حجتالاسلام والمسلمین احمدحسین شریفی، دبیر مجمع عالی علوم انسانیِ اسلامی، در نشست علمی کمیسیون قرآن و علوم انسانی در پاسخ به منکران علوم انسانی دانش بنیان سخنانی ایراد کرد. در ادامه بخشی از این پاسخ ها را می خوانیم.
مقام معظم رهبری، در سال ۸۸ تأکید کردند آنچه جامعه ما نیاز دارد و خدمتی به جامعه اسلامی و امتداد قرآن در زندگی انسان است و خدمتی به بشریت محسوب میشود، تولید علوم انسانی قرآنبنیان و مبتنی بر بنیانهای قرآنی است. از حدود یک سده اخیر که نخستین آشنایی مسلمین با علوم انسانی غربی را شاهد هستیم، شاهد مواجهههای مختلفی هستیم. یکی مواجهه سلبی با اینها است. برخی افراد اندک به ویژه مدافعان سلفیه، یک مواجهه سلبی با علوم انسانی غربی داشتند و برخی از جمودگرایان نیز اینطور بودند و میگفتند این مواردی که در غرب وجود دارد، جهل است. عده دیگری که جریان روشنفکری هستند و باید گفت اکثر دانشگاهیان در عالم اسلام بودند، مواجهه مقلدانه با این علوم داشتند و دربست اینها را قبول میکردند و میگفتند راهحل همه مشکلات و باز شدن همه گرهها، پذیرش دقیق همانی است که در غرب تولید شده است. میگفتند علم علم است و شرقی و غربی یا ایرانی و غیرایرانی ندارد. همانطور که غرب با این علوم پیشرفت کرده، ما نیز با این علوم پیشرفت میکنیم.
یک دسته هم بودند که از نظر کمیت کم، اما نظر منطق قوی بودند که برخورد اعتدالی داشتند و گفتند که باید حساب علوم انسانی را از علوم طبیعی جدا کنیم. علوم پایه و زیستشناسی و … شرقی و غربی و … ندارد، اما علوم انسانی متفاوت و ناظر بر انسان است و مبتنی بر فرهنگ و نیازها است و به تعبیر دیگر، علوم انسانی علومی نیست که وابستگی به جای دیگری نداشته باشد. بر این اساس، بسته به اینکه به چه چیزی گره خورده، متفاوت است.
این افراد که سخن از بومیسازی میزدند، میگفتند علوم انسانی وابسته به فرهنگ هستند و هر کسی قبول دارد که فرهنگ ایرانیان غیر از فرهنگ چینیان است و نیازها نیز متفاوت است. علوم انسانی متأثر از نیازها هم هستند و نمیتوان جامعهشناسی که در فرانسه است را در ایران نیز داشته باشیم، بلکه باید مبتنی بر فرهنگ و نیازهای جامعه خود ما باشد. اوایل دهه هفتاد این بحث رونق زیادی گرفت و بحث علوم انسانی بومی و مخصوصاً اقتصاد و جامعهشناسی بومی مطرح بود و رونق گرفته بود و مجلاتی منتشر میشد و در قم نیز جلسات متعددی برگزار میشد.
اما رفتهرفته مواجههای که گذشتگان از صد سال قبل داشتند، مانند اقبال لاهوری و … مطرح شد که باید دنبال علوم انسانی اسلامی و علم دینی باشیم. به تعبیر عربها باید اسلامیسازی صورت گیرد. میگفتند این علوم که در غرب تولید شده چون بر پایه شرک تولید شده، اگر وارد جهان اسلام شود، یک نوع شرک را برمیگرداند. پس به علوم انسانی قرآنبنیان توجه دادند که این علوم جدید بر این اساس پایهریزی شود.
سپس به انقلاب اسلامی رسیدیم که ایدههای امام راحل و پیش از ایشان ایدههای علامه طباطبایی و شهید مطهری را داریم و بعد ایده افراد دیگر را داریم که کتاب نوشتند و الآن علوم انسانی اسلامی و یا قرآنبنیان، یک ایده دقیق است و در مجامع علمی و بینالمللی حرف برای گفتن دارد و مقالات مختلفی در این زمینه نوشته شده و از لاک دفاعی خارج شده است. هم امید بیشتری بین محققین به وجود آمده و هم در جامعه نیاز احساس میشود و اینها موجب شده که به علوم انسانی قرآنبنیان توجه شود. در حقیقت روشن شد که در هر حوزهای که خودمان حرکت کردیم پیشرفت داشتیم و حرف برای گفتن داشتیم.
در این فضا یعنی انواع مواجههها با علوم انسانی، یک بحثی هم درگرفت که آیا علومی براساس دین و منابع دینی، شدنی است یا خیر. عدهای از مخالفین که بیشتر مقلد علوم انسانی غربی هستند، شروع به نقد این ایده کردند و گفتند این ایده ناممکن است و علوم انسانی قرآنبنیان حرف درستی نیست و دلایلی هم اقامه کردند؛ از جمله اینکه، علم مقام گردآوری و داوری دارد. در مقام گردآوری میتوان از آیات و روایات و خواب و … دادهای به دست آوریم و حتی یک حدیث ضعیف هم میتواند دادهای بدهد، اما اینها زمانی علم میشود که در مقام داوری سربلند باشد. لذا هویت آن در مقام داوری روشن میشود و هویتش در مقام داوری نیز به روش و متد است و نه به اعتبار گوینده حرف و منبع که بگوییم چون معصوم گفته علم است. لذا باید در مقام داوری با روش تجربی معلوم شود که اعتبار دارد و از سنجههای تجربی موفق از آن درآید. پس هویت علم به روش است و روش نیز تجربه است، چون عمومیترین روش است.
میگفتند اگر بگویید چون قرآن گفته این برای شما قرآن است، نه برای دیگران. یا برای شما حرف معصوم است، اما برای دیگران که اینطور نیست، لذا عمومیت ندارد و علمی که عمومیت نداشته باشد، علم نیست. لذا علوم انسانی قرآنبنیان بر فرض امکان برای مسلمین معتبر است، اما علم زمانی علم است که برای همه قابل عرضه باشد و بتوانند آن را بسنجند. زمانی بشر نسبت به این قانع میشود که علوم انسانی قرآنبنیان داریم که او را مسلمان کنید، اما اگر معتقد نشد، نمیتوانید بگویید این علم است. اگر قرآن گفت با پیشه کردن تقو، برکات بر شما نازل میشود، باید مورد آزمایش قرار بگیرد.
در پاسخ باید گفت، اولاً به چه دلیل است که معیار علمیت علم را تجربی بودن میدانید و این از کجا آمده است؟ چه زمانی این گفته شد؟ آیا علوم انسانی در یونان باستان داشتیم یا خیر؟ آیا علوم انسانی در صدر اسلام تا قبل از رنسانس و فضای تجربهگرایی بوده است یا خیر؟ علم سیاست ارسطو چه بود؟ جمهوری افلاطون چه بود؟ کتب سیاسی فارابی چه بودند؟ به طور کلی حکمت عملی که اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن بود اما اینها چه میشود؟ اینها که تجربی نبودند و فارابی و افلاطون هم عالم تجربی نبودند. لذا از چه زمانی گفتند تجربه معیار است؟ از زمانی که تفکرات پوزیتیویستی شکل گرفت و معرفت را منحصر به تجربه دانستند. البته که روشهای تجربی کارآمدیهایی هم داشته است و عدهای هم مانند «آگوست کنت» از فیزیک اجتماعی حرف میزدند. عدهای در کشور ما روی همین روش تجربی ماندهاند، با اینکه کتاب سیطره کمیت در نقد روش کمی و تجربی نوشته شده است که در زمان میدانداری پوزیتیویستها این کتاب نوشته شد.
روش تجربی محصول تفکر پوزیتیویستی بود و چون این علوم انسانی انسان را ارتقاءیافته میمون میدانستند، احکامی که در مورد میمون داشتند، برای انسان هم تعمیم میدادند، ولی این انسانشناسی غلط است. البته نباید روش تجربی را نفی کرد، بلکه با انحصار موافق نیستیم. ثانیاً روش یک امر تحمیلی است، یعنی تحمیل مسئله است. اگر مسئله من این باشد که این آیه قرآن چند نوع قرائت شده است، من میتوانم این را با روش عقلی حل کنم؟ میتوانم با روش شهودی این را حل کنم؟ خیر، عرفان برای این نیست. حال میتوانم با روش آزمایشگاهی به دست آورم؟ خیر. روش فقط نقلی است و باید کتب تاریخی را دید و مسئله میگوید روشش چیست. اما اگر مسئله این بود که آیا تقوا تأثیری در پیشرفت اقتصادی دارد یا خیر، این مسئله آیا باید با روش تجربی حل شود؟ خیر، میشود استدلال عقلی نیز برای آن اقامه کرد. پس روش تابع مسئله است و اگر طوری بود که اقتضای چند روش را داشت، چرا باید فقط یک روش را در پیش بگیریم؟ قناعت در هر چیزی خوب باشد، در فهم حقیقت خوب نیست.
علوم انسانی وابستگی به نیاز، فرهنگ، معرفتشناسی و انسانشناسی دارد، اما انسانشناسی توحیدی کجا و انسانشناسی داورینیستی کجا؟ اینجا دو نوع نگاه به انسان و معرفت و جهان است و علوم انسانی به اینها وابسته است. بنابراین نمیتوان گفت تئوریهای علوم انسانی باید همگانی باشد، بلکه باید عقلانی و محققانه و ضابطهمند باشد و باید مستند به مبانی محکم باشد و این مهم است. اساساً تئوریها نه فقط اسلامی، بلکه همه تئوریها در گام اول نهتنها همگانی نیستند، بلکه در ابتدا رد هم میشوند.
اما دلیل دوم برای عدم امکان تولید علوم انسانی قرآنبنیان این است که میگویند علوم انسانی علم هستند و اینها دنبال بیان دانشاند و نه ارزش و حال آنکه قرآن نیامده تا به ما دانش دهد و این بار سنگینی است که روی قرآن میگذارید. قرآن نمیخواهد به ما شیمی و ریاضی و اقتصاد و فقه بگوید. البته حواسشان نیست که چطور قرآن نظام فقه و حقوقی تحویل میدهد، اما نظام سیاسی و اقتصادی چه تفاوتی دارد؟ این را نمیگویند، بلکه میگویند قرآن برای بیان دانش نیست، بلکه برای بیان ارزش است و توصیه میکند. اخیرا هم گفتند قرآن ارشادات معنوی میکند و پیامبر(ص) مرشد معنوی بوده است. مرحوم بازرگان گفت خدا و آخرت فقط هدف بعثت است و با دنیا کاری ندارد. یا میگویند اگر چیزهایی غیر از خدا و آخرت هست، عرضیات است. یعنی اگر میگوید در مورد سیاست و … فلان کار را بکنید، عرضیات است و ذات دین، خدا و آخرت است و لذا قرآن یک توصیههای حقوقی و اجتماعی و تربیتی دارد و علم اقتصاد و نظام حقوقی از قرآن بیرون نمیآید.
در پاسخ باید بگویم، اولاً اغلب آیات قرآن توصیفی هستند و نه توصیهای. فقهای ما نهایتاً میگویند ۶۰۰ آیه قرآن فقهی است. از این منظر، اغلب آیات قرآن توصیف میکند. اینکه فکر کنیم قرآن برای بیان ارزش آمده، نادرست است و هم برای ارزش آمده و هم دانش. ثانیاً اینکه ارزشها هم نوعی توصیف هستند و این وابسته به مبنای فلسفه ارزشی است و این آقایان تحت تأثیر مبانی هیوم و مغالطه هست و باید هستند و گفتند یک هست داریم و یک باید که ارزشها باشد و میگویند قرآن ارزشها را بیان میکند و بین این ارزشها و هستها که واقعیتها باشد، فاصله است. پس از هیوم نیز این را رد کردند و ما نیز میگوییم ارزشها هم نوعی واقعیت هستند. خدا واقعیت است اما آیا محسوس است؟ خیر. با عقل اثبات میشود و یا با علم حضوری دریافت میشود. یا علیت را داریم که یک واقعیت است اما این یک واقعیت فلسفی دارد. برخیها مابازای محسوس دارند و خیلی از واقعیتها نیز مابازای محسوس ندارند.
*منبع: ایکنا