امروز جمعه 1403/09/02
Skip to main content
×

هشدار

اجزای کامپوننت را به یک آیتم منو اختصاص بدهید

حجت‌الاسلام غلامی گفت: بدفهمی‌ها درباره علوم انسانی اسلامی فراوان است. چه بسا بخشی از بدفهمی‌ها ناشی از ضعف ما در بیان مقصودمان از علوم انسانیِ اسلامی باشد.

متن سخنرانی غلامی به شرح زیر است:

«بسم الله الرحمن ارحیم، الحمدلله رب العالمین، الصلاه و السلام علی رسول الله و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.

نکته اول از باب مقدمه، این است که بدفهمی‌ها درباره علوم انسانی اسلامی فراوان است. چه بسا بخشی از بدفهمی‌ها ناشی از ضعف ما در بیان مقصودمان از علوم انسانیِ اسلامی باشد؛ در عین حال، نمی‌توان سهم بالای عدم مطالعه دقیق منابع، بی اعتنایی به سنت گفتگو و از همه مهم‌تر تأثیرپذیری شدید از ژورنالیسم سیاسی را در این بدفهمی‌ها در نظر نداشت.

نکته دوم اینکه، برای کسانی که اسلام اجتماعی را قبول ندارند؛ برای کسانی که به اثر شفابخش دستگاه فکری اسلام در مواجهه با مسائل فردی و اجتماعی بی اعتقاد هستند، و یا برای افرادی که معتقدند که برای پیشرفت می‌بایست از فرق سر تا ناخن پا غربی شد، علوم انسانیِ اسلامی نه تنها ایده مقبولی نیست بلکه باید با آن مقابله نمود. در این‌جهت، نباید نقش این افراد را در رواج بدفهمی‌ها، یا دروغ پردازی درباره علوم انسانیِ اسلامی نادیده گرفت.

نکته سوم به عنوان مقدمه اینکه، نظر بنده به عنوان یک طلبه و دانشجوی کوچک، درباره مفهوم و شاکله دستگاه علوم انسانیِ اسلامی، با نظر بعضی از دوستانی که به دنبال طرح و عینیت بخشی به علوم انسانی اسلامی هستند یکسان نیست. از سوی دیگر، نه فقط نظرات این حقیر در این ساحت، روشن اندیشانه و بر خلاف تفکرات متحجرانه در حوزه و دانشگاه است، بلکه نظر من در سالهای گذشته با تطور و تکامل روبرو بوده و ان شاء الله همچنان خواهد بود. از این منظر، شاید بعضی از طرفداران علوم انسانیِ اسلامی نظرات بنده در باب این علوم را قبول نداشته باشند یا بر عکس، من نظر آنها را قبول نداشته باشم.

***

بعد این سه نکته مقدماتی، بنا دارم به دوازده سو تفاهم مهم درباره ایده خودم درباره علوم انسانیِ اسلامی بپردازم.

یکم. یکی از سو تفاهمات شایع، این تصور است که ایده علوم انسانیِ اسلامی در پی تغییر تعریف علوم انسانی یعنی توصیف، تبیین و پیش بینی واقعیت‌ها و پدیده‌های اجتماعی، و تقلیل علوم انسانی به حکمت نظری و عملی است که در این صورت علوم انسانی به مجموعه‌ای از تجویزات عقلی و اخلاقی تبدیل خواهد شد؛ البته ممکن است از برخی دیدگاه‌ها درباره علوم انسانی اسلامی چنین برداشتی بتوان داشت اما از نظر بنده، علوم انسانیِ اسلامی عبارت است از تبیین، توصیف و پیش بینی واقعیت‌ها و پدیده‌های اجتماعی در ذیل جهان بین الهی و کاربست متدلوژی و منابع معرفتی جامع و متعامل اعم از عقلی، دینی و علمی. البته از چنین علمی، تجویز نیز متولد خواهد شد کما اینکه از علوم انسانی غیر اسلامی نیز تجویز متولد می‌شود، هر چند جنس تجویزات در همه جا یکسان نیست.

دوم. سو تفاهم رایج دیگر، کنار گذاشتن علوم تجربی و تفسیری یا ریاضیات، [من بین سه ساحت منابع معرفت، علم و متدلوژی تفکیک قائل می‌شوم] و بسندگی به آیات و روایات در علوم انسانیِ اسلامی است. همانطور که اشاره داشتم، ایده علوم انسانی اسلامی بر اساس بنیادهای فکری خود، به دنبال شکستن انحصار از عرصه منابع و متدلوژی‌های قابل استفاده در علوم انسانی، و ایجاد یک دستگاه متعامل برای حضور و تعامل هدفمند و منطقی همه منابع و متدلوژی‌های مفید و معقول در ساحت علوم انسانی است. من جزئیات این دستگاه را در نظریه‌ای به نام "نظریه منطقه بندی علوم انسانی" تشریح کرده‌ام. بنابراین، نه تنها در علوم انسانیِ اسلامی علوم تجربی، تفسیری و ریاضیات کنار گذاشته نمی‌شوند بلکه قلمرو وسیعی به آنها البته در کنار سایر قلمروها داده می‌شود با این نکته اضافی که قلمروهای گوناگون با همدیگر ارتباط، تعامل و هم افزایی نیز خواهند داشت.

سوم. سو تفاهم بعدی، تصور کنار گذاشتن آموزش و تحقیق درباره نظرات غیر اسلامی و قطع رابطه علمی با دنیا از سوی طرفداران علوم انسانیِ اسلامی است. به نظر من، کسانی که چنین دیدگاهی دارند، اصولاً با دأب اسلام در مواجهه با اندیشه‌ها، فرهنگ‌ها و تمدن‌های دیگر بی‌خبرند. اسلامی که این همه بر روی ضرورت کسب علم از سراسر دنیا حتی دنیای کفر و نفاق تاکید دارد، و از تأکیدات اسلام، بوی وجوب استشمام می‌شود، چگونه می‌تواند ارتباط علمی خود را با دنیا قطع کند؟ بر خلاف این تصور نادرست، شکل گیری علوم انسانی اسلامی با قرائت بنده، نه تنها باب آموزش و تحقیق درباره نظریات غیر اسلامی در علوم انسانی را مسدود نخواهد کرد، بلکه این باب را البته با رویکرد انتقادی، گشوده‌تر نیز خواهد کرد. همانطور که ملاحظه می‌فرمایید، نقطه کانونی در این زمینه، رویکرد انتقادی است، چیزی که امروز در بخش مهمی از پیکره علوم انسانی در دانشگاه‌ها غایب است یا ظرفیت آن وجود ندارد.

چهارم. یک سو تفاهم هم برمی گردد به این ادعا که علم یک پدیده جهان شمول است و علوم انسانیِ اسلامی جهان شمولی را انکار می‌کند. من در پاسخ عرض می‌کنم که اولاً، علوم انسانیِ اسلامی فطرت بنیان است و از این حیث می‌تواند در حد مناسبی جهان شمول تلقی شود. یعنی تبیین‌های آن برای جهان غریب نیست. ثانیاً، هیچیک از منابع معرفتی و متدلوژی‌های مورد قبول در علوم انسانیِ اسلامی از دایره عقل خارج نیستند. حتی وحی نیز به صورت کلان بوسیله عقل اثبات پذیر است. ثالثاً، علوم انسانی برای توصیف، تبیین و پیش بینی جوامع شکل یافته است و ویژگی‌های خاص برخی جوامع مانند جوامع اسلامی، اقتضای آن را دارد که علوم انسانی رایج در آن جوامع از قابلیت فهم آن جوامع و پیچیدگی‌های آن برخوردار باشند؛ بنابراین، هیچ اشکالی ندارد که در جهان، در کنار وجود مشترکات در علوم انسانی‌های گوناگون که اندک هم نیست، علوم انسانی‌های خاص مانند علوم انسانیِ اسلامی شکل پیدا کند. دقت داشته باشید، بنده با وجود علوم انسانیِ جهانی [نه غربی]، بر اساس مشترکات و اجماع علما مخالف نیستم و چه بسا وجود آن در جهانی که از آن به دهکده‌ای کوچک تعبیر می‌کنیم اجتناب ناپذیر می دانم اما لااقل در کنار علوم انسانیِ جهانی باید علوم انسانی‌های خاص را به رسمیت شناخت.

پنجم. سو تفاهم دیگر، این تصور رایج است که همه مدعیان علوم انسانیِ اسلامی فاقد فهم و درک عمیقی نسبت به غرب و علوم انسانی غربی هستند. اصولاً سنجش فهم و درک دیگران درباره تحولات غرب و علوم انسانی غربی ممکن نیست و تاکنون ترازویی در این زمینه ساخته نشده است. هر کسی می‌تواند دیگران را به فقدان فهم عمیق غرب متهم کند. حتی این اتهام را می‌توان به دانشمندان غربی هم وارد ساخت که مثلاً فلان متفکر غربی، نظر متفکر غربی دیگر را درست درک نکرده است. علاوه بر این، دیگر گذشت دوره‌هایی که زبان‌دانی محدود به عده خاصی بود یا سفر به غرب و تحصیل در دانشگاه‌های غربی تنها نصیب قلیلی از اساتید دانشگاه و حوزه می‌شد. فضای مجازی و ارتباطات وسیع علمی، و بهره‌گیری به لحظه از جدیدترین منابع را هم باید در نظر داشت. لذا من فکر نمی‌کنم ناآگاهی از غرب و علوم انسانی غربی، نقد واردی به اصحاب علوم انسانیِ اسلامی باشد هر چند نمی‌توان منکر این واقعیت شد که احتمال دارد بعضی از طرفداران علوم انسانی اسلامی، درک عمیق و درستی از علم بالمعنی المطلق و علوم انسانی متداول نداشته باشند.

ششم. سو تفاهم بعدی تصور گرفتن آزادی فکر و تنوع و تکثر اندیشه‌ها در صورت شیوع علوم انسانی اسلامی در دانشگاه‌ها است. البته شکل گیری این تصور با ملاحظه تاریخ علم و مسیحیت چندان عجیب نیست؛ با این حال عرض می‌کنم که در تفکر اسلامی، آزاداندیشی اساس دین است و آن دینداری‌ای مقبول است که مولود تحقیق و خردورزی آزاد باشد. با این وصف، من نه تنها وجود تنوع و تکثر در درون گستره فکر و اندیشه اسلامی را طبیعی می‌دانم بلکه در علوم انسانیِ اسلامی که دانش درجه ۲ اسلامی محسوب می‌شود، این تکثر فکری را اجتناب ناپذیر قلمداد می‌کنم. دو نکته نباید درباره علوم انسانیِ اسلامی هرگز فراموش شود. یک. علوم انسانی سطحی از نسبیّت را داراست و قطعیت در این علوم درّی نایاب است. دو. علوم انسانی اسلامی مقدس و غیر قابل نقد و خدشه نیست. به بیان واضح‌تر، علوم انسانیِ اسلامی هم نقدپذیر است و هم دچار تطور می‌شود. از این گذشته، همانطور که اشاره کردم، شیوع علوم انسانیِ اسلامی با قرائت حقیر، به منزله بستن باب آموزش و تحقیق نظریات دیگر نیست و لذا هر کسی اجازه دارد (البته در حیطه نظر نه عمل) متناسب با علایق و تمایلاتش نظرگاه متفاوتی از سایرین داشته باشد حتی اگر با اساس علوم انسانی اسلامی مغایر باشد.

هفتم. یکی دیگر از سو تفاهمات، تصور حاکم شدن حوزه‌های علمیه بر علوم انسانی و به حاشیه راندن دانشگاه‌هاست. در پاسخ به این سو برداشت باید نکاتی را خدمتتان عرض کنم: اولاً طی سه دهه اخیر، در زمینه علوم انسانی بین محیط حوزه و دانشگاه نزدیکی زیادی پدید آمده است؛ ضمن آنکه در طول سال‌های گذشته شمار کثیری از حوزویان در دانشگاه‌ها و با استانداردهای دانشگاهی تحصیل کرده اند و هم اکنون برخی از آنان در کسوت استادی دانشگاه قرار دارند و خیلی طبیعی است که اجازه داشته باشند برای آینده دانشگاهی که در آن با دیسیپلین‌های دانشگاهی و نه حوزوی، مشغول به فعالیت هستند دغدغه داشته باشند. مشابه این شرایط در دانشگاه‌های مهم غربی مانند آکسفورد و هاروارد هم قابل مشاهده است که تا دهه‌های متوالی بخش قابل توجهی از استادان آن کشیش بودند و هنوز هم البته کمتر از قبل، هستند. اصولاً بین دین و جامعه رابطه تنگاتنگ و غیر قابل انکاری هست و همین امر موجب می‌شود که حوزه و دانشگاه در موضوع علوم انسانی صاحب مرزهای مشترک باشند. با این حال، من تصور می‌کنم به جای "من قال" به "ما قال" توجه کنیم و صرف نظر از نام و لباس، ببینیم روحانیونی که مانند من وارد ساحت دانشگاه شده اند، چه دیدگاهی دارند و دیدگاه آنها بر اساس اصول علمی چه ارزشی دارد؟

هشتم. سو تفاهم دیگر، این تصور است که علوم انسانیِ اسلامی، حامل یک رویکرد قوی ایدئولوژیک به علوم انسانی متناسب با اهداف انقلاب و نظام اسلامی است. اولاً، اینگونه نیست. اگر کسی فاکتی در باب خروج علوم انسانی اسلامی از مدار عقل به نفع نظام دارد ارائه کند. علوم انسانی اسلامی در یک فضای طبیعی و آزاد شکل گرفته و تدریجاً در حال رشد است. ثانیاً، باید قبول کرد که پس از انقلاب اسلامی، یک دیسکورس و پارادیم متفاوتی در ایران شکل گرفته و بخش مهمی از مردم خواستار پیشرفت و تمدن اسلامی هستند. همین کافی است که در اتمسفر انقلاب اسلامی بر روی اهمیت و ضرورت شکل‌گیری ایده علوم انسانی و اسلامی به مثابه مغزافزار پیشرفت و تمدن اسلامی تاکید شود و این تاکید به منزله ایدئولوژیک بودن علوم انسانی اسلامی نیست‌. اگر قرار بر زدن برچسب ایدئولوژیک بر علوم باشد، به همه علوم به بهانه‌ای می‌توان چنین برچسبی را زد. همانطور که اشاره کردم، مهم این است که ما در علوم انسانی اسلامی خود را صد در صد ملتزم به عقل‌ورزی می‌دانیم.

از سوی دیگر، نباید نقدهای جدی‌ای که در جامعه اسلامی ما به علوم انسانی غربی وارد شده است را به فراموشی سپرد. این نقدها کفایت می‌کند که ایده دگرگونی علوم انسانی به نفع دستگاه فکری اسلامی متولد شود. مهم‌ترین نقدها به علوم انسانی غربی عبارت است از: مساله مند نبودن در قبال جامعه ایران، مغایرت با عقیده معقول و راسخ مسلمانان یعنی توحید، نادیده گرفتن تعالیم اسلامی به عنوان یک دین اجتماعی، برخورداری از متدلوژی نسبیت‌زده، ناکارا بودن در حل معضلات بشری و به بن‌بست کشاندن جهان و غیره.

نهم. سو تفاهم بعدی، این است که چگونه می‌توان در غیبت جامعه اسلامی قائل به امکان شکل گیری علوم انسانیِ اسلامی بود؟ به عبارت دیگر، اول جامعه اسلامی سپس علوم انسانی اسلامی! در پاسخ به این سو تفاهم باید عرض کنم که خود تشکیل جامعه مدنی اسلامی نیازمند یک بستر فکری اسلامی است و تا چنین بستری مهیا نباشد جامعه اسلامی اساساً شکل نخواهد یافت. البته طبیعی است که با شکل یافتن جامعه مدنی اسلامی، ایده علوم انسانی اسلامی به اقتضای نیازهای متراکم و حمایت جامعه اسلامی، در یک زیست بوم کاملاً طبیعی و مهیا، با رشد جهشی روبرو خواهد شد. از سوی دیگر نباید به وجود جامعه اسلامی صفر و صدی نگاه کرد. امروز سطحی از جامعه اسلامی عینیت یافته و همین برای شکل‌گیری علوم انسانی اسلامی کافی است. یکی از مشکلات کسانی که در این زمینه دچار سو تفاهم شده اند، اصرار بر انکار واقعیت‌های اجتماعی و مهم‌تر از آن، سلطه تفکر فردیدی بر ذهن آنها و باور به نرسیدن حوالت تاریخی اسلام است. من قبلاً نقدهایی را به این نوع اندیشه وارد کرده‌ام.

دهم. یکی دیگر از سو تفاهمات، این است که بعضی، وجود نظریات گوناگون درباره علوم انسانی اسلامی را نشان دهنده شکست ایده علوم انسانیِ اسلامی دانسته‌اند! من تنوع و تکثر نظریات را نه تنها عیب تلقی نمی‌کنم بلکه حُسن تلقی می‌کنم. این کثرت دیدگاه‌ها نشان می‌دهد که فضای علمی ما از آزادی علمی بی‌بهره نیست. من همیشه گفته‌ام که نظریات گوناگون در زمینه تکوین و تکوّن علوم انسانی اسلامی باید جدی و بی‌رحمانه به نقد گذاشته شوند و هر کدام که در برابر نقدها از خود مقاومت بیشتری نشان داد، از آن برای حوزه "عمل" استفاده شود. از سوی دیگر، باید علوم انسانی اسلامی را یک نهال نوپا دانست که در خوش بینانه ترین حالت، در جامعه شیعی از شهید محمدباقر صدر به این طرف شروع به رشد کرده است. بر خلاف علوم انسانی که در ده‌ها کشور، بیش از ۳ قرن سابقه دارد. مگر چقدر از عمر ایده علوم انسانی اسلامی سپری شده که از آن توقع داریم در نظریات تکوین و تکون خود هیچ نقص و کاستی‌ای نداشته باشد؟

یازدهم. سو تفاهم بعدی در باب کارآمدی علوم انسانی اسلامی است. در واقع، صورت مساله این است که تاکنون علوم انسانی اسلامی چه ثمره عملی برای جامعه داشته است؟ خب البته همین سوال را متدینینِ طرفدار علوم انسانی اسلامی از طرفداران علوم انسانی غربی و سکولار دارند!

واقعیت این است که علوم انسانیِ اسلامی به جز سال‌های پس از انقلاب اسلامی مجالی در تاریخ غیبت معصوم (ع) برای بروز و ظهور نداشته است. از سوی دیگر، در همین ۴۳ سالی که از پیروزی انقلاب سپری شده، عده‌ای حتی از انقلابیون متمایل به غرب (‌که در عمده ۴۳ سال اخیر صاحب قدرت بوده‌اند)، موافق جاری شدن نسخه‌های علوم انسانی اسلامی نبوده‌اند و با آن به مخالفت برخواسته‌اند.

اما نکته اصلی اینجاست که علوم انسانی اسلامی هر گاه مختصرا نیز فرصت تحقق یافته است با نتایج خوبی همراه بوده است. نمونه آن اقتصاد اسلامی و یکی از ثمرات آن بانکداری اسلامی است که امروز در انگلیس، در مالزی، در عربستان، در پاکستان و یا امارات متحده عربی کارنامه موفقی از خود نشان داده است یا روان شناسی اسلامی که در تشخیص و درمان بیماری‌های روحی و روانی در جامعه دینی، به مراتب از روان شناسی سکولار موفق تر عمل کرده است. من قصد ارائه یک بحث مستوفی در این زمینه ندارم اما تاکید می‌کنم که علوم انسانی اسلامی نه تاکنون مجالی برای عمل داشته و نه هنوز فرصت تکمیل تئوری‌های خود را بر حسب موقعیت زمانی‌ای که در آن قرار داشته پیدا کرده است. ضمناً "عمل" اقتضائات خاص خود را دارد و اگر این اقتضائات فراهم نباشد، بهترین تئوری‌ها نیز هیچگاه فرصت تحقق نخواهند یافت. درباره اقتضائات حوزه "عمل" جداگانه باید سخن گفت.

دوازدهم. سو تفاهم دیگر، به تصوری بر می‌گردد که ایده علوم انسانی اسلامی را متکی به پول‌ها و امکانات وسیع حکومت معرفی می‌کند. این یک دروغ بزرگ است. من به مؤسساتی که در وادی علوم مصطلح اسلامی کار می‌کنند و از وجوهات شرعی و یا بودجه دولتی استفاده می‌کنند کاری ندارم. در عرصه علوم انسانی اسلامی امروز تنها دو مجموعه مأموریت خود را صد در صد پیشبرد ایده علوم انسانیِ اسلامی معرفی کرده‌اند. یکی مجمع عالی علوم انسانی اسلامی و دیگری مرکز پژوهش‌های علوم انسانی اسلامی صدرا. بقیه مجموعه‌ها درصدی از انرژی خودشان را بابت این امر صرف می‌کنند. هر دو مجموعه مورد اشاره یعنی مجمع و مرکز صدرا، غیر دولتی‌اند و بودجه کمکی آنها از دستگاه‌های دولتی نیز به هزینه آبدارخانه یکی از دانشگاه‌های کوچک کشور هم نمی‌رسد! اتفاقاً، یکی از اعتراضات من در سال‌های گذشته همواره این بوده که چرا در یک جامعه اسلامی، تا این حد ایده شکل‌گیری علوم انسانی اسلامی غریب است که من ۴ سال پیش در اثر فشار مالی، قصد داشتم مرکز پژوهش‌های علوم انسانی اسلامی صدرا که آن زمان ۱۵ نیروی تمام وقت بیشتر نداشت، تعطیل کنم؟! درباره آن بخش اندکی از ظرفیت دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌هایی که در سال‌های اخیر صرف علوم انسانی اسلامی شده است نیز کافی است که به عدد و رقم هزینه‌کرد آنها در این عرصه توجه شود که آیا اساساً این عدد و رقم با این دروغ‌پردازی‌ها نسبتی دارد یا نه؟ در سال‌های اخیر، بعضی دانشگاه‌های معروف حتی از پرداخت هزینه داوری چند مقاله در موضوع علوم انسانی اسلامی سر باز زده‌اند! و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

سیزدهم. اینکه ما در پیگیری ایده علوم انسانی اسلامی راهبرد و یا چشم‌انداز روشنی نداریم و این ایده به شکل باری به هر جهت جلو می‌رود و لذا شکست خواهد خورد، سو تفاهم دیگری است که لازم می دانم درباره آن نکاتی را عرض کنم. ما در مجمع عالی علوم انسانی اسلامی که امروزه به نحو خودجوش به یک ستاد عالی هماهنگی و هم افزایی بین دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌های علاقمند به ایده علوم انسانی اسلامی تبدیل شده است، هم صاحب اهداف و راهبردهای روشن هستیم، هم اولویت‌هایی را مشخص نموده‌ایم و هم چشم‌انداز شفافی برای آینده داریم و آنها را در مناسبت‌های گوناگون برای اطلاع عموم منتشر کرده ایم. یعنی دقیقاً به کاری که می‌کنیم التفات مدیریتی داریم. البته ممکن است بعضی مراکز علمی که بخشی از توان خود را مصروف تحقق علوم انسانی اسلامی کرده اند، احیاناً فاقد خط مشی روشن باشند اما مجموعه‌هایی که به نوعی با کمک اینجانب و محوریت اساتید عزیزی مانند استاد شریفی فعالیت می‌کنند اینگونه نیستند.

جمع بندی:

در مقام جمع بندی مختصر، لازم می‌دانم سه مطلب خدمتتان عرض کنم:

اولاً، بنده در این بحث در پی نادیده گرفتن نقاط ضعف و آسیب‌هایی که متوجه علوم انسانی اسلامی است نبودم. اگر از من سوال کنند که علوم انسانی در تئوری و یا در عمل دارای چه نقطه ضعف‌هایی است حتماً فهرستی از نقطه ضعف‌ها را واقع بینانه ذکر خواهم کرد. لذا آنچه در این سخنرانی با عنوان سو تفاهمات موجود در باب علوم انسانی اسلامی خدمتتان عرض شد، به منزله ادعای بی‌عیب بودن علوم انسانی اسلامی نیست در عین حال من معتقدم عیوب علوم انسانی اسلامی، عیوب قابل رفعی است و هیچیک از عیوب، درستی ایده علوم انسانی اسلامی را مخدوش نمی‌کند. آنچه مسلم است، علوم انسانی اسلامی از جهت تئوریک فاصله زیادی با نقطه مطلوب دارد و این فاصله ایرادی برای علوم انسانی اسلامی به مثابه یک نهال نوپا محسوب نمی‌شود.

ثانیاً. اگر از آینده علوم انسانی اسلامی از بنده سوال شود عرض می‌کنم که با تلاش‌های انجام شده طی ۱۵ سال گذشته، تا حدی گفتمان علوم انسانی اسلامی رواج یافته و طرفداران خوبی در دانشگاه‌ها از میان طیف‌های گوناگون پیدا کرده است. با این وجود، میزان سرمایه گذاری پژوهشی برای بسط و تعمیق این علوم، و یا میزان میدان‌دهی به این علوم برای محک خوردن در ساحت اجرا، به گونه‌ای است که در نظر من آینده قابل قبولی برای علوم انسانی اسلامی قابل تصور نیست. علاوه بر این، ناکارآمدی‌ها در کشور که متأسفانه اغلب و البته به غلط به اسم اسلام تمام می‌شود نیز موقعیت مساعدی را برای رونق علوم انسانی اسلامی فراهم نکرده است. لذا اگر کسی این مطلب را به حساب شکست علوم انسانی اسلامی نگذارد، از نظر اینجانب فعلاً اولویت با صیانت از گفتمان علوم انسانی اسلامی و در حد وسع، پر کردن تدریجی خلأهای تئوریک آن است تا چه بسا شرایط بهتری در کشور برای رشد این علوم فراهم گردد.

ثالثاً، سو تفاهمات و سو برداشت‌ها درباره علوم انسانی اسلامی زیاد است. بخشی از این سو برداشت‌ها که محصول فقدان مطالعه و گفتگو و بعضی دیگر محصول سایر عوامل است، نیازمند کنار گذاشتن تعصب و تمرین مدارای علمی است. من تصور می‌کنم گاهی ما و مخالفان ما در دانشگاه‌ها درباره نظراتی به تقابل با یکدیگر می‌پردازیم که متعلق به هر دوی ماست با این تفاوت که لباس متفاوتی بر آن پوشانده شده است.

حجت‌الاسلام غلامی گفت: بدفهمی‌ها درباره علوم انسانی اسلامی فراوان است. چه بسا بخشی از بدفهمی‌ها ناشی از ضعف ما در بیان مقصودمان از علوم انسانیِ اسلامی باشد.

متن سخنرانی غلامی به شرح زیر است:

«بسم الله الرحمن ارحیم، الحمدلله رب العالمین، الصلاه و السلام علی رسول الله و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.

نکته اول از باب مقدمه، این است که بدفهمی‌ها درباره علوم انسانی اسلامی فراوان است. چه بسا بخشی از بدفهمی‌ها ناشی از ضعف ما در بیان مقصودمان از علوم انسانیِ اسلامی باشد؛ در عین حال، نمی‌توان سهم بالای عدم مطالعه دقیق منابع، بی اعتنایی به سنت گفتگو و از همه مهم‌تر تأثیرپذیری شدید از ژورنالیسم سیاسی را در این بدفهمی‌ها در نظر نداشت.

نکته دوم اینکه، برای کسانی که اسلام اجتماعی را قبول ندارند؛ برای کسانی که به اثر شفابخش دستگاه فکری اسلام در مواجهه با مسائل فردی و اجتماعی بی اعتقاد هستند، و یا برای افرادی که معتقدند که برای پیشرفت می‌بایست از فرق سر تا ناخن پا غربی شد، علوم انسانیِ اسلامی نه تنها ایده مقبولی نیست بلکه باید با آن مقابله نمود. در این‌جهت، نباید نقش این افراد را در رواج بدفهمی‌ها، یا دروغ پردازی درباره علوم انسانیِ اسلامی نادیده گرفت.

نکته سوم به عنوان مقدمه اینکه، نظر بنده به عنوان یک طلبه و دانشجوی کوچک، درباره مفهوم و شاکله دستگاه علوم انسانیِ اسلامی، با نظر بعضی از دوستانی که به دنبال طرح و عینیت بخشی به علوم انسانی اسلامی هستند یکسان نیست. از سوی دیگر، نه فقط نظرات این حقیر در این ساحت، روشن اندیشانه و بر خلاف تفکرات متحجرانه در حوزه و دانشگاه است، بلکه نظر من در سالهای گذشته با تطور و تکامل روبرو بوده و ان شاء الله همچنان خواهد بود. از این منظر، شاید بعضی از طرفداران علوم انسانیِ اسلامی نظرات بنده در باب این علوم را قبول نداشته باشند یا بر عکس، من نظر آنها را قبول نداشته باشم.

***

بعد این سه نکته مقدماتی، بنا دارم به دوازده سو تفاهم مهم درباره ایده خودم درباره علوم انسانیِ اسلامی بپردازم.

یکم. یکی از سو تفاهمات شایع، این تصور است که ایده علوم انسانیِ اسلامی در پی تغییر تعریف علوم انسانی یعنی توصیف، تبیین و پیش بینی واقعیت‌ها و پدیده‌های اجتماعی، و تقلیل علوم انسانی به حکمت نظری و عملی است که در این صورت علوم انسانی به مجموعه‌ای از تجویزات عقلی و اخلاقی تبدیل خواهد شد؛ البته ممکن است از برخی دیدگاه‌ها درباره علوم انسانی اسلامی چنین برداشتی بتوان داشت اما از نظر بنده، علوم انسانیِ اسلامی عبارت است از تبیین، توصیف و پیش بینی واقعیت‌ها و پدیده‌های اجتماعی در ذیل جهان بین الهی و کاربست متدلوژی و منابع معرفتی جامع و متعامل اعم از عقلی، دینی و علمی. البته از چنین علمی، تجویز نیز متولد خواهد شد کما اینکه از علوم انسانی غیر اسلامی نیز تجویز متولد می‌شود، هر چند جنس تجویزات در همه جا یکسان نیست.

دوم. سو تفاهم رایج دیگر، کنار گذاشتن علوم تجربی و تفسیری یا ریاضیات، [من بین سه ساحت منابع معرفت، علم و متدلوژی تفکیک قائل می‌شوم] و بسندگی به آیات و روایات در علوم انسانیِ اسلامی است. همانطور که اشاره داشتم، ایده علوم انسانی اسلامی بر اساس بنیادهای فکری خود، به دنبال شکستن انحصار از عرصه منابع و متدلوژی‌های قابل استفاده در علوم انسانی، و ایجاد یک دستگاه متعامل برای حضور و تعامل هدفمند و منطقی همه منابع و متدلوژی‌های مفید و معقول در ساحت علوم انسانی است. من جزئیات این دستگاه را در نظریه‌ای به نام "نظریه منطقه بندی علوم انسانی" تشریح کرده‌ام. بنابراین، نه تنها در علوم انسانیِ اسلامی علوم تجربی، تفسیری و ریاضیات کنار گذاشته نمی‌شوند بلکه قلمرو وسیعی به آنها البته در کنار سایر قلمروها داده می‌شود با این نکته اضافی که قلمروهای گوناگون با همدیگر ارتباط، تعامل و هم افزایی نیز خواهند داشت.

سوم. سو تفاهم بعدی، تصور کنار گذاشتن آموزش و تحقیق درباره نظرات غیر اسلامی و قطع رابطه علمی با دنیا از سوی طرفداران علوم انسانیِ اسلامی است. به نظر من، کسانی که چنین دیدگاهی دارند، اصولاً با دأب اسلام در مواجهه با اندیشه‌ها، فرهنگ‌ها و تمدن‌های دیگر بی‌خبرند. اسلامی که این همه بر روی ضرورت کسب علم از سراسر دنیا حتی دنیای کفر و نفاق تاکید دارد، و از تأکیدات اسلام، بوی وجوب استشمام می‌شود، چگونه می‌تواند ارتباط علمی خود را با دنیا قطع کند؟ بر خلاف این تصور نادرست، شکل گیری علوم انسانی اسلامی با قرائت بنده، نه تنها باب آموزش و تحقیق درباره نظریات غیر اسلامی در علوم انسانی را مسدود نخواهد کرد، بلکه این باب را البته با رویکرد انتقادی، گشوده‌تر نیز خواهد کرد. همانطور که ملاحظه می‌فرمایید، نقطه کانونی در این زمینه، رویکرد انتقادی است، چیزی که امروز در بخش مهمی از پیکره علوم انسانی در دانشگاه‌ها غایب است یا ظرفیت آن وجود ندارد.

چهارم. یک سو تفاهم هم برمی گردد به این ادعا که علم یک پدیده جهان شمول است و علوم انسانیِ اسلامی جهان شمولی را انکار می‌کند. من در پاسخ عرض می‌کنم که اولاً، علوم انسانیِ اسلامی فطرت بنیان است و از این حیث می‌تواند در حد مناسبی جهان شمول تلقی شود. یعنی تبیین‌های آن برای جهان غریب نیست. ثانیاً، هیچیک از منابع معرفتی و متدلوژی‌های مورد قبول در علوم انسانیِ اسلامی از دایره عقل خارج نیستند. حتی وحی نیز به صورت کلان بوسیله عقل اثبات پذیر است. ثالثاً، علوم انسانی برای توصیف، تبیین و پیش بینی جوامع شکل یافته است و ویژگی‌های خاص برخی جوامع مانند جوامع اسلامی، اقتضای آن را دارد که علوم انسانی رایج در آن جوامع از قابلیت فهم آن جوامع و پیچیدگی‌های آن برخوردار باشند؛ بنابراین، هیچ اشکالی ندارد که در جهان، در کنار وجود مشترکات در علوم انسانی‌های گوناگون که اندک هم نیست، علوم انسانی‌های خاص مانند علوم انسانیِ اسلامی شکل پیدا کند. دقت داشته باشید، بنده با وجود علوم انسانیِ جهانی [نه غربی]، بر اساس مشترکات و اجماع علما مخالف نیستم و چه بسا وجود آن در جهانی که از آن به دهکده‌ای کوچک تعبیر می‌کنیم اجتناب ناپذیر می دانم اما لااقل در کنار علوم انسانیِ جهانی باید علوم انسانی‌های خاص را به رسمیت شناخت.

پنجم. سو تفاهم دیگر، این تصور رایج است که همه مدعیان علوم انسانیِ اسلامی فاقد فهم و درک عمیقی نسبت به غرب و علوم انسانی غربی هستند. اصولاً سنجش فهم و درک دیگران درباره تحولات غرب و علوم انسانی غربی ممکن نیست و تاکنون ترازویی در این زمینه ساخته نشده است. هر کسی می‌تواند دیگران را به فقدان فهم عمیق غرب متهم کند. حتی این اتهام را می‌توان به دانشمندان غربی هم وارد ساخت که مثلاً فلان متفکر غربی، نظر متفکر غربی دیگر را درست درک نکرده است. علاوه بر این، دیگر گذشت دوره‌هایی که زبان‌دانی محدود به عده خاصی بود یا سفر به غرب و تحصیل در دانشگاه‌های غربی تنها نصیب قلیلی از اساتید دانشگاه و حوزه می‌شد. فضای مجازی و ارتباطات وسیع علمی، و بهره‌گیری به لحظه از جدیدترین منابع را هم باید در نظر داشت. لذا من فکر نمی‌کنم ناآگاهی از غرب و علوم انسانی غربی، نقد واردی به اصحاب علوم انسانیِ اسلامی باشد هر چند نمی‌توان منکر این واقعیت شد که احتمال دارد بعضی از طرفداران علوم انسانی اسلامی، درک عمیق و درستی از علم بالمعنی المطلق و علوم انسانی متداول نداشته باشند.

ششم. سو تفاهم بعدی تصور گرفتن آزادی فکر و تنوع و تکثر اندیشه‌ها در صورت شیوع علوم انسانی اسلامی در دانشگاه‌ها است. البته شکل گیری این تصور با ملاحظه تاریخ علم و مسیحیت چندان عجیب نیست؛ با این حال عرض می‌کنم که در تفکر اسلامی، آزاداندیشی اساس دین است و آن دینداری‌ای مقبول است که مولود تحقیق و خردورزی آزاد باشد. با این وصف، من نه تنها وجود تنوع و تکثر در درون گستره فکر و اندیشه اسلامی را طبیعی می‌دانم بلکه در علوم انسانیِ اسلامی که دانش درجه ۲ اسلامی محسوب می‌شود، این تکثر فکری را اجتناب ناپذیر قلمداد می‌کنم. دو نکته نباید درباره علوم انسانیِ اسلامی هرگز فراموش شود. یک. علوم انسانی سطحی از نسبیّت را داراست و قطعیت در این علوم درّی نایاب است. دو. علوم انسانی اسلامی مقدس و غیر قابل نقد و خدشه نیست. به بیان واضح‌تر، علوم انسانیِ اسلامی هم نقدپذیر است و هم دچار تطور می‌شود. از این گذشته، همانطور که اشاره کردم، شیوع علوم انسانیِ اسلامی با قرائت حقیر، به منزله بستن باب آموزش و تحقیق نظریات دیگر نیست و لذا هر کسی اجازه دارد (البته در حیطه نظر نه عمل) متناسب با علایق و تمایلاتش نظرگاه متفاوتی از سایرین داشته باشد حتی اگر با اساس علوم انسانی اسلامی مغایر باشد.

هفتم. یکی دیگر از سو تفاهمات، تصور حاکم شدن حوزه‌های علمیه بر علوم انسانی و به حاشیه راندن دانشگاه‌هاست. در پاسخ به این سو برداشت باید نکاتی را خدمتتان عرض کنم: اولاً طی سه دهه اخیر، در زمینه علوم انسانی بین محیط حوزه و دانشگاه نزدیکی زیادی پدید آمده است؛ ضمن آنکه در طول سال‌های گذشته شمار کثیری از حوزویان در دانشگاه‌ها و با استانداردهای دانشگاهی تحصیل کرده اند و هم اکنون برخی از آنان در کسوت استادی دانشگاه قرار دارند و خیلی طبیعی است که اجازه داشته باشند برای آینده دانشگاهی که در آن با دیسیپلین‌های دانشگاهی و نه حوزوی، مشغول به فعالیت هستند دغدغه داشته باشند. مشابه این شرایط در دانشگاه‌های مهم غربی مانند آکسفورد و هاروارد هم قابل مشاهده است که تا دهه‌های متوالی بخش قابل توجهی از استادان آن کشیش بودند و هنوز هم البته کمتر از قبل، هستند. اصولاً بین دین و جامعه رابطه تنگاتنگ و غیر قابل انکاری هست و همین امر موجب می‌شود که حوزه و دانشگاه در موضوع علوم انسانی صاحب مرزهای مشترک باشند. با این حال، من تصور می‌کنم به جای "من قال" به "ما قال" توجه کنیم و صرف نظر از نام و لباس، ببینیم روحانیونی که مانند من وارد ساحت دانشگاه شده اند، چه دیدگاهی دارند و دیدگاه آنها بر اساس اصول علمی چه ارزشی دارد؟

هشتم. سو تفاهم دیگر، این تصور است که علوم انسانیِ اسلامی، حامل یک رویکرد قوی ایدئولوژیک به علوم انسانی متناسب با اهداف انقلاب و نظام اسلامی است. اولاً، اینگونه نیست. اگر کسی فاکتی در باب خروج علوم انسانی اسلامی از مدار عقل به نفع نظام دارد ارائه کند. علوم انسانی اسلامی در یک فضای طبیعی و آزاد شکل گرفته و تدریجاً در حال رشد است. ثانیاً، باید قبول کرد که پس از انقلاب اسلامی، یک دیسکورس و پارادیم متفاوتی در ایران شکل گرفته و بخش مهمی از مردم خواستار پیشرفت و تمدن اسلامی هستند. همین کافی است که در اتمسفر انقلاب اسلامی بر روی اهمیت و ضرورت شکل‌گیری ایده علوم انسانی و اسلامی به مثابه مغزافزار پیشرفت و تمدن اسلامی تاکید شود و این تاکید به منزله ایدئولوژیک بودن علوم انسانی اسلامی نیست‌. اگر قرار بر زدن برچسب ایدئولوژیک بر علوم باشد، به همه علوم به بهانه‌ای می‌توان چنین برچسبی را زد. همانطور که اشاره کردم، مهم این است که ما در علوم انسانی اسلامی خود را صد در صد ملتزم به عقل‌ورزی می‌دانیم.

از سوی دیگر، نباید نقدهای جدی‌ای که در جامعه اسلامی ما به علوم انسانی غربی وارد شده است را به فراموشی سپرد. این نقدها کفایت می‌کند که ایده دگرگونی علوم انسانی به نفع دستگاه فکری اسلامی متولد شود. مهم‌ترین نقدها به علوم انسانی غربی عبارت است از: مساله مند نبودن در قبال جامعه ایران، مغایرت با عقیده معقول و راسخ مسلمانان یعنی توحید، نادیده گرفتن تعالیم اسلامی به عنوان یک دین اجتماعی، برخورداری از متدلوژی نسبیت‌زده، ناکارا بودن در حل معضلات بشری و به بن‌بست کشاندن جهان و غیره.

نهم. سو تفاهم بعدی، این است که چگونه می‌توان در غیبت جامعه اسلامی قائل به امکان شکل گیری علوم انسانیِ اسلامی بود؟ به عبارت دیگر، اول جامعه اسلامی سپس علوم انسانی اسلامی! در پاسخ به این سو تفاهم باید عرض کنم که خود تشکیل جامعه مدنی اسلامی نیازمند یک بستر فکری اسلامی است و تا چنین بستری مهیا نباشد جامعه اسلامی اساساً شکل نخواهد یافت. البته طبیعی است که با شکل یافتن جامعه مدنی اسلامی، ایده علوم انسانی اسلامی به اقتضای نیازهای متراکم و حمایت جامعه اسلامی، در یک زیست بوم کاملاً طبیعی و مهیا، با رشد جهشی روبرو خواهد شد. از سوی دیگر نباید به وجود جامعه اسلامی صفر و صدی نگاه کرد. امروز سطحی از جامعه اسلامی عینیت یافته و همین برای شکل‌گیری علوم انسانی اسلامی کافی است. یکی از مشکلات کسانی که در این زمینه دچار سو تفاهم شده اند، اصرار بر انکار واقعیت‌های اجتماعی و مهم‌تر از آن، سلطه تفکر فردیدی بر ذهن آنها و باور به نرسیدن حوالت تاریخی اسلام است. من قبلاً نقدهایی را به این نوع اندیشه وارد کرده‌ام.

دهم. یکی دیگر از سو تفاهمات، این است که بعضی، وجود نظریات گوناگون درباره علوم انسانی اسلامی را نشان دهنده شکست ایده علوم انسانیِ اسلامی دانسته‌اند! من تنوع و تکثر نظریات را نه تنها عیب تلقی نمی‌کنم بلکه حُسن تلقی می‌کنم. این کثرت دیدگاه‌ها نشان می‌دهد که فضای علمی ما از آزادی علمی بی‌بهره نیست. من همیشه گفته‌ام که نظریات گوناگون در زمینه تکوین و تکوّن علوم انسانی اسلامی باید جدی و بی‌رحمانه به نقد گذاشته شوند و هر کدام که در برابر نقدها از خود مقاومت بیشتری نشان داد، از آن برای حوزه "عمل" استفاده شود. از سوی دیگر، باید علوم انسانی اسلامی را یک نهال نوپا دانست که در خوش بینانه ترین حالت، در جامعه شیعی از شهید محمدباقر صدر به این طرف شروع به رشد کرده است. بر خلاف علوم انسانی که در ده‌ها کشور، بیش از ۳ قرن سابقه دارد. مگر چقدر از عمر ایده علوم انسانی اسلامی سپری شده که از آن توقع داریم در نظریات تکوین و تکون خود هیچ نقص و کاستی‌ای نداشته باشد؟

یازدهم. سو تفاهم بعدی در باب کارآمدی علوم انسانی اسلامی است. در واقع، صورت مساله این است که تاکنون علوم انسانی اسلامی چه ثمره عملی برای جامعه داشته است؟ خب البته همین سوال را متدینینِ طرفدار علوم انسانی اسلامی از طرفداران علوم انسانی غربی و سکولار دارند!

واقعیت این است که علوم انسانیِ اسلامی به جز سال‌های پس از انقلاب اسلامی مجالی در تاریخ غیبت معصوم (ع) برای بروز و ظهور نداشته است. از سوی دیگر، در همین ۴۳ سالی که از پیروزی انقلاب سپری شده، عده‌ای حتی از انقلابیون متمایل به غرب (‌که در عمده ۴۳ سال اخیر صاحب قدرت بوده‌اند)، موافق جاری شدن نسخه‌های علوم انسانی اسلامی نبوده‌اند و با آن به مخالفت برخواسته‌اند.

اما نکته اصلی اینجاست که علوم انسانی اسلامی هر گاه مختصرا نیز فرصت تحقق یافته است با نتایج خوبی همراه بوده است. نمونه آن اقتصاد اسلامی و یکی از ثمرات آن بانکداری اسلامی است که امروز در انگلیس، در مالزی، در عربستان، در پاکستان و یا امارات متحده عربی کارنامه موفقی از خود نشان داده است یا روان شناسی اسلامی که در تشخیص و درمان بیماری‌های روحی و روانی در جامعه دینی، به مراتب از روان شناسی سکولار موفق تر عمل کرده است. من قصد ارائه یک بحث مستوفی در این زمینه ندارم اما تاکید می‌کنم که علوم انسانی اسلامی نه تاکنون مجالی برای عمل داشته و نه هنوز فرصت تکمیل تئوری‌های خود را بر حسب موقعیت زمانی‌ای که در آن قرار داشته پیدا کرده است. ضمناً "عمل" اقتضائات خاص خود را دارد و اگر این اقتضائات فراهم نباشد، بهترین تئوری‌ها نیز هیچگاه فرصت تحقق نخواهند یافت. درباره اقتضائات حوزه "عمل" جداگانه باید سخن گفت.

دوازدهم. سو تفاهم دیگر، به تصوری بر می‌گردد که ایده علوم انسانی اسلامی را متکی به پول‌ها و امکانات وسیع حکومت معرفی می‌کند. این یک دروغ بزرگ است. من به مؤسساتی که در وادی علوم مصطلح اسلامی کار می‌کنند و از وجوهات شرعی و یا بودجه دولتی استفاده می‌کنند کاری ندارم. در عرصه علوم انسانی اسلامی امروز تنها دو مجموعه مأموریت خود را صد در صد پیشبرد ایده علوم انسانیِ اسلامی معرفی کرده‌اند. یکی مجمع عالی علوم انسانی اسلامی و دیگری مرکز پژوهش‌های علوم انسانی اسلامی صدرا. بقیه مجموعه‌ها درصدی از انرژی خودشان را بابت این امر صرف می‌کنند. هر دو مجموعه مورد اشاره یعنی مجمع و مرکز صدرا، غیر دولتی‌اند و بودجه کمکی آنها از دستگاه‌های دولتی نیز به هزینه آبدارخانه یکی از دانشگاه‌های کوچک کشور هم نمی‌رسد! اتفاقاً، یکی از اعتراضات من در سال‌های گذشته همواره این بوده که چرا در یک جامعه اسلامی، تا این حد ایده شکل‌گیری علوم انسانی اسلامی غریب است که من ۴ سال پیش در اثر فشار مالی، قصد داشتم مرکز پژوهش‌های علوم انسانی اسلامی صدرا که آن زمان ۱۵ نیروی تمام وقت بیشتر نداشت، تعطیل کنم؟! درباره آن بخش اندکی از ظرفیت دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌هایی که در سال‌های اخیر صرف علوم انسانی اسلامی شده است نیز کافی است که به عدد و رقم هزینه‌کرد آنها در این عرصه توجه شود که آیا اساساً این عدد و رقم با این دروغ‌پردازی‌ها نسبتی دارد یا نه؟ در سال‌های اخیر، بعضی دانشگاه‌های معروف حتی از پرداخت هزینه داوری چند مقاله در موضوع علوم انسانی اسلامی سر باز زده‌اند! و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

سیزدهم. اینکه ما در پیگیری ایده علوم انسانی اسلامی راهبرد و یا چشم‌انداز روشنی نداریم و این ایده به شکل باری به هر جهت جلو می‌رود و لذا شکست خواهد خورد، سو تفاهم دیگری است که لازم می دانم درباره آن نکاتی را عرض کنم. ما در مجمع عالی علوم انسانی اسلامی که امروزه به نحو خودجوش به یک ستاد عالی هماهنگی و هم افزایی بین دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌های علاقمند به ایده علوم انسانی اسلامی تبدیل شده است، هم صاحب اهداف و راهبردهای روشن هستیم، هم اولویت‌هایی را مشخص نموده‌ایم و هم چشم‌انداز شفافی برای آینده داریم و آنها را در مناسبت‌های گوناگون برای اطلاع عموم منتشر کرده ایم. یعنی دقیقاً به کاری که می‌کنیم التفات مدیریتی داریم. البته ممکن است بعضی مراکز علمی که بخشی از توان خود را مصروف تحقق علوم انسانی اسلامی کرده اند، احیاناً فاقد خط مشی روشن باشند اما مجموعه‌هایی که به نوعی با کمک اینجانب و محوریت اساتید عزیزی مانند استاد شریفی فعالیت می‌کنند اینگونه نیستند.

جمع بندی:

در مقام جمع بندی مختصر، لازم می‌دانم سه مطلب خدمتتان عرض کنم:

اولاً، بنده در این بحث در پی نادیده گرفتن نقاط ضعف و آسیب‌هایی که متوجه علوم انسانی اسلامی است نبودم. اگر از من سوال کنند که علوم انسانی در تئوری و یا در عمل دارای چه نقطه ضعف‌هایی است حتماً فهرستی از نقطه ضعف‌ها را واقع بینانه ذکر خواهم کرد. لذا آنچه در این سخنرانی با عنوان سو تفاهمات موجود در باب علوم انسانی اسلامی خدمتتان عرض شد، به منزله ادعای بی‌عیب بودن علوم انسانی اسلامی نیست در عین حال من معتقدم عیوب علوم انسانی اسلامی، عیوب قابل رفعی است و هیچیک از عیوب، درستی ایده علوم انسانی اسلامی را مخدوش نمی‌کند. آنچه مسلم است، علوم انسانی اسلامی از جهت تئوریک فاصله زیادی با نقطه مطلوب دارد و این فاصله ایرادی برای علوم انسانی اسلامی به مثابه یک نهال نوپا محسوب نمی‌شود.

ثانیاً. اگر از آینده علوم انسانی اسلامی از بنده سوال شود عرض می‌کنم که با تلاش‌های انجام شده طی ۱۵ سال گذشته، تا حدی گفتمان علوم انسانی اسلامی رواج یافته و طرفداران خوبی در دانشگاه‌ها از میان طیف‌های گوناگون پیدا کرده است. با این وجود، میزان سرمایه گذاری پژوهشی برای بسط و تعمیق این علوم، و یا میزان میدان‌دهی به این علوم برای محک خوردن در ساحت اجرا، به گونه‌ای است که در نظر من آینده قابل قبولی برای علوم انسانی اسلامی قابل تصور نیست. علاوه بر این، ناکارآمدی‌ها در کشور که متأسفانه اغلب و البته به غلط به اسم اسلام تمام می‌شود نیز موقعیت مساعدی را برای رونق علوم انسانی اسلامی فراهم نکرده است. لذا اگر کسی این مطلب را به حساب شکست علوم انسانی اسلامی نگذارد، از نظر اینجانب فعلاً اولویت با صیانت از گفتمان علوم انسانی اسلامی و در حد وسع، پر کردن تدریجی خلأهای تئوریک آن است تا چه بسا شرایط بهتری در کشور برای رشد این علوم فراهم گردد.

ثالثاً، سو تفاهمات و سو برداشت‌ها درباره علوم انسانی اسلامی زیاد است. بخشی از این سو برداشت‌ها که محصول فقدان مطالعه و گفتگو و بعضی دیگر محصول سایر عوامل است، نیازمند کنار گذاشتن تعصب و تمرین مدارای علمی است. من تصور می‌کنم گاهی ما و مخالفان ما در دانشگاه‌ها درباره نظراتی به تقابل با یکدیگر می‌پردازیم که متعلق به هر دوی ماست با این تفاوت که لباس متفاوتی بر آن پوشانده شده است.

نظر شما

captcha