Compartir en Telegram مدیر اخبار پنج شنبه ۱۴۰۱/۰۱/۱۸ | ۰۸:۵۹ ۶۲۲ بازدید ویژگی های انسان شایسته از حیث معرفت شناختی متن زیر یادداشتی است که دکتر سیدمحمدرضا تقوی استاد روانشناسی بالینی در مورد ویژگی های انسان شایسته و بایسته از حیث معرفت شناختی نوشته است: متن زیر یادداشتی است که دکتر سیدمحمدرضا تقوی استاد روانشناسی بالینی در مورد ویژگی های انسان شایسته و بایسته از حیث معرفت شناختی نوشته است: برای پاسخ به پرسش ویژگی های انسان شایسته و بایسته از حیث معرفت شناختی چیست؟، باید به یک تمایز مفهومی روشن، بین «عقل خود بنیاد» و «عقل دگر بنیاد» از طریق بدست دادن تعریف مشخص، تبیین ویژگی ها، روش شناسایی و سنجش کارکردها و عملکردهای ویژه و نحوۀ تغییر و تطور و تکون هر یک از این ۲ نوع عقل رسید. از منظر اندیشه علم دینی، عقل دین بنیاد، به مفهوم عقل مبتنی بر تعالیم انبیاء(ع) است که طی آن، تمام توانایی های بالقوه عقلانی انسان، در پرتو مدد الهی، راهنمایی های انبیاء عظام و از طریق سرپرستی امام مبین (ع)، به نحوی که متضمن کمال بشر در راستای اهداف خلقت باشد، بالفعل می شود. در مقابل، عقل خود بنیاد، عقلی است که غایت، هدف، موضوع، نیاز، روش، نحوه ی ارزیابی و نتیجه گیری و تفسیر از امور را خود تعیین می نماید. لذا برخلاف دیدگاه سوبژکتیویته، که در آن خود بنیادی انسان تقویت می شود، در دیدگاه اسلامی، انسان آموزش می بیند که تسلیم محض اراده الهی باشد. زیرا تبعیت از خداوندی که حکیم، قادر و علیم است موجب رقم زدن بهترین سرنوشت برای انسان می شود و به میزانی که این مبانی در انسان مسلمان محقق می گردد از خود بنیادی فاصله می گیرد. بر اساس اصل اتحاد علم و عالِم و معلوم، عالِم (محقق)، علم (آنچه براي انسان آشكار مي شود) و معلوم (خداوند و همه كلمات وجودي) به يك اتحاد وجودي مي رسند و عالِم از طریق ارتباط با معلوم (به عنوان علّت تامه)، به علم دست می یابد. «بزرگان ما فرموده اند دو طرف نظام عالم را یک فقیر و یک غنی پر کرده است که معلوم انسان یعنی حقیقت حق متعال جانب غنی این عالم را و خود انسان به عنوان عالِم، جانب فقیر عالم را تشکیل می دهد که با دارایی علم، حق وجود را کسب نموده و خود را به جانب غنی اتصال می دهد» (حسن زاده آملی، ۱۳۹۲). فلاسفه اسلامي بر اساس اصل اتحاد عالِم و علم و معلوم نشان مي دهند كه علم پديده اي مجرد است و حتي اگر محقق به نحوه دريافت علم هم واقف نباشد بدون ارتباط با معلوم اين دريافت غير ممكن مي باشد. برای پاسخ به این پرسش باید به یک تمایز مفهومی روشن، بین «عقل خود بنیاد» و «عقل دگر بنیاد» از طریق بدست دادن تعریف مشخص، تبیین ویژگی ها، روش شناسایی و سنجش کارکردها و عملکردهای ویژه و نحوۀ تغییر و تطور و تکون هر یک از این ۲ نوع عقل رسید. از منظر اندیشه ی علم دینی، عقل دین بنیاد، به مفهوم عقل مبتنی بر تعالیم انبیاء (ع) است که طی آن، تمام توانایی های بالقوه عقلانی انسان، در پرتو مدد الهی، راهنمایی های انبیاء عظام و از طریق سرپرستی امام مبین (ع)، به نحوی که متضمن کمال بشر در راستای اهداف خلقت باشد، بالفعل می شود. در مقابل، عقل خود بنیاد، عقلی است که غایت، هدف، موضوع، نیاز، روش، نحوه ی ارزیابی و نتیجه گیری و تفسیر از امور را خود تعیین می نماید. لذا برخلاف دیدگاه سوبژکتیویته، که در آن خود بنیادی انسان تقویت می شود، در دیدگاه اسلامی، انسان آموزش می بیند که تسلیم محض اراده الهی باشد. زیرا تبعیت از خداوندی که حکیم، قادر و علیم است موجب رقم زدن بهترین سرنوشت برای انسان می شود و به میزانی که این مبانی در انسان مسلمان محقق می گردد از خود بنیادی فاصله می گیرد. بر اساس اصل اتحاد علم و عالِم و معلوم، عالِم (محقق)، علم (آنچه براي انسان آشكار مي شود) و معلوم (خداوند و همه كلمات وجودي) به يك اتحاد وجودي مي رسند و عالِم از طریق ارتباط با معلوم (به عنوان علّت تامه)، به علم دست می یابد. «بزرگان ما فرموده اند دو طرف نظام عالم را یک فقیر و یک غنی پر کرده است که معلوم انسان یعنی حقیقت حق متعال جانب غنی این عالم را و خود انسان به عنوان عالِم، جانب فقیر عالم را تشکیل می دهد که با دارایی علم، حق وجود را کسب نموده و خود را به جانب غنی اتصال می دهد» (حسن زاده آملی، ۱۳۹۲). فلاسفه اسلامي بر اساس اصل اتحاد عالِم و علم و معلوم نشان مي دهند كه علم پديده اي مجرد است و حتي اگر محقق به نحوه دريافت علم هم واقف نباشد بدون ارتباط با معلوم اين دريافت غير ممكن مي باشد. از منظر علوم انسانی اسلامی، در فرآیند کمال، انسان غنی می شود لیکن حتی وقتی به مقام و مرحله «قاب قوسین» هم دست می یابد باز غنایش بالعرض است و هر چه غنی تر می شود فقر و احساس نداری او هم بیشتر می شود، به نحوی که احساس فقر و نداری در انسان کامل از همه بیشتر است . بنابراین اصالت سوبژه، در مقابل وجود بالذات (حق تعالی) کاملاً بی رنگ می شود. از این منظر، نفس ناطقه، از طریق اسبابی که در اختیار دارد، پدیده ها را انتزاع می نماید (به زعم حکمت مشاء) و یا آن به آن (لحظه به لحظه)، آنها را انشاء می نماید (به تعبیر حکمت متعالیه). از این منظر، در پدیدۀ ادراک، تمام عوامل زیستی در انسان (مثل حواس، سلسله اعصاب و مغز) و عوامل محیطی (مثل امکانات آموزشی، معلم و کتاب) علت معده بوده، که بدون کمک علّت تامّه و عقل فعال، هیچ ادراکی به صورت معلوم بالعرض و یا معلوم بالذات صورت نمی پذیرد (حسن زاده آملی، ۱۳۹۲: ۱۳۳-۱۳۴). محقق علم دینی، با اصالت قائل شدن برای وجود بالذات، به اين نكته رهنمون مي شود كه ادراک پدیده ای چند وجهی است که برای دریافت صحیح آن، نوع ارتباط و گرفتن راهنمايي از خالق هستی و واسطه فيض، از خطیرترین عوامل است (حرکت به سمت محو سوبژکتیویسم). الف- خدا، پیامبر (ص) و امام (ع) را در تمام موارد نسبت به خود اولی می داند. ب – باور دارد که فقیر بالذات است (فاطر: ۱۵) و از علم جز اندکی به او داده نشده است (اسراء: ۸۵). ج – هدف و غایتی را که دین برای انسان ترسیم نموده است (به صورت عقلی و قلبی) می پذیرد، و خود را وقف این اهداف می نماید. د – رابطه اش را با خداوند و ماسوالله آن چنان که دین خواسته است، تنظیم می نماید. ه – گرچه انسان اشرف مخلوقات (از حیث قابلیت های رشدی، که مقام لایقفی را برای او رقم می زند) تلقی می شود و تحت تعالیم دینی به مقامات عالی می رسد لیکن در برابر وجود مطلق، همواره غنای او بالعرض باقی می ماند. وـ«به هر میزانی که انسان نسبت به خداوند تذلل نداشته باشد، چیزهایی دیگری غیر از عظمت خداوند در نظرش عظیم جلوه می کنند و لذا تعلق به آن ها پیدا می کند» (میرباقری، ۱۳۹۰). میزان این تعلق در واقع همان میزان دخالت اثر سوژه در واقعه «فهم» است که حائل بین انسان و درک «واقع» شده، منتهی به فهم غیر صائب می گردد. ح- انسان تحت تعلیم و تربیت نظام های الهی به توانایی های شگرفی می رسد، تا جایی که قدرت تصرف در عالَم را بدست می آورد بدون این که نیاز به آلت عمل داشته باشد (کندن درب قلعه خیبر توسط امیرالمومنین «ع») ، و تا جایی که عالَم عینی را جزئی از درون خود می کند (اشاره به خطبه البیان امیرالمومنین «ع») و «عالم عقلی مضاهی با عالم عينی می گردد» (حسن زاده آملی, ۱۳۷۵، ج ۱). انسان تربیت شده در این مکتب، گرچه از نطفه شروع می کند و از نشئه مادی ارتزاق می نماید اما در مسیر رشد همه کائنات را پشت سر می گذارند (اشاره به رفتن پیامبر«ص» به عرش) و به جایی می رسند که قوام نشئه مادی به وجود و حضور او وابسته می گردد. لیکن ادب مع الله حکم می کند که در کار هستی هیچ دخالتی نکند و از قدرت تصرف خودش استفاده ننماید ، و مراقبت نماید تا کوچکترین آسیبی به اصل «خداست که خدایی می کند» (حسن زاده آملی، ۱۳۷۴) نزند مگر به اذن الله. این انسان، اراده خود را به اراده الهی گره می زند، حامل هیچ اقدامی (ایجابی و سلبی) در عالَم نیست مگر این که در آن، اراده الهی را ببیند. تنها تلاش او این است که خود را در مسیر شناسایی اراده الهی قرار دهد، آنگاه که آن را شناخت برای تحقق آن سر از پا نمی شناسد. پس برای تحقق هدف خویش (به معنی شخصی آن) تلاش نمی کند و همه همّش تلاش برای هدف او (خدا) ست. اصلاً هدفی جز هدف او ندارد، لذا وقتی هم به هدفش می رسد به هدف او (و به خواست و کمک و هدایت او) رسیده است. پس با رسیدن به هدف، منیّتی در او شکل نمی گیرد (لذا در اینجا نیز اصالت سوژه مطرح نمی شود). قدرت تصرف او نیز، تنها در راستای اهداف الهی به خدمت گرفته می شود. این که سالها بگذرد و از این قدرت تصرف استفاده ننماید و یا به کرّات از آن استفاده نماید، برای حال او یکسان است. اصلاً منی برای او نمانده است که درگیر این گونه محاسبات شود (کنترل سوبژکتیویسم). نظر شما ارسال