امروز شنبه 1403/09/03
Skip to main content
×

هشدار

اجزای کامپوننت را به یک آیتم منو اختصاص بدهید

حجت الاسلام والمسلمین دکتر رضا غلامی، رئیس مجمع عالی علوم انسانیِ اسلامی و رئیس مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری در دانشگاه معارف بیروت سخنرانی کرد که در ادامه متن آن از نظر شما می گذرد:

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، الصلاه و السلام علی رسول الله و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین

سلام عرض می کنم خدمت اساتید ارجمند و بسیار خوشحالم که توفیق شد امروز در خدمتتان باشم. از استاد گرامی جناب آقای دکتر علاء الدین، رئیس محترم دانشگاه معارف بیروت به خاطر برگزاری این نشست مهم متشکرم.

بر فرض آنکه ما درباره ضرورت یا امکان شکل گیری علوم انسانیِ اسلامی بحثی نداشته باشیم، و منطق آن را کاملاً قبول داشته باشیم، من بنا دارم‌ بیست نکته و توصیه کلیدی درباره تحول در علوم انسانی و توسعه و تکامل این علوم در دانشگاه‌های جهان اسلام خدمتتان عرض کنم.

یک. این یک واقعیت است که ما برای ساخت جامعه اسلامی، آنهم بر اساس اصول اسلام ناب، نیازمند یک دانش و مغزافزار قوی و کارآمد اسلامی هستیم و اگر در این امر موفق نشویم، ساخت جامعه مطلوب اسلامی و به تبع آن، خلق تمدن جدید اسلامی منتفی خواهد شد. فراتر از این، حتی اندیشه و فرهنگ اینجهانی غرب، در همین حد هم اجازه استمرار حیات اسلام اجتماعی و سیاسی را به ما نخواهد داد.

دو. با گسترش وسائل ارتباطاتی، دیگر امکان جلوگیری از طرح نظریات نو به نوی علوم انسانیِ سکولار در محیط‌های علمی وجود ندارد و اگر هم فرضاً این امکان وجود داشت، دأب اندیشه اسلامی ایجاد حصر و بستن باب ارتباطات علمی با دنیا نبوده و نیست. از طرف دیگر، چه بخواهیم و چه نخواهیم نظریات سکولار با جذابیت هایش خود را مستمرا وارد اتمسفر دانشی ما می‌کند و در این شرایط، تنها راه، ایجاد ظرفیت “نقد فعال” در میان اساتید و دانشجوهاست. باید از مقطع کارشناسی، با دانشجویان دائما تمرین نقد کرد و در آنان روحیه نقادی (البته منظور نقد علمی و روشمند) را پرورش داد.

البته قبول دارید که باید از نقدهای سطحی و بی مایه تئوری‌های غربی جدا پرهیز کرد. در واقع، شناخت همه جانبه و عمیق، لازمه نقد علمی است.

سه. به راه انداختن نهضت ترجمه متون انتقادی نسبت به تئوری‌های غربی از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است. باید آن دسته از آثار علمی در غرب که اندیشه‌های غربی را به چالش کشیده است را در جهان اسلام‌ ترجمه و منتشر کرد. متاسفانه در سده گذشته عمده کتاب‌هایی که در عالم اسلامی درباره تفکرات غربی ترجمه و منتشر شده است، در حمایت و ترویج افکار غربی بوده است، این در حالی است که در خود غرب و در میان‌نخبگان غربی، همیشه جریان نقد نظریات، جریان قوی‌ و قابل استفاده‌ای بوده است.

چهار. موفقیت ما در نقد بُرّنده قله‌های فکری علوم انسانی و اجتماعیِ سکولار، شرط اساسی در شکستن هیمنه علوم انسانی غربی و ایجاد فرصت برای رشد علوم انسانیِ اسلامی است. به بیان دیگر، اگر قله‌های فکری غرب به چالش کشیده شود، به طور طبیعی دامنه فکری آنها هم دچار فروپاشی خواهد شد. بنابراین، ما باید دائما قله‌های فکری، یعنی اندیشمندان مرجع و صاحب مکتب غربی را شناسایی و آنها را عالمانه به نقد بکشیم.

پنج. گسترش فلسفه اسلامی و در کل، علوم عقلی برای ایجاد ظرفیت نقادی و هم تئوری سازی و ابداعات علمی از اهمیت فراوانی برخوردار است. در حقیقت، با رویکردهای اخباری گری و ضد فلسفی، موفقیتی در شکل دهی و تکامل علوم انسانی اسلامی نخواهیم داشت.

شش. فلسفه اسلامی ما دنیای خاص خود را دارد و بنا نداشته به طور گسترده وارد ساحت حیات مدنی شود. با این تفاصیل، ما نیازمند تحول در فلسفه با تکیه بر نظریات پیشرو فلسفی مانند نظریه اعتباریات مرحوم علامه طباطبایی و حتی با الهام از فلسفه تحلیلی و پدیدارشناسی در غرب هستیم. به ویژه مایلم‌ نظر شما را به نظریه اعتباریات مرحوم علامه طباطبایی جلب کنم که هنوز حق آن در محافل فلسفی به درستی ادا نشده است.

هفت. علوم انسانی اسلامی مساوی با علوم‌ اسلامی به معنای مصطلح نیست‌. در واقع، میان ایندو، رابطه منطقی عموم و خصوص من وجه برقرار است. توجه بفرمایید که علوم انسانی جدید، یعنی توصیف، تبیین و پیش بینی. بنابراین، ما چه این تعریف از علوم انسانی را قبول داشته باشیم و چه قبول نداشته باشیم، نیاز ما به علم (يعنی science) اعم از علم تجربی و علم تفسیری، یک نیاز واضح است.

من در این زمینه، نظریه ای دارم تحت عنوان “نظریه منطقه بندی علوم انسانی”. در این نظریه، علوم انسانی را مانند یک ساختمان، دارای طبقات گوناگون معرفی می کنم و جای هر علم را در این طبقات مشخص می کنم.

منطقه اول و زیرین علم، همان سخت ترین قسمت فنداسیون علم است که آن را بدیهیات، اعم از بدیهیات اولی و نظری می سازد که بدون آن علم هیچ ثُباتی ندارد.

منطقه دوم علم، لایه هستی شناسی، معرفت شناسی و جهان بینی است. با این وصف، عمده حضور فلسفه در منطقه دوم است.

منطقه سوم، منطقه کلام یا باورهای دینی است که اساس آن در منطقه دوم یعنی فلسفه به اثبات رسیده است.

منطقه چهارم، لایه اخلاق است که هرچند مستقل از دین و بنیانْ فطرت است اما در دین از نقشی زیرساختی برخوردار است.

منطقه پنجم، لایه احکام شرعی است که خود مبتنی بر عقاید یعنی منطقه سوم است هرچند ابتنای احکام بر اصول اخلاق هم قابل بحث است. به این ترتیب، جای فقه منطقه پنچم است.

منطقه ششم متعلق به علم تجربی است که هرچند در شکل‌گیری مناطق قبلی نیز نقش دارد اما منطقه‌ای را به طور مستقل و البته وسیع به خود اختصاص می‌دهد.

* منطقه هفتم، لایه جامعه و تاریخ است که خیلی مهم است.

البته این منطقه یعنی منطقه هفتم در مواردی می‌تواند در بطن منطقه سوم قرار بگیرد و آن در موردی است که وحی، یک قانون اجتماعی- تاریخی را به مثابه یک اصل اعتقادی در اختیار ما قرار می دهد.

در واقع، آن دسته از قوانین اجتماعی- تاریخی که محصول کاوش‌های علم تجربی نیست و از طریق وحی به دست ما رسیده است، در علوم انسانیِ اسلامی نقش زیرساختی دارد اما در مواردی که علم تجربی رأساً به میدان تاریخ ورود می کند و- به روش استقرا- از دل آن نظریه‌ها و قوانینی را استنباط می‌کند، جامعه و تاریخ در منطقه هفتم قرار می‌گیرد.

این هفت منطقه درست مانند یک ساختمان هفت طبقه است که نه تنها طبقات زیرین نسبت به طبقات رویین از استحکام بیشتری برخوردارند بلکه هر یک از طبقات به طبقات زیرین خود وابسته‌اند. یعنی طبقات، همچون یک سیستم و دستگاه، با همدیگر ارتباط و تعامل دارند.

هشت. بعضی‌ها به دلیل عدم درک ماهیت و رسالت علوم انسانی جدید و صد در صد تجویزی دانستن آن، فقه “نظام ساز” را معادل علوم انسانیِ اسلامی معرفی می کنند، این در حالی است که علوم انسانی جدید، اساسا خود را درد شناس معرفی می کند نه درمان‌کننده. یعنی شان تجویزی برای خود قائل نیست. با این وصف، فقه جایی در علوم انسانی جدید ندارد. البته همانطور که اشاره کردم، من برای فقه شان خاصی قائلم و آنرا در نظریه منطقه بندی علوم انسانی، در یک طبقه خاص قرار می دهم اما در عین حال قبول دارم که نگاه تجویزیِ افراطی به علوم انسانی، حتی علوم انسانیِ اسلامی جایز نیست.

نه. نکته دیگر، سرمایه گذاری های بدون سقف پژوهشی و تئوریزه کردن اندیشه های مترقی اسلامی ناظر به مسائل جدید است. به بیان دیگر، باید اندیشه‌های اسلامی را صورت‌بندی علمی کرد و به آنها بافت تئوریک داد. البته در اینجا اهمیت نوآوری را متذکر می شوم. برای رونق نوآوری، باید از رویکردهای متحجرانه که زمینه نوآوری را از بین‌ می‌برند به جدّ فاصله گرفت.

ده. شرط دیگر به منظور بسط و تکامل علوم انسانیِ اسلامی، عبور از مسائل کلی و فلسفیِ محض و ورود به مسائل مبتلابه و جدید در جزئیاتِ ساماندهی جامعه اسلامی است. در این جهت، از یک سو مساله‌مندی، از دین سو عنایت خاص به فرهنگ و تاریخ پژوهی، شرط ورود به مسائل جزئی است. البته روشن است که من موافق عمل زدگی یا پراگماتیسم نیستم. یعنی نمی پذیرم که برای تعجیل در پاسخگویی به نیازهای عملی، اهمیت بنیادهای تئوریک را نادیده بگیریم.

یازده. اگر از من سئوال کنند که کدام رشته در علوم انسانی اسلامی در ایجاد تحولات نظری و عینی در جهان اسلام و همچنین هموار کردن مسیر تکامل علوم انسانی اسلامی‌ نقش مهم‌تری دارد، پاسخ خواهم داد جامعه شناسی. البته بیشترین عقب ماندگی ما هم در همین جامعه شناسی است جامعه شناسی اسلامی مانند شاه‌کلیدی میماند که دست‌یابی به آن، می تواند باب‌های مهمی را به روی علوم انسانیِ اسلامی بگشاید.

دوازده. یکی از کمبودها و ضعف‌های ما، کمبود در عرصه روش شناسی یا همان methodology است. بعضی ها روش حِکْمی- اجتهادی را به عنوان یک روش توانا و فراگیر در علوم انسانیِ اسلامی مطرح کرده اند و سعی‌شان مشکور است، اما جدای از ابهاماتی که در ساختار این روش وجود دارد، این روش در خیلی از مناطق علوم‌ انسانیِ اسلامی قابل استفاده نیست. پس نتیجه می‌گیریم که ما به توسعه روش شناسی در علوم انسانیِ اسلامی نیاز مبرم داریم.

سیزده. توجه به تجسم بخشی و عینیت بخشی به نظریه‌های اسلامی با ایجاد نشر حرفه‌ای و حضور قوی در محافل علمی دنیا از اهمیت فراوانی برخوردار است. از این طریق، هم اعتماد به نفس نیروهایمان را افزایش خواهیم داد، و هم از حیات جزیره‌ای دور خواهیم شد. حیات جزیره‌ای، علاوه بر آنکه واقع بینی را کم می کند و انسان را اسیر توهمات خود می کند، از نشاط و سرزندگی اندیشه کم‌ می کند. یکی از مختصات شخصیتی استاد شهید مطهری این بود که در متن جامعه علمی حضور داشت، از مزایای آن حداکثر بهره را می‌برد، حتی ارتباط خودش را با دگراندیشان قطع نمی کرد لکن از اصول خود نیز به راحتی عدول نمی کرد و این برای ما یک درس بزرگ است.

چهارده. یکی دیگر از الزامات توسعه علوم انسانیِ اسلامی، پرهیز از سیاسی کردن حرکت تحول در علوم انسانیِ اسلامی و سیاه و سفید کردن میدان علوم انسانی در دانشگاه‌ها است. این کار، نه تنها سودی ندارد بلکه حرکت علوم انسانیِ اسلامی را با اختلال جدی روبرو می‌کند.

پانزده. باید توجه نمود که نظریه‌های علوم انسانیِ اسلامی، هم متنوع و متکثرند، و هم علومی نقد پذیر به شمار می روند و لذا نباید با تقدس بخشی به این علوم، و پوشاندن لباس قطعیت به آن‌ها، علاوه بر سلب فرصت تحول و تکامل از این نظریه ها، بر خطاهای احتمالی اندیشمندان در این عرصه سرپوش گذاشت.

شانزده. یکی دیگر از بسترهای ضروری برای بسط علوم انسانیِ اسلامی، استعداد یابی و حمایت از افراد مستعد و نخبه برای تحصیل هدفمند در علوم انسانیِ اسلامی تحت نظر راهنمایان زبده است. در واقع، باید فرصت حضور نخبگان جوان را در علوم انسانیِ اسلامی ایجاد کرد، اما این نخبگان جوان را هیچگاه به حال خود رها نکرد.

هفده. نکته مهم دیگر، لزوم مواجهه تئوری های اسلامی با تئوری های سکولار و نشان دادن قوت آن‌ها در صحنه نقد ها و ارزیابی های تئوریک است. دقت بفرمایید که سخنرانی و ادعای صرف ثمره‌ای ندارد و قوت علوم انسانیِ اسلامی را باید در صحنه عمل نشان داد.

هجده. پرورش استادان خبره برای تدریس حرفه ای و جذاب تئوری های اسلامی و همچنین تولید متون درسی قوی، شرط دیگر گسترش علوم‌ انسانی اسلامی در دانشگاهها است. در حقیقت، هر استادی لزوما یک نظریه پرداز درجه یک نیست و شرایط متن درسی نیز با شرایط متن پژوهشی یکسان نیست و لذا باید به طور خاص روی تربیت استاد حرفه‌ای و تالیف متون درسی استاندارد سرمایه‌گذاری نمود.

نوزده. آوردن تئوری ها در میدان عمل و به رخ کشاندن کارآمدی آنها نکته دیگری است که باید روی آن تاکید کنم. البته ما به جدّ نیازمند تحول در عقلانیت عملی هستیم. عقلانیت عملی ما در حد حکمت عملی فارابی و خواجه نصیر تقلیل پیدا کرده و این عقلانیت عملی، در تراز خلق یک تمدن بزرگ اسلامی نیست. بنده اخیراً نظریه‌ای در این زمینه دارم که علاقمندان می‌توانند درباره آن مطالعه کنند.

بیست. چنانچه تقویت گفتمانی ( منظور از گفتمان يعني discourse، لطفا گفتمان را گفتگو ترجمه نفرمایید ) اسلام اجتماعی شکل نگرفته باشد، بدون تردید صحبت از علوم انسانیِ اسلامی در حد یک ایده یا شعار باقی خواهد ماند. البته رسیدن به‌ سطح اولیه گفتمان، خود محتاج علوم‌انسانیِ اسلامی است. یعنی این حرف صحیح نیست که پیش از تاسیس علوم‌ انسانی، باید صرفاً به سمت شکل دهی به جامعه اسلامی رفت و تا زمانیکه جامعه اسلامیِ مطلوب شکل نگرفته، از علوم‌ انسانیِ اسلامی سخن نگفت.

از اینکه مصدع اوقات شدم و با صحبت های طولانی خود شما را خسته کردم، پوزش می طلبم. امیدوارم توانسته باشم نکات مفیدی را تقدیم حضور شما اساتید بکنم. البته درباره هر بیست نکته ای که به اختصار بیان شد، می‌توان نشست مستقل ترتیب داد و درباره آن به تفصیل بحث و گفتگو داشت. امیدوارم در آینده این امکان برایم فراهم شود تا با شما عزیزان درباره این نکات بحث و گفتگوی مفصل داشته باشم و به ویژه از نقدها و نظرات شما اساتید بهره مند شوم.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

حجت الاسلام والمسلمین دکتر رضا غلامی، رئیس مجمع عالی علوم انسانیِ اسلامی و رئیس مؤسسه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری در دانشگاه معارف بیروت سخنرانی کرد که در ادامه متن آن از نظر شما می گذرد:

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، الصلاه و السلام علی رسول الله و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین

سلام عرض می کنم خدمت اساتید ارجمند و بسیار خوشحالم که توفیق شد امروز در خدمتتان باشم. از استاد گرامی جناب آقای دکتر علاء الدین، رئیس محترم دانشگاه معارف بیروت به خاطر برگزاری این نشست مهم متشکرم.

بر فرض آنکه ما درباره ضرورت یا امکان شکل گیری علوم انسانیِ اسلامی بحثی نداشته باشیم، و منطق آن را کاملاً قبول داشته باشیم، من بنا دارم‌ بیست نکته و توصیه کلیدی درباره تحول در علوم انسانی و توسعه و تکامل این علوم در دانشگاه‌های جهان اسلام خدمتتان عرض کنم.

یک. این یک واقعیت است که ما برای ساخت جامعه اسلامی، آنهم بر اساس اصول اسلام ناب، نیازمند یک دانش و مغزافزار قوی و کارآمد اسلامی هستیم و اگر در این امر موفق نشویم، ساخت جامعه مطلوب اسلامی و به تبع آن، خلق تمدن جدید اسلامی منتفی خواهد شد. فراتر از این، حتی اندیشه و فرهنگ اینجهانی غرب، در همین حد هم اجازه استمرار حیات اسلام اجتماعی و سیاسی را به ما نخواهد داد.

دو. با گسترش وسائل ارتباطاتی، دیگر امکان جلوگیری از طرح نظریات نو به نوی علوم انسانیِ سکولار در محیط‌های علمی وجود ندارد و اگر هم فرضاً این امکان وجود داشت، دأب اندیشه اسلامی ایجاد حصر و بستن باب ارتباطات علمی با دنیا نبوده و نیست. از طرف دیگر، چه بخواهیم و چه نخواهیم نظریات سکولار با جذابیت هایش خود را مستمرا وارد اتمسفر دانشی ما می‌کند و در این شرایط، تنها راه، ایجاد ظرفیت “نقد فعال” در میان اساتید و دانشجوهاست. باید از مقطع کارشناسی، با دانشجویان دائما تمرین نقد کرد و در آنان روحیه نقادی (البته منظور نقد علمی و روشمند) را پرورش داد.

البته قبول دارید که باید از نقدهای سطحی و بی مایه تئوری‌های غربی جدا پرهیز کرد. در واقع، شناخت همه جانبه و عمیق، لازمه نقد علمی است.

سه. به راه انداختن نهضت ترجمه متون انتقادی نسبت به تئوری‌های غربی از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است. باید آن دسته از آثار علمی در غرب که اندیشه‌های غربی را به چالش کشیده است را در جهان اسلام‌ ترجمه و منتشر کرد. متاسفانه در سده گذشته عمده کتاب‌هایی که در عالم اسلامی درباره تفکرات غربی ترجمه و منتشر شده است، در حمایت و ترویج افکار غربی بوده است، این در حالی است که در خود غرب و در میان‌نخبگان غربی، همیشه جریان نقد نظریات، جریان قوی‌ و قابل استفاده‌ای بوده است.

چهار. موفقیت ما در نقد بُرّنده قله‌های فکری علوم انسانی و اجتماعیِ سکولار، شرط اساسی در شکستن هیمنه علوم انسانی غربی و ایجاد فرصت برای رشد علوم انسانیِ اسلامی است. به بیان دیگر، اگر قله‌های فکری غرب به چالش کشیده شود، به طور طبیعی دامنه فکری آنها هم دچار فروپاشی خواهد شد. بنابراین، ما باید دائما قله‌های فکری، یعنی اندیشمندان مرجع و صاحب مکتب غربی را شناسایی و آنها را عالمانه به نقد بکشیم.

پنج. گسترش فلسفه اسلامی و در کل، علوم عقلی برای ایجاد ظرفیت نقادی و هم تئوری سازی و ابداعات علمی از اهمیت فراوانی برخوردار است. در حقیقت، با رویکردهای اخباری گری و ضد فلسفی، موفقیتی در شکل دهی و تکامل علوم انسانی اسلامی نخواهیم داشت.

شش. فلسفه اسلامی ما دنیای خاص خود را دارد و بنا نداشته به طور گسترده وارد ساحت حیات مدنی شود. با این تفاصیل، ما نیازمند تحول در فلسفه با تکیه بر نظریات پیشرو فلسفی مانند نظریه اعتباریات مرحوم علامه طباطبایی و حتی با الهام از فلسفه تحلیلی و پدیدارشناسی در غرب هستیم. به ویژه مایلم‌ نظر شما را به نظریه اعتباریات مرحوم علامه طباطبایی جلب کنم که هنوز حق آن در محافل فلسفی به درستی ادا نشده است.

هفت. علوم انسانی اسلامی مساوی با علوم‌ اسلامی به معنای مصطلح نیست‌. در واقع، میان ایندو، رابطه منطقی عموم و خصوص من وجه برقرار است. توجه بفرمایید که علوم انسانی جدید، یعنی توصیف، تبیین و پیش بینی. بنابراین، ما چه این تعریف از علوم انسانی را قبول داشته باشیم و چه قبول نداشته باشیم، نیاز ما به علم (يعنی science) اعم از علم تجربی و علم تفسیری، یک نیاز واضح است.

من در این زمینه، نظریه ای دارم تحت عنوان “نظریه منطقه بندی علوم انسانی”. در این نظریه، علوم انسانی را مانند یک ساختمان، دارای طبقات گوناگون معرفی می کنم و جای هر علم را در این طبقات مشخص می کنم.

منطقه اول و زیرین علم، همان سخت ترین قسمت فنداسیون علم است که آن را بدیهیات، اعم از بدیهیات اولی و نظری می سازد که بدون آن علم هیچ ثُباتی ندارد.

منطقه دوم علم، لایه هستی شناسی، معرفت شناسی و جهان بینی است. با این وصف، عمده حضور فلسفه در منطقه دوم است.

منطقه سوم، منطقه کلام یا باورهای دینی است که اساس آن در منطقه دوم یعنی فلسفه به اثبات رسیده است.

منطقه چهارم، لایه اخلاق است که هرچند مستقل از دین و بنیانْ فطرت است اما در دین از نقشی زیرساختی برخوردار است.

منطقه پنجم، لایه احکام شرعی است که خود مبتنی بر عقاید یعنی منطقه سوم است هرچند ابتنای احکام بر اصول اخلاق هم قابل بحث است. به این ترتیب، جای فقه منطقه پنچم است.

منطقه ششم متعلق به علم تجربی است که هرچند در شکل‌گیری مناطق قبلی نیز نقش دارد اما منطقه‌ای را به طور مستقل و البته وسیع به خود اختصاص می‌دهد.

* منطقه هفتم، لایه جامعه و تاریخ است که خیلی مهم است.

البته این منطقه یعنی منطقه هفتم در مواردی می‌تواند در بطن منطقه سوم قرار بگیرد و آن در موردی است که وحی، یک قانون اجتماعی- تاریخی را به مثابه یک اصل اعتقادی در اختیار ما قرار می دهد.

در واقع، آن دسته از قوانین اجتماعی- تاریخی که محصول کاوش‌های علم تجربی نیست و از طریق وحی به دست ما رسیده است، در علوم انسانیِ اسلامی نقش زیرساختی دارد اما در مواردی که علم تجربی رأساً به میدان تاریخ ورود می کند و- به روش استقرا- از دل آن نظریه‌ها و قوانینی را استنباط می‌کند، جامعه و تاریخ در منطقه هفتم قرار می‌گیرد.

این هفت منطقه درست مانند یک ساختمان هفت طبقه است که نه تنها طبقات زیرین نسبت به طبقات رویین از استحکام بیشتری برخوردارند بلکه هر یک از طبقات به طبقات زیرین خود وابسته‌اند. یعنی طبقات، همچون یک سیستم و دستگاه، با همدیگر ارتباط و تعامل دارند.

هشت. بعضی‌ها به دلیل عدم درک ماهیت و رسالت علوم انسانی جدید و صد در صد تجویزی دانستن آن، فقه “نظام ساز” را معادل علوم انسانیِ اسلامی معرفی می کنند، این در حالی است که علوم انسانی جدید، اساسا خود را درد شناس معرفی می کند نه درمان‌کننده. یعنی شان تجویزی برای خود قائل نیست. با این وصف، فقه جایی در علوم انسانی جدید ندارد. البته همانطور که اشاره کردم، من برای فقه شان خاصی قائلم و آنرا در نظریه منطقه بندی علوم انسانی، در یک طبقه خاص قرار می دهم اما در عین حال قبول دارم که نگاه تجویزیِ افراطی به علوم انسانی، حتی علوم انسانیِ اسلامی جایز نیست.

نه. نکته دیگر، سرمایه گذاری های بدون سقف پژوهشی و تئوریزه کردن اندیشه های مترقی اسلامی ناظر به مسائل جدید است. به بیان دیگر، باید اندیشه‌های اسلامی را صورت‌بندی علمی کرد و به آنها بافت تئوریک داد. البته در اینجا اهمیت نوآوری را متذکر می شوم. برای رونق نوآوری، باید از رویکردهای متحجرانه که زمینه نوآوری را از بین‌ می‌برند به جدّ فاصله گرفت.

ده. شرط دیگر به منظور بسط و تکامل علوم انسانیِ اسلامی، عبور از مسائل کلی و فلسفیِ محض و ورود به مسائل مبتلابه و جدید در جزئیاتِ ساماندهی جامعه اسلامی است. در این جهت، از یک سو مساله‌مندی، از دین سو عنایت خاص به فرهنگ و تاریخ پژوهی، شرط ورود به مسائل جزئی است. البته روشن است که من موافق عمل زدگی یا پراگماتیسم نیستم. یعنی نمی پذیرم که برای تعجیل در پاسخگویی به نیازهای عملی، اهمیت بنیادهای تئوریک را نادیده بگیریم.

یازده. اگر از من سئوال کنند که کدام رشته در علوم انسانی اسلامی در ایجاد تحولات نظری و عینی در جهان اسلام و همچنین هموار کردن مسیر تکامل علوم انسانی اسلامی‌ نقش مهم‌تری دارد، پاسخ خواهم داد جامعه شناسی. البته بیشترین عقب ماندگی ما هم در همین جامعه شناسی است جامعه شناسی اسلامی مانند شاه‌کلیدی میماند که دست‌یابی به آن، می تواند باب‌های مهمی را به روی علوم انسانیِ اسلامی بگشاید.

دوازده. یکی از کمبودها و ضعف‌های ما، کمبود در عرصه روش شناسی یا همان methodology است. بعضی ها روش حِکْمی- اجتهادی را به عنوان یک روش توانا و فراگیر در علوم انسانیِ اسلامی مطرح کرده اند و سعی‌شان مشکور است، اما جدای از ابهاماتی که در ساختار این روش وجود دارد، این روش در خیلی از مناطق علوم‌ انسانیِ اسلامی قابل استفاده نیست. پس نتیجه می‌گیریم که ما به توسعه روش شناسی در علوم انسانیِ اسلامی نیاز مبرم داریم.

سیزده. توجه به تجسم بخشی و عینیت بخشی به نظریه‌های اسلامی با ایجاد نشر حرفه‌ای و حضور قوی در محافل علمی دنیا از اهمیت فراوانی برخوردار است. از این طریق، هم اعتماد به نفس نیروهایمان را افزایش خواهیم داد، و هم از حیات جزیره‌ای دور خواهیم شد. حیات جزیره‌ای، علاوه بر آنکه واقع بینی را کم می کند و انسان را اسیر توهمات خود می کند، از نشاط و سرزندگی اندیشه کم‌ می کند. یکی از مختصات شخصیتی استاد شهید مطهری این بود که در متن جامعه علمی حضور داشت، از مزایای آن حداکثر بهره را می‌برد، حتی ارتباط خودش را با دگراندیشان قطع نمی کرد لکن از اصول خود نیز به راحتی عدول نمی کرد و این برای ما یک درس بزرگ است.

چهارده. یکی دیگر از الزامات توسعه علوم انسانیِ اسلامی، پرهیز از سیاسی کردن حرکت تحول در علوم انسانیِ اسلامی و سیاه و سفید کردن میدان علوم انسانی در دانشگاه‌ها است. این کار، نه تنها سودی ندارد بلکه حرکت علوم انسانیِ اسلامی را با اختلال جدی روبرو می‌کند.

پانزده. باید توجه نمود که نظریه‌های علوم انسانیِ اسلامی، هم متنوع و متکثرند، و هم علومی نقد پذیر به شمار می روند و لذا نباید با تقدس بخشی به این علوم، و پوشاندن لباس قطعیت به آن‌ها، علاوه بر سلب فرصت تحول و تکامل از این نظریه ها، بر خطاهای احتمالی اندیشمندان در این عرصه سرپوش گذاشت.

شانزده. یکی دیگر از بسترهای ضروری برای بسط علوم انسانیِ اسلامی، استعداد یابی و حمایت از افراد مستعد و نخبه برای تحصیل هدفمند در علوم انسانیِ اسلامی تحت نظر راهنمایان زبده است. در واقع، باید فرصت حضور نخبگان جوان را در علوم انسانیِ اسلامی ایجاد کرد، اما این نخبگان جوان را هیچگاه به حال خود رها نکرد.

هفده. نکته مهم دیگر، لزوم مواجهه تئوری های اسلامی با تئوری های سکولار و نشان دادن قوت آن‌ها در صحنه نقد ها و ارزیابی های تئوریک است. دقت بفرمایید که سخنرانی و ادعای صرف ثمره‌ای ندارد و قوت علوم انسانیِ اسلامی را باید در صحنه عمل نشان داد.

هجده. پرورش استادان خبره برای تدریس حرفه ای و جذاب تئوری های اسلامی و همچنین تولید متون درسی قوی، شرط دیگر گسترش علوم‌ انسانی اسلامی در دانشگاهها است. در حقیقت، هر استادی لزوما یک نظریه پرداز درجه یک نیست و شرایط متن درسی نیز با شرایط متن پژوهشی یکسان نیست و لذا باید به طور خاص روی تربیت استاد حرفه‌ای و تالیف متون درسی استاندارد سرمایه‌گذاری نمود.

نوزده. آوردن تئوری ها در میدان عمل و به رخ کشاندن کارآمدی آنها نکته دیگری است که باید روی آن تاکید کنم. البته ما به جدّ نیازمند تحول در عقلانیت عملی هستیم. عقلانیت عملی ما در حد حکمت عملی فارابی و خواجه نصیر تقلیل پیدا کرده و این عقلانیت عملی، در تراز خلق یک تمدن بزرگ اسلامی نیست. بنده اخیراً نظریه‌ای در این زمینه دارم که علاقمندان می‌توانند درباره آن مطالعه کنند.

بیست. چنانچه تقویت گفتمانی ( منظور از گفتمان يعني discourse، لطفا گفتمان را گفتگو ترجمه نفرمایید ) اسلام اجتماعی شکل نگرفته باشد، بدون تردید صحبت از علوم انسانیِ اسلامی در حد یک ایده یا شعار باقی خواهد ماند. البته رسیدن به‌ سطح اولیه گفتمان، خود محتاج علوم‌انسانیِ اسلامی است. یعنی این حرف صحیح نیست که پیش از تاسیس علوم‌ انسانی، باید صرفاً به سمت شکل دهی به جامعه اسلامی رفت و تا زمانیکه جامعه اسلامیِ مطلوب شکل نگرفته، از علوم‌ انسانیِ اسلامی سخن نگفت.

از اینکه مصدع اوقات شدم و با صحبت های طولانی خود شما را خسته کردم، پوزش می طلبم. امیدوارم توانسته باشم نکات مفیدی را تقدیم حضور شما اساتید بکنم. البته درباره هر بیست نکته ای که به اختصار بیان شد، می‌توان نشست مستقل ترتیب داد و درباره آن به تفصیل بحث و گفتگو داشت. امیدوارم در آینده این امکان برایم فراهم شود تا با شما عزیزان درباره این نکات بحث و گفتگوی مفصل داشته باشم و به ویژه از نقدها و نظرات شما اساتید بهره مند شوم.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

نظر شما

captcha