Today Sunday 2025/04/20
Skip to main content
×

Warning

Assign the component VirtueMart to a menu item

فهرست:

مقدمه

استعمار نو و تعطیل فکر

پاسخ پیش از سوال

حفظ هویت ملی

نیاز به تفکر

ریشه‌های تربیت فکر

پیشینه تفکر حوزه

ایثارگری و تفکر

اخلاق تفکر

تفکر فردی و جمعی

نقش اخلاق در بالندگی اندیشه

طناب تکنولوژی

انگیزش و افول تفکر

 

متن کتاب:


بسم الله الرحمن الرحیم

شاید این اولین جلسه ای باشد که شرکت کنندگان و برنامه ریزان آن چنین موضوعی را مطالبه می کنند. توفیق آنها را از خداوند متعال خواهانم که به آرزویشان برسند؛ چرا که این موضوع یک نکته اصلی بوده که مغفول عنه واقع شده است. در آغاز من اشاراتی می کنم تا وقتی وارد بحث می شوید انگیزه برای همفکری داشته باشید.

استعمار نو و تعطیل فکر
اسم استعار نو زیاد برده شده است، اما این استعمار چه بوده، تعریفش چیست و چه روشی دارد، جای بحث است . استعمار کهنه، استعمار نظامی است، استعمار نو چه استعماری است؟ استعمار یعنی تعطیل فکر. نه به آن معنا که اجازه ندهد شما فکر کنید، بلکه به آن معنا که فرصت ندهد شما فکر کنید. آن هم نه به این صورت که اگر فکر کردید شما را بزند؛ نه، بلکه اجازه ندهد نیازها، شما را به فکر وادارد. می خواهد به مجرد اینکه نیازی پیدا کنید از شما رفع نیاز کند. این یعنی تعطیل فکر.
استعمار می خواهد به جای شما فکر کند، شما را آماده خور خودش قرار بدهد. به جای شما در قضیه فکر کند و محصولات فکرش را به صورت ۳۰۰ کتاب یا ۴۰۰ کتاب در اختیار شما بگذارد و بعد هم هر کسی این مطالب را قبول و باور داشته باشد و به کار ببندد به او لقب کارشناس، توانمند، مدیر، مدبر و فرهیخته بدهد. یک امر ضد ارزشی را ارزش جلوه می دهد.
من مسوول ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر هستم. در بحث امر به معروف و نهی از منکر همه می گویند چطور می شود آن را راه اندازی کرد، اجرای نمود؟
وقتی می خواهیم امر به معروف و نهی از منکر را راهش بیاندازیم، مثل یک ماشینی است که سر بالا می رود؛ شیب تند است، کمر راه ماشین را خاموش می کنیم، ماشین هم به سمت پایین بر می گردد. در امر به معروف هم همین طور است؛ فشار می آوریم، یک حرکتی ایجاد می شود و بعد بر می گردیم به مکان اول.
در جلسه ای به آنها عرض کردم مشکل در امر به معروف و نهی از منکر نیست. شما نمی روید فکر کنید روی این مطلب که چرا قرآن نگفت «یأمرون بالواجب»، گفت: «یأمرون بالمعروف»! بروید  روی این فکر کنید. چرا نگفت «ینهون عن الحرام»، گفت: «ینهون عن المنکر»! عبارت معروف و منکر همین طور سطحی بیان نشده است. اگر چیزی معروف شد خود به خود همه به آن امر می کنند. اگر چیزی منکر شد خود به خود همه از آن نهی می کنند. مگر کسی به مرم می گوید که به این بچه بگو دست به این نزند؟ خودش نمی زند. فقط باید به او بگوییم و برایش جا بیفتد که این بد است، آن وقت دیگر نیازی به نهی کردن نیست.
پس آنچه را که در جامعه به آن نیاز داریم نه امر به معروف است ونهی از منکر. امر هم که می کنیم برای این است که معروفیت و منکریت منکر را جا بیندازیم. اگر اینها جا افتاد حرکت انسان، داعیه انسان برای امر به معروف، حرکت سرازیری است. اگر بخواهد امر به معروف صورت نگیرد علت می خواهد، برای اصل امر، نیاز به انرژی نیست، انرژی در خودش هست؛ چون حرکت سرازیری است. شما می خواهید هنوز واجب، معروف نشده به او امر کنید. این حرکت سربالایی است، تا زور پشت سرتان هست، حرکتی می کنید. وقتی این زور برداشته شد در این صورت می زنید خلاص و عقب نشینی می کنید. یعنی می خواهید قبل از اینکه چیزی را معروف کنید به آن امر کنید، امر می کنید به غیر معروف.
شارع به شما گفته است امر بکنید به معروف. معروف یک حیثیتی هست و واجب یک حیثیت دیگر. ممکن است واجب هنوز معروف نشده باشد. تو باید در این مرحله واجب را معروف کنی،  نه اینکه امر به معروف کنی. می دانید مشکل کجاست؟ مشکل این است که گره معروف شدنِ واجب باید قبل از گره امر به معروف  باز شود. ماه رمضان که زولبیا می خرید و شیرینی فروش یک باندی بر آن می بندد دو گره می زند؛ گره ای در رو و گره ای در زیر. اگر شما آن گره زیری  را قبل از گره رویی باز کنید من یک میلیون به شما می دهم. این کار را نمی توانید انجام دهید! شما باید گره بالا را اول باز کنید تا آن وقت گره دوم باز شود. گره اول شما، واجب را معروف کردن است. اگر واجب معروف شد، امر به آن رایج می شود. اگر حرام منکر بشود، نهی از آن راحت می شود.
این یک فکری می خواهد؛ بیندیشید که چرا شارع نگفت امر به واجب و نگفت نهی از حرام، گفت: امر به معروف و نهی از منکر. یک شی ء «من حّیثُ اَنّه واجب» امر ندارد، «مِن حَیثُ اَنّهُ معروفُ» امر دارد. شارع سنجیده صحبت می کند.
این خیلی کار با برکتی است که انسان به اندیشه احساس نیاز بکند. ما نیاز داریم به اینکه فکر کنیم و رسیدن به این مطلب خودش خیلی مبارک است. این هم حتماً تأکید رهبری بوده است؛ چون هم ایشان تأکید بر نهضت جنبش نرم افزاری و نهضت تولید علم داشتند. اینها همه اش یعنی فکر کردن.

پاسخ پیش از سوال
استعمار نو، استعمار رسیدن به جواب قبل از رسیدن به سوال است. آنها مرتباً کتاب حل المسائل برای شما فرستادند. در دروس ریاضی کسانی که هندسه می خوانند نمره ای که می خواهند به آنها بدهند معولاً ۱۰ نمره می گذارند برای قضیه، ۱۰ نمره هم می گذارند برای مسأله. بچه هایی که حافظه شان خوب است روی ۱۰ نمرۀ قضیه حساب می کنند. ۱۰نمره مساله را می گذارند ببینند چند تای آن را می توانند جواب بدهند. آنهایی که استعدادشان خوب است روی ۱۰نمره مساله حساب می کنند؛ مساله را باید حل کنند.
اجانب مسائل کشورهای استعماری را از حالت مساله به صورت قضیه در می آورند؛ یعنی کاری می کنند که همه نمرۀ قضیه را بگیرند، نه نمرۀ مسأله را. نمرۀ قضیه را بگیرند یعنی اینکه مساله را مثل یک درس، معلم برای اینها اثبات کند و آنها آن را فرا بگیرند و جواب بدهند. از این جهت علم در کشور ما به صورت قضایا است، نه به صورت مسائل. در تمام دانش ها ما همین مصیبت را داریم.
حفظ هویت ملی
من تکه های افتاده از شناسنامه شما ها را به شما نشان می دهم. هر کشوری، مثلاً چین، هم طبّ ملی دارد و هم طبّ بین الملی. در هند، هم طبّ ملی و هم طبّ بین المللی وجود دارد. در کشور شما طبّ ملی وجود ندارد. شما در صد سال قبل طبّ ملی داشتید. دانشگاه را برای انقراض طبّ ملی و انحصار طبّ بین المللی ایجاد کردند. در تمام علوم همین طور است. در مهندسی هم همین طور است. تمام دنیا برای خودشان مهندسی ملی و بین المللی دارند و در تمام رشته ها، هم به بُعد ملی و هم به بعد بین المللی توجه دارند.
واضح تر صحبت کنم: هندی ها برای خودشان لباس دارند، زاپنی ها هم برای خودشان، چینی ها هم برای خودشان. لباس شما چیست؟ اینکه شما می پوشید لباس بین المللی است، نه ملی. این کت و شلوار که شما می پوشید لباس ملّی است، یا لباس بین المللی؟ بازتر صحبت کنم: شما در صد سال قبل واحد هایی به نام مقیاس داشتید؛ در وزن، در طول، در حجم، در مایعات. و همه اینها اسم و اندازه داشتند. الان همه آنها منقرض شده است. حتی شما برای محاسبات خط داشتید؛ خط سیاق، که منقرض شد. در عوض به جای اینها سیستم متریک آمد. سیستم متریک برای مسائل بین دو ملت است. اینها بین المللی است، اما در انگلستان که شما می روید، خودشان، مخترع و پیشاهنگ سیستم متریک هستند، اما برای استفاده در بین ملت ها. وقتی که یک ملتی با یک ملت دیگر معامله می کند از متر استفاده می کنند، اما در داخل انگلستان، سانت معنا ندارد؛ از فوت، یارد و اینچ استفاده می کنند. کیلو در آنجا معنا ندارد، از پوند و اونس استفاده می کنند. لیتر معنا ندارد، به جای آن از گالن استفاده می نمایند. چرا؟ چون جزو هویت است، جزو شناسنامه است.
شما ببینید در تمام دنیا ماشین ها فرمانشان دست چپ است (جای راننده) شاگر راننده دست راست است، در انگلستان فرمان ها دست راست است و حرکت در خیابان ها هم همین طور است. انگلستان فکر کرده و به این نتیجه رسیده است؛ نه اینکه دُگم است. چون خودش برنامه استعمار نو را پایه گذاری کرده، خطراتش را می داند. فواید اینکه این ماشین فرمانش دست راست باشد به خاطر این است که به همه دنیا بگوید که این معرف ماست، شناسنامه ماست، همدیگر را گم نمی کنیم، خودمان را شناسایی می کنیم. یک ساعت را برای خودش به عنوان شناسنامه حفظ می کند: (Beeg Ben). این صدایش را می گوید مثل صدای ضربان قلب است. هر کسی هر جا صدای تِک تِک آن را می شنود، صدای قلبش را می شنود. اینها فکر کردند.
مصیبت ما این بوده که استعمارگر ما به فکر بوده است. خدا را شکر که از دست انگلیسی ها نجات یافتیم و گرفتار آمریکایی ها شدیم. از وقتی که اینها آمدند و با اشتباهات خودشان جانشین آنها شدند، فکرها راه افتادند و گرنه آنها نمی گذاشتند بفهمیم که ما در حال استعماریم. خشونت آمریکایی ها نعمتی بود برای ما، عکس العملش را هم می بینید. ۲۲ بهمن عکس العمل روش استعماری آمریکایی ها بوده است. کشور را از انگلیسی ها تحویل گرفتند و به نظامی گری تبدیلش کردند. استعمار را، نظامی اش کردند، جوابشان را هم خودشان گرفتند.
نیاز به تفکر
من در درون مسئولین، بزرگ و کوچک، هیچ کدام را ندیدم مثل رهبری (مدظله العالی) متوجه به این نکته دقیق باشند. این هم عنایت الهی است. نه اینکه ایشان بعد از رهبر شدن این جوری شده باشند، اصولاً استیل و روش ایشان در زمان طلبگی هم همین بود که زیاد روی کارها فکر می کردند.
من این پایه ها را برای این صحبت کردم که با موضوع این بحث با علاقه برخورد کنید. موضوع بحثِ امروز حیات شماست. می بینید تا کی تأثیرات خودش را دارد.
بسیجی بودن تأثیر خودش را دارد، ایثارگر بودن قدرت خودش را دارد. اما بسیجی بودن، پاک بودن، ایثارگر بودن مستغنی از متفکر بودن نیست. آنها می توانند همین ایثارگر را تبدیل کنند به وسیله ای که برایش اندیشه سازی کنند، برایش تصمیم سازی کنند، فکر خودش را تعطیل کنند. عاتدش بدهند به اینکه تغذیه کند، تقلید کند. عادتش بدهند به اینکه متعصب باشد. و از این ایثارگر، طالبان درست می کنند، از این ایثارگر مجاهدینِ خلق و گروه القاعده درست می کنند.
این تنها مربوط به حالا نیست، در زمان حضرت امام علی علیه السلام، از ایثارگرهای او خوارج به وجود آمدند. خوارج، ایثارگران جبهه علی علیه السلام بودند، نه قدرت طلبان زمان آن حضرت. خود حضرت بین اهل شام و خوارج تفکیک می کند. وقتی می خواهد بفرماید که خوارج با اهل شام فرق می کنند این جوری می گوید:« لَیسَ مَن طَلَبَ الحَقَّ فَاَخطَأَ کَمَن طَلَبَ الباطِلَ فَاَدرَکَهُ». می گوید: خوارج «طَلَبَ الحق» هستند که خطا کردند، پیروان معاویه و همراهان او «طَلَب الباطِلَ فَاَدرَ کَهُ» هستند.
انسان های فریب خورده، «طَلَبَ الحَق فَاَخطَأَ» هستند. انسان هایی که برای رسیدن به قدرت از روی عمد و علم راهی را می روند «طَلَب الباطِلَ فَادرَکَهُ» هستند.
هیچ مطلبی در قرآن نیست که خط آن را در سورۀ حمد نداده باشند. به همین جهت سورۀ حمد جمع کل قرآن است. و هم چنین هیچ مطلبی در سورۀ حمد نیست که در «بسم الله الرحمن الرحیم» نیامده باشد؛ به خاطر اینکه خط اصلی سورۀ حمد در «بسم الله الرحمن الرحیم» است. «بسم الله الرحمن الرحیم» چه می گوید؟ یعنی حرکت از رحمان به رحیم، تمام دین برای نحوۀ این مسافرت است، نه تنها قرآن در «بسم الله الرحمن الرحیم» است، تورات هم همین طور است؛ چون همه اش برای حرکت از «الرحمن» به «الرحیم» است؛ این تعارف و مبالغه نبوده، بلکه حقیقت بوده است.
در حمد سه قسمت وجود دارد: ابتدا می گوید: «اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیمَ صِِراطَ الَُّذِینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ.» آوردن «صِراطَ الَّذِینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» در کنار«اِهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» یک حرف دقیقی است .می دانید چه می گوید ؟«المستقیم» یک قاعده کلی است .«کس نگوید که دوغ من ترش است ». همه می گویند :صراط ما مستقیم است .به ملا نصرالدین گفتند :وسط کره زمین کجاست؟ گفت: همین جا که میخ طویله الاغ من کوبیده شده است، می گویی نه برو گز کن! هر کسی می گوید: همین اینجاست. شما به یک جماعتی می گویید: کندرو ،تندرو و میانه رو. می دانید چه جواب می دهد؛ از اول صف ده کیلومتری بگیر تا آخر آن، به شما می گوید: تندرو اینها هستند که زودتر از من دارند می روند، کندرو آنهایی هستند که به من نرسیدند و میانه رو هم بنده هستم. هر کسی راه خودش را میانه روی می داند و جلوتر از خود را تندروی می داند و آنها هم که به او نرسیده اند و پشت سرش واقع شده اند را کند روی می داند.
خدا در سوره حمد به «اِهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقیِمَ» اکتفا نکرد و تعریفش کرد و گفت: «صِرَاطَ الَّذِینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ». قرآن شرح حمد است. در جایی دیگر «الَّذِینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» را تعریف می کند و می گوید: «اُولئِکَ مَعَ الَّذینَ اَنْعَمَ الله عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبیّینَ وَ الصّدّیقینَ وَ الشُّهداءِ وَ الصّالِحین». از حالت کلی درش می آورد. بعد دو دسته دیگر را ذکر می کند.«مَنْ طَلَبَ الباطِلَ فَاَدْرَکَهُ» مغضوب علیهم هستند. «مَنْ طَلَبَ الحَقَّ فَاَخْطَاَ» ضالین هستند. ضالینِ در سوره حمد غیر از ضالین در جاهای دیگر قرآن است. ضالین در جاهای دیگر قرآن در مقابل « الَّذِینَ اَنْعَمْتَ» است. ضالین در سوره حمد در مقابل «اَلْمَغْضوبَ عَلَیْهِمْ» است. وقتی ضال در مقابل هدایت می آید انواع مختلف گمراهی را شامل می‌شود؛ یعنی هم جای «طَلَبَ الحَقَّ فَاَخْطَاَ» را می‌گیرد و هم«مَنْ طَلَبَ الباطِلَ فَاَدْرَکَهُ» را می گیرد. اما وقتی در مقابل او قرار می‌گیرد محدود می‌شود.
مشکل ضالین چیست؟ مشکل ضالین فکر نکردن است، نه ایثارگر نبودن. بسیجی اگر تفکرش را از او برداری، به راحتی می‌شود با همین ایثارگری به گروهک تبدیلش کنی. چرا؟ چون اگر به او القا کنی که این نظام ضد بشری شده است، با این نظام می جنگد. یعنی اگر به او تلقین بکنی و او تلقین‌پذیر باشد از راه به در می‌شود.

ریشه های تربیت تفکر
اینکه ما یک مقداری کم فکر می کنیم و این شده سنت ما، ریشه در تربیت ما دارد؛ همان تربیتِ ابتدای بچگی. بیگانگان در ابتدای بچگی یک مایه هایی می گذارند. دیده اید که بچه های هشت، نُه ماهه یا یک ساله وقتی می نیشنند سر سفره، وقتی یک لیوان آب به دستشان می آید چه کارش می کنند؟ یک لیوان آب را می گیرند و با آن بازی می کنند و ریخت و پاش می کنند. برخورد با بچه ای که به سمت لیوان آب می آید در فرهنگ های مختلف متفاوت است. آنهایی که طبقات پایین یا طبقات کمرنگ جامعه هستند، روی دست بچه با سوزن یا چیزی فشار می دهند و تنبیه اش می کنند. آنهایی که یک خورده از اینها پیشرفته ترند، نگاه تندی می کنند. آنهایی که یک خورده با سوادترند و اهل تربیت هستند، لیوان را از جلوی بچه بر می دارند، یا بچه را از جلوی لیوان بر می دارند. شما اگر راه دیگری دارید بگویید! به نظر شما می شود کار دیگری کرد؟ اگر رهایش بکنی لیوان آب را یا روی قالی می ریزد، یا روی خودش می ریزد و خسارت به بار می آورد.
عروس من اتریشی است. بچه اش امین حدوداً یک ساله بود. یک لیوان روی سفره بود که آب درونش بود. امین آمد بردارد، عروس ما وقتی دید امین به لیوان نزدیک شد نه لیوان را برداشت و نه بچه را و هیچ تذکر هم به او نداد و چیزی نگفت، بلکه یک لیوان خالی گذاشت بغل دستش. امین هم از این لیوان ریخت درون آن یکی و از آن یکی ریخت درون دیگری. زمین را کثیف نکرد و بچه هم آب بازی خود را انجام داد.
این فکر کردن است. اما وقتی بچه را برش می داری معنای آن این است که قد تو به این نمی رسد. تو کوچکتر از این هستی، تو توانایی نداری و هزار القا و تحقیر در متن انجام این کار نسبت به طرف مقابل وارد می شود. بعد این بچه که بزرگ شد استعمار پذیر می شود اما دیگری که بزرگ شد، اگر بد ذات بود استعمارگر می شود و اگر روی دندۀ عقل راه برود و خوش ذات باشد بت شکن می شود. ببینید عقل و نقل جایگاه خودش را دارد. آدمی که جهت نور و عقل را انتخاب کرد، این جور که تربیت شود بت شکن می شود، اما آدمی که ریاست طلب است بت تراش می شود. «تِلکَ الدّارُ الاخِرَهُ نَجعَلُها لِلَّذینَ لایُریدونَ عُلوّاَ فِی الاَرضِ وَلا فَسادً». کسی که به دنبال علو وفساد می رود اگر این جوری هم تربیت بشود بت تراش و استعمار گر قهاری می شود.
در «بیریتیشن نیوزین» نگاه می گردم، بچه های خردسالی را آورده بودند به موزه و مداد و کاغذ به آنها دادند، تازه می توانستند چیزی بنویسند. اینها می دیدند و بعد می گفتند بنویسید، کاغذ آورده بودند و هیچ چیزی هم نباید کسی به اینها یاد بدهد. می باید خودشان استنباط می کردند.
آنها که ارزش فکر را می دانستند روش های تعطیل فکر را از طریق دانشگاهایی که خودشان به وجود آوردند در کشور ما به کار گرفتند و روش تدریسی که خودشان در دانشگاه ها پیاده کردند را عمل کردند. روش تدریس آنها قضیه حل کردن بود نه نوآوری. بیشترین نمره را به حافظه دادند و بیشترین بودجه و اعتبار را برای تقلید گذاشتند. اما خدا  با ما بود و نجاتمان داد. تنها را نجات شما هم حوزه بود.
پیشینه تفکر حوزه
حوزه روش تدریسش با دانشگاه کاملاً متفاوت بود. چرا؟ چون در دانشگاه دانشجو آنچه را که استاد گفت اگر بگوید هنر و کمال است، اما در حوزه بر خلاف این است. نقل می کردند که یکی از شاگرها یک بحثی را نزد امام آورده و خیلی قشنگ تقریر نموده بود. این تقریر را به استادش، امام داد. استادش نگاه کرد و دید هیچ کدام از حرف های استاد را نقض نکرده، بلکه بحث او را عیناً به او برگردانده است و لذا به او جواب نداد. تا اینکه شاگرد اصرار کرد، وقتی که خیلی اصرار کرد استاد گفت: اگر سر تا سر اینهایی را که برای من نوشتید به جای آن فحش به من می نوشتی بهتر از این بود. کدام حرف من را تو توانستی نقض کنی و بشکنی!
در حوزه، شکستن و نقض کردن حرف استاد ارزش دارد. در حوزه اصلاً مدرک مطرح نبود. یک بی مدرک می آمد و از صفر شروع می کرد، شاگردش مدرکش بود، عملش مدرکش بود. چرا فکر تعطیل شده است؟ به  خاطر مدرک گرایی، درس برای مدرک و مدرک برای پول و پول برای تأمین زندگی، نقش علم و تحصیل واسطه ای شد تا در مرداب زندگی دفن شویم. این جوری نمی شود. حوزه روش تحصیلش مذاکرده بود و بزرگ ترین عالمشان شیخ طوسی بود. اجماعات بعد از شیخ را بی اعتبار کردند چون علمای بعد از شیخ طوسی نتوانستند فکر بکنند. به خودشان جرأت فکر ندادند. همه متفق بودند به درستی نظر شیخ . ابن ادریس آمد این را شکست. اجماعات بعد از شیخ اعتبار نداشت. از بعد از زمان ابن ادریس اگر اجماعی کنند مستقل هستند و این ریشه این بود.
ایثارگری و تفکر
ایثارتان مشروط است به تفکر. ایثار مستغنی از تفکر نیست، بلکه ایثارگر اگر اهل تفکر نباشد از ریاست طلبی خطرش بیشتر است. چون ایثار قدرت است، وقتی جهت عوض می شود خطرش بیشتر است. ریاست طلب خودش را به خطر نمی اندازد، اما ایثارگر می اندازد.
آن جایی که دیگران می بینند ضرر می کنند، می روند کنار. ایثارگر می ایستد تا هر چه دارد از دست بدهد، اما در چه راهی؟ در راه کشتن آقای حکیم یا صدها نفر دیگر. این هایی که عملیات انتحاری می کنند همین ایده را دارند و آن، همه اش ریشه در عدم تفکر دارد. تعطیل فکر و اندیشه است و می شود گفت که اندیشه وارداتی است. تصمیم های ساخته شده به وسیله دشمن از راه عادت، تلقین و القاست. پس مغرور به روحیه بسیجی نباید بود. بیایید این روحیه بسیجی را در موقع فکر کردن هم حفظ نمایید، بسیجی فکر کنید. یعنی انسان وقتی دید اشتباه می کند برگردد.
اخلاق تفکر
یک متنی را در رابطه با قانون دادگاهای ویژه روحانیت نوشته بودند. آیت الله یزدی رئیس قوۀ قضاییه وقت بود، جناب آقای ری شهری رئیس دادگاهای ویژه بود. ایشان قوانین دادگاه ویژه روحانیت را نوشتند و آوردند نزد حضرت آقا جهت تأیید و امضاء گرفتند. آقای یزدی نظرش این بود که دادگاه ویژه هم جزء قوۀ قضاییه است و باید ما بر آن نظارت داشته باشیم و از این جهت با چشم ایراد به موضوع نگاه کرد و به واژۀ قانون ایراد گرفت. آقای ری شهری در جواب گفت: رهبری تصویب نموده اند. آقای یزدی در جواب گفت:  در قانون اساسی نوشته شده که قانون را فقط مجلس شورای اسلامی باید تصویب کند و این مطلب را به آقا دادند. ایشان گفت: امام راحل (ره) می فرمودند: اینکه می گویند مرد حرفش یکی است غلط است، مرد حرفش دوتاست؛ وقتی دید اشتباه است حرفش را عوض می کند. حالا درست است که من نوشتم، اما بروید و تعبیرش را عوض کنید؛ کلمه قانون را بردارید.
این روحیه بسیجی است که وقتی انسان دید این طرف درست می گوید بپذیرد. اخلاق فکر کردن خیلی طرف مهم است. مدت ها انسان با مطلبی مخالف است، با روشی مخالف است، اما فکر می کند، یکدفعه به ذهنش می آید که این راه درست نیست، اما می ترسد که دیگران بیایند و به او بگویند تو تا حالا می گفتی که این راه درست است، حالا می آیی می گویی این راه نادرست است. نباید از این واهمه ای داشت. گاهی محاسبات در ذهن انسان به هم می خورد.

تفکر فردی و جمعی
فکر کردن گاهی انفرادی است گاهی جمعی. کسی که می خواهد بیاید با جماعتی کار کند، این فکر کردن می تواند به صورت تیم فوتبال باشد، یا می تواند به صورت ورزش کشتی باشد. فرقش چیست؟ بعضی ها خودشان فکر می کنند و این فکر شخصی و فکر فردی می شود. ممکن است که متفکر برجسته ای هم باشد. ایشان می شود مثل تختی، یا مثل توفیق، فهرمان کشتی کشور ما که قهرمان جهانی هم می شود. فکر هم اگر این طور باشد و ما یک شخصیت های صاحب فکری داشته باشیم از دیگران جلوتریم و در عالم ورزش کشتی می توانیم رتبه اول را بیاوریم. اما در فوتبال، آن موقع شاید در رتبه صدم، هشتادم، هفتادم یا کمتر و بیشتر بودیم، الان که خیلی هنر کردیم حدوداَ در رتبه چهلم هستیم. شما ببینید ما در بسیاری از ورزشهای فردی زمینه اول شدن داریم و این راهی است که خیلی زود می شود به آن رسید. فکر هم همین طور است. نوابغمان در فکرهای انفرادی نابغه هستند، اگر این فکر تبدیل شود به فکر جمعی ارزشش خیلی بیشتر می شود.
چرا مردم به کشتی این نگاه را نمی کنند که به فوتبال می کنند؟ مگر ورزش کشتی از ورزش فوتبال  بی ارزش تر است. چرا زیبایی فوتبال بیشتر از زیبایی کشتی است؟ چون زیبایی حرکت جمعی را دارد. حرکت جمعی، ادب جمعی می خواهد، قانون جمعی می خواهد، مقررات پذیری می خواهد، قانون جمعی می خواهد. کسی که در فوتبال می خواهند مثل کشتی عمل کنند هر وقت یک پاس خوبی رسید که نزدیک دروازه است می خواهد فوری بزند توی گل تا او را بغل کنند، اما آن کسی که مثل فوتبال می اندیشد پاس را رد می کند روی پای کسی که در موقعیت ضریب گل شدن بیشتری قرار دارد و شانسش برای گل زدن بیشتر است.

نقش اخلاق در بالندگی اندیشه
آیت الله العظمی بروجردی سال ها روی طبقات رجال به عنوان یک اندیشه اصیل فکر کرد که افرادی می آیند و دربارۀ این آقا می گویند مطالب ایشان موثق نیست. یا اینکه این روایت معتبر است یا نه، بدون اینکه طبقه او را در نظر بگیرند و از روی طبقه بفهمند که این روایت مقطوعه است یا مرفوعه. آمد گفت: این طبقه حدیث و طبقه رجال حدیث، اینها با هم هم طبقه هستند. بعد طبقه اول، دوم، سوم، چهارم و پنجم، و طبقات را بیان کرده اند. کتابش می خواست چاپ بشود و مدت ها هم روی آن کار کردند، ویرایش و همه چیز انجام شد. کتاب «ثقات و رواه» اردبیلی را دیدند. ایشان گفت: به جای کتاب من کتاب رجال اردبیلی را چاپ کنید؛ چون ایشان هم طبقات را برسی کرده است و از اسم، شهرت و عنوان خود گذشتند. این اخلاق است. این همان کاری است که فوتبالیست معمولی هم انجام می دهد، به جای اینکه خودش بزند توی گل، روی پای او می دهد. این پیروزی ها ریشه در اخلاق دارد و شکست ها هم ریشه در اخلاق دارد. علت اینکه جماعتی برای آوردن یک اندیشه شکست می خورند. اخلاقشان هست، علت پیروزی هم اخلاق است. شما نگاه بکنید! مسأله ای درکشور ما پیش آمد، عراق به کویت حمله کرد، آمریکا به عراق اعلام جنگ داد. این مسأله را چطور حل کنیم. عربستان این اندیشه را از این طریق حل کرد که دفاع می کنیم از کویت، دفاع هم کرد، عراق نیز عربستان را تهدید کرد. عربستان باید این مسأله دوم را نیز حل کند که تهدید عراق را چطوری حل کنیم. استمداد کرد از آمریکا.
این فشار ها همه به خاطر استمداد است. جنگ تحمیلی برای استمداد بود که مدد از شرق یا غرب بخواهیم. اگر خواسته بودیم، استحاله شده بودیم. دیگر این نبودیم که الان هستیم. مسأله را امام به این شکل حل نکرد. عربستان به وسیله استمداد حل کرد. آمریکایی ها آمدند داخل عربستان. یک قدم به اسرائیل نزدیک تر شدند. ایران می خواست در این مسأله وارد بشود. آنهایی که می گفتند صدام توبه کرد و مثل خالدبن ولید شده، از آن استفاده کنیم و الان از آمریکا انتقاد کنیم. این هم یک نوع اندیشه بود.
بعد از رحلت امام بود. آن موقع اندیشه مشترک همین رهبری فعلی و آقای هاشمی کارساز شد. فکر کردند، نتیجه اش را ببینید چه شد. بعداً گفتند: در جریان حمله آمریکا به عراق و حمله عراق به کویت، جمهوری اسلامی سود برد. این نتیجه اندیشه بود که فکر کردند، خوب چرا آن ها این فکر را نکردند، برای اینکه اخلاقش را نداشتند. فکر صحیح محصول اخلاق صحیح است. فکر سازنده محصول اخلاق سازنده است. شما وقتی توکل داشته باشید، خدا کمکتان می کند و مأیوس نمی شوید. با اشکالات جزئی قضیه را تمام شده نمی دانید عوارض جنبی اش را در نظر می گیری و دنبال یک بارقه دیگر هستی.
یکی از فرماندهان می گفت که موقع عملیات خیبر بود و در اتاق جنگ، بعضی سیگار می کشیدند و قدم می زدند و فکر می کردند، امّا آقای صیاد شیرازی دو رکعت نماز می خواند و فکر می کرد، به جای سیگار کشیدن و قدم زدن. این مزیت است. بعضی ها عادت می کنند که با سیگار بتوانند مسأله را حل کنند، من عرض می کنم این طور نیست که سیگار بی اثر باشد، چون تخدیر می کند. سرو صداها را ساکت می کند و از بین می برد تا این بتواند فکر کند. سیگار او را از سرو صداها نجات می دهد، اما بعد از این عادت می کند که بدون این نتواند سرو صداها را بخوابانند. این می شود مشکلی که سعدی گفت:
شنیدم گوسفندی را بزرگی
رهانید از دهان و چنگ گرگی
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت، گرگم تو بودی
سیگار می شود بزرگ، انسان می شود گوسفند و خیال فکر و اضطراب می شود گرگ. این اخلاق آثار منفی می گذارد. خیلی از بزرگان هم مبتلا به این بودند.
این طور نبود که فقط انسان ها اشتباهی به این راه بروند. من می گویم سیگار را شما با فکر نکردن قیاس کنید. سیگار شده بود معروف، فکر نکردن هم شده بود معروف. آنها که توانستند سیگار را معروف کنند تعطیل فکر را هم معروف کردند.

طناب تکنولوژی
ما اگر فکر نکنیم مدرنیزم برای ما چه خواهد کرد؟ تکنولوژی برای ما چه می کند؟ تکنولوژی طنابی است که از بالای چاه به درون چاه فرستاده اند تا آدم بی وسیله، متوسل به وسیله بشود و از چاه تاریک ناتوانی، به بیرون از چاهِ توانایی منتقل بشود. دویست سال قبل اگر شما می خواستید نامه ای به کسی که در شهری است بنویسید تا بخواهد برگردد، چند ماه طول می کشید. خبری می خواستید بگیرید یا یک حج می خواستید بروید یک سال طول می کشید. تکنولوژی ما را از خرج یک سال، به خرج سه ساعت و از زمان چند ماه برای یک پیام، به چند لحظه رسانید.
این قدرت این طناب است، می تواند ما را از این عمق بالا بکشد. این قدرت تکنولوژی است، قدرت مدرنیزم است. اما اگر فکر را در ما تعطیل کرد و ما هر چه لازم داشتیم در کتاب ها بود آنها به جای ما اندیشیده بودند و این ابراز و وسایل را ساخته بودند و ما همه اش خریدیم و مصرف کردیم، با این کار ما این  طناب را به کار برده ایم  و ما را هم از چاه بیرون آورده است و ما یک کشور با درآمد می شویم، اما به این خِفت. یا حلقه ای که بنا بود به کمر ببندیم، وقتی فکر را تعطیل کردیم و به گلو بستیم و با آن طناب عملاً جنازۀ ما بیرون آمد، اگر چه از نظر اقتصادی، تکنولوژی و نظامی پیشرفته باشیم، خیلی کشورها هستند که پیشرفت نظامی و تکنولوژی و اقتصادی دارند، اما مهره هستند و در دست دیگران.
انگیزش و افول تفکر
چگونه عمل کنیم که این فکر فعال بشود؟ جایزه بدهیم به کسی که این فکر من را نقض کرد. من به ذهنم این می آید و این راه حل من است. هر کس توانست آن را نقض بکند و اشکال بر آن گرفت به او جایزه بدهیم. جایزه بدهیم به رد کنندگان نظر ما، در صورتی که بتوانند ثابت کنند که نظر ما اشکال دارد. اگر جلسه ای می گیرید و دور هم هستید و می خواهید فکر کنید، به کسی که اشکال کارتان را روشن کند جایزه بدهید. نگوییم دشمن ماست، نگوییم غرض دارد! این یک مشکل اخلاقی است. به این آیه توجه کنید: «إِنَّ الَّذِِینَ تَوَلَّوا مِنکُم یَومَ التَقَی الجَمعَانِ إِنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّیطَانُ بِبَعضِ مَا کَسَبُوا». یک کاری می کند انسان که فکرش را می توانند تعطیل کنند. خودمان را برویم پیدا کنیم وگرنه آنها تعطیل می کنند. شما می گویید استعمارگر لاشخور است. من هم می گویم لاشخور است. گناه کسی که لاشخور است بیشتر است یا گناه آن کسی که لاشه شده؟ خدا فردا او را عقوبت می کند بر لاشخوری یا ما را عقوبت می کند بر لاشه شدن؟ چرا تو لاشه شدی که تو را بخورند؟ چرا گذاشتی فکر تو را تعطیل کنند؟ چه چیزی باعث شده است که کارهای دیگران را بر فکر کردن ترجیح بدهی؟ راحت طلبی، زود به نتیجه رسیدن، زود جواب دادن، پاسخ فوری خواستن، یعنی چه؟ این زمان می خواهد، فرصت فکر کردن می خواهد. من الان آمدم، این را هم آوردم، وقت هم ندارم، بلند شو و زود جواب بده، خوب، جواب اینکه شما می خواهید آماده خوری کنی می شود تعطیل فکر. «بعض ما اکتسبو» راحت طلبی است، زحمت به خود ندادن است و در حقیقت نفهمیدن است. آدم یک اعتراف می کند که نفهمیده است و می رود تا بفهمد، نه اینکه اصرار داشته باشد که من می فهمم، پس آنچه این غربی ها گفته اند درست است. نه، جزء اخلاق فکر کردن این است که انسان بگوید ناقص مالِ خودمان به دلیل اینکه مال خودمان است اگر ناقص است بنشینیم و تکمیلش بکنیم.

پرسش ها و پاسخ ها
راه های تقویت فکر
سووال اول: راه های تقویت فکر چگونه است؟

شما چگونه بدنتان را تقویت می کنید؟ ورزشکار چطور خودش را تقویت می‌کند؟ مایه ای از انرژی دارید به کار می برید. این سرمایه ای است که اگر به جریان افتاد سود دارد، ارزش افزوده دارد. ارزش افزوده اش به آن اضافه می شود، فردا نیرومند تر می شوید. وقتی انسان نیرویش را به کار ببرد، ورزیده می شود. همان طوری که ورزشکار با ورزش ورزیده می شود و نیرویش هم اضافه می شود فکر را هم باید به کار انداخت و از آن استفاده کرد. اگر چیزی را که دیگری گفته است می بینید حرف خوبی است، ببینید می توانید بر آن نقض وارد کنید، یا می توانید یک اشکالی بر آن بگیرید. اگر بنای شما این باشد که وقتی حرفی را که می شنوید سریعاً قبولش کنید این شما را رشد نمی دهد. مگر پیغمبر است که حرفش درست باشد! انسان است، جایزالخطاست. من باید ببینم آیا به حرف سعدی می توانم ایراد بگیرم. ایراد خام گرفتن غلط است و این هم که انسان خود کم بینی کند و به خودش اجازه ندهد که فکر کند غلط است. شما سعی کنید این طور نباشید. توکل کنید بر خدا، بگویید آنچه را خدا به او داده است به من هم می دهد. فکر کنید، اما مغرور نباشید. غرور بی فکری است، ترس هم بی فکری است. اعتدال این است که اگر کسی کار ارزنده ای کرد، من هم بتوانم بر ارزش او اضافه کنم، آن را بتراشم و بیشتر بشود.

سئوال دوم: چه کارهایی باید انجام بدهیم که توان فکر کردن را در خود افزایش دهیم؟

فکر نکنیم مسائل همه حل شده است و مسائل تنها یک را حل دارد. راه حل های دیگری هم وجود دارد. امام راحل (ره) گاهی به آقای بازرگان ایراد می گرفتند و حق هم با امام بود، اما اگر از کسی در یک مسأله ای ایراد گرفته می شود، معنای آن این نیست که او مجسمه ایراد است و هر کاری که می کند غلط است. ایشان استاد دانشکدۀ فنی در دانشگاه تهران بود. رشته او هم رشته ماشین های حرارتی، ترمودینامیک ،بود. معمولاً روش اساتید این است که مسأله را می آورند، راه حل آن را هم ذکر می کنند.
ایشان راه حل آن را از شاگردان خود می خواست. بعد هم همه راه های موجود را بیان می کرد. اول راه ها را نمی گفت که فکرها تعطیل شود. اول اشکال ها را می گفت تا فرصت پیدا کنند و فکر کنند.
مرحوم آیت الله العظمی بروجردی معروف بود که ورودش خوب بود، اما خروجش خوب نبود. به او می گفتند: آقا فتوایی که برای ما نتیجه گرفتی ما قانع نشدیم. عصبانی شد که مگر اینها مقلد من هستند. من به این راه رسیدم، آنها هم مجتهد هستند تلاش کنند و خودشان کار کنند و به راهی برسند. آیت الله ملک حسینی و آقای عبدالمجید رشیدپور، در مکتب اسلام هم سابقه دارند، هر دو هم در حیات هستند. یک روز سر سفره ناهاری بودیم، این دو با هم صحبت می کردند. یکی می گفت: یادت هست امام در مسجد محمدی تدریس می کرد، ایشان قبل از مسجد سلماسی در مسجد محمدی تدریس می کرد و عدۀ شاگردانش هم از ۲۰ تا ۳۰ نفر بیشتر نبود، گفت: امام گفت: اینها را می بینی، همه آن ها مجتهدند، اما تنبل هستند! اینها به توضیح المسائل عمل می کنند. برو فکر کن و به فتوای خودت عمل کن. توضیح المسائل فتوای آقای بروجردی است. می گفت: ریشه تعطیل فکر تنبلی است، آماده خوری است. امام به مجتهدین درس خود گـفت: شما ها تنبلید، اینها هم گفتند راست می گوید. ما عمل به توضیح المسائل می کردیم و امام (ره) گفتند: تنبلید. شما که مجتهدید بروید فتوای خود را عمل کنید.

سؤال سوم :مهم‌ترین زمان ها و مکان ها برای فکر کردن چه موقعی است؟

بین الطلوعین ؛نماز صبح را اول اذان بخوانید و تا موقع آفتاب نخوابید. خواب بین الطلوعین شیرین ترین خواب هاست. تهران هم من خبر دارم که خواب صبح آنها جزء ضرورت هایشان است. نماز نیامده برای اینکه بخوانید و بخوابید.
مامون آدم بد و بدجنسی است، اما متفکر است .علی(ع) درباره بنی عباس گفته است :«ثامِنُهم اَعْلَمهم ؛هشتمین آنها عالمترین آنهاست»؛ یعنی همین مأمون. به امام رضا(ع) نامه نوشته و استفتاء و سؤال کرده است که چرا نمازها برای پنج وقت داده شده است و چرا این پنج وقت؟ امام رضا(ع) جواب داد: نماز صبح برای شروع کار روزانه است و نماز ظهر برای خاتمه کار نیمروز اول. نماز عصر برای شروع کار نیمروز دوم و نماز مغرب برای خاتمه کار نیمروز دوم است  و نماز عشاء برای خاتمه کار شبانه روزی است. می فرماید: یکی شروع است و یکی خاتمه است تا کارها با یاد خدا شروع بشود و با یاد خدا ختم بشود.
اما چرا در این وقت ها؟ فرمود: اولِ وقت نماز صبح طلوع فجر است؛ هر کسی می تواند نگاه کند و سپیده را ببیند. نماز ظهر هم به همین نحو. فرمود: علت آن این است که وقت ها کاملاً مشخص است. پس نماز صبح به عنوان شروع کار است، نه یک فریضه ای که بعد از آن بگیریم بخوابیم. کار را باید با آن شروع کرد. این شاقول شماست، می گذارید و پایش کار می کنید. کار به موازات این شاقول صورت می گیرد. در نماز ظهر هم کارکرد ها را شاقول گذاری می کنی تا ببینی کجایش ایراد دارد. ببینید آیا کار صبح تا ظهر شما با نماز هم خوانی دارد یا نه. پس نماز صبح برای این است که کارها به موازات نماز و هماهنگ با آن انجام گیرد و نماز ظهر برای تایید این هماهنگی است. باز دوباره یاد خداست و هماهنگی کارها با نماز. بنابراین بهترین وقت ها بین الطلوعین است، که روزی را در آن وقت قسمت می کنند.
حال که پیش آمد این مطلب را هم بگویم: در سال ما چهار فصل داریم: بهار ،تابستان ،پاییز و زمستان. بهترین فصل رویش و درخشش بهار است. انواع گل ها، انواع میوه ها در این فصل است. حتی میوه هایی هم که در تابستان رشد پیدا می‌کنند ولادتش در بهار است.این چهار فصل سال است. یک چهار فصلی هم برای عمر داریم؛ طفولیت، نوجوانی، جوانی و کهولت. کهولت زمستان عمر است و قبل از کهولت هم کمال است. یک چهار فصل هم داریم برای شبانه روز، از اول طلوع فجر تا قبل از ظهر بهار است، پیش از ظهر تا ساعاتی از بعد از ظهر تابستان است؛  از آن موقع تا مقداری از شب پاییز است و از آن طرف تا آخر شب زمستان است. همانطوری که بهار بهترین است،این اول روز هم بهترین است.
ارزش گذاری روی اندیشه
سؤال چهارم :همواره گفته می شود که فکر کردن خوب است ،اما گفته نمی شود چگونه باید فکر کرد و راه های فکر کردن چیست ؟

همشیره ام به دخترش گفت: بچه در گهواره گریه می کند، با او حرف بزن تا بخوابد. بعد پرسید: به او چه گفتی؟ گفت :به او گفتم: حرف ،حرف ،حرف…،گفته بود با او حرف بزن،او هم حرف را تکرار کرده بود. بعضی ها فکر می کنند روش کارها از بدیهیات است.از این جهت گمان می کنند در رابطه با آن نباید صحبت کنند. شیوه فکر کردن از بدیهیات نیست. بنابراین باید درباره آن هم فکر کرد. باید فکر کنند تا ببینند چگونه باید فکر کنند و چه اخلاقی برای آن در نظر بگیرند.
آقای عبدالسلام از مسلمان هایی بود که جایزه نوبل گرفت. ظاهراً پاکستانی بود.آمد ایران و آمد شیراز. جلسه ای با او داشتیم. او می گفت ،کشورهای اسلامی باید بیایند و اعتبارت تحقیقاتی شان را از نیم در هزارم به چهار پنج درصد برسانند. یعنی ما باید اعتبار را بدهیم به اندیشه، ارزش گذاری کنیم به اندیشه. طرح خوب را بخریم، پول خوب را بدهیم به کسی که فکر خوب می کند و راه حل خوب می دهد.
ما عموماً به حجم حقوق می دهیم، نه به وزن؛ در حالی که ارزش در وزن است ،نه در حجم. از جمله حقوق شما؛ حقوق شما کارمزدی است یا روزمزدی است؟ حقوق را ماهانه می گیری. همین یعنی تعطیل فکر. یعنی حقوق می دهند به حجم وقت شما، و حقوق به وزن وقت شما نمی دهند. اگر حقوق را کار مزدی می کردند و به کار شما حقوق می دادند، آن وقت می دیدید آن حقوق هایی که الآن مساوی است، یکی چند برابر دیگری می شد.
اداره تامین بیمه روستایی با من صحبت کرد که من چه کار کنم؟ گفتم :حقوق کارمندان خود را کارمزدی کنید .این فرد آمد و میزان افرادی را که بیمه می کردند ،گذاشت اساس حقوق در اصفهان یک نفر در فاصله یک ماه هزار نفر را بیمه کرد و در فارس یک نفر ۵ یا ۶ نفر را بیمه کرد .خودم گفتم: بر مبنای همین کار به آنها مزد بدهید. اما قبل از این هر دوتا یک حقوق مساوی می گرفتند.
الآن هم اگر حقوق را کارمزدی پرداخت نمایند، می بینید دو نفر که مساوی حقوق می گرفتند یکدفعه حقوق یکی پایین آمده و حقوق یکی دیگر یکدفعه چند برابر می شود .راهش این است. نسبت زمان با حقوق، نسبت معکوس است. ما نسبت آن را مستقیم قرار داده ایم. خیاطی که می خواهد لباس برای شما بدوزد، یک خیاطی بیست روزه می دوزد و یکی دیگر چهارماهه. اما خیاطی که بیست روزه تحویل می دهد دو برابر آن چهارماهه از شما حقوق مطالبه می کند. شما هم می دهید، چون شما پول می دهید بابت خیاطی ،چه کار دارید ،هر چه زودتر آماده شود بهتر است .اینها هم به خاطر سیستم دولتی است .
رهبری عزیز خودش فکر می کند .آمد روی اصل چهل و چهار مطالعه کرد ؛دید آن سطر آخرش که ملاک رشد و توسعه است ،واگذاری به بخش خصوصی است .از خود قانون اساسی یک نکته گرفته و این قانون را زیر و رویش کرد .در همه جا فکر کردن می تواند ثمر داشته باشد .در خاطرات جنگ بین الملل اول زمانی که حمله آلمان ها به پاریس شدید شده بود ،شهردار پاریس طرحی داد و خطر را از پاریس دور کرد ،در حالی که شهردار چه کاری به کار نظامی دارد .افسر ها طرحی ندادند .بنابراین می شود گاهی یک نفر از زاویه ای دیگر نگاه می کند و مسائل را می بیند .
بهره مندی از دانش دیگران
سؤال پنجم :با عنایت به تاکیدات و ضرورت ها و نیاز به فکر کردن به صورت انفرادی و جمعی ،اشاره ای هم به زیر بنا ها و مبانی و مقدمات و ایجاد زمینه هایی که  در فرد و اطرافیان باید فرد فراهم شود ،بفرمایید .به نظر می رسد ریشه در اخلاقیات و روش و منش و سلوک داشته باشد .
حرف درستی است .بحث من هم در این زمینه بوده است .بهترین روش هم همین است که ما احساس کنیم که آنچه از خارج وارد می شود را نداریم ،با راه حل های وارداتی نخواهیم توانست مسائل را حل نماییم .«اَعلَم الناسِ مَنْ جَمَعَ عِلمَ النّاسِ اِلی عِلْمِهِ .»جمع علم الناس الی عمله یعنی چه ؟علم دیگران را هم بگذلرد روی علم خودش ،یعنی علم خودش قاعده باشد ،از علم آنها تغذیه بشود و بوسیله علم دیگران ،علم خودش را تغذیه کند .مثل مادری که شیر می دهد به بچه ،فرمل شیر مادر شیر انسان است ،شیر گاو هم می خورد ،شیر گوسفند و شیر شتر و گاو میش هم می خورد ،اما شیر انسان پس می دهد ،معنای این حدیث این است که علم دیگران را مثل غذا باید مصرف کرد ،اما علم ملی خودمان را پس بدهیم .
دوره این پدر و پسر دوره تعطیل کردن اصل اندیشه ملی و ملیت بود .از این جهت دانشگاه را آوردند برای تعطیل کردن علم ملی در تمام رشته ها ،اما زور آنها نرسید که حوزه را هم تعطیل کنند ،وگرنه آنها از حوزه چیزی می ساختند مثل جایی که در یک شهر اسلامی درست کردند که افراد طالبانی صادر می کند .این تفکر و اندیشه است .تذکرتان به جا بود .ما باید اصل دانشگاهی که در آن تحصیل کردیم را حفظ کنیم .خوب !
قالب این خشت در آتش فکن
خشت نو از قالب دیگر بزن
علم منهای دین
بعضی مواقع گاهی من ایراداتی را به این دانشگاه های وابسته می گیرم .خیال می کنند که من فقط به این ها دارم می گویم ،خرده می گیرند .در حالی که کل دانشگاه های عالم مشکل دارد ،نه مال ما تنها .دانشگاه های دنیا چیزی که به اهل عالم می دهد اسلحه است .آقای «الف» با آقای «ب» دعوا دارد ،این عالَم «الف،ب»است .دانشگاه می شود آقای «ج» ،این آقای «ج»اگر یک روزی چوبی بزند به آقای«الف» یا آقای«ب» ،دشمنی کرده با آن دوتا یا دوستی کرده ؟علم منهای دین دشمنی است ،حال چوب هیچی ،چاقو باشد ،شمشیر باشد ،سلاح گرم باشد ،تا حالا که شده موشکها با کلاهک اتمی ،آن هم خوشه ای .هم به او داد هم به آن یکی داد .
علم منهای دین جز دشمنی هیچی ندارد .این علم اگر در اختیار دین قرار بگیرد ،چیز سازنده ای می شود .دیگر بازداری را به وسیله دانش دانشگاهی می گیرد و خودبازداری را به وسیله دانش دینی .بشر الآن ،منهای خودبازداری تمام تلاشش دیگر بازداری است .دیگر بازداری است که اینجا دشمنی می کند ،یعنی سلاح می آید دست کسی که خودش جلودار خودش نیست .به یکی گفتند تو چرا از گاو می ترسی ؟گفت :چرا نترسم ؟گاو شاخ دارد ،ولی عقل ندارد .شاخ می زند ،اما به چه کسی بزند معلوم نیست .خودبازدار نیست ،اما دیگر بازدار است .دیگربازداری منهای خودبازداری مشکل جامعه عالَم است .ناامنی می آورد .بعد هم این آقایان می آیند کنگره تشکیل می دهند تا فکر کنند که چگونه می توانیم بین امنیت و توسعه همگانی ایجاد کنیم .چون دیدیم هر چه توسعه بیشتر شد ،امنیت کمتر شد .ریشه اش در این است .آیا شما می توانید آن را در کنگره ها حل کنید ؟ریشه آن در دین است .شما دین را زدی عقب ،دانش منهای دین شد .شد دیگر بازداری خالص ،اخلاق خودبازداری کجاست ؟انسان دست خودش را می گیرد روی بخار آب جوش می سوزد ،به یاد جهنم می افتد .این هم موجب می شود تا بسیاری از گناهان را انجام ندهد .خطاها را تعطیل کند .شما آمدید جهنم و بهشت را حذف کردید .تمام مسائل پس از مرگ را حذف کردید .بعد هم می خواهید اینجا امنیت داشته باشید .کجای کارید !
یکی از سلاطین آدم خوب و سالمی بوده ،ظاهراً ابراهیم ادهم بود .یک دفعه دیدند یکی در پشت بام خانه اش راه می رود و جایی که نباید کسی باشد هست !دیدند یک آدم روستایی است ،گرفتند و بردند نزد ابراهیم ادهم .گفت :برای چه در پشت بام ما قدم می زدی ،برای چه آمده بودی اینجا ؟گفت :شترم گم شده بود .ادهم گفت :شتر خود را در پشت بام من می خواهی بجویی !گفت :تو که بدتری .گفت :چطور من بدترم ؟گفت :تو می خواهی به خدا برسی ،از راه سرگرمی و با این زندگی که داری !منقلب شد و رها کرد .به هر جهت بشر هم می خواهد با این دانش به امنیت برسد !مثل همان است که روی پشت بام ابراهیم ادهم دنبال شترش می گردد .

سلسله مراتب و تفکر
سؤال ششم :در سطح سلسله مراتب ،روش بر این است که زیر دستان انتظار دارند که مافوق آنها در موضوعات مختلف آنها را راهنمایی و هدایت کنند و معمولاً مافوق نیز به چنین شیوه ای عادت کرده است .در نظر حضرت عالی این شیوه موجب رشد فکر است یا موجب رکود فکر ؟شیوه صحیح چیست ؟

استخاره !مافوق همه ما ،خداست .در هر موضوعی استخاره کنید !یک آقایی سر سفره ای بود .چهل تا استخاره کرد برای غذاهایی که جلوی همه مردم بگذارد .به نظر شما این خوب است ؟دیگر نمی تواند فکر کند ،چون عادت کرده به استخاره .«کُلُّ شَیْءٍ جاوَزَ حَدَّهُ اِنْعَکَسَ ضِدَّهُ ؛هر چیزی که از حد خودش تجاوز کند نتیجه ضد آن را می دهد .»
هر کسی می آید پیش ما استخاره کند به او می گویم استخاره دوتا شرط دارد :اول اینکه فکر کرده باشی و دوم اینکه از اینکه با فکرت حل بشود مایوس شده ،مشورت کرده باشی .یعنی بعد از فکر و مشورت اگر به نتیجه ای نرسیدی رو به استخاره بیاور .اگر این دو کار را کردی و دیدی با این حل نمی شود این استخاره جواب خدا هست وگرنه این استخاره جواب خدا نیست .او هم قرآن را از من می گیرد ،می بوسد و می برد می گذارد سرجایش  و استخاره نکرده برمی گردد .خدا گفته هر وقت مضطرب شدی من جوابت را می دهم ،نه اینکه همین جوری من عوض تو فکر می کنم .این هم به خاطر تنبلی است .
در نیروهای مسلح مسئله سلسله مراتب وجود دارد .در دوره رژیم سابق هم همین کار را برای این مسائل می خواستند انجام بدهند .اما الآن که نظام اسلامی روی کار آمده ،اگر سلسله مراتب گفته است که فکر کنید ،چون منتظر دستور مقام بالا بودیم به خاطر این معطل شدیم .خیلی خوب انتظار برطرف شد ؛مقام بالا دستور دادند فکر کنید .اگر شما این عقب ماندگی تان به خاطر مافوق است ،پس از این ما باید شاهد پیشرفت شما باشیم ؛چون به سلسله مراتب معتقدید .پس فکر کنید .
پرهیز از کمیسیون زدگی
سؤال هفتم :مشکل اکثر سازمان ها این است که به علت حجم زیاد کارهای اجرایی یک نوع عمل زدگی وجود دارد ،آیا لازم نیست از نظر ساختاری زمینه ای برای فکر کردن فراهم کنیم ؟

بسیاری اوقات من به استاندار ها تذکر داده ام ،شما از این کمیسیون به آن کمیسیون می روید ،این کمیسیون زدگی خیلی بدتر از فلک زدگی است .بیایید بیرون و در عالم اجرا ،واقعیت را ببینید چه خبر است و فکر هم بکنید .هم فکر ،هم دیدن .بیایید در عالم کار ها ،مباشرت داشته باشید با امور .ببینید در خارج چه می گذرد .از نزدیک ببینید .همیشه با فاصله گزارش ها را نگاه نکنید .خودتان بروید گزارش ها را تحقیق کنید ،بعد فکرتان فعال می شود .عمل زدگی خوب نیست ،حرف زدگی خوب نیست .این قدر در کمیسیون ها صحبت می شود که آقای Lance پدر خانم پسرم به همراه رهبر شیعیان اتریش به ایران آمد و در یکی از کمیسیون ها شرکت کرد .وقتی از کمیسیون بیرون آمد رنگش سرخ شده بود .گفت :ایرانی ها همه اش حرف ،حرف ،حرف .همه اش کمیسیون ،کمیسیون ، کمیسیون .خوب اشکال وارد است .
مشکل دوم ،تاثیر شرایط محیطی و مصرف زدگی می باشد و مشکلات زندگی افراد را به روز مرگی واداشته است و چگونگی غلبه بر این مشکل .
باید دقت کنید لقمه ها حتماً حلال باشد و نان ها یا وسایلی که مک دونالد تهیه می کند نخورید .آقای مک دونالد در آمریکا نشسته تمام پیتزا و سوسیس و همبرگر الگو های اوست .خودتان خلاقیت داشته باشید .همین طوری که انسان طب ملی می خواهد ،غذای ملی هم می خواهد .شما غذای بین المللی می خورید و بین المللی هم فکر می کنید .غذای تان ،لباس تان و همه چیزتان را ملی کنید ،استقلالتان احیا می شود و فکر می کنید .
تامل و اندیشه در پاسخ
سؤال هشتم :افرادی هستند که در جمع با شنیدن صحبت های دیگران دائم نظرات خود را تغییر می دهند آیا این افراد از خصلت خوبی برخوردار هستند ؟بعضی ها به این افراد می گویند :دم دمی مزاج .آیا این موضوع درست است ؟
افراطش بد است ،تفریطش هم بد است .انسان وقتی دید حرف دیگری صحیح است بپذیرد و افتخار هم بکند ،منتهی هنوز به نتیجه نرسیده نظر ندهد ،تامل کند .انسانی که از شما در مورد درستی یا نادرستی چیزی سؤال می کند ،بگویید من الآن ممتنع هستم ،هنوز مقدمات نتیجه گیری در من کامل نشده است ،به مقام تصدیق نرسیده است ،من دارم رویش فکر می کنم .
انسان عادت کند که به بسیاری از سؤالات جواب بدهد که من دارم روی آن فکر می کنم ؛حرف این را شنیدم ،حرف او را هم شنیدم ،اما دارم روی آن مطالعه می کنم .برای آنکه مشکل برایشان پیش نیاید حرف دو طرف را گوش کنند .اگر حرف یک طرف را شنید و دیگر حاضر نشود به حرف دیگری گوش بدهد این بدتر است .اگر حاضر بشود حرف دیگری را هم گوش بگیرد به احتمال اینکه شاید حرف این درست و بهتر است ،خوب است .اگر بدون تامل حرف کسی را پذیرفت این مال این است که این شخص مایه نظرش کم است .مایه نظرش که بیشتر شد صد در صد قبول نمی کند .باید یک مقداری خودش فکر کند .اول صد در صد قبول نکند و صد در صد هم نکند .خوبی هایش را قبول می کند و بدی هایش را هم رد می کند .
تصور و آن گاه تصدیق
سؤال نهم :در خصوص تعویض رای و نظر ،اگر شرایط را بفرمایید بهتر است ؛زیرا با این توصیف خیلی از نظرات متزلزل می ماند .

انسان تصور نکرده تصدیق نکند .من این ایراد را به روحانیون و حوزوی ها هم می گیرم ،می گویم شما وقتی درباره سیستم بانکی بدون ربا صحبت می کنید باید اول بسنجید و بدون ربا را تصورش بکنی ،بعداً تصدیقش بکنی .برای تصور چیزی ،باید چندین سال روی آن مطالعه بکنی .تصور کند که اصلاً پول چیست ،بعد ببیند که پول اعتباری حلال است یا حرام است ،درست است یا درست نیست .من یک بار عرض کردم مشکل دانشگاه وابستگی اش است و مشکل حوزه بستگی اش .تا حوزه بسته باشد ،یعنی طرف نیاید در کارهای اجرایی و فقط بخواهد تجریدی در آنجا نظر بدهد ،بستگی حوزه و وابستگی دانشگاه برای ما محصولش می شود سیستم بانکی بدون ربا !
مدتی قبل رئیس دادگاه ویژه قم به عنوان رئیس دادگاه ویژه شیراز معرفی گردید .ایشان به من گفت :ما در قم آمدیم تمام ربا خواران را احضار کردیم تا ربا خواری را از آنها بگیریم و تعهد هم از آنها بگیریم که دفعه دیگر ربا نخورند .مراجع هم بسیار از ما حمایت می کردند .وقتی همه اینها جمع شدند ،یکی از اینها بلند شد و گفت :آقا اگر این فرمولی که بانک ها دارند به ما هم بگویید ما به همین فرمول بانک ها عمل کنیم .بعد آمدیم نشستیم که به اینها چه بگوییم .آمدیم گفتیم :وقت تمام شد ،می خواهند تشریف ببرند ،آقایان رفتند .ابتدا باید تصور کرد بعد تصدیق نمود .چیزی را که تصور نکرده اید اجازه تصدیق آن را به خودتان ندهید .تصدیق و تکذیب هر دو نیاز به تصور دارد .
انتقال فکر
سؤال دهم :با عنایت به اینکه امور اجرائی بر اساس قوانین و مقررات و مصوبات بایستی انجام شود ،چنانچه در مورد مفاد قوانین به نواقص و اشکالی برخورد شود آیا فکر کردن در خصوص این موضوعات تاثیر و نتیجه ای خواهد داشت و آیا ضرورت دارد به مراجع ذیصلاح انعکاس داده شود ؟لازم به توضیح است که بعضی از قوانین مصوب ،مربوط به قبل از انقلاب و هنوز از طریق مجلس شورای اسلامی اصلاح نشده است .

اشکال را خود گوینده گفت و جواب را هم خودش داد .ایشان گفت که در عمل به موارد ذیربط ارجاع بدهید .اول خودتان روی آن فکر کنید و سر و صدایش را بلند نکنید .«وَ اِذا جائَهُمْ اَمْرٌ مِنَ الاَمْنِ اَوِالخَوْفِ اَذاعوا بِهِ»می گوید انتشار این اشکالات و ایرادات و نشر آن ممنوع است .«وَ لَوْ رَدُّوهُ اِلَی الرَّسُولِ وَ اِلی اولِی الاَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَه مِنْهُم .»این را از سلسله مراتبش دنبال کنید .رهبری اگر در قانون اساسی فکر نمی کرد و اشکالات را شما منتقل به رهبری نمی کردید اصلاً تغییرات در اصل ۴۴ به وجود نمی آمد .هم فکر کردن و هم منتقل کردن .
اجتهاد در تقلید
سؤال یازدهم :آیا بهتر نیست که مرز تقلید از اجتهاد جدا شود تا خدای ناکرده کسی این امر الهی را زیر سؤال نبرد و نگوید که علما هم جلوی فکر کردن را گرفتند ،در صورتی که این طور نیست ؟

شما اگر در امر تقلید اجتهاد نکنید و کوشا نباشید و تقلید در تقلید کنید ،یعنی مرجع تقلیدتان را با اجتهاد انتخاب نکنید ،تقلیدتان باطل است .تقلیدی که مبانیش اجتهاد باشد ،اجتهاد است نه تقلید .تقلیدی که مبانیش تقلید باشد در اسلام ممنوع است .اگر کسی اصول دین خود را اجتهاد نکند اعتقاداتش پایه ای ندارد .باید فکر کند و از عقل خود استفاده کند .
امام راحل(ره)در رابطه با حوزه هم فرموده بود‌ :متاسفانه حوزه های ما تجریدی هستند .یعنی نیامدند در کارهای اجرایی وارد شوند .قبل از امام راحل(ره) ،روحانیون اعلام می کردند ما تجربه داریم ؛هر وقت در سیاست دخالت کردیم شکست خوردیم .نوبت امام(ره)که شد ،امام روی این موضوع شایع در روحانیون فکر کرد و جواب داد .گفت :شما رسمتان این بود که دخالت در سیاست نمی کردید .تا هزاران مساله پیش می آمد ،مردم می آمدند سراغ شما چیزی می نوشتند و شما هم امضائی می کردید و یا فشار می آوردند و شما هم نهیبی می زدید .کار نه اول داشت نه آخر داشت ؛نتیجه اش هم شکست بود .به خاطر اینکه سنت شما دخالت در مسائل سیاسی نبود .
پس این شکست را به خاطر عدم دخالت خوردید .اگر شیر دهانتان را سوزانده چرا به ماست فوت می کنید !چرا می گویید :چون دخالت کردیم شکست خوردیم !بگویید :چون دخالت نکردیم و ناشی بودیم شکست خوردیم .گفت علاج کار این است که «دخالت کنید ،دخالت کنید ،دخالت کنید .»مثل فردی که در رانندگی تمرین نمی کند و بدون تمرین قبلی و گواهینامه پشت ماشین می نشیند ،حالا یا آدم زیر می گیرد یا به در و دیوار می زند و بعد هم می گوید هر وقت ما پشت ماشین می نشینیم تصادف می کنیم .نه خیر ،شما پشت ماشین بنشین و تمرین کن .زیاد رانندگی کن که کمتر خطا کنی ،نه اینکه بگویی چون پشت ماشین نشستم خطا کردم و تصادف کردم .چون تجربه کم بود خطا واقع شد .پس باید تجربه کنید .

سؤال دوازدهم :نظر شما در مورد راه اندازی دفتر انتقادات و پیشنهادات چیست ؟چگونه می شود عمل کرد و راز موفقیت آنها چیست ؟

جایزه بدهند به کسی که یک مشکل را حل می کند .من به نیروی انتظامی گفته بودم که اگر کسی ماشین من را جریمه کند یک سکه به او جایزه می دهم .یک بار با ماشین به اتفاق اهل بیت می رفتیم و راننده هم فردی بود که کارهای اهل بیت را انجام می دهد .ماشین حفاظتی هم از پشت سر ما ،ما را حفاظت می کرد .در آباده جایی که نماد قبر حافظ را گذاشتند ماشین پلیس صدا زد که بایستید .ایستادیم .به راننده ما گفت بزن روی ترمز و آمد پشت ماشین دید چراغ خطر ماشین روشن نشد و جریمه اش کرد .من به فرمانده نیروی انتظامی وقت شهر گفتم ،این یک سکه را بدهید به ماموری که ما را جریمه کرده است .از شهر آباده سؤال کردند فلان ساعت نوبت چه ماموری بوده که شیفت ایستاده ؟تا این افسر معلوم شد و به او گفتند :شما ماشین امام جمعه را جریمه کردید ،گفت :به خدا نمی دانستم ماشین امام جمعه است .آمد پیش ما و ما جایزه اش را به دادیم .

سؤال سیزدهم :یکی از بزرگترین موانع تفکر در درون سازمان ها به ویژه سازمان های دولتی عدم تحمل فکر مخالف است ،نصیحتی بفرمایید.

مخالف یک وقت مخالفت سیاسی می کند و تشنج ایجاد می شود ؛در این صورت نباید مصاحبه کند ،نرود سخنرانی کند ،بلکه بیاید در جلسه محرمانه و حرفش را بزند .تضعیفِ مجموعه نکند .

سؤال چهاردهم :لطفاً بفرمایید آیا می توان از مباحث علمی و مستندات خارجی در مسائل داخلی و بومی استفاده کرد ؟شیوه عملی آن را توضیح دهید .
گمان می کنم این سؤال را وقتی نوشتند که هنوز نحوه شیر مادر و شیر گوسفند را نگفته بودم ،شما اگر داده های بین المللی را مصرف می کنید و وارده هایتان بین المللی باشد ،هیچ عیبی ندارد ،اما خروجی تان باید ملی باشد .ورودی شما هرچه می خواهد باشد ؛عمده خروجی است .خروجی نباید بین المللی باشد .این تصمیم سازی است .

سؤال پانزدهم :چه کسانی و چگونه باید به ایثارگران سیستم توجه نمایند تا زمینه انحراف در آنها ایجاد نگردد و در نتیجه به خوارج تبدیل نشوند ؟

اندیشه ،تغذیه اندیشه ،بالا بردن فکر ،اینکه طرف مجتهد بشود .ما این دو جمله را داریم :«اُنْظُرْ اِلی ما قالَ وَ لا تَنْظُرْ اِلی مَنْ قالَ» ؛نگاه کن ببین چه چیزی گفته شده ،نگاه نکن که چه کسی گفته است .این یک روایت است .روایت دیگر در ذیل این آیه «فَلْیَنْظُرِ الاِنْسانُ اِلی طَعامِهِ» ،امام باقر(ع) می فرماید :مراد از طعام «عِلْمُهُ الّذی یَاْخُذُهُ عَمَّنْ یَاْخُذُهُ» .می گوید : «عَمَّنْ» ،نمی گوید :«عَمَّا» .یعنی نگاه کند به علمش ببیند از چه کسی می گیرد .حالا شما می گویید :یک جا به ما گفتید :«ما قال»را نگاه کن ،جای دیگر می گوید :«مَنْ قال»شما کیست !به ذهن می آید که تناقض باشد .نه ،تناقض نیست .در تناقض هست وحدت وجود دارد و این یک وحدت ندارد .چرا ؟چون در آنجا می گوید :«انظر الی ما قال» .این را به کسی می گوید که قدرت تصور و قدرت تصدیق دارد و صاحب نظر است .به او می گوید :«انظر» ؛می توانی نگاه کنی ،با ناظر دارد حرف می زند و با کسی که چشم بینا دارد صحبت می کند .با این آیه «فَلْیَنْظُرِ الاِنْسانُ اِلی طَعامِهِ»انسان باید به خوراکش نگاه کند .
امام باقر(ع)می فرماید :تو وقتی از کسی عملش را به عنوان خوراک می خواهی مصرف بکنی ،او را بشناس ،ببین آشپزت کیست .این دارد با مقلد حرف می زند ،به کسی که می خواهد تقلید بکند می گوید :تحقیق کن ،ببین او کیست ؟حتی مرجع تقلیدت را با تحقیق بشناس !چرا ؟چون گفته های او خوراک علمی توست .رساله عملی او را تو می خوری و مصرف می کنی و طعام توست .او را بشناس .پس یکی هست که اوراق مُضِرّه و مُضِلّه را نظر می کند ،تحقیق می کند و جواب می دهد .مضِرّ و مضِلّ نسبی است .برای آدمی که محقق است این مضرّ نیست .از این جهت خرید کتاب های کمونیستی و مضِرّه برای مجتهدین اشکالی ندارد و حلال است و خواندن و نگاه داشتن آن هم حلال است .اما برای کسی که می خواهد مصرف خوراکش کند ،حرام است .در هر چیزی اگر طرف در حد اجتهاد است و می تواند یک حکم را تفکیک کند و حق را از باطل تشخیص دهد برای او حلال است .و اما کسی که قدرت تفکیک و تشخیص ندارد حکم دیگر دارد ؛برای او مضرّ و ممنوع است .

اندیشه برای برداشت صحیح
سؤال شانزدهم :مبنا و منشأ قانونی و شرعی اتاق فکر و آثار مرتبت بر آن چیست ؟

این عقلی است ،نیازی نیست که شرعی باشد .وقتی عقلی شد شرعی است .«کُلُّ ما حَکَمَ بِهِ العَقْلُ حَکَمَ بِهِ الشَّرْعُ .»گفتند :فکر کنید و کار کنید .فکر کنید و حرف بزنید .در قرآن این آیات را ببینید :«وَ اُتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ اُبْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ*لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لَأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ*إِنِّی أُرِیدُ أَن تَبُوأَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَ ذلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ*فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ*فَبَعَثَ اللهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَهَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَی أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءَهَ أَخِی
فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ*مِن أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنَا عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً…»
معمولاً مفسرین می گویند :این آیات در مقام مدح هابیل و در مقام مذمت قابیل بیان شده است .از جمله کسانی که در آیات قرآن اندیشه می کنند ،شیخ محمد عبده است  که گفته است :این آیات هم در مقام مذمت قابیل است و هم در مقام تعریض به هابیل .پس این فکر است ،فکر کرده و نتیجه گرفته .این فرد شاگرد سید جمال الدین اسد آبادی است .سید جمال الدین ،شیخ محمد عبده را که اهل سنت بود شیعه نکرده ،اما او را سنی مستقیم کرده و سیستمش را عوض کرده است .سرِپایش کرده است که فکر کند بعد حرف بزند ،بعد خودش انتخاب کند .مطالعه کند و بعد نتیجه بگیرد .
شیخ محمد عبده آمد در مبارزات .گفت :ما چگونه حرف هابیل را به این احکام جائر بزنیم !این رئیس جمهور است ،سفاک و خونریز و ستمگر است .اگر به ما بگوید :«لَأَقْتُلَکَ ؛تو را می کشم» ،ما هم در جواب ،همان جواب هابیل را بدهیم که « لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لَأَقْتُلَکَ…؛اگر تو برای کشتن من ،دست دراز کنی ،من هرگز به قتل تو دست نمی گشایم…»دیگر چی می ماند !اگر آمریکا ما را تهدید به قتل کند و ما هم همان حرف هابیل را بزنیم ،این نمی شود .باید فکر شود و با فکر پیش رفت .سید جمال الدین اسد آبادی فکر کرد ،روش اندیشیدن آورد و باب فکر را باز کرد .او حتی روی میرزای شیرازی اثر گذار بود .در نامه اش به میرزای شیرازی در مورد بانک می گوید :«البانک و ما ادراک ما البانک !» ؛یعنی اول تصورش را بکن که بانک چیست .آن روز او می گفت ،امروز هم ما باید بگوییم :«البانک و ما ادراک ما البانک !»همه چیز اسلامی شده و از خدا می خواهیم این مسئله را هم اسلامی بفرماید !
کسی که می گوید :آیه در مقام مدح هابیل است خوب چه کارش باید کند ؟بیا فکر کن ،بیا در عالم خارج ،بیا این را اینجا بگو ،به این(قابیل)بگو که چرا این کار را می کنی ؟اگر به من دست درازی کردی من از خودم دفاع می کنم ،کشته هم شدی خون هدر است .باید فکر کند .آیه به ما می گوید :فکر کنید و حرف بزنید .دارد به هابیل همین را می گوید .آخرین آیه را ببینید :« مِن أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنَا عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً…»نگذار قابیل همه انسانها را بکشد .این کشتن همه انسان ها ست ،تنها خودت نیستی همه کشته می شوند .دوم  :« وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً…؛و هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد ،چنان است که همه مردم را زنده کرده است .»یعنی ای هابیل از جان خودت دفاع کن ،حفظ جان خود بکن .اگر حیات خودت را حفظ کردی ،ثواب حیات همه انسان ها را به تو می دهم .به هر جهت این عقلانی است .قبل از همه هم سید جمال الدین اسد آبادی تأکیدات زیادی روی آن داشته است .

سؤال هفدهم :در سیستم های اداری که مبنای سیاستگذاری آن مقررات مدون قانون است ،روی اتاق های فکر تا چه میزان می تواند اثر گذار باشد ؟

گاهی یک قانون را وارونه تعریف می کنند .بنشینید فکر کنید و قانون را درست تعریف کنید .رهبری فرمودند :اصل ۴۴ این است و با اینکه مدون شده بود رویش فکر کرد و نتیجه عکس گرفت .

سؤال هجدهم :در محیط کار چگونه می توان افراد فکور و صاحب اندیشه را شناخت و جهت داد و به کار گرفت ؟

سؤال بپرسید .هر فردی که زود جواب داد ،این علامت نیست که بهتر از همه است ،این نمره اش از همه کمتر است .هر که گفت اجازه بدهی فکر کنم و بعد پاسخ بدهم ،اهل فکر است .من سه یا چهار ساله بودم ،می خواستم غذا بخورم و بخوابم .پدرم می خواست مرا مشغول کند تا سفره بیاندازند و غذا هم بخورم .چیزی در دستش قایم کرد و بعد گفت :در کدام دستم است ؟(همین گل یا پوچ)من پدر شدم خواستم بچه ام را مشغول کنم (همین پسرم را که مسئول دفتر نیز هست) ،چیزی در دستم گذاشتم و از او خواستم پاسخ بدهد .گفت من چیزی را که نمی دانم جواب نمی دهم .متحول شدم و نگاه کردم و دیدم «قول بدون علم» در اسلام ممنوع می باشد .بر طبق فطرت ،چیزی که انسان نمی داند نباید جواب بدهد و ما با این بازی ها چگونه قول به غیر علم را به دیگران تحمیل می کنیم .ما باید ابزار شیطان را حتی در بازی ها پیدا کنیم .شیطان از همهه راه ها وارد می شود حتی از راه و روش بازی .
«ثُم لاَتینَّهُم مِنْ بَیْنَ اَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفَهُم وَ عَنْ اَیْمانِهم وَ عَنْ شَمائِلهِم».

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

COM_FARA_COMMENT_YOUR_COMMENT

captcha