امروز جمعه 1403/09/02
Skip to main content
×

هشدار

اجزای کامپوننت را به یک آیتم منو اختصاص بدهید

درآمد

شاید نگاه بسیاری از افراد جامعه به شخصیتهای مهم، بیشتر از آنکه حاصل ارتباط با آنها باشد متاثر از برداشتهایی است که چندان با واقعیت سازگار نیست. از جمله این موارد به  دیدگاههای فرهنگی آیت الله حائری - خصوصا در رابطه با حجاب- مربوط می شود که سرکار خانم دکتر شجاع نوری، خواهر زاده ایشان در این گفت و گو پیرامون آن گفته است. خانم دکتر شجاع نوری که کارشناسی ارشد ریاضی خود را در  سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی از آمریکا دریافت کرده و در سال ۱۳۷۵ نیز جهت تکمیل دروس علوم انسانی عازم انگلیس شد در نهایت مدرک دکتری خود در رشته روانشناسی تربیتی را در ایران دریافت کرد و پس از آن  مسئولیتهایی مانند معاون دانشجویی دانشگاه الزهرا (به مدت ۱۴ سال) معاون پژوهشی پژوهشکده زنان و ریاست پژوهشکده زنان را تجربه کرده است. مشروح این گفت و گو  را با « شاهد یاران»  در ادامه می خوانید.

 

*در ابتدا به واسطه پیوند خویشاوندی که بین شما و مرحوم آیت الله حائری شیرازی بوده است كمی از روابط خود با آن مرحوم و  بهره های تربیتی و عاطفی كه از ایشان بردید، بگویید.

شــاید بتوانــم بگویــم نقشــی کــه دایــی جــان مــا در تربیــت مــن داشــتند از نقش پــدر و مادر مــن در ایــن موضوع بیشــتر بــود. هــر خاطره ای  که از تربیت خودم در دوران کودکی دارم به ایشــان مربوط می شــود و از این جهت بسیار مدیون هستم .از دوران پیــش از دبســتان تا دبیرســتان و دیگر همه سرشار از روش های تربیتی ایشان بود که یکی از آن‌ها به تذکرات غیر مســتقیم مربوط می شد.

مثــلا در موضوعاتی مانند حجــاب و نماز و آموزش آنهــا بــه بچه‌ها از روش های غیرمســتقیم اســتفاده می‌کردند و همین موجب می‌شد تا اثر بسیار خوبی روی ما داشته باشند.

 

*شاهد مثالهایی هم در ذهن تان هست؟

برای مثال یک بار در دوران پیش از دبستان، با خمیر بازی یک مجســمه درست کردم و به هر کسی که آن را نشــان دادم من را تشــویق کردند اما وقتی آن را به دایی نشان دادم- الان دقیقا تصویر ایشان در آن لحظه در ذهنم هســت- بدون آنکه ناراحت و یا خوشحال شــوند، به من گفتند همانطور که آن را درست کردی ،آن را خراب کن. شاید آن زمان درک خوبی از آن اقدام نداشــتم اما بعدها متوجه نگاه تربیتی ایشان شدم که با این کار عدم وابســتگی به دنیا را در همان زمان به من یاد دادند.

همچنیــن در مورد حجاب مــن، خیلی جالب عمل کردند. خب خانواده پدری مــن به لحاظ پایبندی به برخی از مســائل دینی با خانواده مادری من متفاوت بودند. من در آن دوران اطلاعات کافی نداشتم و فکر می کردم معلم به دانش آموز خود محرم است. ایشان در آن زمان برای تفهیم موضوع حجاب تنها یک سوال از من پرسیدند و آن هم اینکه معلم تو مرد است و آیا روسری می گذاری یا نه؟ که من با شنیدن همین سوال ذهنم مشــکوک شد و متوجه موضوع حجاب شدم.

در زمان ورودم به دانشگاه در ابتدا با چادر به دانشگاه رفتم اما دیدم با آن وضعیت فرهنگی نمی شــود و به اتفاق چند تن از دوســتانم مانتو و شلوار دوختیم که هــم حجاب خود را حفظ کنیم و هم دســت و پاگیر نباشــد. برای اولین بار مانتو را نزد ایشان پوشیدم که حجــاب مانتو را هم تایید کردنــد و آن زمان ما فقط 4 نفر در دانشــگاه شیراز بودیم که حجاب داشتیم.

همچنین زمانی که من از دانشــگاه شــیراز فارغ التحصیل شدم طبق شرایط آن زمان بایدبه خدمت سربازی می رفتم اما به دلیل نپذیرفتن اعزام به سربازی تصمیم بر این شد که برای ادامه تحصیلات به خارج بروم .من بسیار به دایی خود وابســته بودم و  پیش ایشــان رفتم تا در مورد خارج رفتن خودم ازایشان اجاره بگیرم، ایشان هیچ مخالفتی نکردند، حتی برایم از دیوان حافط تفال زدند که بسیار خوب آمد. جالب اینکــه دایی دیگر ما - آقا صدرالدین- هم همین نظر را داشــتند و در آن شرایط فرهنگی که هر دو دایی من روحانــی بودند واقعا این نظرشــان برایم جالب بود. بــه خاطر دارم دایی بزرگم به من ذبج شــرعی مرغ را یــاد داد که اگر آنجا به مشــکلی برخوردم خودم مرغ را قربانی کنم.

زمانی که در انگلستان بودم از حجاب مانتو، شلوار و مقنعه استفاده می کردم اما آنها  لباس هایی داشتند که البته مناسب بود؛ دامن های پلیسه دار بلند و کاورهای بلندی که روی آن را می پوشــاند. یک بار که ایشــان می‌خواستند به انگســتان بیایند من این لباس را تهیه کردم و روســری را به صــورت مقنعه درآوردم. وقتی به ایشــان موضوع را توضیــح دادم و گفتم که اینگونه باید حجاب کنم ایشــان گفتند اشــکالی ندارد و این هم حجاب اســت. می خواهم بگویم که در این طور مسائل بســیار باز فکر می کردند و همیشه هم توصیه داشتند که حجاب ما شیک باشد.

بعد از این ماجرا برخورد دانشــجویان در دانشــگاه بــا من تغییر کــرد و برخی از آنها کــه در ابتدا به من کنایــه می زدند که تو هم مانند خیلی ها بعد از مدتی در اینجــا عوض می شــوی و حجابت را از دســت  می دهی، با دیدن شــکل جدید حجــاب من گفتند کــه دیدی حق با ما بود! اما مــن توضیح دادم که این حجاب مورد تایید اســلام اســت و آنها از آن به بعد ارتبــاط خیلــی بهتری بــا من برقــرار کردند و اصلا نظرشان در رابطه با اسلام تغییر کرد.

همچنیــن در موضوع امر به معــروف و نهی از منکر معقتد بودند که یک موضوع باید معروف باشــد تا به آن امر و یا منکر باشــد تا از آن نهی کرد. متاســفانه بحث حجاب هم به دلایل مختلفی امروز برای جامعه ما خوب جا نیفتاده اســت و ابتــدا باید آن را به یک معــروف در بیاوریم و بعد از آن امر به حجاب کنیم.

نکتــه دیگری که در مورد روش تربیتی ایشــان وجود دارد به نگاه آیــت الله حائری به زنــان برمی گردد؛ ایشان بســیار نسبت به شــخصیت زنان احترام قائل بودند و همه افراد خانــواده مادری ما - از پدربزرگ تا دایی ها که روحانی بودند- برای زنان خیلی احترام قائل بودند. ایشان دســت خانم خود را می بوسیدند و برای مادر من به عنوان خواهرشــان بســیار احترام می گذاشــتند. در یک کلام بایــد بگویم که زنان در خانواده ما پادشــاهی می کردند و اصلا اینطور نبود که مثــلا بگویند زن ها ورزش نکننــد بلکه معتقد به حضور اجتماعی زنان بودند.

خــب این دیــدگاه آقای حائــری با برخــی اتفاقات ایــن روزهــا تطابق نــدارد و بــرای مثــال در حرم حضــرت معصومــه (س) را بدترین ساعت ممکن (از ســاعت یــک تــا چهــار) بــرای زیــارت قبــور اختصاصــی علمــا بــه خانم هــا اختصاص داده اند. همچنین در جمکران با وجود حضور گسترده بانوان، امکانات خوبی به آنها اختصاص نمی دهند که این هم مناسب نیست و باید اصلاح شود.

روش ایشان در تربیت فرزندان خودش هم برای من درس آموز بود. برای مثال یک بار به همراه پسرشان که حدود دو سال و نیم سن داشت، نشسته بودند و بهش اجازه داده بود که اگر حرفی می‌زند از خودش دفاع کند و هم اینکه مقابله به مثل کند.

همچنین ایشان در تربیت افراد پایبندی زیادی به روایت پیامبر اسلام داشتند که سن تربیت را به سه ۷ سال تقسیم کرده بودند و در هر کدام از دوره‌ها ویژگی خاص خود را در نظر می‌گرفتند که همین موضوع موجب شد بتوانند در تربیت اطرافیان- چه فرزندان و چه دیگر منسوبان- موفق باشند و به هدف خود برسند.

 

*خانم دکتر! کمی هم از روابط مادر خودتان با مرحوم آیت الله حائری بگویید.

رابطه آن‌ها بسیار نزدیک بود و دایی ما به منزل ما زیاد می آمد. پدر من هم از آنجایی که پزشک بود بسیاری از مجات علمی را در منزل داشت و آنها را جلد می کرد و علاوه بر این تعداد قابل توجهی مجله قدیمی داشتند که دایی جان برای مطالعه آن مجلات بسیاری از اوقات را در خانه ما می گذراندند و پدر ما هم به ایشان علاقه‌مند بودند. احساس می کنم که مادر ما ایشان را مانند پسر خود می‌دید و رابطه متفاوتی میان آنها برقرار بود و از وقتی که رفتند مشکی به تن دارند.

 

*زمانی که شما برای تدریس وارد دانشگاه شدید، چه توصیه هایی به شما در رابطه با نوع تدریس و یا ارتباط با دانشجویان داشتند؟

به صورت مستقیم پیش نیامده بود که چیزی بگویند و یا من سوالی پرسیده باشم اما در یکی از مقاطع فشار یکی از تشکل‌های دانشجویی روی من زیاد شد و گاهی اوقات شدت این فشارهای روانی به حدی می رسید که دندان های خودم را به روی هم فشار می دادم. زمانی که موضوع را با ایشان در میان گذاشتم به من گفتند که زمانه، زمانه سختی است باید تحمل کنی اما اگر هم به تو ظلم کردند، تو به کسی ظلم نکن و صبر داشته باش.

 

*با توجه به اینکه شما در مقاطع مختلفی در کنار آیت الله حائری شیرازی حضور داشتید، به نظر مهم‌‌ترین علل موفقیت ایشان در عرصه‌های اجتماعی چه بود؟

به نظرم یکی از دلایل موفقیت ایشان، این بود که همیشه به موضوعات فکر می کردند و بسیار فرد فکوری بودند. هیچ چیزی نمی‌توانست جلوی فکر کردن و اندیشیدن ایشان را بگیرد. علاوه بر این توکل ایشان به خدا و صبر ایشان موجب شده بود که بسیار موفق بشوند. صبر و توکل ایشان به حدی بود که مامور شکنجه گر در ساواک هم متحول شد و وقتی در میانه شکنجه شنید که آقای حائری تنها به یک جمله اکتفا کرد و گفت: «خدایا تو شاهد باش» آن شخص متاثر شد و بعدها هم همان شخص هر وقت مشکلی برای آقای حائری پیش می آمد، به دایی ما کمک می کرد.

من ۹ سالم بود که برای اولین بار دایی ما را به زندان بردند و مکرر این اتفاق می افتاد. از نزدیک می دیدم مادربزرگ ما که وابستگی زیادی به ایشان داشتند چه عذابی می‌کشیدند و به دلیل رنج دوری از دایی دچار عارضه آسم شده و ۱۷ سال با آن درگیر بودند. اما به نظرم اوج صبر ایشان در همان ماجرای معروف نماز جمعه و حمله به ایشان نشان داده شد که عکس العمل شان فوق العاده زیاد بود و طوری با هتاکان برخورد کردند که گویی اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده است.

صبر ایشان هم تنها به موضوعات اجتماعی مربوط نبود و در خانواده هم آن را نشان دادند تا جایی که همسر ایشان علی رغم اینکه از یک خانواده معروف بودند- پدرشان مرجع تقلید بود و در بستگانشان در دوران قبل از انقلاب نماینده مجلس حضور داشت- به طور کامل خود را با شرایط جدید تطبیق داد. آنها از یک زندگی خوب در شیراز ناگهان به یک خانه کوچک در شیراز رفتند و وضع زندگی شان چنان شد که می گفتند در زمستان برای گرم کردن خودشان دور پیلوت آبکرمکن در زیر زمین جمع می شدند! ما حتی این مشکلات را در آن زمان خبر نداشتیم بلکه بعدا شنیدیم که این هم نشانه صبر زیاد این دو نفر بود. همسر ایشان در ده سال آخر عمرشان به دلیل ابتلا به بیماری دیابت کاملا در بستر بودند و نگهداری از ایشان هم طبیعتا بسیار سخت شده بود. وضع ایشان به حدی رسیده بود که تنها برای غذا خوردن از جای خود بلند می شدند و پرستار داشتند. بعد از پنج سال که از بستری بودن ایشان گذشت، فرزندان مطرح کردند که می دانیم شما بسیار سختی می کشید پس بیابید و ازدواج کنید. دایی ما از شنیدن این حرف بسیار ناراحت شدند و با پرخاش جواب دادند که چرا این حرف را می زنید؟! این شخص مادر شماست و من باید از او مراقبت کنم. دایی ما در قبال مشکلاتی که همسرشان کشیدند، بسیار وفادار بودند. حدود یک سال قبل از فوت همسرشان هم خواب دیده بودند که در آن دنیا خواسته بودند به جای حورالعین همان همسر را بدهند که این نشانه ای دیگر از وفاداری قبلی شان بود. بعد از فوت همسرشان هم که قبول کردند ازدواج کنند، با خواهر خانم شان ازدواج کردند. در خانواده برای اطرافیان واقعا سنگ صبور بودند و هر کس هر مشکلی داشت با ایشان مطرح می کرد. هیچ وقت در اوج دردها حتی ناله ای از ایشان نشنیدیم. به خاطر دارم که به دلیل سرطان یک عمل بر روی ایشان انجام دادند و خود پزشکان می گفتند که این عمل فوق العاده دردناک است اما ما هیچ اثری از درد در ایشان نمی دیدیم. دیگر این اواخر که حتی رگ هایشان خشک شده بود و رگ گیری جواب نمی داد گاهی اوقات اخم می کردند که می فهمیدم خیلی درد دارند. آن زمان که برخی از فرزندان شان در مورد جو موجود در شیراز با ایشان درد دل می کردند، من از تغییر رنگ چهره شان می فهمیدم که ناراحت می شوند در واقع هیچ گاه در بروز ناراحتی فراتر از این نرفتند.

 

*یکی دیگر از مواردی که به نظر می رسد با توجه به رشته دانشگاهی شما باید اطلاعات خوبی از آن داشته باشید، نوع ورود ایشان به مباحث علوم انسانی بود و دغدغه هایی که در این حوزه داشتند! به غیر از موضوع ربا- که در کانون توجهات ایشان بود- در رابطه با موضوعات دیگر علوم انسانی اسلامی نیز ورود داشتند؟

در رابطه این موضوع خیلی صحبت داشتند و گاهی اوقات پیش می آمد شخصی که دیدگاه های ایشان را ثبت و ضبط می‌کرد، صدا می‌کرد و از او می خواست که یکسری موارد در رابطه با این موضوع را بنویسد و یا ضبط کند. البته در حال حاضر گروهی در حال تدوین دیدگاه های ایشان هستند و در تلاش هستیم تا هر چه زودتر به نتیجه برسیم.

اما مسئله اصلی ایشان همان موضوع ربا بود و می گفتند که بانک‌های ما مشکل دارند و پول و اعتبار آن این مشکلات را به وجود آورده است. این جمله معروف ایشان بود که همه ما «در حال خوردن ربا» هستیم و حتی اگر مستقیم این کار را انجام نمی دهیم اما بانک‌ها این کار را با ما می کنند.

 

*فکر می‌كنم طرح فلاحت در فراغت ایشان هم جهت مقابله عملی با این موضوع بود تا به نوعی اصالت به كار بازگردد!

بله! و چقدر هم این طرح موثر واقع شد. حداقل باید بررسی کنند و ببیند که چرا استان هایی مانند اصفهان و خوزستان که دارای باغ هستند دچار آلودگی شدند اما شــیراز با آن خشکی هوا نشــد. ایشان از حوالی سعدیه تا سی کیلومتری شیراز یک کمربند سبز ایجاد کردند و با این کار منشــا خیر شدند.

یکــی از کارهایی که در آنجا انجام شــد، این بود که باغچه هایــی را برای احیا به یک مهندس کشــاورزی می دادند کــه او هم باید یک نفر بــا مدرک دیپلم را بــه کار می گرفــت و بعد از یک ســال زمین هایی با درخت های یک ساله را با شرایط مناسب به کارمندان می دادند و یک بار که خودم با مهندســان کشاورزی دانشــگاه شــیراز- که اتفاقا مهندس زن بود- در این رابطــه مصاحبــه می کردم، بســیار از ایــن موضوع راضی بودند.

ایشــان در ذهن شــان فکر می‌کردند کــه اگر به هر کــدام از فرزندان خود ۵۰۰ متر از آن زمین ها بدهند خوب اســت. در همان لحظه یــک نفر آمد و گفت:

«برخــی بیرون فکر مــی‌کنند که شــما این زمین‌ها را بــرای خودتان آبــاد می‌کنید که مــن جواب دادم اینطور نیســت» همین نقل قول کوچک باعث شد که ایشــان حتی فکر کردن به این موضوع را از ذهن شان خارج کنند. متاســفانه در شیراز به نادرست جو بدی علیه ایشــان در این رابطه بــه وجود آمد و حتی وقتی خودم بــرای فروختن یکی از زمین‌هــای خانوادگی خودم به شــیراز رفتــم، خیلــی از املاکی‌ها هنگام نشان دادن نقشه شیراز، قســمت‌هایی را به من نشان می‌دادند و می‌گفتند اینها زمین‌های حائری اســت!

متاســفانه خیلی‌ها در شیراز قدر ایشان را ندانستند.

 ایشان با وجود این حجم از شایعات هرگز به خودشان سســتی راه نمی دادند و با کمال تواضع با هر دعوتی در آن جمع حاضر می‌شــدند و به هر گوشه از ایران ولــو به دعوت یک نفر عــادی می‌‌رفتند. این موضوع به جایی رســیده بود که حتی محافظان ایشــان هم خسته شدند و اعتراض کردند.

 

نظر شما

captcha