Compartir en Telegram مدیر اخبار یکشنبه ۱۴۰۱/۰۳/۱۵ | ۱۰:۰۸ ۳۸۶ بازدید نگاه مترقی امام خمینی به دانشگاه و علوم انسانی در پاسخ به سوالی که یکی از کاربران پرتال امام خمینی(س) در بخش پرسش و پاسخ در خصوص نظر حضرت امام درباره علوم انسانی مطرح کرده است، کارشناسان موسسه تنظیم و نشر آثار امام پاسخ زیر را ارائه کرده اند که حاوی دیدگاه ها و مکتوبات ایشان در این باره است: یکی از مهمترین مبانی اندیشه ای امام خمینی(ره) نوع نگرش ایشان به علم است و در آثار ایشان حدود ده هزار بار با واژه علم و واژه های هم خانواده آن بر می خوریم که بررسی آنها کتابی مفصل خواهد شد. شاید هیجان انگیزترین نوع نگاه ایشان به علم، درکی است که مانند مولوی از آیه زیر دارند: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً» (اسراء 44). ایشان هجده بار در آثار خود به این آیه اشاره کرده اند و نیز از اشعار مولانا در تفسیر آن نیز مدد جسته اند: ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم/با شما نامحرمان ما خامُشیم (صحیفه امام، ج 18، ص442) در تفسیر آیه فوق در یکی از قدیمی ترین آثارشان چنین موقوم داشته اند: «و بدان که از براى جمیع موجودات حظّ بلکه حظوظى از عالم غیب که حیات محض است مىباشد؛ و حیات، سارى در تمام دار وجود است. و این مطلب نزد ارباب فلسفه عالیه با برهان، و نزد اصحاب قلوب و معرفت به مشاهده و عیان، ثابت است؛ و آیات شریفه الهیّه و اخبار اولیاء وحى -علیهم الصلاه و السلام- دلالت تامّ تمام بر آن دارد. و محجوبین از اهل فلسفه عامیّه و اهل ظاهر که نطق موجودات را نیافتهاند به تأویل و توجیه پرداختهاند. و عجب آن است که اهل ظاهر که به اهل فلسفه طعن زنند که تأویل کتاب خدا کنند به حسب عقل خود، در این موارد خود تأویل این همه آیات صریحه و احادیث صحیحه کنند به مجرد آنکه نطق موجودات را نیافتهاند، با آنکه برهانى در دست ندارند؛ پس تأویل قرآن را، بىبرهان و به مجرد استبعاد، کنند. بالجمله، دار وجود اصل حیات و «حقیقتِ علم» و شعور است؛ و تسبیح موجودات تسبیح نطقى شعورى ارادى است، نه تکوینى ذاتى که محجوبان گویند. و تمام آنها به حسب حظّى که از وجود دارند به مقام بارى جلّت عظمته معرفت دارند. و چون اشتغال به طبیعت و انغمار در کثرتْ هیچ موجودى چون انسان ندارد، از این جهت از همه موجودات محجوبتر است، مگر آنکه از جلباب بشریّت خارج شده و خرق حجب کثرت و غیریّت کرده باشد که بىحجاب به مشاهده جمال جمیل پردازد؛ پس، حمد و مدح او از تمام حمدها و مدحها جامعتر است؛ و او حق را به تمام شئون الهیّه و تمام اسماء و صفات ستایش و عبادت کند.» (آداب الصلوه، «آداب نماز»، ص256) و در آخرین تفسیری که برای عموم عرضه کرده اند با زبانی ساده تر چنین گفته اند: «این موجودات مادى را که ما خیال مىکنیم قدرت، علم و هیچ یک از کمالات را ندارند، این طور نیست. ما در حجاب هستیم که نمىتوانیم ادراک کنیم. همین موجودات پایین هم که از انسان پایینترند، و از حیوان پایینترند، و موجودات ناقص هستند، در آنها هم همه آن کمالات منعکس است، منتها به اندازه وجودى خودشان. حتى ادراک هم دارند؛ همان ادراکى که در انسان هست، در آنها هم هست: إِن مِّن شَىْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بحَمْدِهِ وَ لکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ. بعضى از باب اینکه نمىدانستند مىشود یک موجود ناقص هم ادراک داشته باشد، آن را حمل کرده بودند به اینکه این تسبیح تکوینى است؛ و حال آنکه آیه غیر از این را مىگوید. تسبیح تکوینى را ما مىدانیم که یعنى اینها موجوداتى هستند و علّتى هم دارند. خیر مسأله این نیست، تسبیح مىکنند.» (تفسیر سوره حمد، متن، ص: 99) علاوه بر چنین درکی از علم که برای همه موجوادت قائل هستند، بحث اتحاد عاقل و معقول و به تعبیر دیگر اتحاد عالم و معلوم را نیز از لحاظ فلسفی پذیرفته بودند. البته ایشان نقدی هم به غزالی دارد که دانش فقه را دنیایی و مکاشفات را در تقسیمات علم آورده است (شرح چهل حدیث، ص: 395) و در ادامه علوم را چنین تعریف کرده اند: «حق آن است که «علوم» را آن دانیم که در تحت نظر و فکر و برهان درآید و قدم «فکر» در آن دخیل باشد، و مکاشفات و مشاهدات گاهى نتایج علوم حقیقیه است و گاهى نتایج اعمال قلبیه. بالجمله، مشاهدات و مکاشفات و تحقق به حقایق اسماء و صفات در تقسیمات علوم نباید داخل شوند، بلکه [مکاشفه] وادى دیگر و علوم وادى دیگرند. (همان، ص396) البته در چند مورد کسانی را که به اعتباری اصطلاحی علوم دینی می خوانند ولی دانش آنها با روح و عملشان یکی نمی شود، مورد شماتت قرار داده اند. از جمله در شرح حدیث جنود عقل و جهل صفحات 339 تا 342. بنظر می رسد امام خمینی(ره) تقسیم بندی علوم به تجربی و انسانی را نیز خالی از مسامحه نمی دانند اگر چه به ظاهر از «علوم انسانی» نام برده اند و این معنا محتاج شرح و بسطی بیش از این وجیزه است ولی عبارات زیر دلالتی بر این معنا است: «سوم از اقسام علوم انسانى، علمى است که وقتى مسائل کثیره متعدده دفعةً بر انسان وارد شد و از پاسخ آنها سؤال شد از آن ملکه بسیطه اجمالًا جواب براى همه مسائل حاصل مىشود و یک حالت استحضارى در انسان تولید مىگردد که در حقیقت آن ملکه غیبیه از غیب نفس به وجه شهودى جلوه مىنماید، بدون آنکه جواب تفصیلى مسائل با استمداد از آن ملکه باشد، بلکه اجوبه داراى حضور اجمالى بوده و انسان به نحو بساطت به جواب همه مسائل علم داشته و این علم واحد بسیط فعال و خلاق، جواب تفصیلى همه مسائل است. على اىّ حال: این علم، حالت مستحضره اجمالیه جواب همه مسائل به نحو بساطت است بدون اینکه تفصیلى در کار باشد تا کثرتى لازم آید، منتها این حالت مستحضره حالت بسیطهاى است که در لوح شهادت یک نحو جلوهاى داشته و صفتى براى نفس بوده و زاید بر آن مىباشد. و این علم اجمالى در واجب کأنّ بمنزله تفصیل بوده و عین ذات واجب مىباشد که نه با غفلت سازش دارد و نه کثیر است. (تقریرات فلسفه، ج2، ص:163 و 164). و اما در مورد تقسیمات علم به دینی و غیر دینی نیز نظرات جالبی دارند که یک مورد آن در پاسخ به کسانی است که در مورد اسلامی کردن دانشگاه دچار خطای معرفتی شده بودند: «سلام بر شما ملت بزرگ ایران. سلام بر ملت مسلمان جهان. سلام بر دانشگاهیان و دانشجویان معظم که سربازانى براى اسلامند. و من لازم است که یک تذکر به شما بدهم که بدانید مقصود ما از اصلاح دانشگاهها چیست؟ بعضى گمان کردند که کسانى که اصلاح دانشگاهها را مىخواهند و مىخواهند دانشگاهها اسلامى باشد این است که گمان کردند که- این اشخاص توهّم کردند که- علوم دو قسم است: هر علمى دو قسم است. علم هندسه یکى اسلامى است، یکى غیر اسلامى! علم فیزیک یکى اسلامى است، یکى غیر اسلامى! از این جهت اعتراض کردند به اینکه علم، اسلامى و غیر اسلامى ندارد. و بعضى توهّم کردند که اینها که قائلند به اینکه باید دانشگاهها اسلامى بشود؛ یعنى فقط علم فقه و تفسیر و اصول در آنجا باشد! یعنى همان شأنى را که مدارس قدیمه دارند باید در دانشگاهها هم همان تدریس بشود. اینها اشتباهاتى است که بعضى مىکنند، یا خودشان را به اشتباه مىاندازند. آنچه که ما مىخواهیم بگوییم این است که دانشگاههاى ما، دانشگاههاى وابسته است. دانشگاههاى ما دانشگاههاى استعمارى است. دانشگاههاى ما اشخاصى را که تربیت مىکنند، تعلیم مىکنند، اشخاصى هستند که غربزده هستند. معلمینْ بسیارىشان غربزده هستند و جوانهاى ما را غربزده بار مىآورند. ما مىگوییم که دانشگاههاى ما یک دانشگاههایى که براى ملت ما مفید باشد، نیست. ما بیشتر از پنجاه سال است که دانشگاه داریم، با بودجههاى هنگفت کمرشکن که از دسترنج همین ملت حاصل مىشود، و در این پنجاه سال نتوانستیم در علومى که در دانشگاهها کسب مىشود خودکفا باشیم. ما بعد از پنجاه سال اگر بخواهیم یک مریضى را معالجه کنیم، اطباى ما بعضیهایشان یا بسیارىشان مىگویند این باید برود به انگلستان؛ پنجاه سال دانشگاه داشتیم و طبیبى که بتواند کفایت از ملت بکند، از احتیاج ملت بکند، به حسب اقرار خودشان نداریم. ما دانشگاه داشتیم و داریم و براى تمام شئونى که یک ملت زنده لازم دارد احتیاج به غرب داریم. ما که مىگوییم دانشگاه باید از بنیان تغییر بکند و تغییرات بنیادى داشته باشد و اسلامى باشد، نه این است که فقط علوم اسلامى را در آنجا تدریس کنند. نه اینکه علوم دو قسمند. هر علمى دو قسم است: یکى اسلامى و یکى غیر اسلامى. ما مىگوییم که در این پنجاه سال یا بیشتر که ما دانشگاه داریم، فرآوردههاى دانشگاه را براى ما عرضه دارید. ما مىگوییم که دانشگاههاى ما مانع از ترقى فرزندان این آب و خاک است...» (صحیفه امام، ج12، ص:248 و 249) در پاسخ به سوالی که یکی از کاربران پرتال امام خمینی(س) در بخش پرسش و پاسخ در خصوص نظر حضرت امام درباره علوم انسانی مطرح کرده است، کارشناسان موسسه تنظیم و نشر آثار امام پاسخ زیر را ارائه کرده اند که حاوی دیدگاه ها و مکتوبات ایشان در این باره است: یکی از مهمترین مبانی اندیشه ای امام خمینی(ره) نوع نگرش ایشان به علم است و در آثار ایشان حدود ده هزار بار با واژه علم و واژه های هم خانواده آن بر می خوریم که بررسی آنها کتابی مفصل خواهد شد. شاید هیجان انگیزترین نوع نگاه ایشان به علم، درکی است که مانند مولوی از آیه زیر دارند: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً» (اسراء 44). ایشان هجده بار در آثار خود به این آیه اشاره کرده اند و نیز از اشعار مولانا در تفسیر آن نیز مدد جسته اند: ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم/با شما نامحرمان ما خامُشیم (صحیفه امام، ج 18، ص442) در تفسیر آیه فوق در یکی از قدیمی ترین آثارشان چنین موقوم داشته اند: «و بدان که از براى جمیع موجودات حظّ بلکه حظوظى از عالم غیب که حیات محض است مىباشد؛ و حیات، سارى در تمام دار وجود است. و این مطلب نزد ارباب فلسفه عالیه با برهان، و نزد اصحاب قلوب و معرفت به مشاهده و عیان، ثابت است؛ و آیات شریفه الهیّه و اخبار اولیاء وحى -علیهم الصلاه و السلام- دلالت تامّ تمام بر آن دارد. و محجوبین از اهل فلسفه عامیّه و اهل ظاهر که نطق موجودات را نیافتهاند به تأویل و توجیه پرداختهاند. و عجب آن است که اهل ظاهر که به اهل فلسفه طعن زنند که تأویل کتاب خدا کنند به حسب عقل خود، در این موارد خود تأویل این همه آیات صریحه و احادیث صحیحه کنند به مجرد آنکه نطق موجودات را نیافتهاند، با آنکه برهانى در دست ندارند؛ پس تأویل قرآن را، بىبرهان و به مجرد استبعاد، کنند. بالجمله، دار وجود اصل حیات و «حقیقتِ علم» و شعور است؛ و تسبیح موجودات تسبیح نطقى شعورى ارادى است، نه تکوینى ذاتى که محجوبان گویند. و تمام آنها به حسب حظّى که از وجود دارند به مقام بارى جلّت عظمته معرفت دارند. و چون اشتغال به طبیعت و انغمار در کثرتْ هیچ موجودى چون انسان ندارد، از این جهت از همه موجودات محجوبتر است، مگر آنکه از جلباب بشریّت خارج شده و خرق حجب کثرت و غیریّت کرده باشد که بىحجاب به مشاهده جمال جمیل پردازد؛ پس، حمد و مدح او از تمام حمدها و مدحها جامعتر است؛ و او حق را به تمام شئون الهیّه و تمام اسماء و صفات ستایش و عبادت کند.» (آداب الصلوه، «آداب نماز»، ص256) و در آخرین تفسیری که برای عموم عرضه کرده اند با زبانی ساده تر چنین گفته اند: «این موجودات مادى را که ما خیال مىکنیم قدرت، علم و هیچ یک از کمالات را ندارند، این طور نیست. ما در حجاب هستیم که نمىتوانیم ادراک کنیم. همین موجودات پایین هم که از انسان پایینترند، و از حیوان پایینترند، و موجودات ناقص هستند، در آنها هم همه آن کمالات منعکس است، منتها به اندازه وجودى خودشان. حتى ادراک هم دارند؛ همان ادراکى که در انسان هست، در آنها هم هست: إِن مِّن شَىْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بحَمْدِهِ وَ لکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ. بعضى از باب اینکه نمىدانستند مىشود یک موجود ناقص هم ادراک داشته باشد، آن را حمل کرده بودند به اینکه این تسبیح تکوینى است؛ و حال آنکه آیه غیر از این را مىگوید. تسبیح تکوینى را ما مىدانیم که یعنى اینها موجوداتى هستند و علّتى هم دارند. خیر مسأله این نیست، تسبیح مىکنند.» (تفسیر سوره حمد، متن، ص: 99) علاوه بر چنین درکی از علم که برای همه موجوادت قائل هستند، بحث اتحاد عاقل و معقول و به تعبیر دیگر اتحاد عالم و معلوم را نیز از لحاظ فلسفی پذیرفته بودند. البته ایشان نقدی هم به غزالی دارد که دانش فقه را دنیایی و مکاشفات را در تقسیمات علم آورده است (شرح چهل حدیث، ص: 395) و در ادامه علوم را چنین تعریف کرده اند: «حق آن است که «علوم» را آن دانیم که در تحت نظر و فکر و برهان درآید و قدم «فکر» در آن دخیل باشد، و مکاشفات و مشاهدات گاهى نتایج علوم حقیقیه است و گاهى نتایج اعمال قلبیه. بالجمله، مشاهدات و مکاشفات و تحقق به حقایق اسماء و صفات در تقسیمات علوم نباید داخل شوند، بلکه [مکاشفه] وادى دیگر و علوم وادى دیگرند. (همان، ص396) البته در چند مورد کسانی را که به اعتباری اصطلاحی علوم دینی می خوانند ولی دانش آنها با روح و عملشان یکی نمی شود، مورد شماتت قرار داده اند. از جمله در شرح حدیث جنود عقل و جهل صفحات 339 تا 342. بنظر می رسد امام خمینی(ره) تقسیم بندی علوم به تجربی و انسانی را نیز خالی از مسامحه نمی دانند اگر چه به ظاهر از «علوم انسانی» نام برده اند و این معنا محتاج شرح و بسطی بیش از این وجیزه است ولی عبارات زیر دلالتی بر این معنا است: «سوم از اقسام علوم انسانى، علمى است که وقتى مسائل کثیره متعدده دفعةً بر انسان وارد شد و از پاسخ آنها سؤال شد از آن ملکه بسیطه اجمالًا جواب براى همه مسائل حاصل مىشود و یک حالت استحضارى در انسان تولید مىگردد که در حقیقت آن ملکه غیبیه از غیب نفس به وجه شهودى جلوه مىنماید، بدون آنکه جواب تفصیلى مسائل با استمداد از آن ملکه باشد، بلکه اجوبه داراى حضور اجمالى بوده و انسان به نحو بساطت به جواب همه مسائل علم داشته و این علم واحد بسیط فعال و خلاق، جواب تفصیلى همه مسائل است. على اىّ حال: این علم، حالت مستحضره اجمالیه جواب همه مسائل به نحو بساطت است بدون اینکه تفصیلى در کار باشد تا کثرتى لازم آید، منتها این حالت مستحضره حالت بسیطهاى است که در لوح شهادت یک نحو جلوهاى داشته و صفتى براى نفس بوده و زاید بر آن مىباشد. و این علم اجمالى در واجب کأنّ بمنزله تفصیل بوده و عین ذات واجب مىباشد که نه با غفلت سازش دارد و نه کثیر است. (تقریرات فلسفه، ج2، ص:163 و 164). و اما در مورد تقسیمات علم به دینی و غیر دینی نیز نظرات جالبی دارند که یک مورد آن در پاسخ به کسانی است که در مورد اسلامی کردن دانشگاه دچار خطای معرفتی شده بودند: «سلام بر شما ملت بزرگ ایران. سلام بر ملت مسلمان جهان. سلام بر دانشگاهیان و دانشجویان معظم که سربازانى براى اسلامند. و من لازم است که یک تذکر به شما بدهم که بدانید مقصود ما از اصلاح دانشگاهها چیست؟ بعضى گمان کردند که کسانى که اصلاح دانشگاهها را مىخواهند و مىخواهند دانشگاهها اسلامى باشد این است که گمان کردند که- این اشخاص توهّم کردند که- علوم دو قسم است: هر علمى دو قسم است. علم هندسه یکى اسلامى است، یکى غیر اسلامى! علم فیزیک یکى اسلامى است، یکى غیر اسلامى! از این جهت اعتراض کردند به اینکه علم، اسلامى و غیر اسلامى ندارد. و بعضى توهّم کردند که اینها که قائلند به اینکه باید دانشگاهها اسلامى بشود؛ یعنى فقط علم فقه و تفسیر و اصول در آنجا باشد! یعنى همان شأنى را که مدارس قدیمه دارند باید در دانشگاهها هم همان تدریس بشود. اینها اشتباهاتى است که بعضى مىکنند، یا خودشان را به اشتباه مىاندازند. آنچه که ما مىخواهیم بگوییم این است که دانشگاههاى ما، دانشگاههاى وابسته است. دانشگاههاى ما دانشگاههاى استعمارى است. دانشگاههاى ما اشخاصى را که تربیت مىکنند، تعلیم مىکنند، اشخاصى هستند که غربزده هستند. معلمینْ بسیارىشان غربزده هستند و جوانهاى ما را غربزده بار مىآورند. ما مىگوییم که دانشگاههاى ما یک دانشگاههایى که براى ملت ما مفید باشد، نیست. ما بیشتر از پنجاه سال است که دانشگاه داریم، با بودجههاى هنگفت کمرشکن که از دسترنج همین ملت حاصل مىشود، و در این پنجاه سال نتوانستیم در علومى که در دانشگاهها کسب مىشود خودکفا باشیم. ما بعد از پنجاه سال اگر بخواهیم یک مریضى را معالجه کنیم، اطباى ما بعضیهایشان یا بسیارىشان مىگویند این باید برود به انگلستان؛ پنجاه سال دانشگاه داشتیم و طبیبى که بتواند کفایت از ملت بکند، از احتیاج ملت بکند، به حسب اقرار خودشان نداریم. ما دانشگاه داشتیم و داریم و براى تمام شئونى که یک ملت زنده لازم دارد احتیاج به غرب داریم. ما که مىگوییم دانشگاه باید از بنیان تغییر بکند و تغییرات بنیادى داشته باشد و اسلامى باشد، نه این است که فقط علوم اسلامى را در آنجا تدریس کنند. نه اینکه علوم دو قسمند. هر علمى دو قسم است: یکى اسلامى و یکى غیر اسلامى. ما مىگوییم که در این پنجاه سال یا بیشتر که ما دانشگاه داریم، فرآوردههاى دانشگاه را براى ما عرضه دارید. ما مىگوییم که دانشگاههاى ما مانع از ترقى فرزندان این آب و خاک است...» (صحیفه امام، ج12، ص:248 و 249) نظر شما ارسال