آیتالله علیرضا اعرافی، مدیر حوزههای علمیه کشور، در یکی از سلسله نشستهای تفسیر موضوعی و معارفی قرآن که به همت مؤسسه بینالمللی حکمت در تاریخ ۱۱ اردیبهشتماه برگزار شد، با موضوع «قرآن؛ کتاب تمدنساز» به ایراد سخن پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید؛
در ابتدا باید بگویم: در اینکه اسلام که برآمده از متن قرآن است، دین تمدنی است یا خیر، آرای متفاوتی وجود دارد. برخی اسلام و اساس آن، که قرآن و سنت باشد را تمدنی تفسیر نمیکنند، بلکه اسلام را یک حاشیه و تعلیقهای بر تمدن بشری میدانند. در این رویکرد و تفسیر اول، این طور گفته میشود که بشر مسیر خود را طی میکند و کاروان بشریت در مسیر پیشرفت خود است و دین و قرآن و اسلام در این مسیر یک ورود حاشیهای دارد و تعلیقههایی بر این زیست بشری دارد. بنابراین زیست تمدنی از آن بشر است و دین و قرآن و منابع دینی ما حواشی بر این حرکت تمدنی بشر میزنند و این یک تفسیر از رابطه تمدن بشری با دین و از جمله قرآن و اسلام است که این تفسیر کاملاً حداقلی است و ذخایر قرآنی و دینی را در سطحی نمیبیند که تمدنساز باشد و یا حداقل محرک یک حرکت تمدنی باشد.
تفسیر دوم اینکه کسی مدعی باشد که منابع و متون دینی ما تمدنساز است؛ به این معنا که تمام اضلاع یک تمدن را پوشش میدهد و در حقیقت منابع دین را جای عقل و دانش بشری میخواهد فرض کند و میگوید همه را پوشش میدهد. این تفسیر کاملاً حداکثری است؛ یعنی منابع و متون نقلی جای همه رهاوردهای فکر و عقل و اندیشه بشر را میگیرد. اما آنچه بیشتر قابل دفاع است، نظریه سوم است که در این نظریه رهاوردهای وحی و آنچه در آیات و روایت مطرح شده است، منظومه فکری تمدنی است و یک تعلیقهای بر تمدن بشر نیست و این منظومه فکری اسلامی و اندیشه قرآنی، واقعاً یک منظومه بزرگ و پیشران حرکت بشر به سمت تمدن با ویژگیهای خاص خود است و سازگار با تحولات عقل و دانش بشری است.
این منظومه که رهاورد وحی است، جای عقل و دانش و ابتکار بشر و تولیدات عظیمی که بشر در حوزههای نظامات حقوقی و قواعد اجتماعی، سیاسی و … را نفی نمیکند. بشر تولیدکننده است و با عقل و ابتکار خود، قلمروهای وسیعی را کشف میکند، اما اسلام در این بدنه و ساختار که بشر آن را میتواند تولید کند، یک حضور عمیق و جامعی دارد، در یک جاهایی در ساختار تولیدات فکر بشر در بنیادها دخالت میکند و اسلام در ساختارها نیز جهتدهی میکند و دست به حذف و اصلاح میزند.
ما براساس استدلالهایی که داریم به نظریه سوم معتقد هستیم. نظریه اول، اندیشه دینی را مجموعهای از رهاوردهای وحیانی پراکنده میداند که قبول نداریم و نظریه دوم را نیز قبول نداریم که منظومه دینی جای عقل و دانش را بگیرد. این منظومه دامنه وسیع دارد و جا برای خلاقیت بشر و ابتکارات بشر فراهم است، اما این خلاقیت در روح و جان و کالبد، تحت تأثیر قرآن و اسلام قرار میگیرد.
مطلب دیگر این است که مقوله تمدن و یا به تعابیر مختلفی که در فارسی و عربی داریم، خاستگاه لغویاش، مقابل بربریت و زندگی بیابانی و بادیهنشینی است و تمدن نوعی شهرنشینی است که اضلاع متعددی دارد و فرد در یک جامعه بزرگ و دارای پیچیدگیهایی قرار میگیرد و سطح زندگی او از تامین نیازهای نخستین خارج و فراترمیآید. اما تمدن در اصطلاح، یک زندگی پیچیده و متنوع و دارای نظامات حقوقی، سیاسی، هنری و سبکهای متنوع زندگی است. البته تمدن و فرهنگ از مفاهیم محل اختلاف است.
وقتی از تمدن سخن میگوییم و یا حیات تمدنی را مطرح میکنیم، باید چند لایه را تصور کنیم؛ لایه اول تمدن، ظهورات و بروزات خارجی یک تمدن است؛ یعنی گاهی تمدن به سبکهای زندگی گفته میشود و هنر و معماری را شامل میشود. این لایه مبتنی بر یک لایه زیرین است که عبارت از لایه علوم و دانشها و شناختها و قواعد و فنون و ضوابط علمی است. در سطح زیرین و پایینتر و عمیقتر، علوم و دانشها در دایره وسیعش هستند. از این سطح دوم که عبور کنیم، به لایه زیرین و بنیادین تمدن میرسیم که عبارت از تفکر عقلانی و رویکردهای فکری و فلسفی است. اگر تمدن را به معنای جامع بگیریم؛ یعنی یک اندیشه که منتظم و نظاموار و قاعدهمند و پیچیده است و هر سه لایه را در نظر میگیرد. در نهایت این فکر بنیادی که سازگار با منظومههای علمی در لایه دوم شده، در شکل ظاهر میآید و خود را نشان میدهد.
ما وقتی سخن از تمدن اسلامی میکنیم، باید ببینیم در این سه لایه، تمدنساز بودن اندیشه اسلامی و معارف قرآن به چه معنا است. اینها در یک سطح نیست و تفاوتهایی وجود دارد. با طلوع خورشید اسلام، کاروانی شکل گرفت که دولت پدید آورد و بعد کلاندولتی را به وجود آورد. این یک واقعیت خارجی است. اگر به قرآن و منابع دینی مراجعه کنیم، میبینیم که در این سه لایه حضور دارد و اسلام میتواند به عنوان یک دین تمدنی تعریف شود.
در لایه زیرین که جهان و انسان را باید به صورت عقلانی تفسیر شود و یک منظومه فلسفی جامع ارائه شود، در این زمینه، قرآن به توحید اشاره میکند که بسیار استدلالی و عمیق است؛ لذا در این لایه زیرین، توحید را داریم. در باب انسان نیز قرآن به انسان نگاه فلسفی دارد و انسان را از خدا شروع میکند و به خدا بازمیگرداند و در این سطح زیرین، یک عقلانیت جامعی نیز شاهد هستیم. اسلام عقلانیتی را ارائه کرده که با وحی و ابعاد دیگر تضادی ندارد. در این سطح باز هم اندیشه عقلانی اسلام جای تأملات و تفکرات بشر را نگرفته، بلکه او را هدایت میکند و بسیاری از نظامات فلسفی نیز در پرتو همین بنیاد فکری میتواند پیش برود.
در سطح لایه دوم که علوم و دانشها باشد که رهاورد عقل بشر در قلمرو حس و تجربه است، شاهد این هستیم که اسلام نیامده تا جای علوم و دانشهای بشر را پر کند، بلکه ورود اسلام یک ورود هدایتگرانه و مصداقی است؛ یعنی این طور نیست که بگوییم حتی در علوم پایه و پزشکی و … اسلام چیزی ندارد. اسلام در جاهایی هدایتگری و در جاهایی نیز ورود دارد، اما در علوم انسانی مسئله متفاوت است و ورود بیشتری دارد و در جاهایی نیز به عقل بشر وانهاده اما میگوید در شعاع هدایت من حرکت کن. البته که ما بینیاز از اندیشهورزی نیستیم و ما معتقد به راه میانه هستیم و میگوییم در جهتدهی به علوم انسانی و اجتماعی ورود دارد، اما در ورود مصداقی در قواعد و اصول دانش طوری است که گاهی اسلام وارد شده و گاهی هم قواعد را تعریف کرده و بشر جلو میرود.
در لایه دوم، اسلام نظامات دارد که البته محل بحث است که آیا قرآن نظامات دارد یا خیر که ما میگوییم آری و جهتدهیهای کلی دارد و در مواردی نیز ورودهای دقیقی داشته است. اما لایه سوم، لایه سبکهای زندگی و … است که در عمل، ظهور و بروز دارد که اسلام جهتدهیهایی را انجام داده است و خودش را در همه این قلمروها نشان میدهد.
بنابراین، اگر اندیشه دینی و قرآنی را مورد مطالعه قرار دهیم، اسلام، دین و قرآن دین تمدنی است اما با تفسیر سوم؛ یعنی نه جای علوم و دانشها را میگیرد و نه صرفا تعلیقهای محسوب میشود، بلکه بنیادها را حرکت میدهد و بشر را جهتدهی میکندف اما پیشرفتی که منطبق بر آن معنویت و عقلانیت بنیادین است.
*منبع: ایکنا