Compartir en Telegram مدیر اخبار جمعه ۱۴۰۰/۰۲/۱۷ | ۱۶:۰۶ ۳۷۸ بازدید یاداشت آیت الله حائری شیرازی(ره)؛ درباره وضعيت كنونی و آينده جمهوری اسلامی ايران و ايالات متحدهی آمريكا و دفاع از مظلومیت فلسطین پايگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتالله العظمی خامنهای يادداشتی از آيتالله محیالدين حائری شيرازی(ره)، عضو فقید مجلس خبرگان رهبری درباره وضعيت كنونی و آينده جمهوری اسلامی ايران و ايالات متحدهی آمريكا و دفاع از مظلومیت فلسطین در تاریخ 12 تیر 1391 ارائه داده است كه در ادامه میآيد: پايگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتالله العظمی خامنهای يادداشتی از آيتالله محیالدين حائری شيرازی(ره)، عضو فقید مجلس خبرگان رهبری درباره وضعيت كنونی و آينده جمهوری اسلامی ايران و ايالات متحدهی آمريكا و دفاع از مظلومیت فلسطین در تاریخ 12 تیر 1391 ارائه داده است كه در ادامه میآيد: پيش از اين كه وارد جزئيات مقايسهی فوق شوم، لازم میدانم مقدمتاً مطلبی را به نظر خوانندگان برسانم. چه انسان فردی و چه جوامع انسانی، هر دو فراز و فرودهايی دارند. فراز انسان و جامعه، هدف انسانی اصيل و استواری است كه انسان و جامعهی انسانی حول محور آن میچرخند. وقتی انسانی برای مبارزه با ظلم قيام كرده است، در معراج است، در حال عروج در مكارم اخلاق است. وقتی جامعهای برای مبارزه با ظلم به ميدان آمده، آن جامعه تعالی اخلاقی و روحی پيدا میكند، زيرا تعالی اخلاقی به منزلهی آزاد شدن انرژیهای برتر انسانی است. انسان موجودی پرده بر پرده و لايه به لايه است هرچه لايه درونیتر باشد، وسعت همت و انرژی آزادشونده قویتر و نيرومندتر است.عيناً مثل مقايسهی انرژی فيزيكی با انرژی شيميايی و مقايسهی انرژی شيميايی با انرژی هستهای؛ همانگونه كه انرژی درون ذره بيش از انرژی شيميايی برون ذره است و همانگونه كه انرژی برونذرهای شيميايی از انرژی فيزيكی تواناتر است، لايههای معنوی انسان مملو از انرژیهای فوقالعاده معنوی است كه انرژیهای لايههای سطحی انسانی در مقابل آن ناچيزند.چه فرد و چه جامعه، وقتی منادی يك ندای انسانی هستند، لايههای حامل انرژیهای برتر او آزاد میشوند و همت و توان فوقالعادهی انسان و جامعه آشكار میشود، ولی هرگاه انسان و يا جامعه منادی ندايی ضد انسانی و ضد معنوی است، لايههای حامل انرژیهای فوقالعادهی او قفل میشود و تنها از انرژی سطحی كماثر خود سود میجويد. در چنين شرايطی ممكن است سطح علمی و ابزار فنی به دست آمده از مجاهدتهای دورانهای گذشته بتواند كاستیهای معنوی را تا حدودی لاپوشانی كند، ولی اين موقتی است، چون ابزار در انحصار نمیماند. بالاخره توانهای معنوی است كه پيروز میشود، زيرا انرژیهای اصلی انسانی در لايههای درونیتر انسان ذخيره شدهاند و تنها راه آزاد شدن اين انرژیهای برتر داعيههای انسانی برتر است.گرفتار كتابزدگیآمريكا و اروپا گرفتار همان توهم قديم كليسا شدهاند. در «عهد جديد» نوشته است: اگر همهی آسمان و زمين نابود شود، آسانتر است تا كلمهای از تورات تغيير پيدا كند. عيسی عليهالسلام درست گفته و اينها غلط فهميدهاند. بحث در عهد است و عهد و پيمان خدا شكسته نمیشود. قرآن هم میگويد: «سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً»۱ قول خدا سر جايش هست. قول او اين نيست: اين نژاد اسرائيل صاحب حق هستند. قول خدا اين است: هر درستكاری صاحب حق است و هر نادرستكاری تنبيه خواهد شد. فرزندان يعقوب يك استثناء نيستند. اگر به آنها ظلم شد، خدا كمكشان كرد، اما اگر آنها ظلم كردند، چوبش را خواهند خورد.صهيونيستهای مسيحی گرفتار كتابزدگی شدهاند؛ عيناً كليسايیهای در مقابل دانش بشری. امروز آمريكا منادی رهايی مظلومان تاريخ نيست. اين پندار نتيجهی كتابزدگی است. آنها بايد با چشم باز ببينند چه میكنند. آمار و ارقام نشان میدهد كه امروز آمريكا گرفتار تحجر است. به او میگويی چشمت را از روی گناه بردار و عالَم را نگاه كن، او اما نمیخواهد بفهمد. سرنوشت آمريكا عيناً سرنوشت كليسا است. كليسا پس از كشتن چند دانشمند بالاخره تسليم شد. آمريكا هم پس از برانداختن چند مملكت تسليم خواهد شد.انتخابات در اروپا و آمريكا انتخابات نيست. احزاب مستقل در كار نيست. هر دو حزب وابستهاند. اگر ما هم با لابیگری اداره شويم، به جايی نخواهيم رسيد. ما بايد از آمريكا عبرت بگيريم. خداوند با كسی عقد اخوت نبسته است. تا زمانی كه از مظلوميت فلسطين دفاع میكنيم، انرژی معنوی فرزندانمان آزاد میشود و اين بهمراتب از انرژی هستهای تواناتر است.دو عامل شتابدهندهی فروپاشی شورویشوروی انرژی هستهای فراوانی در اختيار داشت، اما انرژی برتر انسانيت در آنها خاموش شده بود، چون متحجر شده بودند و كمونيزم را علمی میپنداشتند. وقتی ايدهی برتر و انسانیتر را از دست دادند، انرژی كمتر برای آنها ماند. روسها وقتی در مقابل فشار آلمان مقاومت میكردند، آزادیطلب بودند و انرژی معنوی داشتند. بالاخره آلمان شكست خورد و آرمانِ مبارزه با ظلم تبديل به آرمان تسلط بر دنيا شد؛ يعنی انرژیهای لايههای درونیتر انسانی خشكيد. دو عامل بزرگ ديگر نيز كار سقوط آنها را تسريع كرد؛ دينستيزی و براندازی نظام خانواده. آمريكا اين دو اشتباه را جدیتر گرفت، اما نوشتن خداپرستی روی دلار كافی نيست. اين كادوی تِراست «in God we trust» خوب است، اما عقبه لازم دارد.انرژی هستهای جبران كمبود انرژی برتر انسانی را نمیكند كه از لايههای زيرين انسانيت است. آمريكا در مقايسه با شوروی آرمانگراتر از امروز بود، چون با ديكتاتوری مبارزه میكرد. امروز اما همهی آن ميراث انسانی را به تاراج دادهاند، چون يك حرف ناحساب زدهاند و روی آن ايستادهاند. آنها نمیتوانند از انگيزههای انسانی كمك بگيرند.مسئلهی مبارزه با تروريسم هم حتی برای بچههای خردسال باوركردنی نيست، چون تروريست كه باشد، اگر تروريست تبديل به حقوقبگيری از آنها شود، چون ديگر ايدئولوگ نيست پس خطرناك هم نيست. جنگ بر سر اخلاق نيست؛ جنگ بر سر قدرت است. كسانی جنگشان بر سر اخلاق است كه سود و زيان ملاكشان نباشد. ما از مظلوم دفاع میكنيم و تاوان آن را میپردازيم. اين جنگ بر سر اخلاق است. ما با ظالم پيكار كنيم و هزينهی آن را هم میپردازيم. پشت پردههای غليظ تبليغاتايران قبل از انقلاب در دست خاندان سلطنتی هم نبود؛ در دست اسرائيل بود. امام ندای مبارزه با ظلم، مبارزه با ترور، مبارزه با تزوير، مبارزه با همهی ستمكاران را سر داد و انرژیهای ذخيره را آزاد كرد. امام میدانست چه میكند. او میگفت ما در صدد آزادسازی انرژی متراكم عالم اسلام هستيم. اين انرژی در حال آزادشدن است، اما عبور از هفتخوان مبارزه با استعمار بينش فوقالعاده و بصيرت بالا میطلبد. عالم اسلام بالاخره صبر و بصيرت خود را بازمیيابد و هفتخوان را پشت سر خواهد گذاشت.وقتی آمريكا در مقابل آلمان قرار داشت، هيتلر در كتاب «نبرد من» اين جمله از سرود ملی آلمان را همواره تكرار كرده بود: «آلمان آلمان بالاتر از همه». اين فرياد انسانيت نيست، اين صدا صدای طبيعت انسانی است. صدای فطرت انسانی نيست. صدای فطرت اين است كه میگويد: انسانها فرزندان يك خانوادهاند و برتری نژادی دروغ است.يهوديان وقتی تحت سلطهی آلمان بودند، از هويت خود دفاع میكردند. وقتی در خاورميانه مستقر شدند، به فكر جهانگيری افتادند. حمايت آمريكا و انگلستان از جامعهی كليمی بیوطن میتواند رنگ فطرت داشته باشد، اما رفتار بیرحمانهی اين جامعه با فلسطينيان و كشتار و آواره كردن يك ملت از وطن اجداديش مسئلهای ديگر است. حالا هر كشوری با زورگويی يهود مقابله كند، گنجهای قدرت بیپايان فطرت را در اختيار دارد. چنين كشوری میتواند كشته دادن و مجروح دادن را تحمل كند، اما آن كه از ستمكار حمايت میكند، فقط از قدرت موذیگری طبيعت خود بهره میبرد و دروازهی فطرت بر روی او بسته است و قدرتهای بیپايان فطرت از دسترس او درآمده است.آمريكا و انگلستان امروز از بقايای عزت و شهرت دورهی تحمل مشكلات مصرف میكنند. اين ميراث قابل دوبارهسازی نيست، مگر آنكه ندايی انساندوستانه و هدفی انسانی به داد آنها برسد. شوروی هم بقايای دورهی مقاومت را مصرف كرد و وقتی ورشكسته شد كه اين سرمايه به پايان رسيد. اكنون آمريكا و انگلستان باقيماندهی دورهی مقاومتشان را تا آخر خرج میكنند و ورشكستگی را چشمهای فطرتگرا میتواند از پشت پردههای غليظ تبليغات تماشا كند.آمريكای امروز، آمريكای ديروزآمريكای امروز با آمريكای پنجاه سال پيش زمين تا آسمان تفاوت كرده است. اختراعات جديد و قدرت كشتار هميشه بوده است، اما دردی را دوا نمیكند. وقتی سرمايهداری و رباخواری به جايی رسيده كه ۱% مردم صاحب ۹۹% دارايی مملكت و ۹۹% مردم تنها مالك ۱% درآمد هستند، ديگر قدرت هستهای و قدرت دادگاهها و زندانها چه میتواند بكند؟دانشگاهها گفتند ربا علمی است و پای آن سينه زدند و هر معترضی را به تهمت بیسوادی كنار گذاشتند. روسها در مسئلهی سلب مالكيت فردی تا آنجا پيش رفتند كه مخالفان خود را ديوانه پنداشتند و آنها را روانهی تيمارستانها كردند. انگلستان و آمريكا هم با مخالفان خود گيرم چنين كنند، آخرش چه؟ ظلم را علمی و عدل را ضد علمی معرفی كردن هنری نيست، اين كار حركتی تحجرگرايانه است. واقعيت ظلم با علمی شدن تغيير نمیكند. ظلم دردآور است؛ همانگونه كه بهرهكشی خفهكننده است. بهرهپردازی هم كشنده است. چاقی مفرط و لاغری مفرط هر دو كشنده است. بهرهگرفتن دارا از ندار فقط دارا را داراتر و ندار را ندارتر میكند. اين تصورات كه راهی برای حلال شدن بهره پيدا شده است، تفكری متحجرانه است. چه علم و چه دين از هر كدام استقراض شود تا بهره گوارا شود، حركتی واپسگرايانه است.مقابله مردم فطرتگرای آمريكا و نظام طبيعتگرای آمريكايی سرنوشت محتوم فردای آمريكا است. فطرتگرا با همهی تهيدستی از انرژی فوقالعادهی فطرت تغذيه میكند. انرژی مافوق انرژی هستهای در فطرت انسانی است، اما هيئت حاكمه چون به دنبال تحت سلطه گرفتن مردم است، تنها از انرژی طبيعت استفاده میكند و عملاً ناچار است سختگيریها را بيشتر كند و لذا تنهاتر خواهد شد. آمريكا آن روز كه مظالم كاپيتاليستی را تحت عنوان پيشرفت و توسعه پذيرفت، مثل سنگی بود كه به درون چاه افتاده بود. فروپاشی وقتی است كه سنگ به كف چاه بخورد. فعلاً اما سنگ در وسط راه است. قبل از مستی پيروزیايران ديروز ايران تحت سلطه بود. از متن آن سلطه، انسانهای شريف فرياد امام باشرافت را شنيدند. چون نظام حاكم روزبهروز از شرافت انسانی فاصله میگرفت، ناچار شد از هر راه ناشرافتمندانهای سود بجويد. اعتراضات مردم هم شديدتر شد تا بالاخره جمهوری اسلامی پديد آمد. خوشبختانه پيش از آنكه مستی پيروزی موجب تحليل رفتن قوای فطری طرفداران نظام شود، جنگ تحميلی پيش آمد و فطرت مردم فعالتر شد. انرژیهای نشكفته شكوفا شد. اگر خدای نكرده جنگ پيش نيامده بود، ما امروز از نظر نظامی تهيدست بوديم. بعد از جنگ تحميلی نيز خدا كمك كرد كه جنگ نرم و تهاجم فرهنگی پيش آمد. مردم ما همانگونه كه آداب جنگ گرم را در گرماگرم روزهای جنگ فراگرفتند به قواعد بازیهای جنگ نرم آشنا میشوند. اينكه سلمان رشدی يا فلان خواننده به ميدان بيايد و از فضای مجازی برای هتك حرمت سود جويند، بنیاميه بزرگترين كارها میكردند. بر همهی منبرها لعن علی عليهالسلام رسم بود؛ نه اينكه بهزور و فشار، بلكه برای برآورده شدن حاجات لعن میكردند.آن روزها گذشت، اين روزها هم میگذرد. ايران امروز سنگی در مسير حركت ظالمان است؛ نه میتوانند سنگ را بردارند و نه سنگی راه حركت ظالمانهی آنها را بازمیكند. جمهوری اسلامی چون در حال دفاع است، از تمام نيروی فطرت سود میجويد و طرف مقابل جز نيروی طبيعت، همكاری پيدا نمیكند. خستگی برای آنها و نشاط برای جمهوری اسلامی طبيعی است.اما ايران فردا به دليل اين كه اسرائيل میگويد رهبر ايران دشمنترين مردمان با اسرائيل است، ايران و رهبرش تمام مبارزان راه آزادی قدس را تحتالشعاع قرار میدهند. ديگر عربستان وهابيت و سلفيت با رفتار خشنی كه دارند، روزبهروز تنهاتر میشوند. فِرَق سرنوشتی جز اين ندارند. جمهوری اسلامی با رِفق پيش میرود. اهل فرق بالاخره از پا درمیآيند. به روايت مستر چرچيلگذشتهی ايران را از زبان مستر چرچيل از كتاب خاطرات جنگ بينالملل دوم نقل میكنم. او میگويد: لازم بود تصفيهخانهی نفت آبادان تصرف شود. از اين رو پس از شكست رشيد عالی گيلانی در عراق، تعدادی نيرو به آبادان فرستاديم. نيروهای دولتی با ماشينهای باری سوار شدند و به سمت تهران رفتند و بعداز دو ساعت اعلام متاركهی جنگ شد و ما طبق معمول خواستيم كه ايران بر ضد حكومت نازی هيتلر اعلام جنگ دهد. سلطان را به دليل خستگی جهت استراحت به ژوهانسبورگ فرستاديم و فرزند او را به جای پدر نصب كرديم.چرا در اين دست به دست شدن آب از آب تكان نخورد؟ چرا نيروهای دولتی مقاومت نكردند؟ همه چيز روشن است؛ حكومت از مردم نبود كه مردم برای حفظ آن احساس مسئوليت كنند. مردم میديدند كه همهی شعارها توخالی است و همهی هزينههای انجامشده برای روز مقرر بیاستفاده مانده است. رابطهی حكومت با مردم در حد تهديد درستكاران و تطميع نادرستكاران بود. وقتی مركز قدرت دست به دست شد، چه دليلی برای مقاومت داشتند؟از شهريور ۱۳۲۰ تا نيمهی خرداد ۱۳۴۲ بهتدريج جريانی فطرتگرا، متكی به خزائن قدرت معنوی جوشيد و از لايههای اصيل و عميق فطری شكل گرفت. در درگيری نيمهی خرداد نظام وابسته با كشتن كفنپوشان و دفن كردن آنان و با دستگيری سخنوران و دلاوران به حياط خود ادامه داد و اساتيد فن استعمار لازم ديدند برای خلع سلاح كمونيستها و آزادیخواهان برنامههايی به عنوان توسعهی سياسی و لغو امتيازات طبقاتی تحت عنوان انقلاب شاه و مردم و انقلاب سفيد انجام گيرد، اما بحث در مجموعهی اجرائی اين برنامه بود كه: مجلس تصويب كرد برای يك گرم ترياك، فروش يا غيره مجازات شديد و حتی اعدام در ميان باشد. اما محمولههای سنگين مواد مخدر با حمايت خواهر شاه جابهجا میشد. آمريكا و انگليس از اين انقلاب طرفی نبستند و جز شكنجههای شديد تحت تعليم كارشناسان اسرائيلی پناهگاهی نداشتند. نظام به يك سو وابسته بود و آن زندان بود و شكنجه. وقتی منادی انقلاب حرفی برای گفتن دارد و پناهگاه دولتیها حرفی برای گفتن ندارد، نتيجه روشن است. دولتیها با نيروی طبيعت كه از سطوح بالايی نفسانيت انسانی است، سير میشوند؛ افكار و عقايد آنان شبيه علفهای هرز و كمريشه خيلی زود میخشكد، اما وقتی طرف مقابل نيروهای دولتی از اعماق انسانيت سيراب میشود و چون درخت تناوری ريشهاش به اعماق زمين میرود و شاخهاش در فضا میگسترد. دارا و ندارتوانا و ناتوان معنی جدی خود را پيدا میكنند. بالاخره ناتوانها خسته و فرسوده و فاقد انگيزه میشوند. به فكر تأمين آتيهاند. توانايان راه مقاومت و مقابله را كشف میكنند. اتفاق مهمی كه سرنوشت را سريعتر مشخص كرد، اين بود كه امام اجازهی مبارزهی مسلحانه را به ياران خود نداد تا به طرف مقابل از تمام انگيزهها تهيدست شود. گروههايی كه از امام تبعيت نكردند، گله گله در دام حكومت افتادند و خسته شدند. ياران امام به جای كشتن، كشته و مجروح دادن را آزمايش كردند. امام و يارانش در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ پيروز شدند. دشمن از درون حاكميت به سنگر همسايهمان عراق نقل مكان كرد. اكنون توانايان تهيدست قبل از پيروزی به توانايان مسلح بعد از پيروزی تبديل شدند و هشت سال دورهی عالیترين آموزشها را دريافت كردند. اگر آمريكا و اسرائيل تمام تجارب خود را در اختيار عراق میگذاشتند، فرزندان امام راه مقابله با آن را در تجربه كشف میكردند. ايران امروز محصولی از يك عمر جهاد و شهادت و مطالعه و تجربه است.مسئلهی مهم در قدرت جمهوری اسلامی كه از مردم ايران به وجود آمده، حرف فطرت برای گفتن است به گوش دلهای فطرت انسانها. پيام جهاد و شهادت را بهوضوح دريافت میكنند. ديوار راستی كه نظام جمهوری اسلامی با همهی بلندی و ارتفاع آن در منطقه به وجود آورده، كجی ديوار نظامهای وابسته را آشكار میكند. ايران امروز راههای مقابله با جنگ نرم را بهخوبی پيدا میكند و تجارب خود را در اختيار همهی ملتها بهخصوص ملل اسلامی میگذارد. فردای جمهوری اسلامی از امروزش پيدا است: «سالی كه نكوست از بهارش پيداست.» حرف برای گفتن داريمرهبر حرف برای گفتن دارد، اما آمريكا و انگليس و اسرائيل حرفهای تكراری بیريشهی خود را مطرح میكنند. كافی است سوم شهريور ۱۳۲۰ را با روز شروع جنگ در ۳۱ شهريور ۱۳۵۹ مقايسه كنيد. در شهريور ۱۳۲۰ همهی كشور رفت و هيچ اتفاقی نيفتاد، اما بعد از شهريور ۱۳۵۹ همهی دنيا به عراق كمك كردند ولی يك وجب از خاك كشور كم نشد.همين مقايسه را در جنگ آمريكا با ژاپن و جنگ آمريكا با ويتنام میكنيم؛ در روزهای آخر جنگ بينالمللی دوم آمريكا با سلاح كشتار جمعی پيروز شد، اما همين پيروز ناچار شد باافتضاح از ويتنام خارج شود. آمريكا به دنبال سركوب ملتها و برای ابقای دولتهای وابسته پا به ميدان گذاشته بود، اما ويتنام برای حفظ استقلال خود میجنگيد. امروز فلسطين برای حيات و موجوديت و فرهنگ خود میجنگد، در حالی كه آمريكا و انگليس برای تحميل اسرائيل به منطقه وارد منطقه شدهاند. به اسرائيل سلاح كشتار جمعی میدهند، اما عراق را تسخير میكنند كه شايد مقدمات سلاح كشتار جمعی در آن بوده است.مشكل آمريكا و انگليس و اسرائيل در اين است كه اگر در گذشته حرفی برای قانع كردن ديگران نداشتند، امروز حرفی برای قانع كردن مردم خود ندارند. حتی اسرائيلیها از نداشتن حرفی برای گفتن رنج میبرند. آمريكا اگر بتواند حرفی برای گفتن داشته باشد، میماند. انگليس و اسرائيل هم همچنين. نبودن و نداشتن حرفی برای گفتن، بزرگترين نوع خلع سلاح انسانی است. حسين بن علی عليهالسلام حرفی برای گفتن بنیاميه باقی نگذاشت. مطلب همينجا است كه جمهوری اسلامی هم دارد زمينههای تهيدستی مخالفان خود را از حرف حساب فراهم میآورد.پینوشت:۱. سورهی مباركهی احزاب، آيهی ۶۲ نظر شما ارسال