امروز یکشنبه 1403/02/09
Skip to main content
×

هشدار

اجزای کامپوننت را به یک آیتم منو اختصاص بدهید

دکتر عبدالمجید مبلغی عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در یادداشتی به کارآمدی و کارگشایی علوم انسانی پرداخته است.

آیا علوم انسانی یک سامانه ارزشی پایان یافته و ناسازگار با نیازهای اینجایی و اکنونی ما است و، از این روی، برای جامعه ایرانی ناکارآمد است؟ نه؛ نه از آن روی که دامن این علوم از هر لکه به دور است و خاری به پای این علوم نمی تواند خلید؛ بلکه از آنجا که پیش-انگاشت برنتابندگان علوم انسانی، شناخت درستی از این علوم ندارند. آنچه ایشان نمی دانند سرشت خود-سازگارسازانه علوم انسانی با زمینه ها و زمانه های گوناگون است. این علوم با خشک اندیشی روش شناختی (methodological dogmatism) بیگانه است و از پرسش های بنیادبرافکن نمی پرهیزد.

اگر این علوم، به فراخور سرشت جستجوگر و فرنود انتقادجوی خود، به پرسشگران روی ترش کند و از ایشان چهره گرداند، پیش از هر چیز، خود-ویرانگر (self-deconstructive) خواهد گردید و دیگر علوم انسانی نخواهد بود. پرسشگری برای علوم انسانی، همچون خیزش برای موج، در نهاد آن فرو-ریخته است. علوم انسانی، چونان پدیداری تاریخی، با گونه های گوناگون ستیهندگی و پرسش ستیزی ناهمخوان است. جان سخن آنکه پرسشگری از علوم انسانی دستیاری می کند و آن را نیرو می رساند.

فراتر از پاسخی گشایشگرانه، یا جوابی حلی، به پرسش از توانایی علوم انسانی که آمد می توان به پاسخی شالوده شکنانه، و جوابی نقضی، نیز اندیشید: بیایید لختی، در تلاشی ذهنی و پندارپژوهانه، فرض نماییم که علوم انسانی، ناگاه و یکسره، از حوزه عمومی رخت بربندد و این دانش ها، به یک دم و در یک آن، از گوشه آگاهی های گردآمده در اجتماع بیرون افتد. پرسش آنجاست که در پی چنین فرض و انگاشتی شرایط چگونه خواهد بود:

۱. ناکامی مفهومی: اگر علوم انسانی یکباره از پهنه آگاهی ما به در رود، دریافت ما از مفاهیم پایه ای و برجسته ای همچون عدالت و آزادی کم و تنک مایه خواهد شد. نگاهی پدیدارشناسانه نشان می دهد که بخش گسترده ای از ژرف اندیشی های ما در بازگشت به این مفاهیم ریشه در آگاهی های نورس و برآمده از روزگاران نوین (modern age) دارد. فراموش نکنیم که هرچند بسیاری از این واژگان پربسامد دیرزی و کهن سال اند، اما گستره معنا-بخشی آن ها، همچنان که رویکردی گاه شمارانه (chronological) گواهی می دهد، با علوم انسانی فراخ گردیده است. دست کم بخش مهمی از راهنمودی این واژگان راهور به اندیشه های نو، از دهلیز علوم انسانی برآمده و به پهنه ذهن همگانی و عمومی ما پای نهاده است. پیامد چنین انگاشتی آن است که، در نبود و نیستی علوم انسانی، بخشی از گنجینه مفاهیم کارساز، از میان خواهد رفت؛ همچنان که بخش بزرگی از آنچه برجای می ماند نیز آسیب دیده، کوچک گردیده و رنجور و نارسا خواهد شد.

۲. نارسایی پیوندهای باهمادین و مناسبات اجتماعی: در نبود علوم انسانی توانایی ما در شناسایی پیوندها و روابط اجتماعی در حوزه عمومی، از اجتماع و سیاست گرفته تا اقتصاد و فرهنگ، ناچیز و نخستینی خواهد گردید؛ افزون بر این در نبود این علوم، بی هر گمانه و پرسشی، تفکیک نهادین و جداسازی کارکردگرایانه میان چهار پهنه کانونی علوم انسانی (فرهنگ، سیاست، اقتصاد و سیاست) بر ما روشن نمی گردید. چنین شرایطی توانمندی ذهن ورزیده امروزین ما را در شناخت سویه های پیچیده رویدادها بر باد می دهد و به زمنگیری و رنجوری هوش همگانی امروزین ما در دریافت کناره های پیدا و ناپیدای رخدادها و دگرگونی های اجتماعی می انجامد.

۳. ناتوانی شناختی: در نبود علوم انسانی، دریافت ما از سازوکارهای شناختی (cognitive mechanisms) سامانبخش به رویه های اجتماعی (همچون بازرسی و ترازمندی (check and balance)، تفکیک قوا (separation of power) و توزیع قدرت (distribution of power) و توانایی ما در آشکارسازی ژرف اندیشانه شیوه های پیدایش دشواره های فروافتاده بر دامان حوزه عمومی (مانند فسادآوری قدرت مهارناشده و ناوارسیده) یا از میان می رود و یا بسیار ناچیز و سست-بنیاد می گردد.

۴. نازایی کارکردی: اگر همای علوم انسانی از آستان آگاهی همگانی پر کشد، ذهنیت و بینشوری جامعه دچار سترونی کارکردی خواهد گردید؛ به گونه ای که سنجه های کارآزموده دانشی (مانند شاخص گذاری تفکیکی در پهنه های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی)، آماج گذاری های معنابخش و کلان نگر (همچون روندهای توسعه گرایی) و آرمان های نیروبخش به جامعه (مانند بسترهای فرهیختگی و نخبگی) و…. نابود یا بسیار اندک-شمار خواهد گردید.

به باور من در نبود علوم انسانی، و کمبود دانشوری های پرارج آن، این چهار رسته از دشواری ها (ناکامی مفهومی، نارسایی پیوندی، ناتوانی شناختی و نازایی کارکردی) گریبان جامعه را می گیرد و نفس آن را به تنگ می آورد. می ماند پاسخ به این پرسش که اگر علوم انسانی تا این اندازه کارساز است چرا کارسازی آن را همگان در نمی یابند. در نوشتاری دیگری به پاسخ های این پرسش خواهم پرداخت.

 

نظر شما

captcha