امروز شنبه 1403/09/03
Skip to main content
×

هشدار

اجزای کامپوننت را به یک آیتم منو اختصاص بدهید

نشست «قرآن و تربیت» از سلسله نشست‌های قرآن و علوم انسانی، با حضور دکتر خسرو باقری، استاد تمام فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تهران به همت دانشگاه شهید بهشتی برگزار شد.

نشست «قرآن و تربیت» از سلسله نشست‌های قرآن و علوم انسانی، با حضور دکتر خسرو باقری، استاد تمام فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تهران به همت دانشگاه شهید بهشتی برگزار شد.

متن سخنان باقری را در ادامه می‌خوانید:

ابتدا باید بگویم هر تعریفی از تربیت ارائه بدهید متضمن یک تصویری از انسان است و هر تصویری که از انسان بدهید با مفهوم خاصی از تربیت متناسب خواهد بود. این طور نیست انسان‌شناسی جدا و مفهوم تربیت جدا داشته باشیم، بلکه اینها با هم هم‌بستگی دارند و از هر دیدگاهی بحث تربیت را روشن کنیم اولین گام این است که تصویر انسان را در آن دیدگاه مشخص کنیم تا ببینیم چه مفهومی از تربیت، با آن دیدگاه تناسب دارد. اگر شما بگویید تربیت عبارت از ساختن انسان است شما مفهوم ساختن را به عنوان جوهره تربیت در نظر گرفتید و این متضمن تصوری از انسان است که انگار انسان ماده خامی است که می‌توانیم از آن چیزی بسازیم. از آن طرف، اگر شما بگویید انسان یک موجودی است که دارای استعدادهای معینی در درون خودش است، یعنی مثل یک بذری است که آمادگی دارد به چیز معینی تبدیل شود؛ این تصویر انسان‌شناختی، شما را به تعریف متناسب خودش در باب تربیت می‌رساند و آن پرورش استعدادها است. پس الآن مشخص شد این جاده دوطرفه را از هر طرف برویم، سمت دیگری وجود دارد. اگر با تعریف انسان شروع کنیم تعریفی متناسب با آن از تربیت خواهیم داشت و اگر تعریفی از تربیت ارائه دهیم متضمن تعریفی از انسان خواهد بود.

انسان به مثابه موجود عامل

دریچه ورود به بحث تربیت در قرآن این است که ابتدا ببینیم تصویر انسان در قرآن چگونه است؟ پس مقداری راجع به تصویر انسان در قرآن بحث کنیم. مفاهیم مختلفی در قرآن راجع به انسان هست. در آیاتی به جسم انسان اشاره شد، در آیاتی به روح انسان اشاره شده است، همچنین مفاهیمی مثل نفس، فطرت، عقل، مفهوم قلب، اراده، مفهوم هویت جمعی یعنی انسان‌ها با هم همراه می‌شوند و هویت جمعی پیدا می‌کنند، در قرآن مورد اشاره قرار گرفته است. همینطور محدودیت‌هایی برای آدمی وجود دارد که در قرآن به آنها اشاره شده است مثل ضعیف بودن یا عجول بودن انسان. انسان در قرآن به کمک این مفاهیم توضیح داده شده است. می‌توانیم بگوییم برآیند کلی این مفاهیم، انسان به منزله عامل است، یعنی انسان دارای عمل است. به عبارت دیگر، برآیند موجودی که از این منظومه یعنی از جسم و روح و … تشکیل شده است، عمل است یعنی انسان صاحب عمل تلقی می‌شود. مفهوم عمل هم یک مفهوم ویژه است.

اگر بخواهم به یک آیه اشاره کنم می‌توانم به این آیه اشاره کنم که پیامبر(ص) به مخالفانش می‌گوید: «وَقُلْ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنَّا عَامِلُونَ»، یعنی شما در جایگاه خودتان عمل کنید من هم در جایگاه خودم عمل می‌کنیم. این یعنی عاملیت انسان به صورت مفهومی فراگیر است که مرزهای عقیدتی هم نمی‌شناسند، همانطور که پیامبر(ص) عامل است مشرکین هم عامل هستند. همچنین مرزهای نژادی و تاریخی و جغرافیایی ندارد. انسان در هر کجای تاریخ و جغرافیا و … باشد عامل است. این فراگیری خیلی اهمیت دارد.

تفاوت‌های ماهوی رفتار و عمل

یک مقدار درباره عمل صحبت کنیم. اولا تفاوت عمل با رفتار مورد توجه است. رفتار عام‌تر از عمل است یعنی ما رفتارهای متعدد داریم ولی بعضی از آنها عمل است و هر رفتاری عمل نیست، ولی هر عملی می‌تواند رفتار باشد. رفتار بیرونی است، در حالی که عمل هم می‌تواند بیرونی باشد هم درونی باشد. مثلا انسان می‌تواند در دلش یک اقدام بکند، مثل خود ایمان آوردن یا کفر ورزیدن که یک عمل است. لذا گفته می‌شود «آمنوا» یعنی ایمان بیاورید. بنابراین خود ایمان با اینکه در قلب است یک عمل است و قابل مجازات و پاداش خواهد بود.

سرانجام اینکه رفتار، مسئولانه نیست ولی عمل ضرورتا مسئولانه است. همه حرکات بدن ما، رفتار هستند ولی مسئولانه نیستند مثل ضربان قلب ما. این نشان می‌دهد عمل با رفتار متفاوت است و اگر قرار باشد یک رفتاری عمل شود، باید زیربناهایی داشته باشد که می‌توانیم به سه مورد آنها اشاره کنیم. اول، مبنای شناختی؛ یعنی هدف من از این رفتار چیست. ممکن است رفتارها غایتمند باشند ولی هدفمند نیستند چون غایت یعنی پایانه. رودخانه‌ای که به دریا می‌ریزد غایت دارد ولی هدف ندارد. بنابراین فرق حرکت و عمل این است؛ حرکت می‌تواند غایتمند باشد ولی هدف ندارد، مبنای شناختی برای عمل ضروری است.

دوم اینکه باید گرایش و انگیزش وجود داشته باشد. صرف تصویر ذهنی نمی‌تواند برانگیزاننده باشد مگر اینکه با گرایش‌هایی در درون ما گره بخورد. البته اگر تداعی ایجاد شود ممکن است خود تصویر شناختی برانگیزاننده باشد. بنابراین عنصری به نام میل در وجود انسان لازم است تا بتواند کاری انجام دهد. نهایتا هم مسئله اراده و انتخاب و تصمیم‌گیری است، به خصوص جایی که تعارض‌ها رخ می‌دهد. انسان گاهی تعارض دارد این کار را بکند یا آن کار را بکند. در انسان اراده و انتخاب هست لذا وقتی تعارض بین امیال مختلف به وجود می‌آید می‌توانیم یک میل را مهار کنیم و دیگری را گسترش دهیم. پس رفتاری که از انسان سر می‌زند اگر بر این بنیان‌های استوار باشد به عنوان عمل لحاظ خواهد شد.

ما اعمال مختلفی داریم اعم از درونی و بیرونی، اعمال فردی و جمعی، اعمال مطبوع مثل غذا خوردن از روی میل و اعمال اضطرارآلود مثل غذا خوردن از روی اضطرار، اعمال صالح و فاسد. بنابراین انسان به صور مختلف عاملیت دارد.

عمل انسان هویت‌ساز است

در مرتبه بعد باید لازمه‌های عمل را در نظر بگیرید. وقتی عمل وجود داشت چند ویژگی دارد: اولا اینکه قابل انتساب به عامل است لذا می‌گوییم این کار را تو کردی. اگر عمل قابل انتساب نباشد عمل حساب نمی‌شود. ویژگی دیگر عمل این است که مسئولیت‌آور است و انسان باید در قبال عملش پاسخگو باشد. بنابراین عمل‌های اضطراری هم مسئولیت‌آورند چون ممکن است مقدماتی چیده باشیم و به آن حالت رسیده باشیم. دیگر اینکه عمل هویت‌ساز است و با عملمان خویشتن را بنا می‌کنیم و هویت خودمان را شکل می‌دهیم. بنابراین عمل، موجودیت ما را رقم می‌زند. در تعبیری که قرآن راجع به پسر نوح بیان می‌کند می‌فرماید: «قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ»، یعنی این انسان خودش عمل است و خودش تجسم عمل است.

وقتی عمل تحقق یافت عینیت پیدا می‌کند و اثر عینی دارد. همانطور که آفتاب آب را تبخیر می‌کند، وقتی عمل تحقق یافت موجودی در عالم می‌شود و صاحب اثر می‌شود، اعم از اینکه اثرش بر من عامل باشد یا بر محیط و آدم‌های دیگر باشد. این اثرها اجتناب‌ناپذیرند. عمل مثل تیری است که پرتاب شده است و وقتی پرتاب شد به هر جا برخورد کند اثرش را خواهد گذاشت. آخرین خصوصیت عمل هم این است که پویاست یعنی عمل‌های ما در مجموعه وجود ما جمع می‌شوند و با هم رابطه دارند. اگر عمل مثبت یا منفی داشته باشیم با هم هم‌جوشی دارند و حاصل جمع آنها می‌تواند هویت عملی ما را بسازد. پویایی آنها به همین دلیل است که با هم رابطه دارند و بازسازی عمل‌های ما ممکن است. پس اینها هم لازمه‌های عمل ما است. تا اینجا می‌بینیم اگر انسان واجد عمل باشد، چنین خصویت‌هایی خواهد داشت.

جایگاه ویژه عاملیت انسان در قرآن

وقتی در قرآن توصیف انسان را نگاه می‌کنیم متوجه می‌شویم انسان واجد عمل معرفی شده است و لازمه‌های عمل هم با او هست. واژه عمل و مترادف‌هایش وفور زیادی در قرآن دارند. اگر بخواهیم در رابطه با عمل انسان، در قرآن به تحلیل متنی بپردازیم از دو جهت می‌توانیم نگاه کنیم: کمی و کیفی. اگر مفهومی در اثری زیاد به کار برود، معلوم است آن مفهوم جایگاه محوری دارد. این یکی از علائم تحلیل متن است، لذا در قرآن کلمه «الله» زیاد به کار رفته که نشان می‌دهد «الله» در قرآن محوریت دارد. عمل انسان هم در قرآن وفور زیادی دارد. این بعد کمی نگاه به عمل در قرآن است. بعد جنبه کیفی مطرح می‌شود؛ یعنی شان و مقام این مفهوم کجا است؟ از این منظر عمل از لحاظ کیفی هم اهمیت بالایی دارد و اگر عمل نباشد خیلی چیزها نمی‌تواند باشد؛ مثلا خود دین نمی‌تواند باشد چون دین برای انسان عامل معنی دارد. پس شان این مفهوم خیلی بالاست و خیلی چیزها تابعی از این مفهوم هستند و بقیه مفاهیم در پیشگاه او کرنش می‌کنند. پس وقتی تحلیل متن کنیم عاملیت انسان یک مفهوم کلیدی است که به لحاظ کمی و کیفی جایگاه خیره‌کننده‌ای دارد.

گریزی هم به داستان خلقت بزنیم. به نظر من داستان آدم و حوا تصویر نیم‌رخی از آدمی به عنوان عامل است چون وقتی آدم و حوا وارد بهشت می‌شوند قرار است ببینیم در مقابل یک وسوسه چه می‌کنند؟ آدم در مقام عمل در برابر وسوسه شکست می‌خورد و کاری که نباید بکند می‌کند. بعد خدا به آنها فرصت توبه می‌دهد که اشاره به ویژگی پویایی عمل است. به عبارت دیگر آدم خودش را در آیینه بهشت دید و فهمید کیست و بعد به زمین رفت. خداوند هم به او فرمود که آنجا هدایت و وسوسه سراغت می‌آید و هر کدام را پیروی کنی نتیجه‌اش را خواهی دید. بر این اساس می‌شود نتیجه گرفت انسان در قرآن به عنوان موجود عامل ترسیم شده است که با عملش هویت خودش را می‌سازد و مشخص می‌کند.

حالا به مفهوم تربیت بپردازیم. اولا تعلیم و تربیت در خصوص انسان عامل چگونه نمی‌تواند باشد؟ تربیت انسان عامل نمی‌تواند تلقینی، اکراه‌آمیز و تحمیلی باشد. یک بعد از تربیت‌هایی که با عاملیت انسان نمی‌سازند این است که اکراه‌آمیز هستند. عمل باید قوی شروع شود مثل حیوانی که گرسنه است و به سمت غذا حمله می‌کند. اگر کارهایی که می‌خواهیم انجام دهیم از سر بی‌میلی و اکراه باشد خللی به ظهور رسیده است. کاری که انسان می‌کند باید با میل و شوق باشد تا موثر و سازنده باشد. بنابراین نظام‌های تربیتی که انگیزه‌ها را می‌کشند و به میل‌ها توجه نمی‌کنند با عاملیت انسان نمی‌سازند. ما دو نوع اکراه داریم: یکی برخواسته از درون و دیگری برخواسته از برون. اگر دیگران ما را دچار اکراه کنند بد است وی اگر از درون، خودمان را دچار اکراه کنیم می‌تواند قابل قبول باشد مثل کسی که برای قبولی در امتحان، شب را بیدار می‌ماند تا درس بخواند.

سه ویژگی نظام تربیتی اسلام

مسئله این است که تربیت تلقینی نباشد، اکراه‌آمیز نباشد و تحمیلی نباشد. در مقابل، تربیت باید تحقیقی باشد، انگیزشی باشد، انتخابی باشد. این نکته را خداوند به طور خلاصه در قرآن بیان فرموده است: «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ» یعنی در امر دینداری فشار و اکراه وجود ندارد یا نباید وجود نداشته باشد. نقش پیامبر و مربی و معلم این نیست آدم را دیندار کنند بلکه باید این تبیین را نشان دهند. پس مبنای شناختی در دین مهم است. تا اینجا روشن شد تربیتی که با انسان عامل جور درمی‌آید چگونه است و تربیتی که جور درنمی‌آید چطور تربیتی است. این توضیحات می‌تواند تناسب میان تربیت و انسان‌شناسی را نشان دهد. پس از این منظر تربیت، تعاملی میان معلم و شاگرد در جهت تحول شاگرد در سه بعد است: اول، شناخت؛ دوم، گرایش و تمایل درونی به حرکت به سوی مقصد مورد نظر؛ سوم، گزینش مقصد مورد نظر و تلاش برای نیل به آن

 

نظر شما

captcha