الیوم الأحد 2024/11/24
Skip to main content
×

تحذير

Assign the component VirtueMart to a menu item

متن زیر یادداشتی است که دکتر سیدمحمدرضا تقوی، استاد دانشگاه شیراز و عضو پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی در پاسخ به سؤال چگونه ضرورت تحول علوم انسانی را برای مخالفان شرح دهیم؟ نوشته است و امروز ۲۱ فروردین ماه در روزنامه فرهیختگان منتشر شده است:

متن زیر یادداشتی است که دکتر سیدمحمدرضا تقوی، استاد دانشگاه شیراز و عضو پژوهشکده تحول و ارتقاء علوم انسانی و اجتماعی در پاسخ به سؤال چگونه ضرورت تحول علوم انسانی را برای مخالفان شرح دهیم؟ نوشته است و امروز ۲۱ فروردین ماه در روزنامه فرهیختگان منتشر شده است:

چگونه ضرورت تحول علوم انسانی را برای مخالفان شرح دهیم؟ تا حدی می‌توان گفت که زمان این بحث‌ها گذشته است و تقریبا جریان‌های مختلف فکری هم از بحث امکان و هم از بحث ضرورت علوم انسانی اسلامی عبور کرده‌اند. مع‌هذا گهگاهی این مباحث طرح می‌شوند، لذا همچنان پرداختن به آنها ضرورت می‌یابد. در این گفتار راقم به هفت دلیل این موضوع را مورد تدقیق قرار داده است.

در تاریخ علم یک نقطه‌عطف مهم زیست بشر را متفاوت می‌کند، شاید بتوان گفت تا قرن ۱۷ میلادی دانشمندان به‌دنبال کشف واقع بودند اما پس از آن تحول عظیمی در دستگاه علم به‌وجود آمد که این تحولات پایه‌گذار تمدن نوین بشری شد. پابه‌پای ایجاد این تمدن نیاز داشتیم تمدن اسلامی را پایه‌گذاری کنیم، قرار گرفتن در دنیای مدرن و پیش‌بینی به‌موقع ضرورت‌های آن نیز ضرورت دیگری بود که به آن توجه ‌شد. مطمئنا ایده‌هایی چون «حذف تمدن جدید» یا «نادیده گرفتن آن» ایده‌های ابتری هستند که نمی‌توانند موضوعیت داشته باشند. به همین مقدار ایده‌هایی که غرب را تنها راه نجات بشری یافتند، راه به خطا بردند.

بحث ضرورت تحول علوم انسانی و نظریه‌پردازی گرچه از طرف برخی دانشگاهیان و حوزویان مورد عنایت قرار گرفته است اما به دلیل ۱) پیچیدگی موضوع و پیشرفت تدریجی این مباحث و ۲) عدم حمایت مسئولان ذی‌ربط به نتیجه مطلوب نرسیده است. امیدواریم بتوانیم به دانش‌های مورد نیاز خود در یک سیستم یکپارچه (که کم‌ترین تناقضات در آن وجود داشته باشد) دست یابیم. این مهم نیازمند آن است که محققان علوم انسانی از طریق مباحث اقناعی اولا نقدی بر قابلیت‌های علوم انسانی متداول داشته باشند و آنگاه مسیر و نقشه‌راهی را تدوین کنند که ما را به‌سمت رفع نیازهای واقعی‌مان سوق دهد. آیا می‌توان انتظار داشت عمده وقت اساتید محترم علوم انسانی صرف آموزش و پژوهش در چهارچوب نظام آموزشی موجود شود اما خروجی آن دستیابی به مدل پیشرفته‌ای برای اداره جامعه باشد که مبتنی‌بر نیازها و اهداف ماست. ما باید دو مسیر را در راستای هم به پیش ببریم؛ اولاً نوک پیکان دانش
(knowledge edge) را دنبال کنیم تا از دانش موجود عقب کنیم و ثانیاً تمهیداتی بیندیشیم تا آن دسته از اساتیدی که علاقه‌مندند در چهارچوب علوم انسانی اسلامی تلاش کنند، زمینه را برای فعالیت مهیا ببینند.

عاملی که باعث ایجاد انقلاب اسلامی شد تفکر امام راحل با ویژگی نظام‌وارگی، قیام ‌لله، برخورد درگیرانه (و نه سازشکارانه) جبهه حق با جبهه باطل بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای اداره جامعه نیازمند یک سامانه تفکری بودیم که از سه خرده‌نظام فرهنگ، سیاست و اقتصاد تشکیل شده باشد. امام راحل با نظریه ولایت‌فقیه به پاسخی برای خرده‌نظام سیاسی دست‌یافته بودند که باعث پیروزی انقلاب و حفظ آن تا امروز شده است، لیکن در ابعاد اقتصادی و فرهنگی در تراز انقلاب اسلامی، نظریه‌ای که بتواند هم متناسب با تفکر برگرفته از اسلام مملکت را اداره کند و هم در برابر فشارهای بین‌المللی (تحریم‌های اقتصادی و تهاجم فرهنگی) مقابله کند، وجود نداشت و تا اکنون هم ادامه دارد.
گرچه رویکردهای رایج با هم متفاوت هستند اما مابه‌الاشتراک‌های این رویکردها نمی‌تواند منطق مطلوب ما را پوشش دهند، بنابراین گرچه نسبت اندیشه دینی علم با هریک از این رویکردها متفاوت است اما برخی ویژگی‌های مشترک همه علوم رایج دارند که با اندیشه دینی در تعارض است، مثلا در تمام رویکردهای علوم انسانی، منشأ قلب به‌عنوان یکی از مناشی شناخت فرودست حس و عقل است، درحالی‌که در اندیشه دینی قلب فرادست حس و عقل است.

برای دستیابی به یک نظام‌واره علمی جهت اداره کشور و متناسب با اهداف فاخر اسلامی، لاجرم باید مسیر مشخصی را طی کرد. دانش متداول در مسیر پیشرفت خود علاوه‌بر پرورش در بستر تاریخی اجتماعی خود بر مبناهایی نیز استوار بوده است، ازجمله اهداف، غایات و خواسته‌های محقق، مبادی فلسفی محقق، برداشت محقق از هستی، انسان، معرفت و…، نیازهای مقطعی و راهبردهای حاکم بر نظام آموزشی جوامع غربی و… . اندیشمندان علوم انسانی در غرب تا حد زیادی توانسته‌اند ایده‌های انسانی را پس از عبور از فرازونشیب‌ها و حل چالش‌های فراوان پیش‌رو، متناسب با شرایط تاریخی اجتماعی آن سرزمین و هم خواست و اراده انسانی (سوبژکتیویته) تبدیل به یک مدل اجرایی- عملیاتی کنند.

آنچه در فرهنگ ما از انتقال دانش و تکنولوژی غرب اتفاق افتاده است پیوستن به جریان علم از نیمه راه و بلکه از اواخر راهی است که جوامع پیشرفته از قبل متناسب با بسترهای تاریخی اجتماعی و هم متناسب با اهداف، غایات و مبادی فلسفی خود به‌عنوان یک نظام‌واره علمی تنظیم کرده‌اند و صدالبته این یک تجربه ارزشمند انسانی است که باید حتما از آن بهره کافی برد. ما در شرایط زمانی و مکانی ویژه‌ای هستیم که با یک انتخاب جدی و تاثیرگذار روبه‌رو هستیم یا ادامه مسیر فعلی علم را که بسترهای آن فراهم است- اما معلوم نیست متناسب با نیازهای واقعی ما باشد- ادامه می‌دهیم یا بسترهایی که علم متداول را مهیا کرده‌اند، مطالعه می‌کنیم و می‌اندیشیم و آنها را متناسب با نیازهای خود مورد بازآزمون، واکاوی و تنظیم مجدد قرار می‌دهیم.

نکته قابل‌توجه و قابل‌استفاده از شکل‌گیری علم مدرن در غرب این است که بین فلاسفه و متخصصان علوم، ارتباط مناسبی برقرار شد که کلید حل این معمای عظیم شد، بنابراین می‌توان آموخت برای فراهم آوردن یک بستر مناسب جهت شکل‌دهی جریان علم نیازمند نزدیکی هرچه بیشتر فرهنگ بنیادی و فرهنگ تخصصی در کشور هستیم. با توجه به اینکه ۱) علم مجموعه‌ای از تک‌گزاره‌ها نیست، بلکه یک نظام‌واره است، ۲) نظام‌واره علمی به‌صورت خلق‌الساعه و در خلأ به‌دست نمی‌آید، بلکه حتما متاثر از شرایط تاریخی-اجتماعی است و ۳) چنین دانشی، در طول زمان متولد می‌شود و از طریق شکستن بن‌بست‌های پی‌درپی مسیر خود را هموار می‌کند، بنابراین ما نیازمند آنیم که ضمن ترسیم یک مسیر برای دستیابی به هدف، از نگاه تک‌گزاره‌ای و جزئی به امور عبور کرده و تجربه «اندیشه‌ورزی» به‌شکل نظام‌واره را درون خود گسترش دهیم.

در جامعه ما تاکنون خواص (حوزه و دانشگاه) درصدد دستیابی به علوم انسانی- اسلامی بوده و به موفقیت‌هایی نیز دست یافته‌اند اما برای دستیابی به دانشی که قادر باشند در دنیای پیچیده امروزی جامعه را اداره کند و ما را به‌سمت اهداف فاخر ملی و اسلامی رهنمون شود، مسیر طولانی در پیش است. تذکرات مقام‌معظم‌رهبری درخصوص بها دادن به امر تحول در علوم انسانی و نظریه‌پردازی می‌تواند دو راهکار اساسی برای حل این معضلات باشد.

آیا آنچه در دنیای علم و به اسم علم مطرح می‌شود تنها نوع نگاه به پدیده‌هاست یا اینکه می‌توان به پدیده‌های عالم واقع از منظرهای متفاوتی نگریست و به نتایج مختلفی هم دست یافت؟ شاید تا مدت‌ها دانشمندان تصورشان این بود که آنچه در دنیای علم مطرح می‌شود عینا حکایت از کشف عالم واقع می‌کند. اما به‌تدریج در دنیای مدرن این تصور فرو ریخت. بیش از نیم‌قرن است که فلاسفه علم به این نتیجه رسیده‌اند که دستاوردهای علمی دنیای مدرن، تنها نوع نگاه به پدیده‌ها نیست.

بنابراین ما می‌توانیم علوم انسانی خاص و متناسب با فرهنگ خود را به‌وجود بیاوریم و دنیا ممانعتی برای آن ایجاد نخواهد کرد بلکه بالاتر، اگر کارآمد ظاهر شود لاجرم از آن استقبال هم خواهد کرد، بنابراین این تصور که یک نوع نگاه به علم و یک نوع استراتژی بر دنیای علم فرض می‌شود، ایده نادرستی است.

مثل همیشه تاکید می‌شود که کسی نباید و نه «می‌تواند» علوم انسانی متداول را نادیده بگیرد یا ناارزنده‌سازی کند، حتما دستاوردهای علم متداول باید مورد استفاده قرار گیرند. به‌تدریج آفت‌ها، عوامل آسیب‌زا، عوامل رهزن، پیش‌فرض‌ها و تمهیدات لازم برای حرکت به‌سمت علوم‌انسانی‌ای که تناسب بیشتری با نیازهای ما داشته باشند، در حد بضاعت به مشارکت گذاشته خواهند شد.

اندیشمندان علوم انسانی در غرب تا حد زیادی توانسته‌اند ایده‌های انسانی را (که سرآغاز آن به قرن ۱۷ برمی‌گردد) پس از عبور از فرازونشیب‌ها و حل چالش‌های فراوان پیش‌رو، متناسب با شرایط تاریخی اجتماعی آن سرزمین و هم خواست و اراده انسانی تبدیل به یک تمدن نسبتا منسجم و موثر (فعلا کاری به درست و غلط بودن و ارزیابی آن نداریم) کنند.
نکته قابل‌توجه و قابل‌استفاده از شکل‌گیری علم مدرن در غرب این است که آنها بدون داشتن الگوی قبلی توانسته‌اند ایده‌های خود را از طریق تعامل با واقعیات زندگی به دانش عملیاتی و قابل‌استفاده در زندگی روزمره تبدیل کنند که حاصل آن همان تمدن غرب است.

باور کنیم که این کار برای غرب اصلا کار ساده‌ای نبوده و از این حیث تلاش اندیشمندان آنها ستودنی است. مخصوصا پیوندی که بین فلاسفه و ساینتیست‌ها (دانشمندان علوم تجربی) برقرار کرده‌اند کلید حل این معمای عظیم شده است. همین‌جا می‌توان آموخت فاصله‌ای که بین فرهنگ بنیادی و فرهنگ تخصصی در کشور ما وجود دارد یکی از موانع برای فراهم آوردن یک بستر مناسب برای شکل‌دهی جریان علم متناسب با واقعیات زندگی ماست.

اشکال اصلی این است که ما در یک بستر تاریخی اجتماعی (حداقل در علوم انسانی) به چنین دانشی دست نیافته‌ایم. راه ساده را انتخاب کرده‌ایم و از طریق انتقال دانش غرب می‌خواهیم به تمدن جدیدی برسیم که این نشدنی است. غرب بدون الگو این راه را (تبدیل ایده‌های انسان به برنامه عملیاتی زندگی) یافته و اگر در غرب این تجربه انسانی موفق شده است پس ما هم می‌توانیم متناسب با شرایط و ایده‌های خودمان آن را رقم بزنیم اما نکته اصلی در انتخاب مسیر صحیح است: یک دیدگاه معتقد است که «با راه‌اندازی فرآیند علم مدرن» باید به این هدف رسید و دیگری معتقد است به‌صورت خودجوش و از طریق ارتباط برقرار کردن بین خواست‌های نظری و واقعیات عینی سرزمینی خودمان باید این بستر را فراهم کنیم. اینکه چرا در غرب ارتباط دانشگاه با نهادهای اجتماعی و صنعت با سهولت انجام می‌پذیرد و در ایران این اتفاق نمی‌افتد در حد بالایی مربوط به همین نکته است. بسیار جذاب است که به‌صورت یکپارچه بخواهیم دانش غرب را مورد استفاده قرار دهیم اما می‌بینیم (حداقل در علوم انسانی) تاسیس این همه دانشگاه به نسبت امکاناتی که گذاشته‌ایم، موجبات رشد واقعی علمی ما را فراهم نکرده، بلکه حتی در بخش‌هایی موجبات سوءاستفاده کاسب‌کاران را فراهم کرده است.

علم مجموعه‌ای از تک‌گزاره‌ها نیست، بلکه علم یک نظام‌واره است. نظام‌واره علمی به‌صورت خلق‌الساعه و در خلأ به‌دست نمی‌آید، بلکه حتما متاثر از شرایط تاریخی-اجتماعی است. درطول زمان متولد می‌شود و از طریق شکستن بن‌بست‌های پی‌درپی مسیر خود را هموار می‌کند. هر دانشی در مسیر پیشرفت خود علاوه‌بر پرورش در بستر تاریخی اجتماعی‌اش حتما بر مبناهایی استوار است، ازجمله اهداف، غایات و خواسته‌های محقق، مبادی فلسفی محقق، برداشت محقق از هستی، انسان، معرفت و… و حتی نیازهای مقطعی و راهبردهای حاکم بر نظام آموزشی یک کشور و… .

دانش مدرن نیز از مراحل و بسترهای فراوانی عبور کرده، شاید بسیاری از دانشمندان علوم متداول (چه در ایران یا خارج از ایران) از بسترهایی که این علم از آن عبور کرده است اطلاع چندانی نداشته باشند، چون ساینتیست‌ها نوعا درگیر حل چالش‌های علمی زمانه خود هستند (و نوعا درگیر مسائل بنیادی و فلسفه علم نیستند). آنچه در فرهنگ ما از انتقال دانش و تکنولوژی غرب اتفاق افتاده پیوستن به جریان علم از نیمه‌راه، بلکه از اواخر راهی است که جوامع پیشرفته از سه، چهار قرن قبل متناسب با بسترهای تاریخی اجتماعی خود و هم متناسب با مبادی هستی‌شناختی، انسان‌شناختی و معرفت‌شناختی خود به‌عنوان یک نظام‌واره علمی منسجم تنظیم کرده‌اند.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای اداره جامعه نیازمند یک سامانه تفکری بودیم که از سه خرده‌نظام، فرهنگ، سیاست و اقتصاد تشکیل شده باشد. طبیعتا این سه‌خرده نظام هم بین خود و هم درون‌شان باید دارای یک نظم و هماهنگی باشند. ما نیازمند نظریه‌ای در ابعاد اقتصادی و فرهنگی در تراز انقلاب اسلامی هستیم که بتواند هم متناسب با نظام‌واره کل (تفکر برگرفته از اسلام) مملکت را اداره و هم دربرابر فشارهای بین‌المللی (تحریم‌های اقتصادی و تهاجم فرهنگی) مقابله کند.

خواص (حوزه و دانشگاه) با تلاش‌های فردی (و به‌صورت جزیره‌ای) درصدد دستیابی به چنین نظام‌واره‌هایی هستند و به موفقیت‌هایی نیز دست‌یافته‌اند اما کفایت نمی‌کند. تذکرات رهبری درخصوص تحول در علوم انسانی و نظریه‌پردازی که می‌توانستند بستر مناسبی برای رفع این نقیصه باشند نیز تاکنون به‌قدر کفایت مورد عنایت دستگاه‌ها و مسئولان ذی‌ربط قرار نگرفته‌اند. انتظار می‌رفت حداقل در سه‌دهه اخیر دولت‌ها، منابع و امکانات کشور را به این سمت سوق دهند اما این اتفاق نیفتاد.

اینک برای دستیابی به یک نظام‌واره منسجم برای حل مشکلات مملکت خصوصا در ابعاد اقتصادی و فرهنگی باید تمام منابع و امکانات و استعدادهای مملکت بسیج شوند. حل مسائل پیچیده امروز جامعه بشری بدون داشتن یک منظومه فکری منسجم (نظام‌واره) ممکن نیستند و شکل‌گیری این منظومه فکری بدون داشتن تفکر سیستمی امکان‌پذیر نیست. به‌نظر می‌رسد به‌لحاظ تاریخی ما کمتر تجربه «اندیشه‌ورزی» به‌شکل نظام‌واره را داریم و بیشتر نگاه تک‌گزاره‌ای و جزئی داریم نباید انتظار داشته باشیم که دیگران این نظام‌واره را برای ما شکل دهند، زیرا نه می‌خواهند و نه می‌توانند.

اگر مدل کلان اقتصادی و فرهنگی ما با مدل‌های رایج در دنیا یکسان نیست، ما باید تدابیری می‌اندیشیدیم (و بیندیشیم) که چگونه می‌خواهیم با فشارهای اقتصادی و تهاجم فرهنگی دنیا مقابله کنیم. تا وقتی که به خودکفایی و استقلال اقتصادی و کفایت لازم برای مقابله با تهاجم فرهنگی نرسیده‌ایم پیروزی سیاسی انقلاب اسلامی در معرض آسیب قرار دارد و این مهم جز در سایه تحول در علوم انسانی امکان تحقق نخواهد داشت. امید است اساتید رشته‌های علوم انسانی ما بتوانند با هم‌اندیشی در این مسیر گام‌های موثری بردارند.

یک دیدگاه در علوم انسانی آن است که «علوم انسانی در ایران هم مثل سایر علوم جهانی است، دستاوردهایش بشری است و به این ربطی ندارد که منشأ آن کجاست.» ضمن احترام به این دیدگاه واقعیت این است که مطالعه روند شکل‌گیری علم نشان می‌دهد که حداقل در علوم انسانی تا چه حد منشأ و مبادی محقق و زمینه‌ها و بسترهای تاریخی‌ـ اجتماعی در شکل‌گیری چنین دانشی نقش دارند. آنچه امروز در دنیا به نام علم مطرح است پارادایم‌ها و دیسیپلین‌های علمی است. تعدد و تنوع در پارادایم‌های علمی در علوم انسانی، حکایت از این مطلب دارد که به مسائل واحد به‌شکل‌های متعددی می‌توان نگریست. در این صورت اولین سوالی که ذهن هر محققی را به‌خود مشغول می‌کند این است که کدام پارادایم و با چه ملاک صحتی را باید برگزید؟ پارادایم‌های علمی تنها مجموعه‌ای از تک‌گزاره‌ها نیستند، بلکه یک نظام‌واره با مبادی فکری، معرفتی و روش‌شناختی خاص خود هستند. هر نظام‌واره علمی وقتی می‌تواند به حیات علمی خود ادامه دهد که از انسجام درون پارادایمی برخوردار باشد و بتواند به نیازهای محیطی خود پاسخ بگوید، در غیر این صورت دیر یا زود منحل خواهد شد.

COM_FARA_COMMENT_YOUR_COMMENT

captcha