Compartir en Telegram مدیر اخبار یکشنبه ۱۴۰۱/۱۲/۰۷ | ۱۸:۰۹ ۲۹۸ بازدید تقریری بر چند موضوع علوم انسانی مباحث ذیل تقریری از مباحث مطرح شده در پژوهشکده تحول علوم انسانی است که به کوشش دکتر سیدمحمدرضا تقوی انجام شده است: تبیین ۶: چارچوب ها و پیش فرض های مفروض در پژوهش الف) مسلماً شارع مقدس و خداوند از خلق کثرات منظور خاصی داشته اند. یعنی روابط خاصی از اشیاء و پدیده ها را مدِّ نظر داشته اند، به نحوی که برقرار نمودن چنین ارتباطی (در کل با طبیعت، سایر انسانها، خداوند، با خود) زمینهی رستگار شدن انسان دانسته شده است. تمام قوانین شرع هم، که مجموعاً دین گفته می شود، در راستای تضمین همین رستگاری است. به این قواعد می توان “سنت های لایتغیر الهی که تبدیل و تحویلی در آن نیست” نام نهاد. فلسفه ی برخی از این قواعد را انسان می تواند بفهمد. برخی را ممکن است با افزایش دانش و بینش بفهمد. بخشی را نیز هیچگاه نفهمد مگر آن که امام معصوم (ع) پرده از راز آنها بردارد. ب) منظور از سنت های الهی معمولاً قوانین طبیعی که در شرایط مختلف تغییر می کنند، نیست، چون می فرماید «لا تبدیل لخلق الله». سنت های الهی معمولاً یا الف) مربوط به «احکام جهت» هستند مانند سنت امداد الهی، سنت «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ (رعد: ۱۱)» و یا ب) احکام مربوط به «مقومات آفرینش» هستند. قوانین طبیعی ممکن است تحت شرایط مختلف فرق کنند مثلا وقتی شیء در منزلت های مختلفی قرار می گیرد. به همین دلیل هم گفته می شود قوانین ذاتی شیء نیستند. منظور از سنت های الهی چیزی فراتر از قوانین طبیعی هستند که ما کشف می کنیم. زیرا قوانین طبیعی ممکن است در بعد زمان تغییر یابند، متکامل شوند و یا بطلان انها اثبات شود. ب) راهنمایی های لازم توسط شارع مقدس برای پی بردن به این که چه نوع روابطی در زمان غیبت، باید بر اشیاء، پدیده ها و نهادهای اجتماعی و حکومتی حاکم باشد تا نظر شارع مقدس تامین شده باشد، انجام گرفته است (به این دلیل دین اسلام، دینی کامل فرض شده است). کشف این روابط به عنوان “واجب کفایی” بر عهده دانشمندان امت است، همان ها که خداوند از آنها بیعت گرفته است که بر ناملایمات جوامع سکوت نکنند. امیرالمومنین (ع) می فرمایند: خداوند از علما، عهد و پیمان گرفته که در برابر شکمبارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند (نهج البلاغه، خطبه ۳). د) ولایت از شئون خالق هستی و ائمه معصومین (علیهم السلام) می باشد. سایر افراد به تناسب ظرفیت و سنخیت تحقق یافته در آنها با مقام ولایت (که بر اساس جهت گیری، موضع گیری و مجاهدهی فاعل شناسا مشخص می گردد) می توانند نظر شارع مقدس در موضوع مورد نظر را شناسایی نمایند. این فرآیند از طریق تمسک به ولی که از آن به «تولی» تعبیر می شود، انجام می پذیرد. هر اندازه فاعل شناسا بتواند از طریق تولی به ولایت و انجام صحیح اصول پژوهش، به ادراک لایه های عمیق تری از واقعیت (موضوع پژوهش} دست یابد قدرت تصرف بیشتری می یابد. قدرت تصرف به معنی تصرفِ خودبنیاد نیست، بلکه به معنای تصرف به میزان لازم و در راستای نظر شارع مقدس می باشد. تقریری از مباحث پژوهشکده تحول (۷) برخی چارچوب ها و مفروضه ها در بخش مبادی (بخش دوم) ه) رابطه عبد با خالق، رابطه ایست که یک طرف آن وجود مطلق بالذات (حی و قیومی که همه عالَم را با اسم “یا صمد” پر کرده است (که مرحوم شیخ از آن به “”وحدت شخصیه وجود” یاد می کند) و یک طرف آن انسان، یعنی فقیر بالذاتی است که ابدالدهر فقیر می ماند، و حتا اگر به مقام “قاب قوسین” هم برسد، باز هم ویژگی «فقیر بودن» را از دست نمی دهد، و) هیچ گاه غنی بالذات نمی شود. فقیر بودن یعنی این که انسان هر آن (لحظه)، و کمتر از آنی، بقاء و حیاتش محتاج وجود دیگری است. البته این مرتبه ی کمی نیست کما این که پیامبر (ص) فرمودند: الفقر فخری. فرصت تعامل، هبه ای است از طرف خالق به بنده اش. بزرگان بر این باورند به میزانی که یاد و ذکر الهی، از ذهن می رود، بهره مندی انسان از منبع کمال هم از بین می رود. و) انسان با توکل و اعتماد به خدای متعال و با تلاش و مجاهده (از جمله جهاد تبیین) می تواند در هر زمان این قواعد را متناسب با زمان و مکان و با حفظ جهت الهی احصاء نماید. مجموعه ی این قواعد همان علوم انسانی مطلوب می باشد که تشکیل تمدن نوین اسلامی در گرو تاسیس آن است. ز) هر کاری در عالَم اتفاق می افتد با اذن خداوند انجام می گیرد. خداوند هم با قدرت یدی کار نمی کند، بلکه با اراده کار می کند و هر امری به محض اراده کردن اتفاق می افتد (کن فیکون). «کن فیکون» برای مومنین در قیامت هم صادق است. در دنیا هم «کن فیکون» برای اوحدی از افراد با «اسم اعظم» برقرار است. هر کاری هم در عالَم اتفاق می افتد با اراده خدا و به یکی از نام ها و صفات الهی بر می گردد. رحمان یکی از نام ها و صفات خداوند است و آن رحمت عام خداوند به تمام بندگان است صرف نظر از دین و آئین و رنگ پوست و نژادشان. یا رحیم هم رحمت خاص خداوند است که به مومنین به خداوند تعلق می گیرد و آن رحمت خاص الهی است. رحمت خاص نه از آن جهت که متعلق به افراد خاصی باشد. هر کس از اسامی یا نور و یا قدوس مدد جوید و به آن سمت حرکت نماید از این نسیم بهره می برد. بخشی از این اسرار هم در دانشی که از آن به “علم منایا و بلایا” نامیده می شود، یافت می شود. من جمله پیش بینی شهادت عمار و نوع شهادت ایشان توسط حضرت علی (ع). تقریری از مباحث پژوهشکده تحول (۸) موضوع: آگاهی و علم نسبت علم حصولی و علم حضوری علم با برقرار کردن رابطه بین متولی با ولی به دست می آید. همۀ انسان ها خودآگاه یا نا خود آگاه با ولی خود در ارتباطند. این ولایت در امور مختلف می تواند متفاوت باشد. مثلاً یک نجار آنچه از دانش نجاری آموخته است قوانین یا فرمول هائی هستند که او را ولایت می کنند. دانش او مقدار شناختی است که از این فرمول ها و قوانین دارد. به وسیلۀ آنان در چوب تصرف می کند و محصولی را عرضه می دارد. تولی هر کس به هر چیزی که در بالادست خود یا خارج از خود باشد به همان نسبتی که با آن رابطه برقرار می کند علم به قوانین ان پیدا می کند. اگر افراد وصل به اولیای الهی و از آن طریق وصل به خداوند شوند قوانین و فرمول های دانش خود را از آن ولی کسب می کنند. در این جا دیگر به نظر می رسد فاصله ای بین علم حضوری و علم حصولی باقی نماند. به هر صورت همۀ ما از ولی خود می آموزیم. مهم انتخاب ولی و جهاد در فهم از اوست. به نظر می رسد ولی های زنده (شهید هم زنده است) از طریق الهام پیام خود را می رسانند که باید ملاکی برای تمیز الهام از اوهام وجود داشته باشد. مثلاً دائم الوضوء بودن، عبادت های شبانه و صبحگاهی امکان اوهام را کمتر می کنند. معصوم (ع) به علت حضور دائمی نزد ولی خود کسب علم آنی می کند. غیر معصومین به علت حاکم شدن شرایط اجتماعی بر جهت گیریشان و به خصوص موضع گیریشان دچار مداخله در دریافت می شوند. در مجموع می توان گفت که تمام عوامل علم آموزی علت معدِّه و خداوند علت تامه است. در علم حضوری نیازی به وجود علت معده نیست و از طریق علت تامه (خداوند) مستقیماً علم آموزی اتفاق می افتد. در هر دو علم حس و عقل و قلب درگیرند لیکن در یک پیوستار از علم حصولی به سمت علم حضوری، کسب علم به سمت بی واسطگی میل می کند. علم حصولی و حضوری را می توان در یک پیوستار و در ادامه هم در نظر گرفت. همان طور که در پدیده های به ظاهر حسی، عقلی و قلبی هم هر سه مولفه ی حس و عقل و قلب حضور دارند؛ در تمام دریافت های علم حصولی هم علم حضوری حضور دارد و برعکس. تقریری از مباحث پژوهشکده تحول (۹) تبیین ۲: تعریف علم در منطق های مختلف همان طور که گذشت علم حضوری علمی است که بدون واسطه به ذات معلوم تعلق می گیرد. یعنی واسطه ای بین عالم و معلوم نیست. مفهوم را جزء علم حصولی و آن را واسطه بین عالم و معلوم می دانند. لیکن علم حضوری اساساً هیچ واسطه ای ندارد، و چون مفاهیم دخالت نمی کنند، بنابراین خطایی هم در آن راه ندارد. به دلیل این که علم حضوری، کاشفیت دارد از واقعیت خارجی و ذات معلوم بی واسطه درک می شود. علم حضوری را خطا ناپذیر می دانند چون واسطه ی مفهومی بین نفس و شیء خارجی برقرار نمی شود، بنابراین عینِ شیء خارجی در نفس تبلور و حضور پیدا می کند و انسان علم حضوری نسبت به شیء خارجی پیدا می کند و خطایی هم در آن راه ندارد. مراتبی برای علم حضوری ذکر می کنند که از نظر شدت و ضعف، یکسان نیستند. بلکه اختلافی بین مراتب علم حضوری وجود دارد که علت آن را مراتب وجود شخص مُدرک می دانند. اگر مرتبه ی وجودی شخص مدرک ضعیف باشد، علم حضور ¬اش هم ضعیف تر و کمرنگ تر است و اگر مرتبه وجودی وی قوی باشد، علم حضوری قوی تر است. بخش دوم، علم حصولی است، که به واسطه مفهوم یا صورت ذهنی به معلوم مرتبط می شود. یعنی علم حصولی کاشف از واقع است و واقع را آنچنان که هست از طریق مفهوم نشان می دهد. در حقیقت مفاهیم، انعکاسِ واقعیت را در ذهن متبلور می کنند. ذهن، خاصیت انعکاسی مطلق دارد و خطایی در این قسمت وجود ندارد. گفته شده است که ذهن را قوه ای است دراکه، که منقش شود در آن صور اشیاء همچون آینه. آینه دانستن ذهن، یعنی ذهن در ارتباط با پدیده خارجی، هر چه را که ببیند کماهی منعکس می کند، گرچه در مسیر تبدیل شدن آن صورت اولیه، به مفهوم کلی و اتصال آن به نفس (که علم نامیده می شود) ممکن است خطا اتفاق بیفتد. اینک چالش اینجاست که آیا علم را می توان کشف واقع معنا نمود یا خیر؟ حتی علم حضوری را که گفته می شود خطاناپذیر است (به دلیل اینکه نفس با شیء خارجی متحد می شود و این اتحاد سبب می شود که هیچ واسطه ای بین علم و معلوم نباشد؛ و لذا آن چیزی که از خارج، در نفس عالِم پیدا می شود، همان چیزی است که در خارج است)، می تواند مورد چالش باشد.. مکانیزم علم حصولی را هم چنین بیان می کنند که درحقیقت حاصل شدنِ علم، ابتدائاً مبتنی بر دستگاه علیت است. یعنی یک حرکت خارجی است که علیت بیرون، سبب میشود یک فعالیت هایی پدید بیاید مثل امکانات و ایجاد شرایط خاص، که طی آنها ادراک و علم اتفاق می افتند (البته هیچ کدام از این عوامل، عامل اصلیِ پیدایش علم نیستند. بلکه همه اینها علّت معدّه هستند که زمینه پیداش علم را برای عالِم فراهم می کنند. لیکن علت اصلی پیدایش علم، از طریق افاضه و ارتباط با عالم مجردات می دانند). نقد دیدگاه ها را در ادامه ملاحظه نمایید. تقریری از مباحث پژوهشکده تحول (۱۰) تعریف علم در منطق های مختلف (بخش دوم) حقیقت علم از جنس عالم مجردات است لذا مطلق ادراکات مجرد از ماده است که زمان و مکان برای آنها فرض ندارد، لذا باید حتما از یک عالم دیگری، یک حقیقت غیرمادی به انسان افاضه بشود تا بتواند از طریق آن حقیقت، واقعیت را درک کند. درحقیقت صورت قلبی یک واسطه می خورد از طریق ارتباطی که با واقعیت برقرار می نماید که موجب می شود واقعیت از طریق عالم بالا یا عالم مجردات بر قلب فرد وارد شود. در این ارتباط و رفت و برگشت بین صورت مادی و حقیقت غیرمادی، فرد مدرک هیچ گونه فعالیتی در پذیرش آن صورت افاضه شده ندارد. بلکه قابلیت محض است که صورت هایی که اعطاء می شود را می پذیرد و نقش آن صورت ها در جانش قرار می گیرد. این که چرا ادراکات را مجرد از ماده می دانند و زمان و مکان بر آنها فرض ندارد به دو دلیل است. یکی این که انسان می تواند صورت های بزرگ تر و کوچک تر از حجم ماده اشیاء را تصور کند. چون شیء مادی تعین خاصی دارد، وزن خاصی دارد اما ذهن به دلیل این که می تواند آن را بزرگ تر و کوچک تر کند، بنابراین از این خصوصیت مادی مجرد است. دوم اینکه تغییر اساساً از خصوصیات ماده است و ادراک، شأنی است که منزه از تغییر و از ماده است، لذا ما نمی توانیم ادراک و علم را مادی فرض کنیم. نقد: اشکال اصلی در باب تعریف علم، معنای کشف است. کشف انسان از واقعیت خارجی چگونه است؟ یعنی نفس انسان، در دستگاه منطق صوری و اصالت وجود، چگونه با صورت خارجی شیء متحد می شود؟ پاسخ در رویکرد منطق صوری این است که ذهن مانند آینه، میتواند صورت خارجی شیء را به تمامه و مطلق در نفس منعکس کند. در واقع ذهن صورت خارجی شیئ را انتزاع می کند و از این طریق ادراک صورت می گیرد. در رویکرد اصالت وجود، ادراک و علم از طریق انشاء لحظه به لحظه وقوع پدیده، در ذهن نیز استقرار می یابد و صورت ذهنی شیء مرتبه ای از وجود شیء محسوب می شود نفس از طریق اتحادی که با حقیقت علم برقرار می نماید، اما با دو تعبیر متفاوت در منطق صوری و اصالت وجود، می تواند پدیده را مورد شناسایی قرار دهد. اینک چالش اینجاست که بر مبنای منطق صوری و اصالت وجود باید ببینیم این تعریف درست است یا نه؟ تقریری از مباحث پژوهشکده تحول (۱۱) تعریف علم در منطق های مختلف (بخش سوم) منطق صوری: در دستگاه منطق صوری گفته می شود ماهیت حقیقتی است که یک ذات و یک اثری دارد که رابطه بین آن ذات و آن اثر هم یک رابطه علیّتی و یک رابطه یک به یک دارد. یعنی هر ذاتی، دارای یک اثر است و این اثر، حتما ضروریِ آن ذات است. بر مبنای منطق صوری، قاعدتاً هیچ وقت نمی توان گفت صورت، کاشف از واقع است، چرا؟ چون شیء خارجی، خودش یک ذات و یک اثر دارد. صورت ذهنی هم یک ذات و یک اثر دارد. با توجه به این که بین صورت ذهنی و شیء خارجی، هیچ رابطه منطقی برقرار نیست که مُبین کشف از واقع باشد. به اصطلاح بین ان دو انفصال دائم است و رابطه ای وجود ندارد. بنابراین دو ذات مستقل، علی المبنای منطق صوری، که ذوات را متباین می بیند (صورت ذهنی دارای یک ذات است، شیء خارجی هم ذات دیگری دارد و بین این دو تباین مطلق یا به اصطلاح انفصال مطلق هست) نمی توانند ربطی به هم داشته باشند که حکایت از کاشفیت نماید. هر چند گفته شود ذهن دارای قوه مُدرکهای است که صورت، مانند آینه در آن منعکس می شود. این حد از بحث نمی تواند کفافِ از نفسِ ارتباط بین ذهن و واقعیت خارجی نماید. چون ذهن خودش برای خودش ماهیتی است، و شیء خارجی هم برای خودش ماهیتی دارد بنابراین تباین ذاتی بین این دو برقرار است. بنابراین می توان اثبات کرد که بر مبنای منطق صوری، علم اساساً قابل تبیین نیست. اصالت وجود: بر مبنای اصالت وجود، درحقیقت صورت ذهنی، مرتبه ای از وجود عینی است. یعنی وجود دارای مراتبی است، یک مرتبه اش وجود عینی است، یک مرتبه اش وجود آن صورت ذهنی است که این هر دو هم یک امر واحد هستند. یعنی در حقیقت یک وجود هست که هم در ذهن و هم در عین هست و این دو مراتب و شئون یک وجود هستند که با هم متحدند و بین آنها اتصال مطلق برقرار هست. هر پدیده یک وجود واحد هست که دارای مراتب مختلف است. در این صورت، هیچ دلیلی بر کاشفیت و حکایت، یک مرتبه وجود از مرتبه دیگر آن وجود، وجود ندارد. چون هر دو مراتب یک پدیده هستند که خود آن مراتب هم استقلالی ندارند. در واقع هر دو، مراتب تشکیکی یک وجود هستند و مستقل از هم نیستند. بر مبنای دیدگاه اصالت وجود، در بین مراتب اختلاف تباینی وجود ندارد بلکه اختلاف، اختلاف شدت و ضعف در وجود است. تقریری از مباحث پژوهشکده تحول (۱۲) تعریف علم در منطق های مختلف (بخش چهارم/ آخر) نقد: چالش این جاست که معنای شدت و ضعف وجود در یک پدیده چیست؟ اگر هر دو عضوی از یک وجود عام و شامل هستند، چگونه می توانند از یکدیگر حکایت کنند؟ بنابراین، چه در اصالت وجود، چه در منطق صوری، حکایت گری نفس انسان از واقعیتِ خارجی (چه به صورت حضوری یا حصولی) نمی تواند مبین تعریف علم باشد. دو دیگر ان که در تعریف علم به معنای کشف واقع، یک نحوه برابری مطلق بین شیء خارجی یا موضوع خارجی با آن مُدرک یا صورت ذهنی همیشه برقرار است که از آن به تطابق یاد می شود. این تطابق صد درصد است و هیچ وقت از بین نمی رود. لذا برابر این تعریف، علم همیشه مطلق است. یعنی در آن چیزی که کشف شده، هیچ ابهامی وجود ندارد. ممکن است کسی بگوید من ابعاد کمتری از شیء را کشف کرده ام و هنوز مجهولات زیادی در ذهنم هست که آنها را کشف نکرده ام. بنابراین، در منطق صوری، اختلافِ بین مُدرکات، در افراد مختلف قابل تفسیر نیست و به علم مساوی تفسیر می شود. بنابراین، چون بین اشتراکات در درک من، و در درک ذیگری تساوی مطلق برقرار است، نمی تواند اجمال را پذیرا باشد و نمی تواند هیچ گونه نسبیتی را بین دو ادراک تصویر نماید. هر بُعد جدید که به منزله اطلاعات جدیدی در انسان وارد می شود می تواند در کنار اطلاعات سابق قرار بگیرد. اما هیچ وقت آن اطلاعات جدید، ترکیب با اطلاعات سابق نمی شود که یک کل درست کند. زیرا مفاهیم و اطلاعات کشف شده هر کدام، علی المبنا یک هویت تباینی دارند که وقتی در کنار سایر اطلاعات قرار می گیرند نمی توانند ارتباط مفهومی با داده های قبلی برقرار نمایند. وقتی علم نسبیت بردار نباشد، اشکالات متفاوتی بر آن بار می شود. اولین اشکال این است که در پدیده ی ادراک، عوامل مختلفی اثر گذارند. برای نمونه، انگیزه ها، حب ها، بغض ها، میل ها، نفرت ها. ظرفیت-های فکری و حافظه، اهداف و غایات فرد، نقش تشویق ها و تنبیهات محیطی، نقش سلامت جسمی و روانی، این که چه ابعادی از پدیده بتواند در فضای ادراکی فرد قرار گیرد و جذب شود و … همه اینها در صورت ذهنی که از شیء خارجی به ذهن فرد وارد می شود و یا تفسیری که فرد از یک پدیده می نماید، تاثیرگذار است. دیگر آن که، براساس تعریف علم به معنای کشف؛ اساساً توسعه کیفی اطلاعات معنا و مفهومی ندارد. چرا؟ چون منطق صوری بحث از تباین مطلق داده ها بین صورت ذهنی و شیء خارجی (انفصال مطلق)، و اصالت وجود بحث از انطباق کامل بین صورت ذهنی و شیء خارجی می کند (اتصال دائم). در این صورت، مجموعه اطلاعات و داده های ورودی، هیچ گونه تاثیر و تاثری روی هم ندارند؛ منفک از هم هستند و افزایش اطلاعات، صرفاً به افزایش کمی اطلاعات معنا می شود، لذا علم فقط از حیث کمّی می تواند رشد پیدا کند. اما رشد کیفی که اساسِ، رشد علم هست؛ و حاصل تاثیر، تاثر و پیوند و تَقَوم اطلاعات گذشته و سابق و لاحق و بعدی هست؛ در این دو دستگاه، قابل تفسیرِ منطقی نیست. توضیح آن که، ادراکات و اطلاعاتی که از تعامل با محیط برای فرد حاصل می شود با اطلاعات قبلی تباین به ذات ندارند و می توانند با داده های قبلی ترکیب شوند. یعنی اطلاعات قدیم و جدید رابطه تاثیر و تاثری دارند و می توانند در هم ضرب شوند و در هم اثر می گذارند. بنابراین، منزلت های مختلف پیدا می شود و به همین دلیل رشد کیفی اطلاعات، حاصل می شود. مباحث ذیل تقریری از مباحث مطرح شده در پژوهشکده تحول علوم انسانی است که به کوشش دکتر سیدمحمدرضا تقوی انجام شده است: تبیین ۶: چارچوب ها و پیش فرض های مفروض در پژوهش الف) مسلماً شارع مقدس و خداوند از خلق کثرات منظور خاصی داشته اند. یعنی روابط خاصی از اشیاء و پدیده ها را مدِّ نظر داشته اند، به نحوی که برقرار نمودن چنین ارتباطی (در کل با طبیعت، سایر انسانها، خداوند، با خود) زمینهی رستگار شدن انسان دانسته شده است. تمام قوانین شرع هم، که مجموعاً دین گفته می شود، در راستای تضمین همین رستگاری است. به این قواعد می توان “سنت های لایتغیر الهی که تبدیل و تحویلی در آن نیست” نام نهاد. فلسفه ی برخی از این قواعد را انسان می تواند بفهمد. برخی را ممکن است با افزایش دانش و بینش بفهمد. بخشی را نیز هیچگاه نفهمد مگر آن که امام معصوم (ع) پرده از راز آنها بردارد. ب) منظور از سنت های الهی معمولاً قوانین طبیعی که در شرایط مختلف تغییر می کنند، نیست، چون می فرماید «لا تبدیل لخلق الله». سنت های الهی معمولاً یا الف) مربوط به «احکام جهت» هستند مانند سنت امداد الهی، سنت «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ (رعد: ۱۱)» و یا ب) احکام مربوط به «مقومات آفرینش» هستند. قوانین طبیعی ممکن است تحت شرایط مختلف فرق کنند مثلا وقتی شیء در منزلت های مختلفی قرار می گیرد. به همین دلیل هم گفته می شود قوانین ذاتی شیء نیستند. منظور از سنت های الهی چیزی فراتر از قوانین طبیعی هستند که ما کشف می کنیم. زیرا قوانین طبیعی ممکن است در بعد زمان تغییر یابند، متکامل شوند و یا بطلان انها اثبات شود. ب) راهنمایی های لازم توسط شارع مقدس برای پی بردن به این که چه نوع روابطی در زمان غیبت، باید بر اشیاء، پدیده ها و نهادهای اجتماعی و حکومتی حاکم باشد تا نظر شارع مقدس تامین شده باشد، انجام گرفته است (به این دلیل دین اسلام، دینی کامل فرض شده است). کشف این روابط به عنوان “واجب کفایی” بر عهده دانشمندان امت است، همان ها که خداوند از آنها بیعت گرفته است که بر ناملایمات جوامع سکوت نکنند. امیرالمومنین (ع) می فرمایند: خداوند از علما، عهد و پیمان گرفته که در برابر شکمبارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند (نهج البلاغه، خطبه ۳). د) ولایت از شئون خالق هستی و ائمه معصومین (علیهم السلام) می باشد. سایر افراد به تناسب ظرفیت و سنخیت تحقق یافته در آنها با مقام ولایت (که بر اساس جهت گیری، موضع گیری و مجاهدهی فاعل شناسا مشخص می گردد) می توانند نظر شارع مقدس در موضوع مورد نظر را شناسایی نمایند. این فرآیند از طریق تمسک به ولی که از آن به «تولی» تعبیر می شود، انجام می پذیرد. هر اندازه فاعل شناسا بتواند از طریق تولی به ولایت و انجام صحیح اصول پژوهش، به ادراک لایه های عمیق تری از واقعیت (موضوع پژوهش} دست یابد قدرت تصرف بیشتری می یابد. قدرت تصرف به معنی تصرفِ خودبنیاد نیست، بلکه به معنای تصرف به میزان لازم و در راستای نظر شارع مقدس می باشد. تقریری از مباحث پژوهشکده تحول (۷) برخی چارچوب ها و مفروضه ها در بخش مبادی (بخش دوم) ه) رابطه عبد با خالق، رابطه ایست که یک طرف آن وجود مطلق بالذات (حی و قیومی که همه عالَم را با اسم “یا صمد” پر کرده است (که مرحوم شیخ از آن به “”وحدت شخصیه وجود” یاد می کند) و یک طرف آن انسان، یعنی فقیر بالذاتی است که ابدالدهر فقیر می ماند، و حتا اگر به مقام “قاب قوسین” هم برسد، باز هم ویژگی «فقیر بودن» را از دست نمی دهد، و) هیچ گاه غنی بالذات نمی شود. فقیر بودن یعنی این که انسان هر آن (لحظه)، و کمتر از آنی، بقاء و حیاتش محتاج وجود دیگری است. البته این مرتبه ی کمی نیست کما این که پیامبر (ص) فرمودند: الفقر فخری. فرصت تعامل، هبه ای است از طرف خالق به بنده اش. بزرگان بر این باورند به میزانی که یاد و ذکر الهی، از ذهن می رود، بهره مندی انسان از منبع کمال هم از بین می رود. و) انسان با توکل و اعتماد به خدای متعال و با تلاش و مجاهده (از جمله جهاد تبیین) می تواند در هر زمان این قواعد را متناسب با زمان و مکان و با حفظ جهت الهی احصاء نماید. مجموعه ی این قواعد همان علوم انسانی مطلوب می باشد که تشکیل تمدن نوین اسلامی در گرو تاسیس آن است. ز) هر کاری در عالَم اتفاق می افتد با اذن خداوند انجام می گیرد. خداوند هم با قدرت یدی کار نمی کند، بلکه با اراده کار می کند و هر امری به محض اراده کردن اتفاق می افتد (کن فیکون). «کن فیکون» برای مومنین در قیامت هم صادق است. در دنیا هم «کن فیکون» برای اوحدی از افراد با «اسم اعظم» برقرار است. هر کاری هم در عالَم اتفاق می افتد با اراده خدا و به یکی از نام ها و صفات الهی بر می گردد. رحمان یکی از نام ها و صفات خداوند است و آن رحمت عام خداوند به تمام بندگان است صرف نظر از دین و آئین و رنگ پوست و نژادشان. یا رحیم هم رحمت خاص خداوند است که به مومنین به خداوند تعلق می گیرد و آن رحمت خاص الهی است. رحمت خاص نه از آن جهت که متعلق به افراد خاصی باشد. هر کس از اسامی یا نور و یا قدوس مدد جوید و به آن سمت حرکت نماید از این نسیم بهره می برد. بخشی از این اسرار هم در دانشی که از آن به “علم منایا و بلایا” نامیده می شود، یافت می شود. من جمله پیش بینی شهادت عمار و نوع شهادت ایشان توسط حضرت علی (ع). تقریری از مباحث پژوهشکده تحول (۸) موضوع: آگاهی و علم نسبت علم حصولی و علم حضوری علم با برقرار کردن رابطه بین متولی با ولی به دست می آید. همۀ انسان ها خودآگاه یا نا خود آگاه با ولی خود در ارتباطند. این ولایت در امور مختلف می تواند متفاوت باشد. مثلاً یک نجار آنچه از دانش نجاری آموخته است قوانین یا فرمول هائی هستند که او را ولایت می کنند. دانش او مقدار شناختی است که از این فرمول ها و قوانین دارد. به وسیلۀ آنان در چوب تصرف می کند و محصولی را عرضه می دارد. تولی هر کس به هر چیزی که در بالادست خود یا خارج از خود باشد به همان نسبتی که با آن رابطه برقرار می کند علم به قوانین ان پیدا می کند. اگر افراد وصل به اولیای الهی و از آن طریق وصل به خداوند شوند قوانین و فرمول های دانش خود را از آن ولی کسب می کنند. در این جا دیگر به نظر می رسد فاصله ای بین علم حضوری و علم حصولی باقی نماند. به هر صورت همۀ ما از ولی خود می آموزیم. مهم انتخاب ولی و جهاد در فهم از اوست. به نظر می رسد ولی های زنده (شهید هم زنده است) از طریق الهام پیام خود را می رسانند که باید ملاکی برای تمیز الهام از اوهام وجود داشته باشد. مثلاً دائم الوضوء بودن، عبادت های شبانه و صبحگاهی امکان اوهام را کمتر می کنند. معصوم (ع) به علت حضور دائمی نزد ولی خود کسب علم آنی می کند. غیر معصومین به علت حاکم شدن شرایط اجتماعی بر جهت گیریشان و به خصوص موضع گیریشان دچار مداخله در دریافت می شوند. در مجموع می توان گفت که تمام عوامل علم آموزی علت معدِّه و خداوند علت تامه است. در علم حضوری نیازی به وجود علت معده نیست و از طریق علت تامه (خداوند) مستقیماً علم آموزی اتفاق می افتد. در هر دو علم حس و عقل و قلب درگیرند لیکن در یک پیوستار از علم حصولی به سمت علم حضوری، کسب علم به سمت بی واسطگی میل می کند. علم حصولی و حضوری را می توان در یک پیوستار و در ادامه هم در نظر گرفت. همان طور که در پدیده های به ظاهر حسی، عقلی و قلبی هم هر سه مولفه ی حس و عقل و قلب حضور دارند؛ در تمام دریافت های علم حصولی هم علم حضوری حضور دارد و برعکس. تقریری از مباحث پژوهشکده تحول (۹) تبیین ۲: تعریف علم در منطق های مختلف همان طور که گذشت علم حضوری علمی است که بدون واسطه به ذات معلوم تعلق می گیرد. یعنی واسطه ای بین عالم و معلوم نیست. مفهوم را جزء علم حصولی و آن را واسطه بین عالم و معلوم می دانند. لیکن علم حضوری اساساً هیچ واسطه ای ندارد، و چون مفاهیم دخالت نمی کنند، بنابراین خطایی هم در آن راه ندارد. به دلیل این که علم حضوری، کاشفیت دارد از واقعیت خارجی و ذات معلوم بی واسطه درک می شود. علم حضوری را خطا ناپذیر می دانند چون واسطه ی مفهومی بین نفس و شیء خارجی برقرار نمی شود، بنابراین عینِ شیء خارجی در نفس تبلور و حضور پیدا می کند و انسان علم حضوری نسبت به شیء خارجی پیدا می کند و خطایی هم در آن راه ندارد. مراتبی برای علم حضوری ذکر می کنند که از نظر شدت و ضعف، یکسان نیستند. بلکه اختلافی بین مراتب علم حضوری وجود دارد که علت آن را مراتب وجود شخص مُدرک می دانند. اگر مرتبه ی وجودی شخص مدرک ضعیف باشد، علم حضور ¬اش هم ضعیف تر و کمرنگ تر است و اگر مرتبه وجودی وی قوی باشد، علم حضوری قوی تر است. بخش دوم، علم حصولی است، که به واسطه مفهوم یا صورت ذهنی به معلوم مرتبط می شود. یعنی علم حصولی کاشف از واقع است و واقع را آنچنان که هست از طریق مفهوم نشان می دهد. در حقیقت مفاهیم، انعکاسِ واقعیت را در ذهن متبلور می کنند. ذهن، خاصیت انعکاسی مطلق دارد و خطایی در این قسمت وجود ندارد. گفته شده است که ذهن را قوه ای است دراکه، که منقش شود در آن صور اشیاء همچون آینه. آینه دانستن ذهن، یعنی ذهن در ارتباط با پدیده خارجی، هر چه را که ببیند کماهی منعکس می کند، گرچه در مسیر تبدیل شدن آن صورت اولیه، به مفهوم کلی و اتصال آن به نفس (که علم نامیده می شود) ممکن است خطا اتفاق بیفتد. اینک چالش اینجاست که آیا علم را می توان کشف واقع معنا نمود یا خیر؟ حتی علم حضوری را که گفته می شود خطاناپذیر است (به دلیل اینکه نفس با شیء خارجی متحد می شود و این اتحاد سبب می شود که هیچ واسطه ای بین علم و معلوم نباشد؛ و لذا آن چیزی که از خارج، در نفس عالِم پیدا می شود، همان چیزی است که در خارج است)، می تواند مورد چالش باشد.. مکانیزم علم حصولی را هم چنین بیان می کنند که درحقیقت حاصل شدنِ علم، ابتدائاً مبتنی بر دستگاه علیت است. یعنی یک حرکت خارجی است که علیت بیرون، سبب میشود یک فعالیت هایی پدید بیاید مثل امکانات و ایجاد شرایط خاص، که طی آنها ادراک و علم اتفاق می افتند (البته هیچ کدام از این عوامل، عامل اصلیِ پیدایش علم نیستند. بلکه همه اینها علّت معدّه هستند که زمینه پیداش علم را برای عالِم فراهم می کنند. لیکن علت اصلی پیدایش علم، از طریق افاضه و ارتباط با عالم مجردات می دانند). نقد دیدگاه ها را در ادامه ملاحظه نمایید. تقریری از مباحث پژوهشکده تحول (۱۰) تعریف علم در منطق های مختلف (بخش دوم) حقیقت علم از جنس عالم مجردات است لذا مطلق ادراکات مجرد از ماده است که زمان و مکان برای آنها فرض ندارد، لذا باید حتما از یک عالم دیگری، یک حقیقت غیرمادی به انسان افاضه بشود تا بتواند از طریق آن حقیقت، واقعیت را درک کند. درحقیقت صورت قلبی یک واسطه می خورد از طریق ارتباطی که با واقعیت برقرار می نماید که موجب می شود واقعیت از طریق عالم بالا یا عالم مجردات بر قلب فرد وارد شود. در این ارتباط و رفت و برگشت بین صورت مادی و حقیقت غیرمادی، فرد مدرک هیچ گونه فعالیتی در پذیرش آن صورت افاضه شده ندارد. بلکه قابلیت محض است که صورت هایی که اعطاء می شود را می پذیرد و نقش آن صورت ها در جانش قرار می گیرد. این که چرا ادراکات را مجرد از ماده می دانند و زمان و مکان بر آنها فرض ندارد به دو دلیل است. یکی این که انسان می تواند صورت های بزرگ تر و کوچک تر از حجم ماده اشیاء را تصور کند. چون شیء مادی تعین خاصی دارد، وزن خاصی دارد اما ذهن به دلیل این که می تواند آن را بزرگ تر و کوچک تر کند، بنابراین از این خصوصیت مادی مجرد است. دوم اینکه تغییر اساساً از خصوصیات ماده است و ادراک، شأنی است که منزه از تغییر و از ماده است، لذا ما نمی توانیم ادراک و علم را مادی فرض کنیم. نقد: اشکال اصلی در باب تعریف علم، معنای کشف است. کشف انسان از واقعیت خارجی چگونه است؟ یعنی نفس انسان، در دستگاه منطق صوری و اصالت وجود، چگونه با صورت خارجی شیء متحد می شود؟ پاسخ در رویکرد منطق صوری این است که ذهن مانند آینه، میتواند صورت خارجی شیء را به تمامه و مطلق در نفس منعکس کند. در واقع ذهن صورت خارجی شیئ را انتزاع می کند و از این طریق ادراک صورت می گیرد. در رویکرد اصالت وجود، ادراک و علم از طریق انشاء لحظه به لحظه وقوع پدیده، در ذهن نیز استقرار می یابد و صورت ذهنی شیء مرتبه ای از وجود شیء محسوب می شود نفس از طریق اتحادی که با حقیقت علم برقرار می نماید، اما با دو تعبیر متفاوت در منطق صوری و اصالت وجود، می تواند پدیده را مورد شناسایی قرار دهد. اینک چالش اینجاست که بر مبنای منطق صوری و اصالت وجود باید ببینیم این تعریف درست است یا نه؟ تقریری از مباحث پژوهشکده تحول (۱۱) تعریف علم در منطق های مختلف (بخش سوم) منطق صوری: در دستگاه منطق صوری گفته می شود ماهیت حقیقتی است که یک ذات و یک اثری دارد که رابطه بین آن ذات و آن اثر هم یک رابطه علیّتی و یک رابطه یک به یک دارد. یعنی هر ذاتی، دارای یک اثر است و این اثر، حتما ضروریِ آن ذات است. بر مبنای منطق صوری، قاعدتاً هیچ وقت نمی توان گفت صورت، کاشف از واقع است، چرا؟ چون شیء خارجی، خودش یک ذات و یک اثر دارد. صورت ذهنی هم یک ذات و یک اثر دارد. با توجه به این که بین صورت ذهنی و شیء خارجی، هیچ رابطه منطقی برقرار نیست که مُبین کشف از واقع باشد. به اصطلاح بین ان دو انفصال دائم است و رابطه ای وجود ندارد. بنابراین دو ذات مستقل، علی المبنای منطق صوری، که ذوات را متباین می بیند (صورت ذهنی دارای یک ذات است، شیء خارجی هم ذات دیگری دارد و بین این دو تباین مطلق یا به اصطلاح انفصال مطلق هست) نمی توانند ربطی به هم داشته باشند که حکایت از کاشفیت نماید. هر چند گفته شود ذهن دارای قوه مُدرکهای است که صورت، مانند آینه در آن منعکس می شود. این حد از بحث نمی تواند کفافِ از نفسِ ارتباط بین ذهن و واقعیت خارجی نماید. چون ذهن خودش برای خودش ماهیتی است، و شیء خارجی هم برای خودش ماهیتی دارد بنابراین تباین ذاتی بین این دو برقرار است. بنابراین می توان اثبات کرد که بر مبنای منطق صوری، علم اساساً قابل تبیین نیست. اصالت وجود: بر مبنای اصالت وجود، درحقیقت صورت ذهنی، مرتبه ای از وجود عینی است. یعنی وجود دارای مراتبی است، یک مرتبه اش وجود عینی است، یک مرتبه اش وجود آن صورت ذهنی است که این هر دو هم یک امر واحد هستند. یعنی در حقیقت یک وجود هست که هم در ذهن و هم در عین هست و این دو مراتب و شئون یک وجود هستند که با هم متحدند و بین آنها اتصال مطلق برقرار هست. هر پدیده یک وجود واحد هست که دارای مراتب مختلف است. در این صورت، هیچ دلیلی بر کاشفیت و حکایت، یک مرتبه وجود از مرتبه دیگر آن وجود، وجود ندارد. چون هر دو مراتب یک پدیده هستند که خود آن مراتب هم استقلالی ندارند. در واقع هر دو، مراتب تشکیکی یک وجود هستند و مستقل از هم نیستند. بر مبنای دیدگاه اصالت وجود، در بین مراتب اختلاف تباینی وجود ندارد بلکه اختلاف، اختلاف شدت و ضعف در وجود است. تقریری از مباحث پژوهشکده تحول (۱۲) تعریف علم در منطق های مختلف (بخش چهارم/ آخر) نقد: چالش این جاست که معنای شدت و ضعف وجود در یک پدیده چیست؟ اگر هر دو عضوی از یک وجود عام و شامل هستند، چگونه می توانند از یکدیگر حکایت کنند؟ بنابراین، چه در اصالت وجود، چه در منطق صوری، حکایت گری نفس انسان از واقعیتِ خارجی (چه به صورت حضوری یا حصولی) نمی تواند مبین تعریف علم باشد. دو دیگر ان که در تعریف علم به معنای کشف واقع، یک نحوه برابری مطلق بین شیء خارجی یا موضوع خارجی با آن مُدرک یا صورت ذهنی همیشه برقرار است که از آن به تطابق یاد می شود. این تطابق صد درصد است و هیچ وقت از بین نمی رود. لذا برابر این تعریف، علم همیشه مطلق است. یعنی در آن چیزی که کشف شده، هیچ ابهامی وجود ندارد. ممکن است کسی بگوید من ابعاد کمتری از شیء را کشف کرده ام و هنوز مجهولات زیادی در ذهنم هست که آنها را کشف نکرده ام. بنابراین، در منطق صوری، اختلافِ بین مُدرکات، در افراد مختلف قابل تفسیر نیست و به علم مساوی تفسیر می شود. بنابراین، چون بین اشتراکات در درک من، و در درک ذیگری تساوی مطلق برقرار است، نمی تواند اجمال را پذیرا باشد و نمی تواند هیچ گونه نسبیتی را بین دو ادراک تصویر نماید. هر بُعد جدید که به منزله اطلاعات جدیدی در انسان وارد می شود می تواند در کنار اطلاعات سابق قرار بگیرد. اما هیچ وقت آن اطلاعات جدید، ترکیب با اطلاعات سابق نمی شود که یک کل درست کند. زیرا مفاهیم و اطلاعات کشف شده هر کدام، علی المبنا یک هویت تباینی دارند که وقتی در کنار سایر اطلاعات قرار می گیرند نمی توانند ارتباط مفهومی با داده های قبلی برقرار نمایند. وقتی علم نسبیت بردار نباشد، اشکالات متفاوتی بر آن بار می شود. اولین اشکال این است که در پدیده ی ادراک، عوامل مختلفی اثر گذارند. برای نمونه، انگیزه ها، حب ها، بغض ها، میل ها، نفرت ها. ظرفیت-های فکری و حافظه، اهداف و غایات فرد، نقش تشویق ها و تنبیهات محیطی، نقش سلامت جسمی و روانی، این که چه ابعادی از پدیده بتواند در فضای ادراکی فرد قرار گیرد و جذب شود و … همه اینها در صورت ذهنی که از شیء خارجی به ذهن فرد وارد می شود و یا تفسیری که فرد از یک پدیده می نماید، تاثیرگذار است. دیگر آن که، براساس تعریف علم به معنای کشف؛ اساساً توسعه کیفی اطلاعات معنا و مفهومی ندارد. چرا؟ چون منطق صوری بحث از تباین مطلق داده ها بین صورت ذهنی و شیء خارجی (انفصال مطلق)، و اصالت وجود بحث از انطباق کامل بین صورت ذهنی و شیء خارجی می کند (اتصال دائم). در این صورت، مجموعه اطلاعات و داده های ورودی، هیچ گونه تاثیر و تاثری روی هم ندارند؛ منفک از هم هستند و افزایش اطلاعات، صرفاً به افزایش کمی اطلاعات معنا می شود، لذا علم فقط از حیث کمّی می تواند رشد پیدا کند. اما رشد کیفی که اساسِ، رشد علم هست؛ و حاصل تاثیر، تاثر و پیوند و تَقَوم اطلاعات گذشته و سابق و لاحق و بعدی هست؛ در این دو دستگاه، قابل تفسیرِ منطقی نیست. توضیح آن که، ادراکات و اطلاعاتی که از تعامل با محیط برای فرد حاصل می شود با اطلاعات قبلی تباین به ذات ندارند و می توانند با داده های قبلی ترکیب شوند. یعنی اطلاعات قدیم و جدید رابطه تاثیر و تاثری دارند و می توانند در هم ضرب شوند و در هم اثر می گذارند. بنابراین، منزلت های مختلف پیدا می شود و به همین دلیل رشد کیفی اطلاعات، حاصل می شود. نظر شما ارسال