به همت مرکز تحقیقات اسلامی مجلس شورای اسلامی، نشست بررسی آسیب های اجتماعی با سخنرانی دکتر سیدسعید زاهد زاهدانی، جامعه شناس و استاد دانشگاه شیراز برگزار شد که در ادامه گزارشی از این بحث ارائه می شود:
برای بررسی هر پدیده اجتماعی، چند مقدمه نیاز است: نخست اینکه هیچ پدیده اجتماعی بدون گذشته تاریخیش قابل بررسی مطلوب نیست، یعنی هر پدیده اجتماعی دارای پیشینه تاریخی است، منظورم در اینجا پیشینه مطالعاتی بحث نیست.
نکته دیگری که در اینجا باید به آن توجه شود، این است که در بررسی هر موضوع، سطوح مختلفی وجود دارد از خُرد به کلان یا کلان به خُرد. اگر این سطوح را به سیستم تعبیر کنیم می توان گفت یک سیستم کلی و یک سری زیرسیستم هایی وجود دارد که ما در مطالعات خودمان لازم است سطوح سیستمی را مراعات کنیم. چرا باید سطوح را مراعات کنیم؟ برای اینکه صحبت از کاربرد می شود. اساساً اگر علم، کارایی و کاربرد نداشته باشد به نظر اصلا علم محسوب نمی شود یا حداقل می توان گفت علم مفید نیست. علم مفید، علمی است که حتما کارایی دارد. اگر پدیده ای را در سطح کلان بررسی می کنیم، باید کارایی اش را در همان سطح کلان بررسی کرد، اگر پدیده ای را در سطح میانه بررسی می کنیم، کارایی اش را در همان سطح میانه بررسی کنیم و … .
گاهی اوقات در مطاالعه و برنامه ریزی ها تمام توجه خود را صرف سطح خُرد می کنیم، از تاریخ و کلان های موجود می گذریم و در سطح خُرد هم اصلا گم می شویم. بعضی از برنامه ریزی ها را انجام می دهیم و کارها و اقداماتی هم صورت می گیرد ولی می بینیم که نتیجه نداد و آن اقدام، عملیاتی نشد. به خاطر اینکه گذشته موضوع یا پیوستگی موضوع را در تاریخ نداریم و سطوح را هم ملاحظه نکرده ایم. اگر این چند مقدمه ذکر شده مورد توجه قرار گیرد می توان پدیده اجتماعی را به درستی تحلیل کرد.
مطالعات آسیبهای اجتماعی یکی از بهترین راه های ورود به اصلاح و تحول در علوم اجتماعی است. آسیبهای اجتماعی، آسیبهایی هستند که ما به خوبی آنها را ملاحظه و مشاهده می کنیم. رفع این آسیب ها، نیاز ماست، بنابراین هدف ما رفع آسیب ها می شود. برای رفع این آسیب ها، چه کار باید انجام داد؟ ابتدا باید مطالعه انجام داد و همان طور که خدمت شما عرض کردم اگر سطوح و ریشه های زیربنایی را هم مورد توجه قرار دهیم به تدریج تحولی که باید در علوم اجتماعی اتفاق بیفتد، رخ می دهد.
اگر به تاریخ نگاه کنیم، آسیبهای اجتماعی که ما امروزه با آن دست به گریبانیم از دوران مشروطیت شروع می شود، این آسیبها میراث موضع گیریهای ما در نهضت مشروطه و بعد از آن است. نهضت مشروطه برای چه بوجود آمد؟ برای اینکه کشور ما از آن حالت گذشته خودش که یک جامعه ایلی بود و بنا به اصطلاحات امروز می گوئیم سنتی بود یا بعضی میل دارند بگویند که عقب افتاده بود، که در ادامه بحث استدلال می کنیم این طوری نبود؛ نه اصطلاح سنتی به جاست درست است و نه اصطلاح عقب افتاده. به هر صورت جامعه ما نیاز به یک تحول اساسی داشت، نخبگان جامعه ما در انقلاب مشروطه وارد میدان شدند. نخبگان ما عمدتا تحصیل کرده های حوزه های علمیه ما بودند. تقریبا تمام علمای تراز اول جامعه ما چه در داخل ایران و چه در نجف، وارد بحث تحول مشروطیت شدند و در ایجاد آن مشارکت داشتند. کسانی که در اروپا خارج از کشور تحصیل کرده بودند و یا در مدارسی مثل دارالفنون تحصیل کرده بودند، اینها هم وارد بحث تحول اجتماعی ایران شدند. بنابراین می توان گفت تمام نخبگان جامعه ما متقاضی تحول و پیشرفت بودند و عقب ماندگی را می شناختند و تشخیص می دادند و می خواستند این عقب ماندگی ها را جبران کنند. اگر به و رسایلی که از دوران مشروطه باقی مانده است، مراجعه کنیم مشاهده می کنیم بحث های بسیار خوبی شده است که با معیارهای امروز می توان گفت که بحث های پیشرفته ای هست. جامعه ما در حال رسیدن به راه حلی بودند که به جامعه ایران، تکانی بدهند، تحولی ایجاد شود تا پیشرفتی که شایسته اش می دانستند ایجاد کننند، اما متأسفانه مداخلاتی که صورت گرفت و سوء مدیریتهایی که شکل گرفت همه اینها را به هم ریخت. یعنی دولت قاجار که باید ریسمانی برای بند تسبیح این اقدامات مختلف شود و تا اینها را با هم هماهنگ و تنظیم کند، نتوانست کار خودش را انجام دهد. سفارت و دولت انگلیس هم مداخلات بسیار زیادی در تصمیم گیری های کشور ما داشت و تمام تعادلهایی را که می خواستیم به دست بیاوریم را به هم می زد و به تدریج این تعادلها به هم خورد.
خلاصه نخبگان جامعه ما در دوران مشروطه به این جمع بندی رسیدند که در کشور باید تحول عظیمی به وجود بیاید، تغییراتی شکل بگیرد. افکار بسیار خوبی هم شکل گرفت که مکتوبات باقی مانده از دوران مشروطه اینها را نشان می دهد، اما با سوء مدیریت قاجاری ها و مداخلات سفارت انگلیس متأسفانه تعادل حرکت ها را به هم ریخت. وقتی این تعادل به هم خورد و مجموعه نخبگان نتوانستند با هم هماهنگ شوند، ما می بینیم که جنبش های پراکنده ای در سراسر ایران شکل گرفت. میرزاکوچک خان در گیلان، کلنل محمدتقی خان پسیان در خراسان و شیخ محمد خیابانی در آذربایجان و دیگرانی که در سرتاسر ایران فعال می شوند تا کاری را انجام بدهند و بحران را حل کنند.
همین مداخلاتی که صورت گرفت و هماهنگ نشد، آشفتگی اجتماعی در کل ایران به وجود آورد که همه احساس کردند که نیاز به یک فرمانده قاهری دارند که همه اینها را نظم دهد و هماهنگ کند. این نیاز را، به عنوان فرضیه عرض می کنم، که به احتمال زیاد انگلستان در ایران به وجود آورد، یعنی هرج و مرج و ناهماهنگی ای که ایجاد شد القایی بود که از طرف انگلستان ایجاد شد تا نیاز به یک فرمانده قاهر را در سراسر ایران حس کنیم. همین نیاز باعث شد که شخص قلدوری مثل رضاخان پیدا شود که سابقه نظامی داشت و آنقدر بی حیایی و دریدگی داشت که می توانست با همه به صورت تحکمی صحبت کند و آنها را سر جای خود بنشاند. آورده شد و به عنوان یک قهرمان ملی که می توانست همه این آشفتگی ها را به هماهنگی تبدیل کند، معرفی شد و نیاز زمانه هم این نکته را تحمیل کرد و در واقع او سکان اداره کشور را به عهده گرفت. عمده ناهنجاری ها و آسیبهای اجتماعی ما از این زمان آغاز می شود. به عبارت دیگر نظریه ای که بنده در بحث آسیبهای اجتماعی دنبال می کنم تمرکزگرایی در رأس آن هاست. یعنی معتقد هستم در نظام های اجتماعی، تمرکزگرایی منشأ تمام آسیبهاست. برای اینکه در هر بخشی از جامعه که تمرکزگرایی ایجاد می شودانجام می دهیم، تمرکزی به وجود می آید که تمام نیروها و تصمیمات و اراده ها را در آن منحل می کنیم. باید یک ساختار تمرکزگرا درست کنیم که این ساختار تمرکزگرا وقتی می خواهد عملیاتی شود و عمل کند، امکانات را هم به صورت تمرکزی در اختیار می گیرد، یعنی امکانات هم می شود امکانات تمرکزگرا. این امکانات تمرکزگرا در مرکز قدرت جمع می شود و هر چه از آن دورتر می شویم، امکانات کمتر می شود. این امر منشأ آسیبهایی می شود که یک نمونه بارز و روشنش، حاشیه نشینی است. حاشیه نشینی در صورتی به وجود می آید که کاخ نشینی وجود داشته باشد. کاخ محصول تمرکزات و کوخ همان حاشیه است. بنابراین ریشه اصلی تاریخی آسیبهای اجتماعی ما به نظر بنده به تمرکزگرایی که حول محور رضاخان شکل گرفت باز می گردد. گاهی اوقات این دیکتاتورها و تمرکزگراها، قدری، به قول ابن خلدون، هم منفعت خود را در نظر می گیرند و هم منفعت ملت را. اما در اینجا منفعت ملت دیگر مورد نظر نبود. منفعت اربابان رضاخان مطرح بود که در واقع او برای آنها خوش خدمتی می کرد کند. در سال ۱۳۲۰ زمانی که دیگر نمی توانست به آنها خدمت کند به راحتی او را کنار زدند و دیگری را به جای او گذاشتند. یعنی مدیری را منصوب کردند، تا زمانی که کارایی داشت از او استفاده کردند و وقتی کارایی نداشت او را برداشتند.
این تمرکزگرایی که حول محور رضاخان و سلطه او بر کشور ایجاد شد در سه بخش سیاست، فرهنگ و اقتصاد، مدیریت شد. در بخش سیاست نظام سیاسی ما دیکتاتوری شد. نظام سیاسی دیکتاتوری که خواست برای خودش ساختار اجرایی یا تکنولوژی اعمال قدرت ایجاد کند، بوروکراسی و دیوان سالاری را ساخت. بوروکراسی امروزه یکی از محمل های فساد و آسیب های اجتماعی است. این یک ساختار متمرکز دیوان سالاری حول محور رضاخان شکل گرفت تا او بتواند اقتدار خودش را با یک بخشنامه و دستور و فرمان اعمال کند. وقتی شما با چنین دستگاه متمرکزی ایجاد کنید که فقط یک صدا در آن انعکاس پیدا کند، بقیه صداها باید خفه شوند. بنابراین آن اختناق سیاسی که در از دوران رضاشاه به تدریج شکل گرفت برای کسانی که می خواستند منافع خودشان را از منابع ایران تأمین کنند طبیعی حرکتی و بود که در آن زمان لازم بود و که شکل بگیرد.
دیوان سالاری، محور توسعه نظام سرمایه داری در تمدن مدرن و همچنین نظام سوسیالیستی در شکل فلسفه تکامل یافته ترش هست، جامعه شناسانی مانند ماکس وبر در این باره صحبت می کنند و می گویند: اگر نظام دیوان سالاری نبود، نظام سرمایه داری و سوسیالیستی شکل نمی گرفت. بنابراین دیوان سالاری که در تمدن مدرن، وسیله ای برای رشد سرمایه داری شد و توسعه ای هایی که در اروپا و آمریکا مشاهده می شود مدیون آن است، ایجاد شد و موجب خواهد شد که رضاخان ادعا کند که من می خواهم ایران را مدرن کنم. که البته اختلافهایی در دیوان سالاری رضاشاه و اروپانی وجود دارند. افرادی مثل دکتر کاتوزیان و البته اندیشمندانی دیگر، این وضعیت را شبه مدرنیسم می دانند نه مدرنیسم. ی هم این حرف را می زنند، یعنی تمرکزگرایی سیاسی که در ساختارهای سازمانهای دیوان سالاری شکل گرفت، فریبی درست نمود و ادعا کرد که ما می خواهیم کشور را پیشرفته کنیم. بنابراین تبلیغات پشتیبان این حرکت در جامعه به وجود آمد اما اصل قضیه چه بود؟ اصل قضیه این بود که ساختار دستوردهنده و به اصطلاح اعمال کننده سلطه رضاخان در اقصی نقاط ایران شکل می گرفت. به این ترتیب با اعمال دیکتاتوری سیاسی رضا شاه دیگر نخبه سیاسی وجود نخواهد داشت. در دوران مشروطه روزنامه های زیادی تأسیس شد که و در آن ها به بحثهای تحول و توسعه و پیشرفت می پرداختند. کتاب می نوشتند و …، تمام جوششهای فکری که در بحثهای سیاسی دوران مشروطه وجود دارد وقتی که رضاخان به بر سر کار می آید همه اینها قطع می شود. یعنی از مجلس پنجم به بعد، آزادی فکری وجود ندارد که کسی بخواهد در امور سیاسی، نظر و نظریه ای بدهد و صلاحی را اعلام کند و مصلحتی را بیان کند. همه چیز صدای رضاخان است و بس! که اربابانش به او دیکته می کنند چنان کن و چنین نکن و او هم گوش می دهد، یعنی ما متأسفانه تمرکزگرایی سیاسی که رضاخان به وجود آورد، آسیبی در جامعه ما شکل گرفت بنام نبود نخبه سیاسی. روحانیون، جسته و گریخته در این بخش ورود می کردند، چون او نمی توانست دستگاه روحانیت را به سرعت از بین ببرد، اما نهایتا مجبور شد که مدارس روحانیون را تعطیل کند، پوشیدن لباس روحانیت را ممنوع تعطیل کند و حتی مجلس عزاداری ها را تعطیل کند و …، تا جایی که این مرکزجوشش های نخبگی سیاسی بود را از بین ببرد. بنابراین این نکته یکی از ریشه های مهم آسیبهای اجتماعی که ما امروزه با آن مواجه هستیم می باشد.
آنچه امروز ما در مراودات سیاسی خودمان مشاهده می کنیم، مانند که افرادی که وارد دستگاه سیاسی می شوند، با هم نزاع و دعوا دارند و …، برای اینکه سلیقه های خودشان را اعمال کنند منافع ملی را نادیده می گیرند، محصول این عقبه نبود نخبگی سیاسی است که در آن سالها نهادینه شد. بنابراین نمی توانیم با آسیبهایی که امروزه مواجه هستیم، بدون توجه به تاریخچه اش نگاه و بررسی کنیم. اگر امروز قدری در رفتارهای سیاسی بچه گانه عمل می کنیم و درست نمی توانیم با هم گفت وگو و تعامل کنیم و گاهی اوقات منافع ملی را ذبح می کنیم. به این خاطر است که رضاخان این خیانت را در ایران انجام داد و عقبه نخبگی کشور را کور کرد.
یک عده به اصطلاح نخبه سیاسی هم در کشور وجود داشتند که در دوره رضا شاه و محمدرضا شاه هم بله قربان گو هستند. عده ای بودند که چشم به دهان شاه داشتند تا ببینند او چه می گوید، منافع او چگونه تأمین می شود و پادویی او را می کردند. طبیعتا پادویی غرب را می کردند، چون یک نظام دلالی صفتی در همه بخشها شکل گرفت و برای اعمال منافع غرب در ایران تلاش می کردند.
این دستگاه سیاسی دلال صفت لطمات زیادی به ما زد، زمانی که محمدرضا شاه هم بر سر کار آمد در دهه ۱۳۲۰، کمی آزادی اعمال شد، چون شاه جوان قلدوری پدر را نمی توانست اعمال کند. اصلا زمینه هایش کور شده بود و حتی دادگاه تشکیل شد تا کسانی که آن دیکتاتوری ها را انجام می دهند را محاکمه کنند. احزاب مختلف در این زمان شکل گرفت و تعدادی نخبه در دهه ۲۰ ظهور و بروز می کنند که محصول برداشته شدن دیکتاتوری رضاشاه است که نیازمند آسیب شناسی خودش است. در همین دوره هم افرادی که اندیشه های اسلامی داشتند مهجور بودند، اما وابستگان به شرق و غرب آزادتر بودند.
اگر این روندهای تاریخی را نادیده بگیریم، نمی توانیم مسائل سیاسی و اجتماعی و … امروز را تحلیل کنیم و آسیبهای امروز را شناسایی کنیم.
فساد اداری امروز ریشه در تمرکزگرایی رضاخانی دارد. متأسفانه بعد از انقلاب نتوانستیم ساختارهایی را که سازمان دهی شده بود را انقلابی کنیم، ما یک سری ساختارهای انقلابی ساختیم، تمام این ساختارهای انقلابی دارند کارهای خود را به درستی انجام می دهند، مثل سپاه، صنعت هسته ای، در صنعت نانو، پزشکی و … . چون در این بخشها روحیه جهادی و انقلابی وجود دارد. اما مثلا در ایران خودرو این نگرش وجود ندارد و همان ساختار لخت وابسته دوران رضاشاه و محمدرضا شاه ادامه دارد. بنابراین اگر ما می خواهیم بر فساد اداری فائق بیائیم لازم است که انقلاب اداری صورت دهیم و مدیریتها، مدیریت انقلابی و ساختارها هم ساختار انقلابی شوند. نمونه های آن را در دوران جنگ مشاهده کردیم. کافی است که سازمانها و نظامهای لختی که در بخش سیاست، اقتصاد و فرهنگ ساخته شده است را رها اصلاح کنیم، اگر آنها را رها اصلاح کنیم و به بخش انقلابی تبدیل کنیم همه چیزها درست می شود. یعنی فرمول از بین رفتن ساختار اداری فاسد، مدیریت انقلابی و جهادی است.
تا سطح کلان را درست نکنیم در سطح خُرد که نمی توان وارد شد. تا زمانی که سازمان اداری، راکد و لخت و … باشد با اصلاحات جزئی که نمی توان تحولی ایجاد کرد. گاهی اوقات اصلاحات جزئی کار را هم بدتر می کند. بنابراین لازم است مشکلات را در سطح کلان مشاهده کنیم. می بینیم هر جا که ارزشهای اسلامی را وارد ساختارهای اجرایی موجود کردیم، فساد درست شد. ما به افرادی وام دادیم که به آنها اعتماد داشتیم، اعتماد داشتن گوهر بسیار خوبی در نظام اداری است، اما نه در ساختار اداری موجود و بوروکراسی وارداتی وابسته. در این ساختار به افراد اعتماد کردیم و بدون گرفتن وثیقه به او وام دادیم، او هم پرداخت نکرده است. هر جا که ارزشهای اسلامی را خواستیم وارد نظام اداری موجود کنیم، باز باعث فساد بیشتر شده است. این کارها تبلیغ بر علیه اسلام شده است، ما باید اول اصل آن را درست می کردیم تا بعدا فرمول خُرد اسلامی نتیجه بدهد.
در ساختار فرهنگی رضاخان با تمرکزگرایی که به وجود آورد، فساد زیادی در جامعه ایجاد شد. کرد؟ نخبگان سیاسی را که از بین برد، نخبه فرهنگی را هم از بین برد. در دوران پهلوی، چند نخبه فرهنگی داشتیم؟ افرادی که بودند نسبت به تمدن مدرن سرسپردگی داشتند و در راستای منویات استعمار فرهنگی کار خود را انجام دادند. دانشگاه هم کمکی به استقلال فرهنگی ما نکرد و حتی وسیله ای برای استعمار فرهنگی ما شد.
یکی از بزرگترین آسیبهای اجتماعی ما مهاجرت نخبگان است، این امور هم محصول دانشگاه وابسته ای است که در آن زمان تأسیس شد. دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، دانشکده استحاله فرهنگی بود، نه دانشکده هنرمندپرور. امثال کیارستمی و … استثنائاهی هستند که خودشان شکل گرفتند. وضعیت سلبریتی های امروز را مشاهده کنید، محصول همین سیستم فاسد هستند. دستگاه فرهنگی ما نیاز به اصلاح دارد. باید انقلاب را به آن اضافه کنیم، نویسندگان دینی و دفاع مقدس ما چقدر مؤثر هستند، چون دارند در عرصه انقلابی کار می کنند.
بعد از انقلاب در دانشگاه ها تحصیلات تکمیلی را راه اندازی کردیم، اما فساد در آنها هم رواج پیدا کرد؛ اما به راحتی رساله ها خرید و فروش می شود و …. این عرصه هم دارای آسیبهایی است که باید حل شود. البته افراد بسیار کمی هستند که واقعا زحمت می کشند و فعالیت چشمگیری در داخل دارند، البته بعضی ها هم برای مهاجرت جهت دهی می شوند. مدارس تیزهوشان ارزش دانش آموز را با علم او می سنجد. بنابراین افضل این ارزش ها رقابتها و امتیازات در کشورهای توسعه یافته است. بنابراین از ابتدا او به دنبال رفتن به خارج از کشور است. هر جا که توانستیم مدیریت جهادی و انقلابی درست کنیم مثل مؤسسه رویان، توانستیم پیشرفت کنیم اما جایی که نتوانستیم و همان ساختارهای رسمی گذشته باقی ماند محملی برای مهاجرت نخبگان و فساد و …. شد.
عرصه اقتصاد هم محصول همان بحث تمرکزگرایی است. اگر تمرکزگرایی در عرصه سیاسی نخبه ها را از بین برد، تمرکزگرایی در عرصه فرهنگی ساختار منتقل کننده مغزها به خارج را برای ما ایجاد کرد، در عرصه اقتصاد هم اجازه تولید را به ما ندادند. اگر تولیدی هم شکل گرفت ساخت کارخانه قند بود، که موجب مصرف چای صادراتی انگلستان می شد. اما در عرصه های دیگر فقط واردکننده بودیم. صنعتی را در ایران شکل دادند که کمک به حال مصرف تولیدات خودشان می شد. رضاخان به این شکل صنعت را در ایران به وجود آورد. نظریه های توسعه قبلی در برنامه ریزی های امروز هم ادامه یافته است. و این برنامه ها تغییر یافته و گسترش یافته همان نظریه های استعماری گذشته است. برنامه های توسعه امروز ما مگر غیر از تداوم همان توسعه هایی است که کارشناسان آمریکایی از سال ۱۳۲۵ در ایران شکل دادند و ما داریم همان ها را اجرا می کنیم. برنامه سوم توسعه جمهوری اسلامی همان برنامه ششم دولت شاه است، ساختارشان چندان فرقی با هم ندارند. همان سیاستهای توسعه ای، ساختار اقتصادی ما را به شدت وابسته کرد.
اولین بارقه های حاشیه نشینی در ایران از دهه ۲۰ شروع می شود، شکل گیری آن در شهرهای مختلف ایران از ابتدای دهه ۴۰ هست، همان زمانی که آمریکایی های در دهۀ ۳۰ سرمایه گذاری صنعتی کردند و در دهه ۵۰ از کنترل خارج شد. به کشاورزی که تولید بومی ما بود اصلا رسیدگی نمی شد، مگر اینکه کشاورزی هم در خدمت استعمار و غرب باشد، مثلاً در خوزستان، شرکت های با سرمایه های آمریکائی نیشکر، توت فرنگی و مارچوبه کاشتند.
همه اینها به گسترش فقر و اختلاف طبقاتی انجامید و بعد از انقلاب ها همین روند ادامه پیدا کرد و دولتها ساختار موجود را نشکستند و کمکی به توزیع ثروت در کشور نکردند. بانکها هم آلت دست سرمایه دارها بودند. اگر وضع موجود را نشکنیم، مشکلات همیشه همراه ما خواهد بود. اینجا هم راهکار، مدیریت جهادی است. شرکتهای دانش بنیان بهترین وسیله برای شکستن انحصارات صنعتی و اقتصادی هستند.
بعد از انقلاب در بسیاری از عرصه ها پیشرفت کردیم، اما از زاویه آسیبهای اجتماعی وقتی نگاه می کنیم به نقاط تاریک نگاه می کنیم، نقاط تاریک هم محصول نظام تمرکزگرایی اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی است. و … این نظام های تمرکزگرا ما را به سمت گسترش فقر و رانتها و اختلاف طبقاتی می کشاند. اقتصاد ما اقتصاد رانتیر است، باید این وضعیت را بشکنیم. وقتی بر روی اقتصاد مقاومتی تأکید می شود؛ چرا اینقدر طول می کشد تا در دستگاه های اجرایی، عملیاتی شود؟ چون اصلا این دستگاه نمی تواند اقتصاد مقاومتی را تحمل کند. برای اینکه اقتصاد مقاومتی در ایران رشد کند، باید دستگاه های تمرکزگرا از بین بروند. باید به هر شیوه ای تمرکزگرایی اقتصادی، فرهنگی، و سیاسی و … را از بین ببریم. تمرکزگرایی سیاسی به یمن وجود مبارک ولایت فقیه از بین رفته است، بسیاری از دولتمردان و حتی مردم، براساس همان تفکر تمرکزگرایی انتظار دارند مقام معظم رهبری همه کارهای کشور را انجام بدهند، این که نشد مملکت داری اسلامی. همه مردم مسئول هستند. این گونه نیست که مقام معظم رهبری بتوانند همه کارها را انجام دهند. ایشان هماهنگ کننده و مرشد و جهت دهنده هستند. همان کسی که بعد از انقلاب مشروطه نداشتیم و دچار مشکلات و آن مصیبتها شدیم. الحمدالله الان داریم و این همه افتخارات را داریم کسب می کنیم. این موفقیتها محصول همین تمرکزگرایی غیرتمرکزگرا و یا نقطه متمرکز غیرتمرکزگراست.