سالهاست که بحث «تولید علوم انسانی اسلامی» در جهان اسلام و بویژه در کشور ما مطرح است و همانطور که طرفداران بسیاری دارد منتقدان سرسختی هم در اردوگاه مخالف دارد که مدعی میشوند اساساً علم قابل تقسیم به اسلامی و غیراسلامی نیست! و معتقدند به همین دلیل است که در این زمینه تا کنون نتوانستهایم به تولیدات فکری درخور توجهی برسیم. برای بررسی این مباحث با دکتر سیدمحمدرضا تقوی، استاد دانشگاه شیراز و عضو پژوهشکده تحول و ارتقای علومانسانی و اجتماعی این دانشگاه و نویسنده کتاب «الگوی علومانسانی اسلامی؛ چهارچوب نظری و مدل عملیاتی» به گفتوگو نشستیم.
تقوی معتقد است: «به دو طریق عمده میتوان به علومانسانی اسلامی دست یافت: نخست آنکه بهصورت مدلمند و براساس یک منطق و روشگان به دال دینی مراجعه و نظریهپردازی صورت پذیرد و سپس این نظریهها به نحوی راستیآزمایی شوند. روش دوم، مراجعه به دال دینی و تلاش برای دریافت و استخراج یک منطق قابل دفاع برای مطالعه پدیدههای انسانی است.»
*جناب دکتر تقوی، مخالفان علومانسانی اسلامی، انتقادهایی به کارهایی که در این مدت خصوصاً بعد از انقلاب اسلامی انجام شده، دارند و مدعیاند در این مدت کار چندانی انجام نشده و دستاوردی حاصل نشده است. پاسخ شما به این انتقادات چیست؟
همان طور که گفتید مخالفان علومانسانی اسلامی، چنین میپندارند. بنده تصورم این است که این افراد با اصل تحول علومانسانی مخالفاند. بنابراین پرداختن و پاسخ گفتن به ابهامات آنان و طرح مجدد این ابهامات کمکی به پیشبرد علومانسانی اسلامی نمیکند، بلکه حتی ممکن است شبهات را هم دامن بزند. سؤال شما دو وجه دارد؛ یکی اینکه در این عرصه کارهای کمی صورت گرفته که باید بیشتر شود، دیگر اینکه نباید کاری شود. در اینجا به وجه نخست باید پاسخ گفت: چون از کمکاری و نتیجه حداقلی آن معترضاند. در پاسخ باید گفت که علت اصلی به غفلت نظام نخبگانی جامعه علومانسانی و جدایی حوزه و دانشگاه، با وجود هشدارهای حضرت امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری(حفظه الله) برمیگردد. همچنین کارهایی که انجام شده است انعکاس مناسب نیافته است بهعنوان مثال تولیدات فرهنگستان علوم اسلامی قم و پژوهشکده و پژوهشگاههای مختلف در این عرصه در حوزه و دانشگاه که در این زمینهها فعالیت دارند به چاپ و انعکاس یافتههای خود نپرداختهاند که شاید عدم حمایت مالی و معنوی نهادها و سازمانهای دولتی و غیردولتی در این خصوص یکی از دلایلش باشد.
*در این عرصه تا کنون چه نظریههای مهم و عملیاتی و از سوی چه کسانی عرضه شده است؟
در این خصوص دیدگاههای بسیار مهمی در سالهای اخیر مطرح شده است که حقیقتاً نام بردن از آنها کار دشواری است و هم فراتر از اطلاعات اینجانب است، بنابراین در حد بضاعت مزجات به برخی از افراد سرآمد و حیطههای کار مطالعاتی آنان اشاره میکنم: تبیین عقل و فطرت: آیتالله جوادی آملی، فلسفه اخلاق: آیتالله آملی لاریجانی، مبادی فلسفه: آیتالله مصباح، نقد دانش فقه و دستگاهوارهای دیدن علم دینی: آیتالله رشاد، فقه تربیتی: آیتالله اعرافی، تبیین فقه مطلوب و فلسفه اسلامی و ضرورت تحول در علومانسانی: حضرت آیتالله العظمی خامنهای، توجه به چگونگی صیرورت انسان: آیتالله حسینی(بنیانگذار فرهنگستان علوماسلامی قم)، تبیین فرهنگ غرب و طرح منطق عام یا فرانگر: آیتالله سیدمحمدمهدی میرباقری، توجه به تأثیر عوالم مختلف در تولید علم: حجتالاسلام واسطی، اعتباریات: علامه طباطبایی، معرفت نفس: علامه حسنزاده آملی، نقد علم کلام و طرح الهیات نوین: حجتالاسلام محمدتقی سبحانی، تحلیل تفاوت دانش کلام در حوزه نجف و قم با تأکید بر اراده انسان: آیتالله محسن اراکی. فلسفه مضاف بر علوم و فلسفه مضاف بر امور و کارکردهای عقل: آیتالله رشاد و موارد بسیار دیگر. از همین جا هم یکبار دیگر نقبی به پرسش نخست شما میزنم برای کسانی که میگویند تاکنون کاری نشده است، علت آن است که برداشت این افراد از کار در زمینه علومانسانی، بهدست دادن فرمولهایی برای محاسبه رفتار ظاهری فرد است، اما نکته اینجاست که این محاسبه اگر بخواهد دقیق باشد نیازمند احصای موارد بسیاری است که طرح آنها نیازمند یک مقاله مفصل است. یکی از کتابهای مهم در عرصه علومانسانی اسلامی کتاب «الگوی انسانی اسلامی: چهارچوب نظری و مدل عملیاتی» شماست که یکی دو سال پیش منتشر شده است، در این کتاب بهصورت جدی وارد نظریهپردازی در حوزه علومانسانی اسلامی خصوصاً روانشناسی اسلامی که تخصص شماست، شدید. به نظر میرسد که در بعضی از علوم مانند اقتصاد، روانشناسی، سیاست و… دستمان از بقیه رشتهها پرتر است، چون منابع (قرآن و روایت) بیشتری در این عرصه داریم؟ بله، در برخی رشتهها دادههای بیشتری وجود دارد. ان شاءالله به زودی کتاب دوم بنده در زمینه علومانسانی رونمایی خواهد شد. عنوان این کتاب «تحول در علومِانسانی: حرکت از ضرورت و مبادی به سمت منطق و روششناسی، مورد مثال روانشناسی اسلامی» است. تجارب بنده نشان میدهد که به دو طریق عمده میتوان به علوم انسانی اسلامی دست یافت: نخست آنکه بهصورت مدلمند و براساس یک منطق و روشگان به دال دینی مراجعه و نظریهپردازی صورت پذیرد و سپس این نظریهها به نحوی راستیآزمایی شوند. این کار در ابتدا غیرممکن است چون اغلب روششناسی و منطقی از قبل وجود ندارد. روش دوم، مراجعه به دال دینی و تلاش برای دریافت و استخراج یک منطق قابل دفاع برای مطالعه پدیدههای انسانی است. بدون منطق و مدل نمیتوان به تولید علم مبادرت ورزید. بنده در این کتاب از روش دوم در حد بضاعت خود استفاده کردهام. علت اینکه در بسیاری از گفتارهای کتاب مستندات فراوان از نص آورده شده است به همین دلیل است. البته واقفم به اینکه بسیاری از این دریافتها یکبار دیگر باید با «روش اجتهادی» مورد استفسار قرار گیرد، البته از طریق نظاممند ساختن فقه یا رفتن به سوی فقه کلان یا فقه سرپرستی، که در تخصص علمای حوزوی است، این مهم، اساسیتر تأمین خواهد شد.
*چرا در زمینه علومتجربی نمیتوان مدعی «علم تجربی دینی» بود اما در زمینه علومانسانی میتوانیم مدعی باشیم؛ با وجود اینکه اگر بگوییم جهانبینی ما با جهانبینی غربیها متفاوت است، در زمینه علوم تجربی هم اینچنین است، برخی از آنها خالقی برای جهان یا ربی برای جهان قائل نیستند؟!
همان طور که اشاره کردید در زمینههای علومتجربی ما نیز مدعی «علومتجربی دینی» هستیم؛ زیرا جهانبینی ما با جهانبینی غربیها متفاوت است و این تفاوت از بالاترین سطح یعنی گرایشها و بینشها تا دانشها ادامه پیدا خواهد کرد. تفاوت عمده علومانسانی با علومتجربی در محتوای آن علم است و در روش از یک قواعد مشترک پیروی مینماید. قواعد مشترک آن عبارت است از: ۱. تعریف از علم ۲. چگونگی تولید معادله علمی و ۳. چگونگی جریان تحقق معادله علمی و موارد دیگری از این قبیل. بهعنوان مثال در بررسی همه موضوعات علمی باید یک نگاه به جهت حاکم یا فرهنگدینی و یک نگاه به عقلانیت و هماهنگی روابط و ساختارها و یک نگاه نیز به تجربه و آثار آن داشته باشیم. در شکلگیری معادله علمی این سه گانه «وحی» و «عقل» و «تجربه» در همه امور علمی باید حضور داشته باشند؛ اگر موضوعی علم شناسایی انسان باشد باید در ابتدا نگاه اعتقادات و دین را در مورد انسان ملاحظه کرد و سپس به مطالعه ارتباطات و ابعاد عقلانی انسان پرداخت و پس از آن، آثار تجربی آن را ملاحظه کرد. نتیجه نهایی که هم بُعد دینی ملاحظه شده باشد و هم عقلانیت به کار گرفته شده باشد و هم آثار تجربی آن در مرحله کارکرد و تجربه مطالعه شده باشد، «علم دینی» را به ما خواهد داد. بنابراین علومانسانی هم جدا از تجربه و بررسی آثار تجربی آن قابل ملاحظه نیست. علم انسانی صرفاً آن «معلوم» نیست که از دل روایات و آیات شریفه بهدست میآید بلکه کارکردها و آثار تحققی و تجربی آن نیز بخشی از آن علم خواهد بود وگرنه نمیتوان به آن اطلاق «علم» کرد. مثال دوم در علوم تجربی، علم فیزیک است. یک بخش حاکم آن که مربوط به جهتگیری علم فیزیک است حتماً باید از منابع دینی استخراج شود و به شیوه اجتهادی باید آن را استنباط و سپس بر اساس آن مدل، مدلسازی کرد و پس از آن مدل را بهصورت تجربی آزمون کرد تا بتواند بهصورت معادله علمی در موضوع فیزیک قابل ارائه شود. بنابراین همانطور که در معادله علومانسانی ما ملزم به استنباط «فقه انسان» هستیم در فیزیک نیز باید«فقه فیزیک» را بهصورت استنباطی از منابع دینی بهدست آورده و سپس بر اساس آن مدلسازی کنیم. با مطالعه مختصر در منابع دینی روشن و واضح است که نگاه دین و مکتب اسلام به آفرینش و کیهان و روابط بین آنها کاملاً با نگاه فیزیکدانان غرب متفاوت است، بنابراین با این پیشفرض نمیتوان به معادله مشترک در قواعد علمی فیزیک رسید. عین همین معنا در سایر علوم وجود دارد یعنی باید برای تولید هر علم ابتدا «نگاه دین» را به آن علم، جستوجو کرد و سپس براساس آن پیشفرضها، به تولید مدل پرداخت و سپس آن را در آزمون تجربی وارد کرد تا بتوان میزان کارکرد فرضیه علمی را اندازهگیری نمود.
*تولید علومانسانی -اسلامی در رشتههای مختلف نیازمند چه بستر و زمینههایی است؟ چه موانع و چالشهایی پیشروی تولید علوم انسانی- اسلامی وجود دارد؟
دستیابی به «علم دینی» نیازمند «حرکت ملی» است. نقش اصلی در این حرکت برعهده شورایعالی انقلاب فرهنگی، وزارت علوم، حوزههای علمیه و نهادهای مشابه است؛ درصورتی که اکنون برای پاسخگویی به چنین نیازی، به برخی از افراد اکتفا شده است که بهصورت جزایر مستقل، در حد محدوده امکانات خود تلاشهایی را صورت میدهند. هرچه نهادهای ذیربط به چنین ضرورتی بیشتر توجه نشان دهند، ما قادر میشویم بهتر در راستای تحقق اهداف مختلف حرکت کنیم. اما مهمتر از این الزامات سیاسی و مدیریتی، میخواهم به «الزامات فرهنگی و رفتاری» هم اشاره داشته باشم. مهمترین اصل در الزامات فرهنگی رفتاری در نظر داشتن ارتباط بین «نظر» و «عمل» و پایبندی به اعتقاد دینی در عمل است. اندیشمندان دینی در زمانه ما نیز به پیوند نظر و عمل معتقد هستند اما عمل را در حوزه تعریف عملیاتی متغیرها و نهایتاً جمعآوری دادهها میدانند. عمده «عمل» در علومانسانی- اسلامی بهشدت متأثر از «نظر» است و به تعبیری دیگر، «عمل» همان «نظر» است، زیرا جمعآوری دادهها بر مبنای نظر صورت میگیرد. بنابراین عمل و همینطور جمعآوری دیتا نیز متأثر از نظر است. یک چهارچوب نظری ابتدا وجود دارد و متناسب با آن عمل اتفاق میافتد. حاصل چنین نگاهی بهصورت انباشت دانش خود را نشان میدهد، اما از منظر دینی تعریف ما از عمل متفاوت است. عمل فقط جمعآوری دادهها نیست بلکه مشارکت محقق با تمام وجود در حوزه تحقیق است؛ یعنی «تعهد محقق به عمل» تنها به فعالیت شناختی محدود نمیشود بلکه مسأله علمی پژوهشی وی یک ضرورت دینی هم محسوب میشود و از این منظر «علم» و «دین» یک حقیقت واحد محسوب میشوند. در نگرش اسلامی ارتباط نظر و عمل، یا در واقع به شکل «حکمت نظری» و «حکمت عملی» وقتی اتفاق میافتد که محقق باورهای کلیدی را در وجود خود محقق میسازد و عمل به باورها او را به مقام تربیت دینی و نوعی روشنبینی میرساند. «محقق» یک تکنیسین روش نیست که بهصورت مکانیکی دست به تحقیق بزند. در دنیای علم، ما میبینیم که محققان در آزمایشگاه کار میکنند، مطالعه میکنند و این با زندگی شخصی آنان ارتباطی ندارد. درحالیکه در دیدگاه دینی چنین نیست، محقق در علم دینی «معرفت» را فقط در جهان بیرون جستوجو نمیکند بلکه به آن نسبت که از عالم تکوین بهره میبرد، از عالم تشریع و معرفت دین نیز در تدوین علوم انسانی- اسلامی بهره میبرد. اگر ما بخواهیم از علم دینی بهره ببریم باید این «الزامات فرهنگی-رفتاری» را داشته باشیم. در زمینه الزامات اقتصادی هم نیاز به توضیح نیست و باید در این زمینهها سرمایهگذاری شود. عدم باور مسئولان سطوح بالای مدیریتی و کارشناسان میانی به ضرورت تحقق علوم انسانی- اسلامی و فقدان برنامه لازم و نداشتن یک نقشه راه برای دستیابی به علومانسانی- اسلامی نیز از موانع این راه میباشد. درخصوص چالشهای موجود علومانسانی بگویم. بنده قبلاً ۵۰ پرسش- چالش پیش روی علوم انسانی احصا کرده بودم که قابل دستیابی است. اکنون به نظر میرسد همه چالشها قابل حل است مشروط بر حل یک چالش و آن چالش به «باور افراد» برمیگردد. به نظرم یک پژوهش باید انجام شود مبنی بر اینکه پیشانگارههای متخصصان ما در خصوص ظرفیت دین و مدرنیته برای حل مسائل جامعه در چه وضعی است؟ تبیینها و حل مسائل به روش مدرنیته تا چه حد از عمق برخوردار است؟ تا چه حد برداشتمان از مبدأ و مقصد و مخلوق و خالق و… با واقعیت این مفاهیم هماهنگ است؟ نکته دیگر شناسایی پیشفرضهایی است که منطبق با اعتقادات دینی ما نیست، اما نظام مدرسهای در طول سالیان این پیشفرضها را که به نفع نظام سکولار است جا انداختهاند. باورهایی را جا انداختهاند و اکنون ما را برای انتخاب رها کردهاند. ما باید این پیشفرضها را شناسایی و خنثی کنیم. الهیات سکولار با فریب خود را توجیه میکند و اذهان نوجوانان و جوانان ما را به سوی خود میکشد. یک پشتوانه تمدنی از این الهیات پشتیبانی میکند. دعای فرج میخ محکمی برای ایستادگی در مقابل این تندباد سهمگین است، البته این دعا جهتگیری را مشخص میکند. نیاز به موضعگیری بر اساس الهیات تمدنی اسلامی (که آثار بارز آن در فرمایشات امامان بزرگوار انقلاب است) داریم و سپس تلاش برای پیشرفت آن. نیم نگاه دستیابی به «علم دینی» نیازمند «حرکت ملی» است. نقش اصلی در این حرکت، بر عهده شورایعالی انقلاب فرهنگی، وزارت علوم، حوزههای علمیه و نهادهای مشابه است؛ درصورتی که اکنون برای پاسخگویی به چنین نیازی، به برخی از افراد اکتفا شده است که بهصورت جزایر مستقل، در حد محدوده امکانات خود تلاشهایی را صورت میدهند. عدم باور مسئولان سطوح بالای مدیریتی و کارشناسان میانی به ضرورت تحقق «علوم انسانی- اسلامی» و فقدان برنامه لازم و نداشتن یک نقشه راه برای دستیابی به علومانسانی- اسلامی از موانع تحقق علومانسانی- اسلامی است. «علم» و «دین» یک حقیقت واحد محسوب میشوند. در نگرش اسلامی ارتباط نظر و عمل، یا در واقع به شکل «حکمت نظری» و «حکمت عملی» وقتی اتفاق میافتد که محقق باورهای کلیدی را در وجود خود محقق میسازد و عمل به باورها او را به مقام تربیت دینی و نوعی روشنبینی میرساند. این گفتوگو به کوشش سیدحسین امامی انجام شد.