امروز پنج شنبه 1403/09/01
Skip to main content
×

هشدار

اجزای کامپوننت را به یک آیتم منو اختصاص بدهید

چندی پیش به همت مرکز تحقیقات اسلامی مجلس شورای اسلامی، نشست بررسی آسیب های اجتماعی با سخنرانی دکتر سیدسعید زاهد زاهدانی، جامعه شناس و استاد دانشگاه شیراز برگزار شد خوانندگان محترم می توانند متن این سخنرانی را در فضای مجازی مطالعه کنند. نکته اصلی و تأکید دکتر زاهد در این سخنان این بود که اگر روندهای تاریخی را نادیده بگیریم، نمی توانیم مسائل سیاسی و اجتماعی و … امروز را تحلیل کنیم و آسیبهای امروز را شناسایی کنیم. وی مشکلات اجتماعی را محصول عقب افتادگی های تاریخی و نظام شبه مدرنیزم ایجاد شده در دوران پهلوی ها و موفقیت های تاکنون نظام اسلامی در عرصه های مختلف را محصول مدیریت جهادی دانست. در ادامه در گفتگویی مفصل با وی به بررسی کندوکاو بیشتر نظرات وی پرداختیم. دکتر زاهد جامعه شناس، فارغ التحصیل دانشگاه لیدز از انگلستان، دانشیار دانشگاه شیراز و رئیس پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی این دانشگاه و استاد تراز انقلاب اسلامی در سال ۱۳۹۸ است.

*آقای دکتر! می خواهیم در مورد ساختارهای معیوبی که بعد از انقلاب اسلامی مانع رسیدن به شرایط مطلوب اسلامی، در جامعه ما شده اند و یا حرکت رو به پیشرفت جامعه را کند کرده اند، بررسی زیربنایی داشته باشیم. تهذیب نفس و برخوردار بودن از تقوا مقدمه همه کارهای اجتماعی در اسلام است. به نظر شما ساختار معیوب ایمانی در جامعه اسلامی امروز از چه زمانی ریشه دوانده است؟

بعد از انحراف در ساختار مدیریتی جامعه اسلامی (امامت) در صدر اسلام، به خصوص بعد از روی کار آمدن بنی امیه، علمای اسلام شناس چون از ایمان آوردن حکام و به تبع آن ساختار حکومتی، مأیوس گشته بودند، تمام همّ خویش را مصروف ایمان آحاد مردم و حداکثر اجتماعات محدود مردمی کردند. به این ترتیب موضوع مورد مطالعه آنان در مورد ایمان اسلامی محدود به فرد و اجتماع محدود و غیررسمی مردمی گردید، تا حدی در مورد مدیریت سخن گفته شد اما در مورد نظام سازی اجتماعی بحثی نشد. همچنین هر چند تلاش هایی برای اصلاح ساختار حکومتی در دوره هائی مثل آل بویه و صفویه و حتی در دوره معاصر، در جریان انقلاب مشروطه، صورت گرفت اما آن واحد مطالعه، تغییر نکرد. بنابراین آنچه تا قبل از انقلاب اسلامی در مورد ایمان اسلامی، مطالعه و تدوین شد ایمان اسلامی فردی بود.

بعد از گسترش و نفوذ تمدن مدرن به جهان اسلام که در آن واحد اصلی مطالعه را «اجتماعات» و «سازمان ها» قرار داده بودند، نظر علمای اسلام به تدریج به جنبه های اجتماعی دین هم جلب شد. تمدن مدرن سؤالاتی ایجاد کرد که برای پاسخ به آنان ضروری بود واحد مطالعه اسلامی علما، جامعه قرار گیرد. دست بالایِ تمدن مدرن در مقابل دیگر تمدن های موجود، همین توجه به اجتماعیات است. به قول ماکس وبر، یکی از شارحان تمدن مدرن، اگر سازمان های بوروکراتیک نبودند امکان رشد نظام سرمایه داری و حتی سوسیالیزم فراهم نمی شد.
در دوران معاصر، اولین عالمی که در تفسیر قرآن خود از اجتماعیات نوشت و اساساً یکی از تفاوت های عمده دین اسلام نسبت به ادیان گذشته را توجه به اجتماع دانست، علامه طباطبائی بود. در علمای نسل ایشان و بعد از ایشان این ایده پی گرفته شد و امثال حضرت امام(ره) نظام سیاسی اسلامی را نظریه پردازی کردند و شهید صدر به نظام اقتصاد اسلامی پرداختند. این گروه از علمای پیش‌رو دانستند که می باید با وجهه نظام سازی با اشکالات تمدن مدرن مواجه شوند و تمدن سازی اسلامی را هدف خود قرار دهند. به این ترتیب بود که می توانستند سؤالات ضد دینی تمدن مدرن را طبق دین مبین اسلام پاسخ گویند و مردم را از این انحراف پیچیده رهائی بخشند. از همین روست که انقلاب اسلامی شکل گرفت و دو تن از مجتهدین حکیمِ اسلامِ تمدن ساز، به ترتیب در رأس آن قرار گرفتند.

تا جامعه علمی اسلامی ما آن رویکرد فردگرای دینی که مربوط به تمدن گذشته اسلامی است را رها نکند و به رویکرد اجتماعی دین نپردازد، بسیاری از سوالات دینی مردم بی پاسخ می ماند. اسلام فردگرا در همان شرایط قبل از انقلاب پاسخ سؤالات دینی مردم را می داد؛ اما رهایی‌‌‌بخش نبود. سلطه کفار بر مومنین را علاج نمی کرد. اسلام با رویکرد جمع گرائی که امامین انقلاب شاخص های آن هستند، رهائی بخش از استبداد و استعمار است. اگر این تحول در کلام اسلامی صورت نگیرد و کلام اجتماعی به جای کلام فردی ترویج نشود، بسیاری از متدینین سرگردان خواهند ماند و تصورشان بر این خواهد بود که انقلاب اسلامی آرامش ایمانی قبل از انقلاب آنان را برهم زده است.

برای آشنایی بیشتر با این کلام اجتماعی، سخنان هر دو امام بزرگوار انقلاب را با این نگاه و رویکرد مرور بفرمائید. کسانی که بخواهند با این نوع از کلام اسلامی آشنا تر شوند می توانند کتاب انسان ۲۵۰ سالهء مقام معظم رهبری را مطالعه کنند. در راستای تمدن سازی جدید اسلامی لازم است کلام فردی به کلام اجتماعی تغییر یابد. نمونه آن هم کلام حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری است.

*تغییر رویکرد کلامی فردگرا به جمع گرا را تشریح کردید، در فلسفه اسلامی وضعیت چگونه بود و الان در چه وضعیتی قرار دارد. آیا فلسفه هم توانسته است وارد این مباحث جمعی و حکومتی شود؟

دانش فلسفه در مورد هست ها سخن می گوید و مسائل کلی را بیان می کند. سه سوال اصلی در فلسفه مطرح است: چیستی، چرائی و چگونگی. یعنی فلسفه در مورد چیستی ها، چرائی ها و چگونگی ها سخن می گوید. وقتی رویکرد کلامی ما فردگرا باشد در پیگیری برای یافتن پاسخ این سه سوال اصلی نیز، باز واحد مطالعه ما فرد خواهد بود نه جمع. از این رو در زمینه چیستی، پاسخ هائی که در فلسفه اسلامی رایج وجود دارد تا حد زیادی قابل تعمیم به شرایط کنونی هست، اما وقتی به سراغ چرائی می رویم عمدتاً تک عاملی می نگریم و کمتر نگاه به مجموعهء عوامل موجد می اندازیم. جمع بندی ما مثلاً می شود الف می دهد ب. به این توجه کمتری می کنیم که مجموعه ای از عوامل موجب می شوند و یا در رابطه با مجموعه عوامل دیگر قرار می گیرند.

در مورد چگونگی هم باز رویکرد تفردگرایی اگر بخواهد سازوکار چگونگی ها را توضیح دهد حداکثر قدرت برنامه ریزی فردی برای ما ایجاد می کند. از این نظر در تحلیل های خود عمدتاً افراد را می بینیم نه نظامات را.

وقتی رویکرد ما در تنظیم ساختار فلسفه رویکرد اجتماعی می شود، پاسخ هر سه سوال می تواند چیستی، چرائی و چگونگی وجودهای متکثر را برای ما تبیین کند. همان چیزی که نقطه برتر فلسفه غرب بعد از رنسانس شد و توانست در نهایت چگونگی وجود های متکثر را تبیین کند. این قدرت بود که به آنان امکان ساختن نظامات مختلف در زمینه انواع تکنولوژی های مادی و انسانی را داد.

امروز اگر در جمهوری اسلامی توانسته ایم به پیشرفت هایی در زمینه های علمی و تکنولوژیک، دست پیدا کنیم و قدرتی یافته ایم که در مقابل قدرت های بزرگ دنیا عرض اندام می کند و دست ما را در بسیاری از موارد در موضع برتر قرار داده است، به این دلیل است که امامین انقلاب از موضع فلسفه ای با رویکر اجتماعی به امور می نگرند و نه فردی. انتقاداتی هم که گاه و بی گاه از جانب، حتی درس خوانده های حوزوی، به سیاست ها و موضع گیری های این بزرگواران شده یا می شود، به مناسبت همین رویکرد فلسفی فردی از جانب منتقدین است که قدرت هضم رویکرد اجتماعی را به آنان نمی دهد.

نگاه به فلسفه با رویکرد اجتماعی، باز از دوران علامه طباطبائی نضج گرفت و در افرادی مانند حضرت امام، شهید مطهری و حضرت آیت الله خامنه ای و دیگر نظایرشان گسترش یافت.

امروزه استفاده از فلسفه حکمت متعالیه با رویکرد اجتماعی یکی از مسیرهای فلسفی باز شده و گسترش یافته بعد از انقلاب است. این ساختار فلسفی و دیگر انواع فلسفه با رویکرد اجتماعی، در حال گسترش است و با حاکم شدن آن بر نظام آموزشی، به خصوص حوزوی ما می تواند راه گشای بسیاری از بن بست های کنونی باشد.

*در زمینه فقه حکومتی که مقام معظم رهبری بسیار تأکید داشته و دارند، در این زمینه آیا انتظارات، مرتفع شده است؟

اگر رویکرد پرستش ما اجتماعی شد و معتقد شدیم که عبادت یک پدیده جمعی است نه فردی، در آن صورت است که به این جمله می رسم که «عبادت به جز خدمت خلق نیست.» وقتی در این مسیر قرار گرفتیم در عمل فکر بهبود حال جمع، ما را به فکر نظام سازی برای گسترش بیشتر خدمت به افراد بیشتر می اندازد. علم فقه ما هم که می خواهد تکلیف رفتارها را تعیین کند، از حالت تکالیف فردی در می آید و به فقه حکومتی می گراید. همان فقهی که بعد از انقلاب اسلامی به خاطر نفس گرم حضرت امام ره و آیت الله خامنه ای در حوزه های ما رونق گرفته است. بنابراین ساختار دیگری که باید به روز شود و متناسب با ابعاد تمدن سازی به ما یاری رساند علم فقه است.

فقه حکومتی و فقه نظامات اجتماعی اساس انقلاب اسلامی را تشکیل می دهد. به فرموده حضرت امام در کتاب ولایت فقیه یا حکومت اسلامی، که منشور انقلاب اسلامی بود، بیش از ۸۰ درصد آیات و روایات اسلامی در مورد اداره امور اجتماع است که کمتر به آن توجه شده.

به طور کلی علوم حوزوی زیر بنای فرهنگ اسلامی را تشکیل می دهند. انسانها و اجتماعات با گرایش های خود جهت گیری می کنند و سپس گام برمی دارند. از این رو می توان گفت اگر تحولات صورت گرفته در نظام تعلیم و تربیت این علوم زیربنائی تکمیل شود، جهت گیری اجتماعی ملت شریف ایران کامل می شود. به عبارت دیگر همدلی ملت ایران که موجب شروع انقلاب اسلامی شد و این نهضت با شکوه را در سال های ۵۶ و ۵۷ به وجود آورد و تا به امروز سوخت اصلی حرکت ما را فراهم کرده است، با تغییر نظامات علمی گفته شده کمال می یابد.

این احساس نیازی که امروز به خصوص در متدینین جامعه ملاحظه می شود که خود را مغبون از رسیدن به کمال آرزوهای خود، در افق‌های روشنی که از نظام اسلامی توسط هر دو امام بزرگوار انقلاب ترسیم شده و می شود، حس می کنند، با تکمیل ساختارهای گفته شده جهت مستحکم خود را می یابد.

*منظور شما از تکمیل ساختارها چیست، به چه تحولاتی نیاز داریم؟

همه حرکت ها بعد از جهت گیری، نیاز به موضع گیری مناسب و سپس تلاش و مجاهده در آن راستا دارند. حرکت های جمعی هم همین طورند. ما با معونه دانش های حوزوی گذشته تا به اینجا آمده ایم. برای پیشرفت، نیاز به تحولات ذکر شده داریم. اما این تحولات، که گفتیم به فضل الهی در دست انجام است، فقط نیاز جهت گیری ما را برآورده می کنند. برای موضع گیری و تلاش و کوشش در راستای این جهت گیری، باز نیاز به اصلاح نظاماتی داریم که متکفل آن امورند.

علوم حوزوی جهت گیری فردی و اجتماعی را معین می کنند و زیر بنای حرکت فردی و اجتماعی می باشند. اگر این علوم موضوع مطالعهء خود را فرد قرار دهند در حد فرد جهت گیری اصلاح می شود و افراد به صلاح می گرایند و اگر موضوع مطالعه، «جامعه» قرار گیرد حرکت اجتماعی اصلاح می شود و جامعه صلاح می یابد.

*مگر انقلاب اسلامی، خودش یک حرکت جمعی و اجتماعی نبود؟!

انقلاب اسلامی یک حرکت جمعیِ تمدن ساز است؛ چرا که در مقابل تمدن مدرن که حرکت خود را در مقیاس جمع صورت داده است، از موضع فردی نمی توان مقاومت و پایداری کرد. علاوه بر آن تمدن مدرن طبیعت سلطه جوئی دارد. اگر بدون سلاح جمعی در مقابلش قرار گیریم فرد را در خود مستحیل می کند و ای بسا که امکان حتی اتخاذ جهت اسلامی در رفتار فردی را هم از ما می بگیرد. بنابراین چاره ای جز دیدن اسلام با رویکرد جمعی برای مسلمانان این عصر باقی نمی ماند. این ضرورت توسط علمای دین در قرن نوزدهم احساس شد و در قرن بیستم انواع شیوه های مقابله طی دو انقلاب سراسری، پیش بینی شد تا نهایتاً انقلاب اسلامی جوابگو گردید.

در قرن بیستم تا قبل از انقلاب اسلامی همین مدت تمدن مدرن با استخدام سران کشور ما، ساختار های اجتماعی وابسته خود را طراحی و پیاده کرد و یک دستگاه های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی وابسته به خود را ایجاد نمود. به این ترتیب زمانی انقلاب اسلامی به بار نشست که ساختار های اجتماعی وابسته به استکبار جهانی، جای گزین شده بود و چاره ای برای انقلابیون جز مدیریت و اجرای همان ساختارها را باقی نمی گذاشت. در این شرایط برای استکبار جهانی فرقی نمی کرد که شاه در رأس مملکت باشد یا یک آیت الله. هرکه بود مجبور به اداره همان ساختارهایی بود که آب را به آسیاب آنان می ریخت. از این جهت انقلاب را در ابتدا پذیرفت و شاه را برد و حتی به داخل خاک خود راه نداد. از آن طرف در موضع گیری های امامان انقلاب به خوبی می بینیم که به فکر طراحی‌های ساختاری جدید برای مقابله با این ساختارهای وابسته افتاده اند. استکبار جهانی وقتی این مقاومت را در گفتار های حضرت امام (ره) و رفتارهای انقلابیون دید جنگ را تحمیل کرد.

در مورد جهت گیری امامان انقلاب، گفتیم تمهید آنان تحول در علوم حوزوی از رویکرد فردگرا به رویکرد جمع گراست، اما در مورد ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی چاره کار تحول در علوم انسانی است که مقام معظم رهبری سال ها پیش، یعنی در سال ۱۳۷۱ فرمان این تحول را به شورای عالی انقلاب فرهنگی صادر فرمودند.

*تحول در علوم انسانی مورد نظر مقام معظم رهبری به چه معناست و تا چه حد تأمین شد؟

علوم به طور کلی برای رفع نیاز انسان ها به وجود می آیند. هر یک از علوم توسعه یافته در جامعه بشری، به رفع نیاز و یا نیازهای مربوط به موضوع آن علم می پردازد. از نگاه رهبری علوم انسانی ما باید پاسخ گوی نیاز های ما باشد که در رأس آن تمدن سازی اسلامی است. مسلماً علومی که برای تحلیل و ترمیم و ساخت تمدن مدرن ایجاد شده است نمی تواند نیاز ما را تأمین کند. به عبارت دیگر ساختارهای علوم انسانی در جامعۀ امروز ما معیوب است و نیاز به ترمیم دارد.

اولاً باید بگوئیم که علوم موجود در عالم، مربوط به یک جامعه و مرز جغرافیائی خاص نیستند. از ابتدای تشکیل جامعه بشری هسته های اولیه علم ها گذاشته شده و به تدریج توسط فرهنگ ها و تمدن های به وجود آمده، تکمیل و تنظیم مجدد گردیده اند. از این رو می توان گفت که علم ها جهان وطنند. اما بر حسب نیاز هر قومی، هر علم در فرهنگ های مختلف، رنگ آن فرهنگ را به خود می گیرد تا به رفع نیازی بپردازد که در بین مردم معتقد و عامل به آن فرهنگ احساس می شود.

در مورد علوم انسانی هم این قاعده وجود دارد. علوم انسانی همواره با جامعه بشری بوده است، اما بعد از آخرین تمدن بشری، یعنی تمدن مدرن، که در غرب به وجود آمد و ابعاد نیاز های انسانی گسترش بی سابقه یافت، این علوم هم گسترش یافتند و به انواع تخصصی خود تقسیم شدند. گسترشِ تأسیس و تقسیم بندی رشته های گوناگون این گونه از علم در فرهنگ های مختلف، نشان از گستردگی مسائل و نیازهای احساس شده در آن جوامع دارد.

با توجه به این که تمدن مدرن موضع موضوع نگاه اصلی خود را از فرد به جامعه معطوف کرد، مسائل انسانی احساس شده توسط آنان به شدت گسترش یافت و متعاقب آن به تاسیس و گسترش این دسته از علوم پرداختند. این احساس نیاز در قرن بیستم میلادی به نحوی بالا گرفت که به شدت و سرعت رشته های مختلف تخصصی در این گروه از علوم، مانند دیگر رشته ها، گسترش چشم گیر یافت. اگر زمانی، مثلاً در قرن هفدهم و هجدهم میلادی، در یک رشته فلسفه می توانستند به همه مسائل انسانی مورد نیاز خود بپردازند و پاسخ دهند، گسترش نیاز در قرن نوزدهم و بیستم، به گونه ای شد که به تاسیس سه دسته از این علوم پرداختند و در هر دسته هم به تاسیس رشته های گوناگون مبادرت ورزیدند.

سه دسته مورد نظر عبارت اند از: ادبیات، علوم انسانی و علوم اجتماعی. در این کلیت، اولین عیب نظام فکری جامعه ما در این زمینه، این است که ما همه این سه گروه را تحت عنوان علوم انسانی دسته بندی می کنیم، یعنی هنوز احساس نیاز برای ورود به دسته بندی های مختلف و مسلماً تقسیم بندی های درونی آنان، در سطح جامعه، نکرده ایم. اگر در دانشگاه ها به تأسیس دانشکده ها و بخش ها و گروه های علمی مختلف کرده ایم، متأسفانه شکل تقلیدی دارد و احساس نیاز اجتماعی ما هنوز در همین حد است که همه را علوم انسانی می خوانیم. استفاده از متخصصین رشته های دیگر در مناصب مدیریتیِ نیازمند به تخصص انسانی و اجتماعی، دلیلی بر همین عدم احساس نیاز به این گونه از تخصص هاست. این عقب افتادگی، بزرگترین عیب ساختار فکری جامعه ما در موضوع و زمینه مسائل انسانی است که باید مرتفع شود و تفکر علوم انسانی ما باید تحول و ارتقاء یابد.

همان طور که گفته شد آنچه که ما در فرهنگ خود به عنوان علوم انسانی می شناسیم در تمدن مدرنِ غرب به سه دسته ادبیات، علوم انسانی و علوم اجتماعی تقسیم شده است. این سه دسته دارای یک هویت هستند. ما هم به همین علت همگی را تحت یک عنوان می خوانیم تا بتوانیم با رشد و گسترش فرهنگ و تمدن اسلامی خود به زیرمجموعه های هماهنگ با هم تقسیمشان کنیم. در دورانی – اواخر دورۀ قاجار تا انتهای سلسلۀ پهلوی – که غربی ها بر کشور ما مسلط بودند و دستشان برای هر کاری باز بود نظام های اجتماعی رسمی ما را با کمک علوم اجتماعی خود ساختند. ساختارهایی تنظیم کردند که در راستای منافع خودشان باشد و ما را وابسته به همان تمدن کند. در سیاست، ساختاری به وجود آوردند که ضمن تقویت دیکتاتوری شاه، همۀ اقتدار ملی ایران را در راستای نفوذ بیگانگان تنظیم کند. در فرهنگ، فرهنگ وابستۀ خود را تحمیل کردند – علم و هنر وابسته – و کلید رشد و پیشرفت آن را در دست خود نگه داشتند. اقتصاد را هم به گونه ای ساختار دادند که ضمن حفظ وابستگیِ ساختاری و تکنیکی، تمام منابع ملی ما را در راستای منفعت سرمایه های خارجی قرار دهد.

برای انجام این کار، ابتدا دیکتاتوری رضاخانی را تحکیم کردند. از طریق آن، نظام آموزشی و هنری وابسته را ساختند و سپس اقتصاد را در دست گرفتند. پول نفت با مدیریت پهلوی اول موجب تأسیس دستگاه اداری و آموزشی وابسته شد. در ادارات دولتی، کسانی که حداقلی از تعلیمات فرهنگی جدید را گرفته بودند استخدام شدند و از این طریق پول نفت بین آنان توزیع شد. این قدرت خرید وسیله ای برای خرید کالاهای وارداتی گردید. همین چرخه به تدریج گسترده تر و مدرن تر شد. به طوری که در انتهای دوران پهلوی دوم، با شعار ورود به دروازه های تمدن بزرگ، سبک زندگی نزدیک به پنجاه درصد از جمعیت ایران که در شهرها زندگی می کردند، تغییر یافته بود. آنان عمدتاً وابسته به استخدام در نظام اداری و دولتی بودند. این مناصب از طریق تحصیل در نظام آموزشی وابسته، به دست می آمد. با این حقوق بگیری، مشغول مصرف کالاهایی می شدند که یا مستقیم از غرب می آمد و یا در کارخانجاتی مونتاژ می شد که سرمایه و تکنیک آن عمدتاً غربی بود و به دلیل ارزانی نیروی کار به داخل انتقال یافته بود.

زمانی که انقلاب اسلامی شد و مردم بر علیه شاه شوریدند، در مدت کوتاهی غرب به این نتیجه رسید که شاه را بردارد. گفتیم برای او فرقی نمی کرد چه کسی در رأس کشور باشد. هر که باشد باید همین ساختار وابسته را اداره کند. ساختاری که از پول نفتی تأمین می گردید که به قیمت تعیین شده توسط خریدار، یعنی استکبار جهانی، فروخته می شود. این پول نظام فرهنگی و اقتصادی وابسته را تأمین می کرد و نتیجه هر چه بود را به جیب سرمایه داران کشورهای جهان اول سرازیر می نمود.

*بعد از انقلاب اسلامی انقلابیون تا چه حد توانستند این ساختارهای معیوب را ترمیم کنند و جهت منافع آنان را به سمت منافع ملی بچرخانند؟

آنان قبل از انقلاب با استعانت از علوم اجتماع برنامه ریزان حوزۀ تمدنی غرب برای در اختیار گرفتن منابع طبیعی و انسانی کشور ما، ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی وابسته به وجود آوردند. علوم اجتماعی طراح و مدیر ساختار های اجتماعی است. این علوم که گفتیم در تمدن مدرن مجزای از ادبیات و علوم انسانی در نظر گرفته می شود با آن دو دسته کاملاً در هماهنگی است، یعنی فلسفۀ غرب با رویکرد انسان گرائی – بخوانید نژادپرستی – و سکولاریزم – بخوانید بی خدائی – در زیر بنای این علوم اجتماعی قرار دارد. هر چند فلاسفۀ اولیۀ به وجود آورندۀ این مکاتب خداپرست بودند، اما به علت این که منبع مطمئنی برای شناسائی خدا و دستورات او در اختیار نداشتند یکسره انسان را اشرف موجودات، نه مخلوقات، در نظر گرفتند. در نزد ایشان، این انسان همان انسان سفیدپوست اروپائی بود که خود را برتر از رنگین پوستان تصور می کرد. آنان با شعار انسان گرائی در واقع نژادپرستی را در علوم اجتماعی خود از جمله علوم سیاسی، توجیه و جاری ساختند. این علوم به آنان اجازه داد تا به استعمار و استثمار سرزمین‌های دیگر بپردازند. در کشور ما هم که به علت نهضت تنباکو نتوانستند استعمار مستقیم با زور نیروی نظامی به وجود آورند به کاشتن مدیر دست نشانده بسنده کردند و آن ساختارهای وابسته که در یادداشت گذشته گفته شد را به وجود آوردند.

انقلابیون بعد از انقلاب اسلامی برای در هم شکستن ساختارهای وابسته ابتدا ستاد کشور و قانون اساسی را اصلاح کردند. این اصلاحات راه را برای اصلاح ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی باز کرد. با سیاستی که شهید بهشتی طراح عمدۀ آن بود، تصمیم گرفتند در کنار هر یک از سازمان‌های اصلی اداره کنندۀ کشور یک سازمان جدید با رویکرد اسلامی قرار دهند تا به تدریج سازمان معیوب گذشته در آن حل شود.

تقریباً نیمی از مردم ایران آن روز در روستاها زندگی می کردند که در دوران پهلوی تقریباً فراموش شده بودند. آن بخش از روستا ها هم که به آنان توجه شده بود با برنامۀ به اصطلاح انقلاب سفید به نظام اقتصادی و فرهنگی وابسته ملحق شده بودند. اصلاحات ارضی و سپاهیان دانش و بهداشت و ترویج کارشان این بود که آن شبه مدرنیزمی را که در شهرها ایجاد شده بود به روستاها انتقال دهند. در این زمینه بعد از انقلاب اسلامی و برای رسیدگی به این بخش گسترده از مردم کشور، انقلابیون تصمیم به تأسیس جهاد سازندگی برای بیرون آوردن روستاهای عقب افتاده از آن فقر و فلاکت گرفتند. در مدت یکی ـ دو سال اول با تأمین آب آشامیدنی سالم و بهداشت اولیه برای حدود ۹۰ هزار پارچه آبادی کشور مرگ و میر اطفال به شدت پائین آمد که موجب اعجاب سازمان های بهداشتی جهانی شد. جهادگران سازندگی ظرف حدود پنج سالی که در خدمت بودند یک فرهنگ سازمانی متکی بر ایثار و خدمت را بنا نهادند که امروز با نام مدیریت جهادی مشهور است. می توان گفت که روستاها از خاک سیاه بلند شدند. به تدریج امکانات اولیه زندگی مانند آب سالم، برق، حمام، غسالخانه، مدرسه و دیگر ملزومات اولیۀ زندگی را به دست آوردند. سیستم های جدید کشت و آبیاری و نوع جدید استفاده از مصالح ساختمانی و غیره به این ترتیب روستاها را نوسازی کرد. بعد از الحاق جهاد سازندگی به وزارت کشاورزی خدمات به روستائیان با سبک مدیریت اداری، ادامه یافت و امروز ما از پیشرفت های خوبی در بخش اقتصاد روستائی و کشاورزی برخورداریم، اما در نظر داریم که هنوز نیاز به اصلاح ساختاری این بخش وجود دارد.

قرار بود صندوق های قرض الحسنه در کنار بانک‌ها رشد کنند و دیگر نهادهای انقلابی که قرار بود طراحی شوند، به تدریج نظام اداری کشور را در بخش های اجرایی و فرهنگی و اقتصادی بگیرند.

*پس چرا این روند ادامه پیدا نکرد؟

در این راه موانعی به وجود آمد که در رأس آن جنگ تحمیلی بود و از آن مهمتر شهادت شهید بهشتی و حدود ۷۲ تن از همراهانش در هفت تیر ۱۳۶۰ که به دست منافقین کور دل صورت گرفت. از نگاه استکبار جهانی قرار نبود ساختارها اصلاح شوند.

جنگ تحمیلی ما را از پرداختن به اصلاحات ساختاری تا حدی باز داشت اما به عوض فرهنگی را در جامعه ما به وجود آورد که تا به امروز ذخیرۀ زی قیمتی برای ماست. اغلب مدیران جهادی و ایثارگر ما که با جان و دل مدیریت ها را اداره می کنند و موجبات پیشرفت، امنیت و آسایش مردم را فراهم می آورند از همان نسل و و یا تحت تأثیر همان فرهنگند.

طرح شهید بهشتی و یارانش در اصلاح ساختارهای معیوب کشور، با شهادتشان به دست منافقین متوقف شد. وقتی سخن از طرح اجتماعی خاصی به میان می آید یعنی یک نظریه اجتماعی در پشت آن وجود دارد و آن را طراحی کرده است. بنابراین طرح شهید بهشتی با پشتوانۀ نظریات علوم اجتماعی ایشان تنظیم شده بود که با شهادت او و کارشناسان نزدیک به او، متوقف ماند؛ همان طور که اصلاحات علوم انسانیِ – به معنای اعم آن – از نگاه شهید مطهری با شهادت او فقط در حد نشر آثار و بهره گیری فردی از ایشان باقی ماند.

در همین اوان دشواری های نظام سازی اسلامی و وابسته به فرد بودن آن، نزد انقلابیون آشکار شد و تولید انبوه کارشناسان علوم انسانی اسلامی در قالب تأسیس جریانات جمعی تحول در این علوم شکل گرفت. تأسیس دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، که به پژوهشکدۀ حوزه و دانشگاه و سپس به پژوهشگاه حوزه و دانشگاه منجر شد، یکی از گام هائی بود که در این راه برداشته شد. در کنار این جریان تولید انبوه، جریان های دیگری که متکی بر نظریه های دیگر بود نیز راه افتاد و این نگاه تحولی وقتی به یک جریان اجتماعی پایدار نزدیک شد، فرمان تحول در علوم انسانی در سال ۱۳۷۱ توسط مقام معظم رهبری صادر گردید.

در اوایل دهۀ ۶۰ و بعد از شهادت شهید بهشتی، با توجه به این که یک نظریۀ علوم انسانیِ – به معنای اعم – مورد توافق جمع در دسترس نبود، برای مدیریت اقتصاد کشور ۷ کمیسیون، زیر نظر دولت تأسیس شد و در این کمیسیون ها با توجه به اصل ۴۴ قانون اساسی تلاش شد مرز بین سه بخش اقتصادی دولتی، خصوص و تعاونی مشخص شود. به این ترتیب با اتکاء به علوم اجتماعی موجود طرح اولیه ای برای ادارۀ کشور در دوران جنگ فراهم شد. بعد از جنگ تحمیلی که بازسازی کشور و پیشرفت مداوم آن در دستور کار قرار گرفت، هنوز آنچه که باید بود در علوم انسانی زمینه توافق برای ادارۀ پایدار کشور را فراهم کند حاصل نشده بود. جریان حاکم بر اجرا، علوم انسانی و اجتماعی موجود را کافی برای مدیریت کشور تشخیص داد و کار بازسازی را بر همین اساس پیش برد. به تدریج همان ساختار های قبل از انقلاب تحکیم شد و وابستگی کشور در زمینه های فرهنگی و اقتصادی افزایش یافت.

با توجه به اینکه این ساختارها ساختارهای وابسته بودند، سلاح تحریم از جانب استکبار جهانی به عنوان وسیله ای برای ارعاب و ایجاد مانع برای رسیدن به استقلال و اقتدار ملی کارایی یافت. غیر از سلاح تحریم، شکستن عزم انقلابی ملت ایران، با برنامه های تهاجم فرهنگی نیز در دستور کار آنان قرار گرفت. با توجه به ساختارهای معیوب و مناسب برای برنامه های آنان، دشمن به راحتی می توانست سیاست های تخریبی خویش را پی گیری کند، به طوری که آمارهای فرهنگی و اجتماعی کشور رو به وخامت گذاشت و آسیب های اجتماعی افزایش یافت. اعتیاد، بی بند و باری، فساد و غیره رو به فزونی نهاد. برای مثال اقتدار خانواده کمتر شد و آمار طلاق روز به روز به آن چه در کشورهای غربی وجود دارد نزدیک تر شد؛ ساختارهای معیوب ما را به این راه هدایت کردند.

همان طور که اشاره شد، ادارۀ کشور بر اساس ساختارهای تنظیم شده در قبل از انقلاب، موجب افزایش آسیب های اجتماعی شد. علاوه بر این دست دشمن را برای اعمال فشارهای تحریمی بازتر گذاشت. علت اتخاذ این رویکرد، وجود علوم انسانی وابسته در کشور بود. علومی که باید به ما در ساختار سازی و مدیریت اجتماعی کمک کند علوم اجتماعی بود که متخصصین و کارشناسان موجود در کشور همان علوم اجتماعی تمدن مدرن را می دانستند. از این رو برنامه های تنظیمی برای توسعۀ کشور تقریباً همان و یا دنبالۀ برنامه هائی بودند که در دوران قبل از انقلاب توسط کارشناسان و مشاوران عالی آمریکائی تنظیم شده بود. ارزیابی تخصصی بخش برنامه ریزی شهری و جامعه شناسی دانشگاه شیراز در آن دوران، این بود که برنامه سوم توسعۀ جمهوری اسلامی ایران تقریباً همان برنامه ششم دورۀ شاه است. این مطلب به صورت مکتوب و حضوری هم به معاونت پژوهشی وقت دانشگاه گفته شد.

همان ساختارها احیاء شد و طبیعتاً همان نتیجه ها، که در رأس آن روند استحالۀ فرهنگ ملی بود را به بار می آورد. در همین دوران بود که رهبر معظم انقلاب در سال ۱۳۷۱ فرمان تحول در علوم انسانی را صادر کردند. اشاره کردیم که این حرکت در دوران رهبری حضرت امام (ره) تحت عنوان وحدت حوزه و دانشگاه آغاز شده بود. لازم بود تا روح تازه ای در کالبد آن دمیده شود تا هرچه زودتر علوم انسانی و اجتماعی بومی و اسلامی طراحی شود و پشتوانۀ برنامه ریزی ها و مدیریت های کشور گردد. اینجانب خود، هم در داخل و هم در خارج از کشور شاهد اعتراضات متدینین و مسلمانان انقلابی ایرانی و دیگر کشورهای اسلامی به خاطر برای بازگشت کشور اسلامی ایران به رویکرد توسعه ای دوران قبل از انقلاب و تحت فرمان علوم اجتماعی موجود بودم.

گفتیم در مقابل این حرکت، ممانعت ها و اصلاحاتی هم صورت گرفت. یکی شدت بخشیدن به تدوین علوم انسانی جدید و متناسب با مسائل ملی و بومی بود که در میان خواص معتقد به تمدن جدید اسلامیِ این رشته ها شکل گرفت. رویکرد دیگر که می توان آنرا رویکرد عمدۀ دستگاه های اجرائی کشور تلقی کرد، قطع وابستگی ها بود؛ یعنی ساختار معیوب وابسته احیاء شد اما برای درمان وابستگی های آن، جریان قطع وابستگی نیز در کنارش به وجود آمد. برای مثال این حرکت در دانشگاه ها با تأسیس دوره های تکمیلی پی گرفته شد که بسیار موفق بود. این رشد ما را از ته قافلۀ علم دنیا به ردیف حدود هشتم آن رساند. در صنایع به خصوص در صنعت خودرو سازی جریان قطعه سازی در کارگاه های کوچک شکل گرفت. در کشاورزی کاشت گندم و برنج که قوت اصلی مردم را تشکیل می دهد، در اولویت قرار گرفت و تولیدات کشاورزی از هر نظر رشد کرد. در صنعت مرغداری تربیت مرغ مادر و مرغ بومی مورد توجه واقع شد و … .

البته باز باید توجه داشت که ساختارهای معیوب اثر کار خود را می گذارد می کند. از کوزه همان برون تراود که در اوست. درست است که به سمت شکستن بُعد وابستگیِ این ساختارها پیش رفتیم اما به هر صورت باز مشغول بازی در زمین دشمن بودیم هستیم. اگر مثلاً برای افزایش تولید گوشت سفید به صنعت تولید ماهی قزل آلا روی آوردیم با برنامه ریزی دشمن کار به گونه این پیش رفت که مجبور به آوردن تخم مرغوب ماهی از اروپا شویم؛ و به همین ترتیب در نهاده های اولیه کشاورزی و صنعت در سایر بخش ها. در نظام فرهنگی هم که مواجه با مهاجرت عظیم نخبگان به غرب و دیگر مسائل فرهنگی، منجمله تضعیف نهاد خانواده و افزایش کجروی های اجتماعی به سبکی که در غرب هم وجود دارد، شدیم.

*گفتید از سالهای قبل برای رهائی از وابستگی و به دست آوردن قدرت برای اعمال اراده بر سرنوشت ملی خود، در کنار احیای ساختارهای طراحی شده در گذشته، جریان قطع وابستگی به وجود آمد، البته بر اساس درایت و دوراندیشی امامان جامعه در دهۀ اول، توسط حضرت امام (ره)، تحت عنوان وحدت حوزه و دانشگاه و در سال ۱۳۷۱ توسط مقام معظم رهبری، تحت عنوان تحول در علوم انسانی فرمان هائی صادر شد. اهمیت این فرمان ها در اصلاح ساختار های معیوب چه بود؟

فرهنگ جامعه از سه لایۀ بنیادی، تخصصی و عمومی تشکیل شده است. لایۀ بنیادی موجب هم دلی، لایۀ تخصصی موجب هم فکری و لایۀ عمومی موجب هم کاری یک قوم و یا یک ملت می شود. لایۀ بنیادی شامل ارزش ها و اخلاق اجتماعی می باشد. لایۀ تخصصی علم و معرفت و هنر جامعه و لایۀ عمومی رفتارهای اجتماعی را شامل می شود. این سه لایه نسبت زیر بنائی و روبنائی با یکدیگر دارند. لایۀ بنیادی زیر بنای لایۀ تخصصی و هر دو زیر بنای لایۀ عمومی هستند. تلاش برای قطع وابستگی، از روبنائی ترین لایۀ فرهنگ که شامل رفتارهای فردی و اجتماعی است آغاز شد. انجام مهندسی معکوس یکی از راه کارهای این قطع وابستگی است که در جامعۀ ما شروع گردید، اما گذشت زمان نشان داد که بدون استفاده از دانش تخصصی نمی توان این مهندسی را به تمام و کمال انجام داد. از این رو با کمک متخصصین دانشگاهی، که آنها هم با تأسیس دوره های تکمیلی قطع وابستگی را آغاز کرده بودند، به تکمیل جریان مهندسی معکوس پرداخته شد؛ یعنی با کمک جریان قطع وابستگی در لایۀ فرهنگ تخصصی، توانستیم در فرهنگ عمومی، روز به روز زندگیِ روزمرۀ خود را مستقل تر از گذشته کنیم. این جریان به حمد الله تاکنون به خوبی پیش رفته و در بخش های مهمی توانسته ایم ارادۀ ملی خویش را اعمال کنیم و در مقابل زورمندترین قدرت های جهانی حرف خود را بزنیم، اما این کار زمانی کامل خواهد شد که لایۀ فرهنگ بنیادی هم این مجموع را پشتیبانی کند. در غیر این صورت مهندسی معکوس لایه های فرهنگی تخصصی و عمومی، در زمینۀ ارزشی و اخلاقی فرهنگ مدرن به حیات خود ادامه خواهد داد. این ادامه حیات یعنی تداوم سلطۀ فرهنگ زیربنایی تمدن کشورهای سلطه گر بر علم و عمل ما. لازم است همۀ این پیشرفت ها به استخدام ارزش ها و اخلاق یا به عبارت دیگر فرهنگ بنیادی خودمان درآید. در آن صورت است که آسیب های اجتماعی موجود که محصول اعمال ارادۀ زیر بنای فرهنگ بنیادی تمدن مدرن بر لایه های تخصصی و عمومی آنان است، دامن ما را بیش از پیش خواهد گرفت.
رویکرد کلام اجتماعی و تبلیغ دین با توجه به منطقی که عمل و نظر، هر دو را در بر گیرد راه گشای این بخش خواهد بود که بر عهدۀ حوزه های علمیه ماست.

*شما مدعی هستید ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و … برجای مانده از رژیم سابق که مأخوذ از غرب است، این آسیبهای اجتماعی را برای ما ایجاد کرده است. در غرب در بسیاری از مسائل مانند فساد اداری، اختلاس، رشوه، و … از ما بهتر و جلوتر هستند؟!

در کشورهای غربی آسیب های اجتماعی را به نوعی مدیریت می کنند که در صحنۀ آشکار زندگی جامعه نباشد. آسیب هست اما آشکار نیست. در خانه های فساد، قمارخانه ها، محله های هم جنس گرایان و … فساد حاصل از تنظیم بد ساختارها، به حیات خود ادامه می دهد، اما در زندگی عادی جامعه این فساد ها تا حد ممکن پاک سازی شده است. در جامعۀ اسلامی اگر زیر بنای فرهنگ بر اساس ارزش ها و اخلاق اسلامی تنظیم شوند، این آسیب ها درمان می گردند. این کار می تواند توسط علوم انسانی و اجتماعی صورت پذیرد که خود بر اساس این بنیان ها تنظیم و تولید شده باشد؛ که گفته اند ذات نایافته از هستی بخش/ کی تواند که شود هستی بخش.
علوم انسانی و اجتماعی تمدن مدرن غیر از مشکلاتی که در سیاست‌های کلان دارد و نظام سلطه را نظریه پردازی و توجیه می‌کند، در نظام‌های خرد اجتماعی نیز دچار مشکل است؛ ازجمله در پرداختن به آسیب های اجتماعی. با توجه به این که مبنای فلسفی این علوم انسانی و اجتماعی، انسان گرائی و سکولاریزم است، انسان را غایت می داند و وجودی برتر از او در نظر نمی گیرد؛ این انسان، اشرف موجودات است. آسیب‌های اجتماعی از هر نوع، از دیدگاه آنان محصول درست تنظیم نشدن مناسبات اجتماعی یا موضع گیری فرد در مقابل جامعه است، البته ضایعات ژنتیکی را هم قبول دارند و وراثت را از این زاویه در ایجاد آسیب‌های فردی و اجتماعی مقصر می شمارند؛ از همین رو نژادپرستی در نظام فکری آنان رخنه می کند و منظورشان از انسان، انسان سفیدپوست انگلوساکسون است و انسان های رنگین پوست را فرودست و مثلاً نژاد سیاه را ذاتاً کودن و شایستۀ بردگی قلمداد می کنند.

از نظر آنان انسانی که مشکل وراثتی ندارد، اگر همۀ شرایط برای او فراهم باشد و آگاهی های لازم به او داده شود، عمداً خطا نمی کند. اگر خطایی از او سر بزند یا سهوی است و یا باید امکانات و مناسبات اجتماعی را ملامت کرد. با توجه به این تحلیل تلاش می کنند هر عملی که در عرف جامعه و از دید اکثریت آسیب فرض می شود مورد بازبینی قرار دهند. اگر چیزی است که ثروت، قدرت و لذت انسان سفیدپوست آنگلوساکسون را تأمین می کند باید با آگاهی‌بخشی و تبلیغات اجتماعی آن را مورد قبول جامعه در آورند؛ اما اگر هنوز عده ای آن را بد می دانند، به گونه ای آن را مدیریت می کنند که در معرض دید آنان که آن را بد می دانند نباشد. برای مثال اگر اکثر مردم قمار را بد می دانند و این فعل می تواند ثروت افزایی داشته باشد، تلاش می کنند تا جنبه های مثبت آن از نظر خودشان را تبلیغ کنند، در عین حال آن را در محل‌هایی مانند قمارخانه ها و در ساعت هائی از شبانه روز که با زندگی آن اکثر، کمتر در تماس باشد مستقر نمایند. در مورد فحشا و اعتیاد و دیگر آسیب های اجتماعی نیز همین سیاست اجرا می شود. حتی دزدی، فساد اداری و از این قبیل تلاش می شود که حتی المقدور کم شود اما به هر صورت درصدی از آن برایشان دور از انتظار نیست.

در واقع اشکال عمده ای که در این نظریات وجود دارد در نظر نگرفتن قوۀ «اختیار» در معادلات آسیب‌های اجتماعی است. غیر از عوامل وراثتی، به انتخاب قائل هستند و تأثیر شرایط. شرایط را برنامه ریزان اجتماعی با وضع قوانین و قرار دادن تضمین‌های سفت و سخت برای اجرای قانون، مدیریت می‌کنند، بالابردن سطح انتخاب و اصلاح آن نیز برعهدۀ مراکز آموزشی و آگاهی بخشی است.
در انسان شناسی اسلامی انسان اشرف مخلوقات است و می باید با اختیار خود تقوای الهی داشته باشد. برای رعایت حدود الهی در حوزۀ فردی و اجتماعی هم لازم است بصیرت او افزایش یابد. بصیرت یعنی داشتن آگاهی همراه با تحلیل اقناع کننده. در نظام سازی اسلامی با تأکید بر فرهنگ سازی، بین تصمیمات فرد و جامعه تعامل و تعادل برقرار می شود. در نظام سازی تمدن مدرن تصمیمات ساختاری ارجح است و با فرهنگ سازی از بالا به پائین، به زور تبلیغات، جریمه و اعمال قانون، عملیاتی می‌شود. فرد حق تصمیم گیری خود را از طریق نمایندگی به دیگران واگذار می‌کند. دیگران هم با توجه به سازوکار رأی اکثریت نمایندۀ اکثر جامعه هستند نه همۀ مردم.

گرایش ساختارهای رسمی جامعۀ امروز ما به همین نوعِ تمدن مدرنی آن است. از این رو در بسیاری از موارد که مردم ارزشهای خود را پایمال در تهدید می بینند، در مقابل آن خود را مصلوب الاختیار می یابند و احساس می کنند که کاری هم از دستشان برنمی آید. این ساختارهای معیوب با تحول در علوم انسانی و اجتماعی و نظام سازی بر اساس آن قابل حل خواهد بود. البته لازم به ذکر است که در رفع آسیب ها هر دو شیوۀ اقناع و اعمال، در شرایط خودش باید به کار گرفته شود و اتخاذ سیاست های یک جانبه اثر مطلوب نخواهد داشت.

چندی پیش به همت مرکز تحقیقات اسلامی مجلس شورای اسلامی، نشست بررسی آسیب های اجتماعی با سخنرانی دکتر سیدسعید زاهد زاهدانی، جامعه شناس و استاد دانشگاه شیراز برگزار شد خوانندگان محترم می توانند متن این سخنرانی را در فضای مجازی مطالعه کنند. نکته اصلی و تأکید دکتر زاهد در این سخنان این بود که اگر روندهای تاریخی را نادیده بگیریم، نمی توانیم مسائل سیاسی و اجتماعی و … امروز را تحلیل کنیم و آسیبهای امروز را شناسایی کنیم. وی مشکلات اجتماعی را محصول عقب افتادگی های تاریخی و نظام شبه مدرنیزم ایجاد شده در دوران پهلوی ها و موفقیت های تاکنون نظام اسلامی در عرصه های مختلف را محصول مدیریت جهادی دانست. در ادامه در گفتگویی مفصل با وی به بررسی کندوکاو بیشتر نظرات وی پرداختیم. دکتر زاهد جامعه شناس، فارغ التحصیل دانشگاه لیدز از انگلستان، دانشیار دانشگاه شیراز و رئیس پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی این دانشگاه و استاد تراز انقلاب اسلامی در سال ۱۳۹۸ است.

*آقای دکتر! می خواهیم در مورد ساختارهای معیوبی که بعد از انقلاب اسلامی مانع رسیدن به شرایط مطلوب اسلامی، در جامعه ما شده اند و یا حرکت رو به پیشرفت جامعه را کند کرده اند، بررسی زیربنایی داشته باشیم. تهذیب نفس و برخوردار بودن از تقوا مقدمه همه کارهای اجتماعی در اسلام است. به نظر شما ساختار معیوب ایمانی در جامعه اسلامی امروز از چه زمانی ریشه دوانده است؟

بعد از انحراف در ساختار مدیریتی جامعه اسلامی (امامت) در صدر اسلام، به خصوص بعد از روی کار آمدن بنی امیه، علمای اسلام شناس چون از ایمان آوردن حکام و به تبع آن ساختار حکومتی، مأیوس گشته بودند، تمام همّ خویش را مصروف ایمان آحاد مردم و حداکثر اجتماعات محدود مردمی کردند. به این ترتیب موضوع مورد مطالعه آنان در مورد ایمان اسلامی محدود به فرد و اجتماع محدود و غیررسمی مردمی گردید، تا حدی در مورد مدیریت سخن گفته شد اما در مورد نظام سازی اجتماعی بحثی نشد. همچنین هر چند تلاش هایی برای اصلاح ساختار حکومتی در دوره هائی مثل آل بویه و صفویه و حتی در دوره معاصر، در جریان انقلاب مشروطه، صورت گرفت اما آن واحد مطالعه، تغییر نکرد. بنابراین آنچه تا قبل از انقلاب اسلامی در مورد ایمان اسلامی، مطالعه و تدوین شد ایمان اسلامی فردی بود.

بعد از گسترش و نفوذ تمدن مدرن به جهان اسلام که در آن واحد اصلی مطالعه را «اجتماعات» و «سازمان ها» قرار داده بودند، نظر علمای اسلام به تدریج به جنبه های اجتماعی دین هم جلب شد. تمدن مدرن سؤالاتی ایجاد کرد که برای پاسخ به آنان ضروری بود واحد مطالعه اسلامی علما، جامعه قرار گیرد. دست بالایِ تمدن مدرن در مقابل دیگر تمدن های موجود، همین توجه به اجتماعیات است. به قول ماکس وبر، یکی از شارحان تمدن مدرن، اگر سازمان های بوروکراتیک نبودند امکان رشد نظام سرمایه داری و حتی سوسیالیزم فراهم نمی شد.
در دوران معاصر، اولین عالمی که در تفسیر قرآن خود از اجتماعیات نوشت و اساساً یکی از تفاوت های عمده دین اسلام نسبت به ادیان گذشته را توجه به اجتماع دانست، علامه طباطبائی بود. در علمای نسل ایشان و بعد از ایشان این ایده پی گرفته شد و امثال حضرت امام(ره) نظام سیاسی اسلامی را نظریه پردازی کردند و شهید صدر به نظام اقتصاد اسلامی پرداختند. این گروه از علمای پیش‌رو دانستند که می باید با وجهه نظام سازی با اشکالات تمدن مدرن مواجه شوند و تمدن سازی اسلامی را هدف خود قرار دهند. به این ترتیب بود که می توانستند سؤالات ضد دینی تمدن مدرن را طبق دین مبین اسلام پاسخ گویند و مردم را از این انحراف پیچیده رهائی بخشند. از همین روست که انقلاب اسلامی شکل گرفت و دو تن از مجتهدین حکیمِ اسلامِ تمدن ساز، به ترتیب در رأس آن قرار گرفتند.

تا جامعه علمی اسلامی ما آن رویکرد فردگرای دینی که مربوط به تمدن گذشته اسلامی است را رها نکند و به رویکرد اجتماعی دین نپردازد، بسیاری از سوالات دینی مردم بی پاسخ می ماند. اسلام فردگرا در همان شرایط قبل از انقلاب پاسخ سؤالات دینی مردم را می داد؛ اما رهایی‌‌‌بخش نبود. سلطه کفار بر مومنین را علاج نمی کرد. اسلام با رویکرد جمع گرائی که امامین انقلاب شاخص های آن هستند، رهائی بخش از استبداد و استعمار است. اگر این تحول در کلام اسلامی صورت نگیرد و کلام اجتماعی به جای کلام فردی ترویج نشود، بسیاری از متدینین سرگردان خواهند ماند و تصورشان بر این خواهد بود که انقلاب اسلامی آرامش ایمانی قبل از انقلاب آنان را برهم زده است.

برای آشنایی بیشتر با این کلام اجتماعی، سخنان هر دو امام بزرگوار انقلاب را با این نگاه و رویکرد مرور بفرمائید. کسانی که بخواهند با این نوع از کلام اسلامی آشنا تر شوند می توانند کتاب انسان ۲۵۰ سالهء مقام معظم رهبری را مطالعه کنند. در راستای تمدن سازی جدید اسلامی لازم است کلام فردی به کلام اجتماعی تغییر یابد. نمونه آن هم کلام حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری است.

*تغییر رویکرد کلامی فردگرا به جمع گرا را تشریح کردید، در فلسفه اسلامی وضعیت چگونه بود و الان در چه وضعیتی قرار دارد. آیا فلسفه هم توانسته است وارد این مباحث جمعی و حکومتی شود؟

دانش فلسفه در مورد هست ها سخن می گوید و مسائل کلی را بیان می کند. سه سوال اصلی در فلسفه مطرح است: چیستی، چرائی و چگونگی. یعنی فلسفه در مورد چیستی ها، چرائی ها و چگونگی ها سخن می گوید. وقتی رویکرد کلامی ما فردگرا باشد در پیگیری برای یافتن پاسخ این سه سوال اصلی نیز، باز واحد مطالعه ما فرد خواهد بود نه جمع. از این رو در زمینه چیستی، پاسخ هائی که در فلسفه اسلامی رایج وجود دارد تا حد زیادی قابل تعمیم به شرایط کنونی هست، اما وقتی به سراغ چرائی می رویم عمدتاً تک عاملی می نگریم و کمتر نگاه به مجموعهء عوامل موجد می اندازیم. جمع بندی ما مثلاً می شود الف می دهد ب. به این توجه کمتری می کنیم که مجموعه ای از عوامل موجب می شوند و یا در رابطه با مجموعه عوامل دیگر قرار می گیرند.

در مورد چگونگی هم باز رویکرد تفردگرایی اگر بخواهد سازوکار چگونگی ها را توضیح دهد حداکثر قدرت برنامه ریزی فردی برای ما ایجاد می کند. از این نظر در تحلیل های خود عمدتاً افراد را می بینیم نه نظامات را.

وقتی رویکرد ما در تنظیم ساختار فلسفه رویکرد اجتماعی می شود، پاسخ هر سه سوال می تواند چیستی، چرائی و چگونگی وجودهای متکثر را برای ما تبیین کند. همان چیزی که نقطه برتر فلسفه غرب بعد از رنسانس شد و توانست در نهایت چگونگی وجود های متکثر را تبیین کند. این قدرت بود که به آنان امکان ساختن نظامات مختلف در زمینه انواع تکنولوژی های مادی و انسانی را داد.

امروز اگر در جمهوری اسلامی توانسته ایم به پیشرفت هایی در زمینه های علمی و تکنولوژیک، دست پیدا کنیم و قدرتی یافته ایم که در مقابل قدرت های بزرگ دنیا عرض اندام می کند و دست ما را در بسیاری از موارد در موضع برتر قرار داده است، به این دلیل است که امامین انقلاب از موضع فلسفه ای با رویکر اجتماعی به امور می نگرند و نه فردی. انتقاداتی هم که گاه و بی گاه از جانب، حتی درس خوانده های حوزوی، به سیاست ها و موضع گیری های این بزرگواران شده یا می شود، به مناسبت همین رویکرد فلسفی فردی از جانب منتقدین است که قدرت هضم رویکرد اجتماعی را به آنان نمی دهد.

نگاه به فلسفه با رویکرد اجتماعی، باز از دوران علامه طباطبائی نضج گرفت و در افرادی مانند حضرت امام، شهید مطهری و حضرت آیت الله خامنه ای و دیگر نظایرشان گسترش یافت.

امروزه استفاده از فلسفه حکمت متعالیه با رویکرد اجتماعی یکی از مسیرهای فلسفی باز شده و گسترش یافته بعد از انقلاب است. این ساختار فلسفی و دیگر انواع فلسفه با رویکرد اجتماعی، در حال گسترش است و با حاکم شدن آن بر نظام آموزشی، به خصوص حوزوی ما می تواند راه گشای بسیاری از بن بست های کنونی باشد.

*در زمینه فقه حکومتی که مقام معظم رهبری بسیار تأکید داشته و دارند، در این زمینه آیا انتظارات، مرتفع شده است؟

اگر رویکرد پرستش ما اجتماعی شد و معتقد شدیم که عبادت یک پدیده جمعی است نه فردی، در آن صورت است که به این جمله می رسم که «عبادت به جز خدمت خلق نیست.» وقتی در این مسیر قرار گرفتیم در عمل فکر بهبود حال جمع، ما را به فکر نظام سازی برای گسترش بیشتر خدمت به افراد بیشتر می اندازد. علم فقه ما هم که می خواهد تکلیف رفتارها را تعیین کند، از حالت تکالیف فردی در می آید و به فقه حکومتی می گراید. همان فقهی که بعد از انقلاب اسلامی به خاطر نفس گرم حضرت امام ره و آیت الله خامنه ای در حوزه های ما رونق گرفته است. بنابراین ساختار دیگری که باید به روز شود و متناسب با ابعاد تمدن سازی به ما یاری رساند علم فقه است.

فقه حکومتی و فقه نظامات اجتماعی اساس انقلاب اسلامی را تشکیل می دهد. به فرموده حضرت امام در کتاب ولایت فقیه یا حکومت اسلامی، که منشور انقلاب اسلامی بود، بیش از ۸۰ درصد آیات و روایات اسلامی در مورد اداره امور اجتماع است که کمتر به آن توجه شده.

به طور کلی علوم حوزوی زیر بنای فرهنگ اسلامی را تشکیل می دهند. انسانها و اجتماعات با گرایش های خود جهت گیری می کنند و سپس گام برمی دارند. از این رو می توان گفت اگر تحولات صورت گرفته در نظام تعلیم و تربیت این علوم زیربنائی تکمیل شود، جهت گیری اجتماعی ملت شریف ایران کامل می شود. به عبارت دیگر همدلی ملت ایران که موجب شروع انقلاب اسلامی شد و این نهضت با شکوه را در سال های ۵۶ و ۵۷ به وجود آورد و تا به امروز سوخت اصلی حرکت ما را فراهم کرده است، با تغییر نظامات علمی گفته شده کمال می یابد.

این احساس نیازی که امروز به خصوص در متدینین جامعه ملاحظه می شود که خود را مغبون از رسیدن به کمال آرزوهای خود، در افق‌های روشنی که از نظام اسلامی توسط هر دو امام بزرگوار انقلاب ترسیم شده و می شود، حس می کنند، با تکمیل ساختارهای گفته شده جهت مستحکم خود را می یابد.

*منظور شما از تکمیل ساختارها چیست، به چه تحولاتی نیاز داریم؟

همه حرکت ها بعد از جهت گیری، نیاز به موضع گیری مناسب و سپس تلاش و مجاهده در آن راستا دارند. حرکت های جمعی هم همین طورند. ما با معونه دانش های حوزوی گذشته تا به اینجا آمده ایم. برای پیشرفت، نیاز به تحولات ذکر شده داریم. اما این تحولات، که گفتیم به فضل الهی در دست انجام است، فقط نیاز جهت گیری ما را برآورده می کنند. برای موضع گیری و تلاش و کوشش در راستای این جهت گیری، باز نیاز به اصلاح نظاماتی داریم که متکفل آن امورند.

علوم حوزوی جهت گیری فردی و اجتماعی را معین می کنند و زیر بنای حرکت فردی و اجتماعی می باشند. اگر این علوم موضوع مطالعهء خود را فرد قرار دهند در حد فرد جهت گیری اصلاح می شود و افراد به صلاح می گرایند و اگر موضوع مطالعه، «جامعه» قرار گیرد حرکت اجتماعی اصلاح می شود و جامعه صلاح می یابد.

*مگر انقلاب اسلامی، خودش یک حرکت جمعی و اجتماعی نبود؟!

انقلاب اسلامی یک حرکت جمعیِ تمدن ساز است؛ چرا که در مقابل تمدن مدرن که حرکت خود را در مقیاس جمع صورت داده است، از موضع فردی نمی توان مقاومت و پایداری کرد. علاوه بر آن تمدن مدرن طبیعت سلطه جوئی دارد. اگر بدون سلاح جمعی در مقابلش قرار گیریم فرد را در خود مستحیل می کند و ای بسا که امکان حتی اتخاذ جهت اسلامی در رفتار فردی را هم از ما می بگیرد. بنابراین چاره ای جز دیدن اسلام با رویکرد جمعی برای مسلمانان این عصر باقی نمی ماند. این ضرورت توسط علمای دین در قرن نوزدهم احساس شد و در قرن بیستم انواع شیوه های مقابله طی دو انقلاب سراسری، پیش بینی شد تا نهایتاً انقلاب اسلامی جوابگو گردید.

در قرن بیستم تا قبل از انقلاب اسلامی همین مدت تمدن مدرن با استخدام سران کشور ما، ساختار های اجتماعی وابسته خود را طراحی و پیاده کرد و یک دستگاه های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی وابسته به خود را ایجاد نمود. به این ترتیب زمانی انقلاب اسلامی به بار نشست که ساختار های اجتماعی وابسته به استکبار جهانی، جای گزین شده بود و چاره ای برای انقلابیون جز مدیریت و اجرای همان ساختارها را باقی نمی گذاشت. در این شرایط برای استکبار جهانی فرقی نمی کرد که شاه در رأس مملکت باشد یا یک آیت الله. هرکه بود مجبور به اداره همان ساختارهایی بود که آب را به آسیاب آنان می ریخت. از این جهت انقلاب را در ابتدا پذیرفت و شاه را برد و حتی به داخل خاک خود راه نداد. از آن طرف در موضع گیری های امامان انقلاب به خوبی می بینیم که به فکر طراحی‌های ساختاری جدید برای مقابله با این ساختارهای وابسته افتاده اند. استکبار جهانی وقتی این مقاومت را در گفتار های حضرت امام (ره) و رفتارهای انقلابیون دید جنگ را تحمیل کرد.

در مورد جهت گیری امامان انقلاب، گفتیم تمهید آنان تحول در علوم حوزوی از رویکرد فردگرا به رویکرد جمع گراست، اما در مورد ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی چاره کار تحول در علوم انسانی است که مقام معظم رهبری سال ها پیش، یعنی در سال ۱۳۷۱ فرمان این تحول را به شورای عالی انقلاب فرهنگی صادر فرمودند.

*تحول در علوم انسانی مورد نظر مقام معظم رهبری به چه معناست و تا چه حد تأمین شد؟

علوم به طور کلی برای رفع نیاز انسان ها به وجود می آیند. هر یک از علوم توسعه یافته در جامعه بشری، به رفع نیاز و یا نیازهای مربوط به موضوع آن علم می پردازد. از نگاه رهبری علوم انسانی ما باید پاسخ گوی نیاز های ما باشد که در رأس آن تمدن سازی اسلامی است. مسلماً علومی که برای تحلیل و ترمیم و ساخت تمدن مدرن ایجاد شده است نمی تواند نیاز ما را تأمین کند. به عبارت دیگر ساختارهای علوم انسانی در جامعۀ امروز ما معیوب است و نیاز به ترمیم دارد.

اولاً باید بگوئیم که علوم موجود در عالم، مربوط به یک جامعه و مرز جغرافیائی خاص نیستند. از ابتدای تشکیل جامعه بشری هسته های اولیه علم ها گذاشته شده و به تدریج توسط فرهنگ ها و تمدن های به وجود آمده، تکمیل و تنظیم مجدد گردیده اند. از این رو می توان گفت که علم ها جهان وطنند. اما بر حسب نیاز هر قومی، هر علم در فرهنگ های مختلف، رنگ آن فرهنگ را به خود می گیرد تا به رفع نیازی بپردازد که در بین مردم معتقد و عامل به آن فرهنگ احساس می شود.

در مورد علوم انسانی هم این قاعده وجود دارد. علوم انسانی همواره با جامعه بشری بوده است، اما بعد از آخرین تمدن بشری، یعنی تمدن مدرن، که در غرب به وجود آمد و ابعاد نیاز های انسانی گسترش بی سابقه یافت، این علوم هم گسترش یافتند و به انواع تخصصی خود تقسیم شدند. گسترشِ تأسیس و تقسیم بندی رشته های گوناگون این گونه از علم در فرهنگ های مختلف، نشان از گستردگی مسائل و نیازهای احساس شده در آن جوامع دارد.

با توجه به این که تمدن مدرن موضع موضوع نگاه اصلی خود را از فرد به جامعه معطوف کرد، مسائل انسانی احساس شده توسط آنان به شدت گسترش یافت و متعاقب آن به تاسیس و گسترش این دسته از علوم پرداختند. این احساس نیاز در قرن بیستم میلادی به نحوی بالا گرفت که به شدت و سرعت رشته های مختلف تخصصی در این گروه از علوم، مانند دیگر رشته ها، گسترش چشم گیر یافت. اگر زمانی، مثلاً در قرن هفدهم و هجدهم میلادی، در یک رشته فلسفه می توانستند به همه مسائل انسانی مورد نیاز خود بپردازند و پاسخ دهند، گسترش نیاز در قرن نوزدهم و بیستم، به گونه ای شد که به تاسیس سه دسته از این علوم پرداختند و در هر دسته هم به تاسیس رشته های گوناگون مبادرت ورزیدند.

سه دسته مورد نظر عبارت اند از: ادبیات، علوم انسانی و علوم اجتماعی. در این کلیت، اولین عیب نظام فکری جامعه ما در این زمینه، این است که ما همه این سه گروه را تحت عنوان علوم انسانی دسته بندی می کنیم، یعنی هنوز احساس نیاز برای ورود به دسته بندی های مختلف و مسلماً تقسیم بندی های درونی آنان، در سطح جامعه، نکرده ایم. اگر در دانشگاه ها به تأسیس دانشکده ها و بخش ها و گروه های علمی مختلف کرده ایم، متأسفانه شکل تقلیدی دارد و احساس نیاز اجتماعی ما هنوز در همین حد است که همه را علوم انسانی می خوانیم. استفاده از متخصصین رشته های دیگر در مناصب مدیریتیِ نیازمند به تخصص انسانی و اجتماعی، دلیلی بر همین عدم احساس نیاز به این گونه از تخصص هاست. این عقب افتادگی، بزرگترین عیب ساختار فکری جامعه ما در موضوع و زمینه مسائل انسانی است که باید مرتفع شود و تفکر علوم انسانی ما باید تحول و ارتقاء یابد.

همان طور که گفته شد آنچه که ما در فرهنگ خود به عنوان علوم انسانی می شناسیم در تمدن مدرنِ غرب به سه دسته ادبیات، علوم انسانی و علوم اجتماعی تقسیم شده است. این سه دسته دارای یک هویت هستند. ما هم به همین علت همگی را تحت یک عنوان می خوانیم تا بتوانیم با رشد و گسترش فرهنگ و تمدن اسلامی خود به زیرمجموعه های هماهنگ با هم تقسیمشان کنیم. در دورانی – اواخر دورۀ قاجار تا انتهای سلسلۀ پهلوی – که غربی ها بر کشور ما مسلط بودند و دستشان برای هر کاری باز بود نظام های اجتماعی رسمی ما را با کمک علوم اجتماعی خود ساختند. ساختارهایی تنظیم کردند که در راستای منافع خودشان باشد و ما را وابسته به همان تمدن کند. در سیاست، ساختاری به وجود آوردند که ضمن تقویت دیکتاتوری شاه، همۀ اقتدار ملی ایران را در راستای نفوذ بیگانگان تنظیم کند. در فرهنگ، فرهنگ وابستۀ خود را تحمیل کردند – علم و هنر وابسته – و کلید رشد و پیشرفت آن را در دست خود نگه داشتند. اقتصاد را هم به گونه ای ساختار دادند که ضمن حفظ وابستگیِ ساختاری و تکنیکی، تمام منابع ملی ما را در راستای منفعت سرمایه های خارجی قرار دهد.

برای انجام این کار، ابتدا دیکتاتوری رضاخانی را تحکیم کردند. از طریق آن، نظام آموزشی و هنری وابسته را ساختند و سپس اقتصاد را در دست گرفتند. پول نفت با مدیریت پهلوی اول موجب تأسیس دستگاه اداری و آموزشی وابسته شد. در ادارات دولتی، کسانی که حداقلی از تعلیمات فرهنگی جدید را گرفته بودند استخدام شدند و از این طریق پول نفت بین آنان توزیع شد. این قدرت خرید وسیله ای برای خرید کالاهای وارداتی گردید. همین چرخه به تدریج گسترده تر و مدرن تر شد. به طوری که در انتهای دوران پهلوی دوم، با شعار ورود به دروازه های تمدن بزرگ، سبک زندگی نزدیک به پنجاه درصد از جمعیت ایران که در شهرها زندگی می کردند، تغییر یافته بود. آنان عمدتاً وابسته به استخدام در نظام اداری و دولتی بودند. این مناصب از طریق تحصیل در نظام آموزشی وابسته، به دست می آمد. با این حقوق بگیری، مشغول مصرف کالاهایی می شدند که یا مستقیم از غرب می آمد و یا در کارخانجاتی مونتاژ می شد که سرمایه و تکنیک آن عمدتاً غربی بود و به دلیل ارزانی نیروی کار به داخل انتقال یافته بود.

زمانی که انقلاب اسلامی شد و مردم بر علیه شاه شوریدند، در مدت کوتاهی غرب به این نتیجه رسید که شاه را بردارد. گفتیم برای او فرقی نمی کرد چه کسی در رأس کشور باشد. هر که باشد باید همین ساختار وابسته را اداره کند. ساختاری که از پول نفتی تأمین می گردید که به قیمت تعیین شده توسط خریدار، یعنی استکبار جهانی، فروخته می شود. این پول نظام فرهنگی و اقتصادی وابسته را تأمین می کرد و نتیجه هر چه بود را به جیب سرمایه داران کشورهای جهان اول سرازیر می نمود.

*بعد از انقلاب اسلامی انقلابیون تا چه حد توانستند این ساختارهای معیوب را ترمیم کنند و جهت منافع آنان را به سمت منافع ملی بچرخانند؟

آنان قبل از انقلاب با استعانت از علوم اجتماع برنامه ریزان حوزۀ تمدنی غرب برای در اختیار گرفتن منابع طبیعی و انسانی کشور ما، ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی وابسته به وجود آوردند. علوم اجتماعی طراح و مدیر ساختار های اجتماعی است. این علوم که گفتیم در تمدن مدرن مجزای از ادبیات و علوم انسانی در نظر گرفته می شود با آن دو دسته کاملاً در هماهنگی است، یعنی فلسفۀ غرب با رویکرد انسان گرائی – بخوانید نژادپرستی – و سکولاریزم – بخوانید بی خدائی – در زیر بنای این علوم اجتماعی قرار دارد. هر چند فلاسفۀ اولیۀ به وجود آورندۀ این مکاتب خداپرست بودند، اما به علت این که منبع مطمئنی برای شناسائی خدا و دستورات او در اختیار نداشتند یکسره انسان را اشرف موجودات، نه مخلوقات، در نظر گرفتند. در نزد ایشان، این انسان همان انسان سفیدپوست اروپائی بود که خود را برتر از رنگین پوستان تصور می کرد. آنان با شعار انسان گرائی در واقع نژادپرستی را در علوم اجتماعی خود از جمله علوم سیاسی، توجیه و جاری ساختند. این علوم به آنان اجازه داد تا به استعمار و استثمار سرزمین‌های دیگر بپردازند. در کشور ما هم که به علت نهضت تنباکو نتوانستند استعمار مستقیم با زور نیروی نظامی به وجود آورند به کاشتن مدیر دست نشانده بسنده کردند و آن ساختارهای وابسته که در یادداشت گذشته گفته شد را به وجود آوردند.

انقلابیون بعد از انقلاب اسلامی برای در هم شکستن ساختارهای وابسته ابتدا ستاد کشور و قانون اساسی را اصلاح کردند. این اصلاحات راه را برای اصلاح ساختارهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی باز کرد. با سیاستی که شهید بهشتی طراح عمدۀ آن بود، تصمیم گرفتند در کنار هر یک از سازمان‌های اصلی اداره کنندۀ کشور یک سازمان جدید با رویکرد اسلامی قرار دهند تا به تدریج سازمان معیوب گذشته در آن حل شود.

تقریباً نیمی از مردم ایران آن روز در روستاها زندگی می کردند که در دوران پهلوی تقریباً فراموش شده بودند. آن بخش از روستا ها هم که به آنان توجه شده بود با برنامۀ به اصطلاح انقلاب سفید به نظام اقتصادی و فرهنگی وابسته ملحق شده بودند. اصلاحات ارضی و سپاهیان دانش و بهداشت و ترویج کارشان این بود که آن شبه مدرنیزمی را که در شهرها ایجاد شده بود به روستاها انتقال دهند. در این زمینه بعد از انقلاب اسلامی و برای رسیدگی به این بخش گسترده از مردم کشور، انقلابیون تصمیم به تأسیس جهاد سازندگی برای بیرون آوردن روستاهای عقب افتاده از آن فقر و فلاکت گرفتند. در مدت یکی ـ دو سال اول با تأمین آب آشامیدنی سالم و بهداشت اولیه برای حدود ۹۰ هزار پارچه آبادی کشور مرگ و میر اطفال به شدت پائین آمد که موجب اعجاب سازمان های بهداشتی جهانی شد. جهادگران سازندگی ظرف حدود پنج سالی که در خدمت بودند یک فرهنگ سازمانی متکی بر ایثار و خدمت را بنا نهادند که امروز با نام مدیریت جهادی مشهور است. می توان گفت که روستاها از خاک سیاه بلند شدند. به تدریج امکانات اولیه زندگی مانند آب سالم، برق، حمام، غسالخانه، مدرسه و دیگر ملزومات اولیۀ زندگی را به دست آوردند. سیستم های جدید کشت و آبیاری و نوع جدید استفاده از مصالح ساختمانی و غیره به این ترتیب روستاها را نوسازی کرد. بعد از الحاق جهاد سازندگی به وزارت کشاورزی خدمات به روستائیان با سبک مدیریت اداری، ادامه یافت و امروز ما از پیشرفت های خوبی در بخش اقتصاد روستائی و کشاورزی برخورداریم، اما در نظر داریم که هنوز نیاز به اصلاح ساختاری این بخش وجود دارد.

قرار بود صندوق های قرض الحسنه در کنار بانک‌ها رشد کنند و دیگر نهادهای انقلابی که قرار بود طراحی شوند، به تدریج نظام اداری کشور را در بخش های اجرایی و فرهنگی و اقتصادی بگیرند.

*پس چرا این روند ادامه پیدا نکرد؟

در این راه موانعی به وجود آمد که در رأس آن جنگ تحمیلی بود و از آن مهمتر شهادت شهید بهشتی و حدود ۷۲ تن از همراهانش در هفت تیر ۱۳۶۰ که به دست منافقین کور دل صورت گرفت. از نگاه استکبار جهانی قرار نبود ساختارها اصلاح شوند.

جنگ تحمیلی ما را از پرداختن به اصلاحات ساختاری تا حدی باز داشت اما به عوض فرهنگی را در جامعه ما به وجود آورد که تا به امروز ذخیرۀ زی قیمتی برای ماست. اغلب مدیران جهادی و ایثارگر ما که با جان و دل مدیریت ها را اداره می کنند و موجبات پیشرفت، امنیت و آسایش مردم را فراهم می آورند از همان نسل و و یا تحت تأثیر همان فرهنگند.

طرح شهید بهشتی و یارانش در اصلاح ساختارهای معیوب کشور، با شهادتشان به دست منافقین متوقف شد. وقتی سخن از طرح اجتماعی خاصی به میان می آید یعنی یک نظریه اجتماعی در پشت آن وجود دارد و آن را طراحی کرده است. بنابراین طرح شهید بهشتی با پشتوانۀ نظریات علوم اجتماعی ایشان تنظیم شده بود که با شهادت او و کارشناسان نزدیک به او، متوقف ماند؛ همان طور که اصلاحات علوم انسانیِ – به معنای اعم آن – از نگاه شهید مطهری با شهادت او فقط در حد نشر آثار و بهره گیری فردی از ایشان باقی ماند.

در همین اوان دشواری های نظام سازی اسلامی و وابسته به فرد بودن آن، نزد انقلابیون آشکار شد و تولید انبوه کارشناسان علوم انسانی اسلامی در قالب تأسیس جریانات جمعی تحول در این علوم شکل گرفت. تأسیس دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، که به پژوهشکدۀ حوزه و دانشگاه و سپس به پژوهشگاه حوزه و دانشگاه منجر شد، یکی از گام هائی بود که در این راه برداشته شد. در کنار این جریان تولید انبوه، جریان های دیگری که متکی بر نظریه های دیگر بود نیز راه افتاد و این نگاه تحولی وقتی به یک جریان اجتماعی پایدار نزدیک شد، فرمان تحول در علوم انسانی در سال ۱۳۷۱ توسط مقام معظم رهبری صادر گردید.

در اوایل دهۀ ۶۰ و بعد از شهادت شهید بهشتی، با توجه به این که یک نظریۀ علوم انسانیِ – به معنای اعم – مورد توافق جمع در دسترس نبود، برای مدیریت اقتصاد کشور ۷ کمیسیون، زیر نظر دولت تأسیس شد و در این کمیسیون ها با توجه به اصل ۴۴ قانون اساسی تلاش شد مرز بین سه بخش اقتصادی دولتی، خصوص و تعاونی مشخص شود. به این ترتیب با اتکاء به علوم اجتماعی موجود طرح اولیه ای برای ادارۀ کشور در دوران جنگ فراهم شد. بعد از جنگ تحمیلی که بازسازی کشور و پیشرفت مداوم آن در دستور کار قرار گرفت، هنوز آنچه که باید بود در علوم انسانی زمینه توافق برای ادارۀ پایدار کشور را فراهم کند حاصل نشده بود. جریان حاکم بر اجرا، علوم انسانی و اجتماعی موجود را کافی برای مدیریت کشور تشخیص داد و کار بازسازی را بر همین اساس پیش برد. به تدریج همان ساختار های قبل از انقلاب تحکیم شد و وابستگی کشور در زمینه های فرهنگی و اقتصادی افزایش یافت.

با توجه به اینکه این ساختارها ساختارهای وابسته بودند، سلاح تحریم از جانب استکبار جهانی به عنوان وسیله ای برای ارعاب و ایجاد مانع برای رسیدن به استقلال و اقتدار ملی کارایی یافت. غیر از سلاح تحریم، شکستن عزم انقلابی ملت ایران، با برنامه های تهاجم فرهنگی نیز در دستور کار آنان قرار گرفت. با توجه به ساختارهای معیوب و مناسب برای برنامه های آنان، دشمن به راحتی می توانست سیاست های تخریبی خویش را پی گیری کند، به طوری که آمارهای فرهنگی و اجتماعی کشور رو به وخامت گذاشت و آسیب های اجتماعی افزایش یافت. اعتیاد، بی بند و باری، فساد و غیره رو به فزونی نهاد. برای مثال اقتدار خانواده کمتر شد و آمار طلاق روز به روز به آن چه در کشورهای غربی وجود دارد نزدیک تر شد؛ ساختارهای معیوب ما را به این راه هدایت کردند.

همان طور که اشاره شد، ادارۀ کشور بر اساس ساختارهای تنظیم شده در قبل از انقلاب، موجب افزایش آسیب های اجتماعی شد. علاوه بر این دست دشمن را برای اعمال فشارهای تحریمی بازتر گذاشت. علت اتخاذ این رویکرد، وجود علوم انسانی وابسته در کشور بود. علومی که باید به ما در ساختار سازی و مدیریت اجتماعی کمک کند علوم اجتماعی بود که متخصصین و کارشناسان موجود در کشور همان علوم اجتماعی تمدن مدرن را می دانستند. از این رو برنامه های تنظیمی برای توسعۀ کشور تقریباً همان و یا دنبالۀ برنامه هائی بودند که در دوران قبل از انقلاب توسط کارشناسان و مشاوران عالی آمریکائی تنظیم شده بود. ارزیابی تخصصی بخش برنامه ریزی شهری و جامعه شناسی دانشگاه شیراز در آن دوران، این بود که برنامه سوم توسعۀ جمهوری اسلامی ایران تقریباً همان برنامه ششم دورۀ شاه است. این مطلب به صورت مکتوب و حضوری هم به معاونت پژوهشی وقت دانشگاه گفته شد.

همان ساختارها احیاء شد و طبیعتاً همان نتیجه ها، که در رأس آن روند استحالۀ فرهنگ ملی بود را به بار می آورد. در همین دوران بود که رهبر معظم انقلاب در سال ۱۳۷۱ فرمان تحول در علوم انسانی را صادر کردند. اشاره کردیم که این حرکت در دوران رهبری حضرت امام (ره) تحت عنوان وحدت حوزه و دانشگاه آغاز شده بود. لازم بود تا روح تازه ای در کالبد آن دمیده شود تا هرچه زودتر علوم انسانی و اجتماعی بومی و اسلامی طراحی شود و پشتوانۀ برنامه ریزی ها و مدیریت های کشور گردد. اینجانب خود، هم در داخل و هم در خارج از کشور شاهد اعتراضات متدینین و مسلمانان انقلابی ایرانی و دیگر کشورهای اسلامی به خاطر برای بازگشت کشور اسلامی ایران به رویکرد توسعه ای دوران قبل از انقلاب و تحت فرمان علوم اجتماعی موجود بودم.

گفتیم در مقابل این حرکت، ممانعت ها و اصلاحاتی هم صورت گرفت. یکی شدت بخشیدن به تدوین علوم انسانی جدید و متناسب با مسائل ملی و بومی بود که در میان خواص معتقد به تمدن جدید اسلامیِ این رشته ها شکل گرفت. رویکرد دیگر که می توان آنرا رویکرد عمدۀ دستگاه های اجرائی کشور تلقی کرد، قطع وابستگی ها بود؛ یعنی ساختار معیوب وابسته احیاء شد اما برای درمان وابستگی های آن، جریان قطع وابستگی نیز در کنارش به وجود آمد. برای مثال این حرکت در دانشگاه ها با تأسیس دوره های تکمیلی پی گرفته شد که بسیار موفق بود. این رشد ما را از ته قافلۀ علم دنیا به ردیف حدود هشتم آن رساند. در صنایع به خصوص در صنعت خودرو سازی جریان قطعه سازی در کارگاه های کوچک شکل گرفت. در کشاورزی کاشت گندم و برنج که قوت اصلی مردم را تشکیل می دهد، در اولویت قرار گرفت و تولیدات کشاورزی از هر نظر رشد کرد. در صنعت مرغداری تربیت مرغ مادر و مرغ بومی مورد توجه واقع شد و … .

البته باز باید توجه داشت که ساختارهای معیوب اثر کار خود را می گذارد می کند. از کوزه همان برون تراود که در اوست. درست است که به سمت شکستن بُعد وابستگیِ این ساختارها پیش رفتیم اما به هر صورت باز مشغول بازی در زمین دشمن بودیم هستیم. اگر مثلاً برای افزایش تولید گوشت سفید به صنعت تولید ماهی قزل آلا روی آوردیم با برنامه ریزی دشمن کار به گونه این پیش رفت که مجبور به آوردن تخم مرغوب ماهی از اروپا شویم؛ و به همین ترتیب در نهاده های اولیه کشاورزی و صنعت در سایر بخش ها. در نظام فرهنگی هم که مواجه با مهاجرت عظیم نخبگان به غرب و دیگر مسائل فرهنگی، منجمله تضعیف نهاد خانواده و افزایش کجروی های اجتماعی به سبکی که در غرب هم وجود دارد، شدیم.

*گفتید از سالهای قبل برای رهائی از وابستگی و به دست آوردن قدرت برای اعمال اراده بر سرنوشت ملی خود، در کنار احیای ساختارهای طراحی شده در گذشته، جریان قطع وابستگی به وجود آمد، البته بر اساس درایت و دوراندیشی امامان جامعه در دهۀ اول، توسط حضرت امام (ره)، تحت عنوان وحدت حوزه و دانشگاه و در سال ۱۳۷۱ توسط مقام معظم رهبری، تحت عنوان تحول در علوم انسانی فرمان هائی صادر شد. اهمیت این فرمان ها در اصلاح ساختار های معیوب چه بود؟

فرهنگ جامعه از سه لایۀ بنیادی، تخصصی و عمومی تشکیل شده است. لایۀ بنیادی موجب هم دلی، لایۀ تخصصی موجب هم فکری و لایۀ عمومی موجب هم کاری یک قوم و یا یک ملت می شود. لایۀ بنیادی شامل ارزش ها و اخلاق اجتماعی می باشد. لایۀ تخصصی علم و معرفت و هنر جامعه و لایۀ عمومی رفتارهای اجتماعی را شامل می شود. این سه لایه نسبت زیر بنائی و روبنائی با یکدیگر دارند. لایۀ بنیادی زیر بنای لایۀ تخصصی و هر دو زیر بنای لایۀ عمومی هستند. تلاش برای قطع وابستگی، از روبنائی ترین لایۀ فرهنگ که شامل رفتارهای فردی و اجتماعی است آغاز شد. انجام مهندسی معکوس یکی از راه کارهای این قطع وابستگی است که در جامعۀ ما شروع گردید، اما گذشت زمان نشان داد که بدون استفاده از دانش تخصصی نمی توان این مهندسی را به تمام و کمال انجام داد. از این رو با کمک متخصصین دانشگاهی، که آنها هم با تأسیس دوره های تکمیلی قطع وابستگی را آغاز کرده بودند، به تکمیل جریان مهندسی معکوس پرداخته شد؛ یعنی با کمک جریان قطع وابستگی در لایۀ فرهنگ تخصصی، توانستیم در فرهنگ عمومی، روز به روز زندگیِ روزمرۀ خود را مستقل تر از گذشته کنیم. این جریان به حمد الله تاکنون به خوبی پیش رفته و در بخش های مهمی توانسته ایم ارادۀ ملی خویش را اعمال کنیم و در مقابل زورمندترین قدرت های جهانی حرف خود را بزنیم، اما این کار زمانی کامل خواهد شد که لایۀ فرهنگ بنیادی هم این مجموع را پشتیبانی کند. در غیر این صورت مهندسی معکوس لایه های فرهنگی تخصصی و عمومی، در زمینۀ ارزشی و اخلاقی فرهنگ مدرن به حیات خود ادامه خواهد داد. این ادامه حیات یعنی تداوم سلطۀ فرهنگ زیربنایی تمدن کشورهای سلطه گر بر علم و عمل ما. لازم است همۀ این پیشرفت ها به استخدام ارزش ها و اخلاق یا به عبارت دیگر فرهنگ بنیادی خودمان درآید. در آن صورت است که آسیب های اجتماعی موجود که محصول اعمال ارادۀ زیر بنای فرهنگ بنیادی تمدن مدرن بر لایه های تخصصی و عمومی آنان است، دامن ما را بیش از پیش خواهد گرفت.
رویکرد کلام اجتماعی و تبلیغ دین با توجه به منطقی که عمل و نظر، هر دو را در بر گیرد راه گشای این بخش خواهد بود که بر عهدۀ حوزه های علمیه ماست.

*شما مدعی هستید ساختارهای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و … برجای مانده از رژیم سابق که مأخوذ از غرب است، این آسیبهای اجتماعی را برای ما ایجاد کرده است. در غرب در بسیاری از مسائل مانند فساد اداری، اختلاس، رشوه، و … از ما بهتر و جلوتر هستند؟!

در کشورهای غربی آسیب های اجتماعی را به نوعی مدیریت می کنند که در صحنۀ آشکار زندگی جامعه نباشد. آسیب هست اما آشکار نیست. در خانه های فساد، قمارخانه ها، محله های هم جنس گرایان و … فساد حاصل از تنظیم بد ساختارها، به حیات خود ادامه می دهد، اما در زندگی عادی جامعه این فساد ها تا حد ممکن پاک سازی شده است. در جامعۀ اسلامی اگر زیر بنای فرهنگ بر اساس ارزش ها و اخلاق اسلامی تنظیم شوند، این آسیب ها درمان می گردند. این کار می تواند توسط علوم انسانی و اجتماعی صورت پذیرد که خود بر اساس این بنیان ها تنظیم و تولید شده باشد؛ که گفته اند ذات نایافته از هستی بخش/ کی تواند که شود هستی بخش.
علوم انسانی و اجتماعی تمدن مدرن غیر از مشکلاتی که در سیاست‌های کلان دارد و نظام سلطه را نظریه پردازی و توجیه می‌کند، در نظام‌های خرد اجتماعی نیز دچار مشکل است؛ ازجمله در پرداختن به آسیب های اجتماعی. با توجه به این که مبنای فلسفی این علوم انسانی و اجتماعی، انسان گرائی و سکولاریزم است، انسان را غایت می داند و وجودی برتر از او در نظر نمی گیرد؛ این انسان، اشرف موجودات است. آسیب‌های اجتماعی از هر نوع، از دیدگاه آنان محصول درست تنظیم نشدن مناسبات اجتماعی یا موضع گیری فرد در مقابل جامعه است، البته ضایعات ژنتیکی را هم قبول دارند و وراثت را از این زاویه در ایجاد آسیب‌های فردی و اجتماعی مقصر می شمارند؛ از همین رو نژادپرستی در نظام فکری آنان رخنه می کند و منظورشان از انسان، انسان سفیدپوست انگلوساکسون است و انسان های رنگین پوست را فرودست و مثلاً نژاد سیاه را ذاتاً کودن و شایستۀ بردگی قلمداد می کنند.

از نظر آنان انسانی که مشکل وراثتی ندارد، اگر همۀ شرایط برای او فراهم باشد و آگاهی های لازم به او داده شود، عمداً خطا نمی کند. اگر خطایی از او سر بزند یا سهوی است و یا باید امکانات و مناسبات اجتماعی را ملامت کرد. با توجه به این تحلیل تلاش می کنند هر عملی که در عرف جامعه و از دید اکثریت آسیب فرض می شود مورد بازبینی قرار دهند. اگر چیزی است که ثروت، قدرت و لذت انسان سفیدپوست آنگلوساکسون را تأمین می کند باید با آگاهی‌بخشی و تبلیغات اجتماعی آن را مورد قبول جامعه در آورند؛ اما اگر هنوز عده ای آن را بد می دانند، به گونه ای آن را مدیریت می کنند که در معرض دید آنان که آن را بد می دانند نباشد. برای مثال اگر اکثر مردم قمار را بد می دانند و این فعل می تواند ثروت افزایی داشته باشد، تلاش می کنند تا جنبه های مثبت آن از نظر خودشان را تبلیغ کنند، در عین حال آن را در محل‌هایی مانند قمارخانه ها و در ساعت هائی از شبانه روز که با زندگی آن اکثر، کمتر در تماس باشد مستقر نمایند. در مورد فحشا و اعتیاد و دیگر آسیب های اجتماعی نیز همین سیاست اجرا می شود. حتی دزدی، فساد اداری و از این قبیل تلاش می شود که حتی المقدور کم شود اما به هر صورت درصدی از آن برایشان دور از انتظار نیست.

در واقع اشکال عمده ای که در این نظریات وجود دارد در نظر نگرفتن قوۀ «اختیار» در معادلات آسیب‌های اجتماعی است. غیر از عوامل وراثتی، به انتخاب قائل هستند و تأثیر شرایط. شرایط را برنامه ریزان اجتماعی با وضع قوانین و قرار دادن تضمین‌های سفت و سخت برای اجرای قانون، مدیریت می‌کنند، بالابردن سطح انتخاب و اصلاح آن نیز برعهدۀ مراکز آموزشی و آگاهی بخشی است.
در انسان شناسی اسلامی انسان اشرف مخلوقات است و می باید با اختیار خود تقوای الهی داشته باشد. برای رعایت حدود الهی در حوزۀ فردی و اجتماعی هم لازم است بصیرت او افزایش یابد. بصیرت یعنی داشتن آگاهی همراه با تحلیل اقناع کننده. در نظام سازی اسلامی با تأکید بر فرهنگ سازی، بین تصمیمات فرد و جامعه تعامل و تعادل برقرار می شود. در نظام سازی تمدن مدرن تصمیمات ساختاری ارجح است و با فرهنگ سازی از بالا به پائین، به زور تبلیغات، جریمه و اعمال قانون، عملیاتی می‌شود. فرد حق تصمیم گیری خود را از طریق نمایندگی به دیگران واگذار می‌کند. دیگران هم با توجه به سازوکار رأی اکثریت نمایندۀ اکثر جامعه هستند نه همۀ مردم.

گرایش ساختارهای رسمی جامعۀ امروز ما به همین نوعِ تمدن مدرنی آن است. از این رو در بسیاری از موارد که مردم ارزشهای خود را پایمال در تهدید می بینند، در مقابل آن خود را مصلوب الاختیار می یابند و احساس می کنند که کاری هم از دستشان برنمی آید. این ساختارهای معیوب با تحول در علوم انسانی و اجتماعی و نظام سازی بر اساس آن قابل حل خواهد بود. البته لازم به ذکر است که در رفع آسیب ها هر دو شیوۀ اقناع و اعمال، در شرایط خودش باید به کار گرفته شود و اتخاذ سیاست های یک جانبه اثر مطلوب نخواهد داشت.

نظر شما

captcha