دکتر سیدمحمدرضا تقوی استاد دانشگاه شیراز و عضو پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی در یادداشتهایی به دستاوردهای پژوهشکده تحول دانشگاه شیراز پس از یک دهه تلاش پرداخته است که در ادامه قسمت بیست و دوم آنرا می خوانید:
۱۵۲) در منطق ملاک صحت باید به درون یا بیرون یا نسبتی بین درون و بیرون برگردد؟
اگر ملاک صحت را درونی قرار دهیم امکان تفاهم با بیرون از بین می رود، چون هر منطقی مستقلا ملاک قضاوت خودش را خواهد داشت. وقتی ملاک قضاوت ها متفاوت شد دیگر تفاهم حاصل نمی شود و اساسا دیگر نام منطق بر آن اطلاق نمی شود. چون کار منطق برقرار کردن ارتباط و تفاهم است. اگر ملاک قضاوت، درونی باشد چون هر درونی دارای کثرت است حتی بین رفتارها، افکار و حالات هم تفاهم و هماهنگی برقرار نمی شود. اگر ملاک صحت با بیرون باشد و هیچ ارتباطی با فاعل شناسا برقرار نکند، صحت قابل تعمیم نیست. پس نه درون به صورت مستقل و نه بیرون به صورت مطلق می تواند ملاک صحت و منطق قرار گیرد؛ بلکه باید در نسبتی بین درون و بیرون منطق بر قرار کنیم. اگر ذهن دارای چنین منطقی شد هر چه در مسیر ارادۀ او قرار گیرد در تصرفش واقع می شود. در این صورت است که به نظر می رسد باید منطق جدیدی تولید شود.
سلم و حرب در مقام تفاهم اتفاق می افتد. در منطق تکاملی فاعل بیرونی همواره ارجح و حاکم است و ولایت دارد. حرکت، محصول تقاضای فاعل فقیر از فاعل غنی است. فاعل فقیر امداد می طلبد و فاعل غنی اعطاء می کند. این اعطا و امداد عامل حرکت است. محوریتِ هماهنگ سازیِ فعالیت درونی ما به میزان پذیرش ولایت فاعل بیرونی است. جریان ارتباط، مکانیکی و تاثیر و تاثری نیست. ارتباط فاعلی است. فاعلیت به میزان قدرت و تصرف است. ممکن است در ادبیات منطقی دیگران این الفاظ هم باشد اما تمایز ما با آنها در این است که ما فاعلیت را به ولایت تعبیر می کنیم. یعنی نه تنها تاثیر می گذارد بلکه می خواهد هدایت داشته باشد. هدایتی که در راستای رحمت مطلق (غایت) است. در مراحل تکامل، انسان به جایی می رسد که رفع ید از همه واسطه ها می کند و از همۀ آن ها عبور می کند. معصومین چون خودشان طریقیت دارند، به عنوان واسطۀ ما و خداوند تبارک و تعالی، واسطه ای قابل حذف نیستند. بنابراین مانند برخی از عرفا معصومین را حذف نمی کنیم. انسان ذاتا فقیر است و اگر فقر نبود حرکت واقع نمی شد. انسان مدام در حال شدن است. در بیرون، نفسِ فاعلیت خداوند است. تعلق به رحمت، یعنی تعلق به نفس ارادۀ الهی؛ و این مسیر درست تکامل انسان است.
اگر بپذیریم که غایت حرکت متعیّن است حرکت قفل می شود. حرکت اگر تعلق به تقید و تعیّن داشته باشد و حد برای آن در نظر گرفته شود، نمی تواند به حرکت مداوم برسد. در این صورت فاعل مطلق که فیض رساننده است دیده نمی شود. در مورد ائمه هم ما قائل به ثنویت و تثلیث و امثال آن نیستیم، ما به زبان ائمه خداپرستیم نه به زبان ماده گرایان. ادبیات ما پر از استناد به قرآن کریم است. خدا فاعل واحد است که طرفین باطل و حق را امداد می کند. جریان ولایت حقۀ ربوبی از طریق فاعلیت محور ائمه به ما می رسد و این شاخص صحت حرکت ماست. آنچه بر ما حجت را به صورت منطقی تمام می کند آن ارتباطی است که با این فاعلیت برقرار می کنیم. به میزان پذیریش ولایت معصومین، قدرت هماهنگ سازی داریم. بر همین اساس نظام درست می کنیم.
اگر جریان ترجمه در عصر مامون اتفاق نیفتاده بود و منطق ارسطو وارد جهان اسلام نمی شد، منطق ائمه غالب می شد. در آنجا که به عقل خود بنیاد رسیدند و روایات را در این قالب تفسیر کردند جریان منطق ائمه به حاشیه رفت. مثلا مرحوم کلینی وقتی می خواهد روایات را جمع کند، از باب علم شروع می کند. این به معنی اهمیت دادن به عقل خود مختار است. از باب حجت شروع نمی کند و باب حجت آخرین باب است. باب حجت نشانۀ تسلیم امر الهی شدن است. این ارتکاضات فرهنگی در دسته بندی منطقی حتی در ایشان هم اثز می کند. در حالی که ایشان در زمان غیبت صغری بودند و کتابشان مورد تایید حضرت بوده است. همان حدیث معروف کافی برای شیعیان ما کافی است. سازمان نفاق در سقیفه بنی ساعده ایجاد شد که حاکمیت را از ائمه گرفتند. قدرت اقتصادی مثل فدک را هم گرفتند. این سقیفه سیاسی بود. در نهضت ترجمه سقیفه علمی شکل گرفت. فساد ریشه ای با سقیفه علمی شکل گرفت. یعنی چارچوب هایی شکل دادند که شاگردان ائمه هم به مقتضای شرایط زمانی، به آن استناد می کنند. یعنی به جایی رسید که امید به تشکیل حکومت از بین رفت و میل به حکومت در جامعه فروکش کرد. وقتی شؤن جدای از هم دیده شد، چنین اتفاقی می افتد. در کتاب آقای شیخ مهدی، منطق و حکومت حائری یزدی اخوی حاج مرتضی، استناد زده که از منطق ارسطویی حکومت بیرون نمی آید. این سقیفه علمی، محدود کردن تفکر شیعه است در قالب ارسطویی. منطق ارسطوئی منطقِ عمل و جریان حاکمیت نیست بلکه در حد نظر و مباحث کلی است. مثلا منطق اقلیدسی در یک ریاضیات محدود مورد استفاده قرار می گیرد. پایگاه صحت منطق، با توجه به فرایند جریان ولایت و تولی، باید در نفس حضور داشته باشد تا صحت خود را به فعل فاعل بالاتر تطبیق دهد. به میزان نزدیکی به جریان ولایت حقّه، صحت بیشتر می شود. وقتی گفتیم پایگاه صحت به درون بر نمی گردد یعنی همین.
۱۵۳) تفاوت منطق ها از منظر روش:
تفاوت منطق ها را از موضع روش باید مورد دقت قرار داد. در روش تحقیق می گوئیم در ابتدا باید هم به مشاهده ارتکاضات بپردازیم و هم مطالعات کتابخانه ای. در بحث کتابخانه هم فقط منظور مراجعه به مرکزی به نام کتابخانه نیست بلکه بررسی همۀ حوادث و همۀ تحلیل های مربوط به موضوع تحقیق است. در تحقیق کتابخانه هم مشاهده مکتوبات است هم ارتکاضات؛ چه در گذشته و چه در حال. ممکن است در مورد برخی موضوعات اصلاً هیچ مکتوبی وجود نداشته باشد. هر نوع سابقه ای وجود داشته باشد را باید بررسی کنیم. در این جا کار با روش استقرا است؛ در واقع تکنیک تحقیقاتی در مرحله اول، استقرا است.
ممکن است در اینجا در مقایسه با روش های متداول، این سؤال پرسیده شود که در تحقیقات پوزیتویستی چون همیشه نگاه به تئوری است، و جهت از تئوری گرفته می شود و با توجه به تئوری بیان مسئله، اهداف و فرضیه طرح می کنیم، در واقع کار با تکنیک قیاس شروع می شود. یعنی مرور ادبیات و پیشینه پژوهش نظریه را تولید می کند و تحت اشراف آن دیگر عملیات تحقیق انجام می شود. در میدان با ابزار جمع آوری اطلاعات می کنیم (استقراء) و بعد با توجه به همان نظریه تحلیل می کنیم. یعنی چرخه قیاس و استقراء بر مدار یک جهت که از نظریه گرفته می شود، مدام در حال گردش است.
ممکن است پرسیده شود تفاوت این چیزی که شما می فرمایید با این چیزی که وجود دارد چیست؟ در جواب این پرسش باید گفت در منطق انتزاع، وقتی موضوع مطالعه را کلی می گیریم نه کل، حکم مطلق است و قابلیت صدق دارد. در روش استقراء می گوییم قابلیت تعمیم وجود ندارد. در منطق انتزاع تجربیات مفرده است و هر کسی برای خودش می تواند تجربه ای از محسوسات داشته باشد. اما در منطق کل و کلی نگر مفرده در نظر گرفته نمی شود، قابلیت تعمیم پیدا می کند. در این منطق ذات معادله تعمیم تصور می شود که در منطق انتزاع -که مفرده است- وجود ندارد.
در اینجا باز ممکن است ادعا شود که کارکرد ذهن انسان انتزاع کردن است. بله. اما باید دانست که کارکرد ذهن باید ما به ازاء داشته باشد تا اجازه تعمیم بیابد. در منطق کلی نگر یا انتزاع که به جزئیات کاری ندارد؛ تا کلی نشود تعمیم داده نمی شود. این انتزاع را نباید به مصادیق ربط دارد. اگر بین دو شیء محسوس نسبت برقرار نشود نمی توانید تعمیم دهید. ما به دلیل مشابهت نمی توانیم یک حکم را بر دو مورد تعمیم دهیم. مگر اینکه هر دو را عنوان کلی کنیم مثلا عنوان کلی جسم را بر هر دو اطلاق کنیم و هر دو را مصادیقی از جسم بدانیم. استقراء کارش با محسوسات است. کارش انزاع وجه اختلاف از وجه اشتراک است. در منطق کلی نگر یا انتزاع، صندلی های مختلف که پایه، نشیمن و تکیه گاه دارند را انتزاع می کنند و موارد اختلاف را کنار می گذارند. این منطق در مورد اختلافات نمی تواند نظر بدهد؛ مثلا رنگ و جسم و نوع صندلی. اما در منطق کلی نگر تکاملی انواع صندلی متناسب با مطلوبیت انسان طرح می شود و مدام بهینه می شود، این ارتباط با محسوس است. منطق انتزاعی علم نیست؛ چون قابلیت توسعه ندارد.
ممکن است گفته شود که ما مفهومی را به نام موبایل انتزاع می کنیم اما مدل های مختلف دارد که با هم فرق می کنند. یعنی یک مفهوم اصلی و خرده مفاهیمی که با در نظر گرفتن تمایزها داریم. در این جا سؤال ما این است که آیا فقط استفاده از منطق کلی نگری شرط رسیدن به منطق انتزاع است؟ این توجیه شما در سطح منطق کل نگر است. ما می توانیم انتزاع را در سه سطح بررسی کنیم. در منطق کلی نگر گفته می شود که در هیچ حالتی ذهن منقطع از انتزاع نیست. اگر انتزاع نباشد فهم ممکن نیست. موضوع انتزاع اگر نسبت بین دو شیء باشد معادله سازی اتفاق می افتد. گاهی علم نسبت را مطالعه می کند(منطق کل نگر) گاهی بریده از خصوصیات شخصی جدا کرده و مطالعه می کند (منطق کلی نگر). ما می گوئیم علم از این بیرون نمی آید. چون علم یعنی دست یابی به معادله. ما به کاربرد، علم می گوییم. در واقع در منطق کل نگر یا سیستمی با ملاحظه نسبت، علم به دست می آورند؛ مجموعه سازی و نظام سازی و نسبت بین اجزاء و اجزاء و کل دیده می شود.
ما در منطق تکاملی چیزی فراتر از این می گوییم: نسبتی که می خواهید ملاحظه کنید نسبتش با غایت کل آفرینش باید بررسی شود (نه غایت مقطعی و کاربردی یا هدف). می توان گفت که منطق تکاملی دارای غایتی است که مطلوب بالذات است اما سایر منطق ها این گونه نیستند. هدف دارند اما اهداف در نوع خود وسیله اند برای رسیدن به اهداف دیگر. مثالی از این که غایت، انتها نداشته باشد و نیاز مداوم ایجاد کند، بحث های عبادی مانند نماز است که نباید دو روز مثل هم باشد و هر روز با کسب کمالاتی این عبادت کامل تر می شود. این غایت باید در تمام مراحل دیده شود.
به عنوان مثال صبر در قرآن آن قدر مهم است که بر نماز مقدم است. تمایز این با منطق تکاملی چیست؟ صبر به معنای تحمل کردن برای خدا است؛ نه تحمل کردن صرف. ارتباط با غایت در مدل می آید. باید نوع و جنس صبر مشخص شود. ملاحظه غایت در فعل، تمایز ماست. این نوع صبر در روانشناسی موجود قابل تحلیل نیست. روش از تحلیل جدا نیست.
جهان در مراحل رشد خود ابتدا منطق کلی گرا و بعد منطق سیستمی (کل گرا) را ساخت که غایت را در درون خودش دارد. الان در مرحله رشدی از جهان قرار داریم که نیاز به منطق تکاملی حس می شود که امکان فهم را افزایش می دهد. در هر سه نوع منطق انتزاع وجود دارد اما با تعاریف مختلف. مثلا برای مقوله صبر در همه منطق ها جواب وجود دارد، اما منطق تکاملی جواب کامل تری با ما می دهد. مثلا پیاده روی اربعین در منطق کلی نگر بایکوت خبری می شود در منطق تکاملی بیست میلیون نفر به زیارت می روند با اشتیاق و با وجود همه رنج ها. رفتار بی منطق ترامپ یک مؤلفه شخصی نیست، نظام سیاسی جهانی با منطق قابل قبولی با دنیا برخورد نمی کند چون منطق ضعیف است. منطق تکامل گرا سطح فهم را بالا می برد. آنها صبر را به تعویق انداختن خواسته ها برای رسیدن به هدفی دیگر (برای انسان) می بینند. ما با منطق تکاملی صبر را مفتاح الفرج تعبیر می کنیم.
برای عملیاتی شدن، تحقیق باید منطقی باشد. تمام ارتباط های درونی و بیرونی باید ملاحظه شود. منطق تحقیق التقاط را نمی پذیرد. ما نمی توانیم مفاهیم را از دین بگیریم و روش را از مکتب اثبلاتی. روش و مفاهیم از هم جدا نیستند. نمی توان روش عامی را تصور کرد که همه مفاهیم را بررسی کند. اگر این طور شد می شود همان منطق کلی گرا. در نسبت درون و بیرون نسبت ولایی برقرار است. در مرحله اول حداقلِ صدق برای ما کفایت می کند. منظور از حداقل صدق حداقل هماهنگی است. حال ولایت بیرونی ما را گام به گام پیش می برد. ما در این جا فاعل تبعی هستیم. حقیقت فهم بر اساس مقدمات منطقی نیست، بر این اساس است که بدانیم از فهم عاجزیم. قدم اول این است که من می فهمم که نمی فهمم. در نفهمیدن خودم شک ندارم. پس باید به هدایت بیرونی متوسل شد. مثلا ما غیب را نمی فهمیم. با مفاهیم توسل به پیامبر می فهمیم. حال اگر این را نهایت فهم گذاشتیم. این مصداق دیگری از خدای درون است. باز این جا پیامبر عبد و رسول است و باید در مرتبه بالاتر خدا دستگیری کند.
۱۵۴) مدل جریان مفاهیم اعتقادی در موضوعات عینی: منطقی که تا کنون استفاده کردیم منطق ارسطو بوده است. بر اساس این منطق خواص بین اشیاء عرضی است. نمی توان بر اساس منطق ارسطو کل سازی کرد. این منطق بر اساس عینیت مشکل دارد. باید بتواند سوالات آزمایشگاهی به دست دهد، با آن نسخه را عملیاتی کنیم، بازخورد را ارزیابی کنیم و دوباره اصلاح کنیم تا به جایی برسیم که روش استنباط را بازنگری کنیم و توسعه دهیم. اشکالات به برقرار کردن ارتباط الگوی منطق بین عینیت و منابع، هم از پایین به بالاست و هم از بالا به پایین؛ بین نظر و عمل و عمل و نظر. دین در جریان عینیت اگر قدرت داشته باشد می تواند پیش بینی کند. مثلا امام می گوید شرق به زباله دان تاریخ می رود و رفت، و غرب هم به زودی می رود. اینکه خداوند متعال می فرماید ما مستضعفین را حاکم می کنیم، وعده الهی صدق است. مشکل اساسی در متون و اعتقاد قلبی نیست. مشکل در روش است. روش باید متکی بر اراده ها کل گرا باشد، نه این که اشیاء را به صورت کل ببیند. نظام اراده ها محصول نهائیش می شود تکنولوژی. منطق بالاترین نرم افزار یا مغزافزار انسان برای رسیدن به پاسخ نیاز است. منطق در عمل باید مبتنی بر یک مبنای مشترک باشد. منطق و روش ابزار تحقُق اراده است.
سه متغیر تکوین و تاریخ و جامعه بستر بیرونی هستند. این سه بستر ضرب در درک و حس و قلب که بستر درونی می باشند می شوند. بین این دو ساحت نسبتی برقرار می شود. قالب اصلی فعل ما در این ساختار کلی ترسیم می شود. در تکوینِ نفس ظرفیت شکل می گیرد. با توجه به این کلیت کل مباحث مربوط به اعتباریات زیر سوال می رود. دیدن و دریافت نسبت زمان در نسبت مکان اصلی است که نباید نادیده گرفته شود.
اگر این مدل به ترتیبی که گفته شد طراحی شود، می فهمیم که چه نسبتی در رابطه بین درون و بیرون فاعلیت، حضور دارد. هر سه ساحات خطا می کنند. ملاک صحت ترکیب تعلق درون به بیرون است. تعلق به ثبات مانع حرکت است. تعلق به تغییر مانع ثبات است. اما فاعل واحد است. در جدول سه در سه ای که گفته شد، نسبت قلب و تاریخ، ظرفیت تکاملی تاریخ است. نسبت قلب و جامعه، فرهنگ می شود. نسبت عقل و جامعه، منطق ها می شود. از ضرب حس و جامعه، علم حاصل می شود. در واقع فرهنگ بنیادی تعلق جامعه، فرهنگ تخصصی مفاهیم و محسوسات، فرهنگ عمومی تقسیم بندی بالآثار می شود. در تکوین، ظرفیت ها اضافه می شود. یعنی ظرفیت محسوس، مفاهیم وتعلقات اضافه می شود. توسعۀ در ظرفیت، آرامش به وجود می آورد. سهم در توسعۀ ظرفیت مساوی نیست. اول قلب بعد فهم بعد ظرفیت حس است. ظرفیت های شکل گرفته در مطالعه عینیت تاثیر می گذارد. تحلیل یک جامعه شناس مومن و غربی متفاوت است. پول نباید در زمان صاحب منفعت شود. باید بر اساس مبنای خودمان سیستم اقتصادی را تحلیل کنیم. سرمایه داری یعنی پول ضرب در زمان. اگر این بنیان را نقد کردیم کل سیستم بیمه، بانک، بورس و… فرو می ریزد. ما نباید مسائل مستحدثه داشته باشیم. ربا مَس شیطان است. تاریخ در نگاه ما جریان ولایت تاریخی است.
جدول شمارۀ ۴ ارتباط بین سه ساحت درون و بیرون انسان و نحوۀ ارتباط برقرار کردن بین آنان را نشان می دهد. هماهنگی بین این عوامل ملاک صحت منطق تکاملی است. یعنی حس و عقل و قلب باید در بین خود و در ارتباط با عوامل بیرونی آمده در جدول ۴ هماهنگ شوند.
جدول شمارۀ ۴- عوامل ساحات درونی و بیرون انسان و نحوۀ ارتباط بین آنان.
بیرون
درون |
تکوین | تاریخ | جامعه | ||||||
اعطاء | تعبد | تقرب | انسان | ابزار | امکان | سیاست | فرهنگ | اقتصاد | |
قلب | |||||||||
عقل | |||||||||
حس |
اگر گفته شود از نظر شما هم رشد توسط انسان صالح صورت می گیرد. پس تاریخ ذیل انسان است. پاسخ می دهیم خود تاریخ توسط محورهای حرکت شکل می گیرد. انسان برتر، هدف دارد که مهمتر از خودش است و طراحی تاریخ می کند. تاریخ جریان اراده ربوبی است. انسان صالح بستر را فراهم می کند. قدم بعدی این است که روشی که بر اساس آن حرکت می کنیم بیان کنیم. ما مستندات را از منابع دینی أخذ می کنیم و روش برای ما معادله درست می کند. باید بتوانیم در پایان عملیات به نسخه برسیم. نسخه ها باید بتواند به ما شناخت عینی بدهد.
۱۵۵) ملاک صحت باید درونی و بیرونی باشد؛ چون ارتباط درون و بیرون به صورت مداوم وجود دارد. اگر ملاک صحت بیرون باشد باید ارتباط درون و بیرون تبیین شود؛ اگر ملاک صحت درون باشد امکان تفاهم از بین می رود. وقتی می گوییم انسان فقیر است یعنی نیاز به متولی خارجی دارد؛ که ما خدا را ولی خودمان قرار می دهیم. دیگرانی که در مکاتب سکولار هستند نیز به خارج متوسل می شوند؛ آنها هم ناگزیر به اتخاذ ولی خارجی هستند. اگر ولی خارجی را خدا گرفتیم به کمال می رسیم. اگر غیر خدا گرفتیم به اقتضای ظرفیت و به اذن الله آن ولی خارجی هدایت می کند. مثلا در سرمایه داری متوسل به ثروت می شوند و در حد ظرفیت و جهت آن توسعه می یابند.
در رابطه با فقر وجودی، ما معتقد به فقر فاعلیتیم. بنا به ادعای اصالت وجودی ها، ذات وجود اگر فقیر باشد معدوم است. بنابراین باید ذاتی وجود داشته باشد که در ذات بودنش فقر نداشته باشد. ما وقتی فاعلیت را می گوییم این فاعل در نفس تقاضا فقیر نیست. در یک چیز باید خدا اعطاء کند تا معدوم نباشیم. در نفس خواست خودم اگر فقیر باشم مطالبه صورت نمی گیرد. ملاک صحت ما به نسبت برمی گردد. در امر صحت هیچ گاه نسبت انکار نمی شود. امری که به دنبال آنیم سه پایه دارد؛ چون سه منشأ درکی دارد و نسبت بین آن ها وجود دارد، این سه به نحو اجمال انکارناپذیر است. در منطق تکاملی از بدیهی شروع نمی کنیم. بدیهی در پارادایم فکری دیگری است. اصل بدیهی چون اثباتی است در جزئیات قابل خدشه است. بداهت آن می تواند مورد انکار قرار گیرد، اما غیر قابل انکار چون سلبی است اجمال را می پذیرد. بدیهی اجمال پذیر نیست.