند و به منزلۀ یک ابزار برای غایت و اغراض معین از آنها استفاده میشود. شاید در میان علوم تجربی، بتوان علم طب را از این دسته علوم دانست، زیرا طبیب، باید علوم بسیار متفاوتی مانند میکروبشناسی، داروشناسی، بافتشناسی، بیوشیمی، فیزیولوژی و... را بخواند تا از همۀ اینها، برای تشخیص بیماری و درمان بیمار استفاده کند. بنابراین علم طب، موضوع واحد ندارد ولی غرض واحد دارد و آن غرض این است که شخص طبیب، از مجموع این اطلاعات برای تشخیص بیماری و درمان بیمار استفاده میکند. با این فرض، میتوان تصور نمود که طب اسلامی داریم، به این معنا که یک طبیب، از این اطلاعات، برای درمان یک شخص مسلمان استفاده کند. ولی این، مقوم علم نیست. مورد استفاده قرار دادن علم طب در راه بهبود وضع جامعۀ مسلمین، علم طب را که یک علم همگانی است، علم اسلامی و طب اسلامی نمیکند، استفادۀ مسلمان از طب، مانند استفادۀ مسلمان از دوچرخه است. در نتیجه، ما علم را در مقام ثبوت و نفس الامر، چه به موضوع تعریف کنیم و چه به روش و چه به غایت، از مکاتب، استقلال ذاتی دارد و اساساً تعریف و توصیف آن به اوصاف “مکتبی” و “غیر مکتبی”، “اسلامی” و “غیر اسلامی” نادرست و نامعقول است. این، به لحاظ مقام ثبوت و نفس الامر. به تعبیر ساده تر، اگر از چشم خدا ـ که چیزی بر او مخفی نیست و تمام موضوعات و تعاریف بر او مکشوف است ـ به این عالم نظر کنیم، واقعا علوم، علوماند و نمیتوانند صبغۀ اسلامی و غیر اسلامی به خود بگیرند. اما اگر پایینتر بیاییم و با چشم آدمیان نظر کنیم، چون ما علم الهی نداریم و موجوداتی تاریخی هستیم و حقایق بر ما آن چنان که هستند، آشکار نمیشوند، در علممان خطا بسیار است، با ظن و گمان و تقریب و رفته رفته به واقعیات نزدیک میشویم. خود ما تاریخی هستیم، پس علم و معرفت ما نیز چنین است. بر این اساس باید گفت علوم، در طول تاریخ تکوّنشان، هرگز این چنین به وجود نیامدهاند. در حدی که ما اطلاع داریم، هیچ گاه و هیچ کس، در طول تاریخ نگفته است که من میخواهم با این تعریف معین و با این روش و با این غرض، علم فیزیک را به وجود آورم، یا کسانی با هم شور کرده و گفته باشند میخواهند با این تعریف و با این روش، فلسفه ایجاد کنند. در تاریخ و در مقام تکوین، علوم این چنین ایجاد نشدهاند. پس از پدید آمدن علوم بود که منطقیون، درآنها کاویدند، جراحی کردند و موضوع و روش آنها را به دست آوردند. درست شبیه شعر گفتن و زبان است که هیچ وقت عدهای دور هم ننشسته و نگفتهاند که میخواهیم زبان فارسی را به وجود آوریم و اینها، لغات و این، دستور زبانش است. زبان از میان مردم جوشیده و شعر و نثر پدید آمده است. اینها، تحوّل و تکوّن تاریخی داشتهاند. علوم هم همین طورند. هر کس سؤال خودش را مطرح میکرده و اصلا کسی به دنبال این نبوده است که بگوید سؤالی که من میکنم متعلق به طبیعیات، الهیات، ریاضیات، فیزیک، شیمی یا زمینشناسی است و علوم، رفته رفته از دسته بندی طبیعی این سؤالات پدید آمدهاند و به تدریج، حول یک موضوع گرد آمده و وحدت یافتهاند. به هیچ وجه نباید پنداشت که کسانی عالما و عامدا و به عزم پی افکندن یک علم معین، مسائلش را طرح نموده، مبانی اش را وضع کرده، تعریفش را به دست داده، موضوعش را تعریف، روشش را بیان و فروعش را تفریع کردهاند. پس در واقع علوم، دو بخش بیشتر ندارند: بخش سؤالات و بخش پاسخها و هم سؤالات سیّال بودهاند و هم پاسخ ها. حال که چنین است آیا سؤال مکتبی داریم یا خیر؟ پاسخ مکتبی داریم یا خیر؟ ممکن است سؤالات و مشکلات یک قوم و منطقه، با سؤالات و مشکلات یک قوم و منطقۀ دیگر متفاوت باشد. ولی باید ببینیم وزن این امر و شعاع تفسیرش چقدر است. همه چیز که دائر مدار سؤال نیست. علم، جواب هم دارد و به هر حال چون جوابها، بیان فکتها هستند، مستقل از مکتبند. هر سؤال یک پاسخ بیشتر ندارد، این طور نیست که یک سؤال، ده پاسخ داشته باشد، چون بالاخره زمین، یا کروی است یا کروی نیست. پاسخهای متعددی در کار نیست که برخی از آنها، اسلامی و پارهای از آنها غیر اسلامی باشند. پس اگر سؤالات، متعلق به اندیشههای مکتبی باشند، پاسخها چنین نیستند.» [۳] بررسی و نقد چنان که صاحب این تحلیل، خود تصریح یا اشاره میکند یا میتوان به روشنی فهمید، بخشهای قابل توجهی از گفتههای وی در باب علوم و دربارۀ تاریخ علم متاثر از فیلسوفانی از غرب است مانند: توماس کوهن [۴] (۱۹۲۲ ـ ۱۹۹۶) ماکس وبر [۵] (۱۸۶۴ ـ ۱۹۲۰) رابرت جورج کالینگ وود [۶] (۱۸۸۹ـ ۱۹۴۳) پیتر وینچ [۷] (۱۹۲۶ ـ ۱۹۹۷) و کارل پوپر [۸] (۱۹۰۲ ـ ۱۹۹۴) ولی ما صرف نظر از ملاحظاتی که در اندیشههای آن فیلسوفان داریم، به بررسی تحلیل فوق بسنده میکنیم که از نگاه نگارنده و نیز از نگاه دیگران، با نقدهای متعددی روبرو است از جمله: ۱ـ هر چند در نظر گرفتن دو مقام ثبوت و اثبات برای غایت علم، امری ممکن و متصور است، ولی پر واضح است که تعریف علم و به تبع آن، روش تحقیق دربارۀ مسائل آن علم، کاری است که توسط عالمان و محققان انجام میشود و نمیتوان برای آن، جز مقام اثبات در نظر گرفت و درست به همین سبب، گاه عالمان یک علم، در تعریف آن اختلاف میکنند و تعریفهای متعددی از آن ارائه میدهند و بالتبع ممکن است روش یا روشهای مورد استفاده آنان نیز بسته به تعریفی که از آن علم اختیار کردهاند، متفاوت باشد و البته این اختلافات، در وهلۀ نخست، ناشی از فهمهای مختلف و تلقیهای گوناگونی است که عالمان یک علم از موضوع آن علم دارند. برای مثال تعریف “انسان” و چگونگی “تربیت” او و روش تحقیق و هم چنین نظریه پردازی در این زمینه، برای کسانی که به کرامت انسان، آزادی و اختیار او و وجود گرایشها و استعدادهای مشترک فطری و کمال پذیری انسان اعتقاد دارند و انسانیت و حقیقت او را وابسته به روح مجرد او میدانند با تعریف، روش و نظریه پردازی کسانی که به انسان، نگاهی صرفا مادی دارند و با نفی ارزشهای روحی و حیات معنوی و اخروی، کمال انسانی و شخصیت ایدهآل او را براساس معیارهای مادی تحلیل میکنند، بسیار متفاوت خواهد بود. و به فرض آن که در نظر گرفتن دو مقام ثبوت و اثبات برای علوم حقیقی، ممکن و متصور باشد، این کار در علوم اعتباری که موضوع، تعریف و روش آنها تابع اعتبار و قرارداد است، دور از حقیقت به نظر میرسد. ۲ـ این سخن که “اگر از ماهیت یک نوع بیشتر یافت نشود، آن یک نوع، اسلامی و غیر اسلامی ندارد” کاملا درست است ما نیز معتقدیم اگر از ماهیتی، یک نوع بیشتر وجود نداشته باشد یا قابل تصور نباشد، هرگز نمیتوان سخن از اسلامی بودن یا نبودن آن به میان آورد. اما سخن در این است که آیا علوم انسانی از این سنخاند؟ یعنی آیا از آنها یک نوع بیشتر یافت نمیشود؟ پاسخ قاطع این است که قطعاً چنین نیست، زیرا علوم انسانی با توجه به تعریفی که برای آن ارائه خواهد شد میتواند بسیار متنوع باشد.[۹] ۳ـ این سخن که “همانطور که دوچرخۀ اسلامی و غیر اسلامی نداریم، انسان اسلامی و غیر اسلامی نیز نداریم” مغالطهای فاحش و قیاسی مع الفارق و مقایسۀ یک امر واقعی با یک امر قراردادی است. “دوچرخه” عنوان اعتباری و قراردادی است که برای وسیلهای با مشخصات ویژهای وضع شده است. همۀ انسانها، لااقل همۀ فارسی زبانان در کاربرد آن، اشتراک و وحدت نظر دارند. دوچرخه دارای ماهیتی حقیقی نیست. به همین دلیل، برای شناخت آن نیازی به مبانی فلسفی و هستی شناختی نداریم. کافی است با وضع و قرارداد فارسی زبانان آشنا باشیم. اما انسان، دارای یک ماهیت حقیقی است و نه قراردادی و اعتباری. پیش توافقی میان افراد برای شناخت آن وجود ندارد. به همین دلیل، دیدگاههای بسیار متنوع و مختلف و حتی متضادی دربارۀ آن مطرح شده است. در چنین موضوعاتی، هر تعریفی که با مبانی و آموزههای اسلامی سازگار باشد، تعریف اسلامی از انسان خواهد بود و هر تعریفی که در تضاد با آموزههای اسلامی باشد، تعریفی غیر اسلامی خوانده میشود.[۱۰] ۴ـ این سخن که “هر موضوعی، تعریف معیّن دارد” سخنی مبهم و نیازمند توضیح است و نتیجهای که از آن گرفته شده است یعنی نفی علوم انسانیاسلامی قطعا نادرست است. توضیح آن که وقتی گفته میشود هر موضوعی تعریفی معیّن دارد، این تعریف را چه کسی مشخص میکند؟ این سخن که انسان، به عنوان موضوع علم انسانشناسی فی الواقع تعریفی معین دارد، دردی را دوا نمیکند. مهم آن است که نشان دهیم آن تعریف را چه کسی و از چه راهی تعیین میکند؟ و آیا همگان ملزم به پذیرش یک نوع تعریفاند و بالاخره این که معیار درستی و معقولیت آن تعریف چیست؟ به عنوان مثال، دیدگاههای بسیار متنوع و مختلفی در تعریف انسان مطرح شده است. عدهای انسان را منحصر در بعد مادی میدانند و عدهای دیگر او را مرکب از روح و جسم دانسته و هویت اصیل او را بعد روحی او میدانند. عدهای انسان را “حیوان ناطق” تعریف کردهاند و عدهای دیگر او را “حیوان مدنی بالطبع” قلمداد کردهاند. برخی دیگر او را “حیوان اعتبار ساز” تلقی کردهاند. برخی فصل ممیّز انسان از سایر حیوانات را “سیاسی بودن” او دانسته و در تعریف آن گفتهاند انسان “حیوان سیاسی” است، و دستهای دیگر فصل ممیّز انسان از سائر حیوانات را خداجویی و خدا خواهی او دانسته و آن را “حیوان متألّه” نامیدهاند. اکنون سؤال این است که کدام یک از این تعریفها، تعریف انسان به عنوان موضوع علم انسانشناسی است؟ اگر انسان را موجودی صرفاً مادی بدانیم، همۀ امور ناظر به بعد روحانی او را از مطالعۀ انسانشناسی خود خارج کردهایم و دیگر بررسی اموری هم چون ارزشها، کمال بینهایت، حیات ابدی، پاداش و کیفر اخروی کارهای اختیاری او و حتی اموری چون کرامت انسانی، از دایرۀ مطالعات انسانشناسی خارج خواهند شد، زیرا هیچ یک از آنها، ربطی به بعد مادی و جسمانی او ندارند. اگر او را موجودی مدنی بالطبع یا اعتبار ساز بدانیم، همۀ تحلیلهایی که از کنشهای او ارائه میدهیم، رنگ و بوی خاصی به خود میگیرند. همان طور که اگر او را به عنوان حیوان سیاسی یا متألّه بشناسیم، تحلیلهای دیگری از کنشهای او خواهیم داشت. لذا این سخن که هر موضوعی فی الواقع تعریفی مشخص دارد، هیچ دردی را دوا نمیکند.[۱۱] ۵ـ باید دانست که موضوع هیچ علمی در خود آن علم و به وسیلۀ متدولوژی آن علم تعیین نمیشود. موضوع روانشناسی در علم روانشناسی تعیین نمیشود. همان طور که موضوع جامعهشناسی توسط علم جامعهشناسی تعیین نمیگردد. موضوع هر علمی و حدود و ثغور آن، همواره توسط یک علم ما فوق، که فلسفۀ آن علم باشد، تعیین میشود. موضوع علم حقوق در “فلسفۀ علم حقوق” تعیین میشود، موضوع جامعهشناسی در “فلسفۀ علم جامعهشناسی” تعیین و تعریف میگردد، موضوع علم اخلاق در “فلسفۀ علم اخلاق” مشخص میگردد. به همین دلیل است که فیلسوفان، فلسفه را مادر همه علوم دانسته و مدعیاند موضوعات همۀ علوم دیگر بیواسطه یا با واسطه، در فلسفه اثبات و بررسی میشود. بنابراین اگر کسی مثل بسیاری از اندیشمندان غربی، موضوع انسانشناسی یعنی انسان را موجودی صرفا مادی و جسمانی تعریف کند، ادعایی غیر علمی کرده است. چنین ادعایی را با کمک ابزار تجربی نمیتوان اثبات یا رد کرد. تجربه هرگز نمیتواند “عدم چیزی” را اثبات کند. نهایت توانایی تجربه، کشف و تبیین روابط موجود میان پدیدههای مادی است. کسی که تعریفی مادی از انسان ارائه و بعد روحانی او را انکار کند، ادعایی غیر تجربی و غیر علمی و نامعتبر کرده است. چه بسیار موضوعات و حقایقی که در این عالم وجود داشته و دارد اما به چنگ تجربه نیامده است و نخواهد آمد. تجربهگرایان باید ادعای خود را واقعبینانه مطرح کنند و هرگز نباید به انکار امور غیر تجربی بپردازند.[۱۲] ۶ـ این سخن که “هر علمی بیش از یک روش معین ندارد”، مبتنی بر این پیش فرض است که ستون خیمۀ علم را روش آن بدانیم، یعنی همان که برخی از مخالفان علوم انسانیاسلامی به آن معتقدند. اما اگر کسی هویت علم را به موضوع یا مسائل آن بداند، در این صورت ممکن است اقتضای یک موضوع یا مسئله این باشد که با روشهای مختلفی مورد بررسی قرار گیرد. برای مثال، اگر کسی علم اخلاق را “دانش دسته بندی فضایل و رذایل ناظر به کارهای اختیاری و صفات اکتسابی” بداند، سخنی از ارزش آن به میان نیاورده است. این دانش ممکن است بر اساس یک معیار عقلی حاصل شود یا با تکیه بر معیارهای نقلی به دست آید یا حتی با استناد به شهود و مکاشفات عرفانی باشد. همۀ آنها، علم اخلاق خواهند بود.[۱۳] ۷ـ این سخن که هر علمی، روش معینی دارد و ما در این زمینه، هیچ انتخاب و اختیاری نداریم، سخنی گزاف و ادعایی بیدلیل است. چرا و به چه دلیل هر موضوعی را منحصرا با یک روش میتوان تحلیل و بررسی کرد؟[۱۴] آیا به عنوان مثال نمیتوان موضوع خداشناسی را هم از راه عقل و هم از راه شهود، مورد تحلیل و بررسی قرار داد؟ آیا موضوعی مثل انسانشناسی را نمیتوان هم با روش عقلی و هم با روش نقلی و هم با روش تجربی تحلیل کرد؟ روش هر علم، متناسب با موضوع آن است. وحدت یا کثرت آن بستگی به موضوع آن دارد. برخی موضوعات ممکن است اقتضای استفاده از یک روش معین را داشته باشند، اما برخی از موضوعات را میتوان با روشهای متعددی مورد تحلیل قرار داد.[۱۵] ۸ـ این سخن که چون روش امری مشترک است و همه باید تابع آن باشند، پس اسلامی و غیر اسلامی ندارد، مبتنی بر یک پیش فرض نادرست دیگری است و آن این که اسلامی بودن علوم انسانی را ملازم با اختصاص داشتن آنها به مسلمانان پنداشتهاند! در حالی که چنین نیست،[۱۶] زیرا همان گونه که در مبحث “مفهوم علوم انسانیاسلامی” توضیح خواهیم داد، در این باره دیدگاههای متعددی مطرح است و از نظر ما مقصود از این علوم عبارت است از “علوم مبتنی بر مبانی اسلامی و متکی بر منابع و روشهای مورد تایید اسلام” یکی از این روشها، روش تجربی است، و به هر حال هیچ کس، اصطلاح مزبور را به معنای “علوم مختص به مسلمانان” ندانسته است. پانوشت ها:ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [۱]- International [۲]- Relativism [۳]ـ ر.ک: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، علم دینی، دیدگاهها و ملاحظات، ص۲۰۷ ـ ۲۱۷ [۴]- Tumas Kuhn [۵]- Max Weber [۶]- R. G. Collingwood [۷]- P. Winch [۸]- Karl Popper [۹]ـ شریفی، مبانی علوم انسانیاسلامی، ص۴۸۷ [۱۰]ـ شریفی، مبانی علوم انسانیاسلامی، ص۴۴۸ [۱۱]ـ شریفی، مبانی علوم انسانیاسلامی، ص۴۸۹ ـ ۴۹۰ [۱۲]ـ شریفی، مبانی علوم انسانیاسلامی، ص۴۹۱ ـ ۴۹۲ [۱۳]ـ همان، ص۴۹۲ [۱۴]ـ اتفاقاً خود ما چنان که خواهیم گفت، در مبحث علوم انسانی اسلامی، هم در مقام گرد آوری اطلاعات و نظریه پردازی و هم در مقام داوری، قائل به کثرت روش هستیم. [۱۵]ـ شریفی، مبانی علوم انسانیاسلامی، ص۴۹۳ [۱۶]ـ همان، ص۴۹۳ نظر شما ارسال