احمد پورقاسم استاد دانشگاه صنعتی امیرکبیر در مقالهای به روش تدریس تولیدمحور در حوزه علوم انسانی پرداخته و آن را از باب تولید، برنامه اجرایی، چرخش مالی و محتوای آموزشی به بحث میگذارد.
هنگامی که از روش تدریس تولید محور سخن میگویم، بهخوبی از اینکه در ذهن اصحاب این علوم و حتی در ذهن اصحاب علوم مهندسی سؤالها و گاه اعتراضهای بسیاری را به وجود میآورم، آگاهم. بهخوبی میدانم گروهی معتقدند که تولید در علومانسانی به معنای تجاری ساختن این علوم است و نتیجه آن چیزی جز حقارت این علوم نیست. میدانم که گروهی برداشتی جز فایدهمندی علومانسانی از سخنم ندارند و اگر هم گروهی موافق باشد، تصوری که از تولید به ذهنش متبادر میشود چیز جز ماشینهای مهندسی و خط تولید کارخانههای تجاری نیست.
اساتید و دانشآموختههای رشتههای انتزاعیتر همانند فلسفه نیز گاه بنده را مورد عتاب قرار میدهند که مگر میشود از مباحث انتزاعی این رشتهها، سخنی از تولید به میان آورد.
فارغ از اینکه شما بهعنوان خواننده این متن با کدامین نظر موافق باشید بیایید با هم درباره علوم انسانی و روش تدریس تولید محور تأملی داشته باشیم. در کنار این تأمل نیز ادعای ما مبنی بر اینکه تمرکز بر روش تدریس، زیرساختیترین راهحل تحول آموزش است را بررسی کنیم.
تولید
بدون تولید هیچ نخواهیم داشت اما مگر علوم انسانی تولید ندارد؟ این همه کتاب، مقاله، کنفرانس و… پس چیست؟
بیایید کارخانهای را در نظر بگیریم که تولیدات بسیاری را در انبار خود ذخیره میکند اما هیچ عرضهای پس از تولید برای محصولات خود در نظر نگرفته است. در این حالت، کارخانه صرفاً به انباری بزرگ تبدیل میشود و تولیدکنندگان نیز به انباردارانی فروکاسته خواهند شد که وظیفهای جز نگهداری تولیدات را نخواهند داشت. بهعبارتدیگر، میزان تولید کارخانه، نوع تولید، چگونگی انتقال به مشتری، فرایند خرید، خدمات پس از فروش و… مفاهیمی هستند که عرضه را برای ما معنا میکنند اما همانطور که کاملاً درست حدس زدهاید، مفهوم عرضه نیز در خلأ شکل نمیگیرد و به یک مفهوم دیگر گره میخورد و آن مفهوم، تقاضا یا نیاز است.
تقاضا همان نیاز مشتری است که مشخص میکند چه محصولی باید تولید شود، نوع تولید چگونه باشد، کیفیت چطور باید تأمین شود، قیمت و فرایند خرید چطور باید تعیین شود و در نهایت خدمات پس از فروش بر چه اساسی باید شکل بگیرد. پس تا به اینجا با سه مفهوم اولیه تولید، عرضه و تقاضا آشنا شدهایم که هر سه همانند اضلاع یک مثلث بر هم تکیه دارند و واضح است که حذف و یا نقص هر ضلع، کل نظام شبکهای سهگانه ما را تهدید خواهد کرد.
حال، آیا کار به همینجا ختم میشود؟ کارخانه ما اکنون به تولید رسیده و عرضه و تقاضا را هم در نظر گرفته است پس دیگر چه مشکلی ممکن است وجود داشته باشد؟ با کمی دقت درمییابیم که ممکن است تقاضا وجود داشته باشد اما باز هم کسی حاضر نباشد از تولیدات کارخانه استفاده کند! به نظر شما دلیل این مسئله چیست؟
در مقام پاسخ میتوان موارد بسیاری را برشمرد اما در میان همه موارد ممکن، مفهوم مارکتینگ است که از اهمیت ویژهای برخوردار است. در کارخانه فرضی ما این امر ضروری است که به طور مستمر بر روی مارکتینگ تمرکز شود. مارکتینگ روی تقاضا، عرضه و آینده تمرکز میکند یعنی از یکسو تقاضای موجود بازار را بررسی کرده و عرضه محصول را بر اساس تقاضای روز تنظیم مینماید و از سوی دیگر، آینده بازار را در نظر میگیرد و بر اساس آن پیشنهاد تولید و عرضه برای ماهها و سالهای بعد ارائه میکند. بهعبارتدیگر، مارکتینگ نیز با دو مفهوم عرضه و تقاضا گره میخورد و درعینحال، مفهوم دیگری را نیز با خود به همراه میآورد و آن مفهوم، آیندهپژوهی است.
هنوز هم کار ما با این کارخانه فرضی تمام نشده است. کارخانه ما اگر بخواهد در طولانیمدت موفق باشد لازم است تا به فرایند QC یا همان کنترل کیفت مجهز شود. فارغ از اینکه کنترلکیفت روی فرایند خط تولید تعریف میشود یا روی خروجی کارخانه که همان محصول است، سنجش کیفیت و ارتقای آن همواره ضامن بقای کارخانه است.
تا به اینجا، آرامآرام شبکه مفاهیمی را در کنار هم شکل دادهایم که هرکدام باواسطه یا به طور مستقیم به هم گره خوردهاند و نمیتوان هیچکدام از آنها را حذف کرد. بگذارید برای آن مرور مجدد آن مفاهیم را با هم لیست کنیم: تولید، عرضه، تقاضا، مارکتینگ، آیندهپژوهی و کنترلکیفیت.
برنامه اجرایی
حال، تصور کنید میخواهیم یک کارخانه تأسیس کنیم. به نظر شما از بین مفاهیم ششگانه بالا، کدام مفهوم را باید در اولویت قرار دهیم؟ طبیعتاً ممکن است من هم مانند شما مفهوم تقاضا را در اولویت قرار دهم اما همانطور که در بخش قبل توضیح داده شد، شناخت تقاضای بازار و درک درست از وضعیت موجود و آینده مطلوب، تخصصی است که از عهده مارکتینگ برمیآید. در حقیقت، پس از آن که مارکتینگ درک درستی نسبت به وضعیت موجود پیدا میکند امکان آن را خواهد داشت تا میزان، چگونگی، نوع و… را برای یک فرایند عرضه در نظر بگیرد و پس از آن نیز نوبت تولید خواهد بود.
تولید، اشتغال و چرخش مالی
اکنون که دیگر مشخص شده است که وضعیت ما در ایجاد این کارخانه چگونه است، میتوانیم مفاهیم واضحی را با هم مرور کنیم. اولین مفهوم بدیهی در این چرخه تولید، اشتغال است. هنگامی که کارخانه تولید داشته باشد، کارگر، کارمند، مدیر، محقق و… نیز وجود دارد و بهکارگیری هرکدام از این افراد واژه اشتغال را برای ما معنا میکند.
دومین مفهوم کلیدی که پس از بوجود آمدن چرخه تولید بوجود میآید نیز چرخش مالی است. طبیعتاً عرضه تولیدات، خرید مشتری را به همراه دارد. کارخانه با بهدستآوردن سودی سرشار از رفع نیازهای جامعه، حقوق کارمند و کارگر را میدهد و این چرخش مالی نیز میتواند به رشد مضاعف منجر شود.
چالش سخت علوم انسانی
تمایل دارم اولین سؤال جدی خود را از شما بهعنوان خواننده این متن بپرسم؛ آیا تابهحال تولید یا تولیداتی در رشته تحصیلی شما وجود داشته است؟ عرضه این تولیدات چطور بوده است؟ آیا این تولیدات بر اساس تقاضا عرضه شدهاند؟ آیا عرضه آنها بر اساس درک درست شرایط امروز و آینده بوده است؟ راستی، وضعیت کنترل کیفیت همان تولید در رشته شما چطور بوده است؟ در نهایت آیا در رشته شما، اشتغال وجود دارد و رشته شما به میزان به کارگیری دانشآموزختههای خودش توانسته است گردش مالی ایجاد کند؟ همه این سؤالها روی دیگر همان سؤال اول است و پاسخ به یکی از آنها پای شما را به چالشی سخت با شش مفهوم اصلی این بحث باز خواهد کرد.
اگر پاسخ به سؤال اول درباره رشته شما در علومانسانی مثبت باشد، سؤالهای بعدی ما درباره پنج مفهوم دیگر است. همچنین علاوه بر جلب توجه شما به مفاهیم ششگانه احتمالاً از شما سؤال خواهم پرسید که وضعیت دو مفهوم بدیهی که ذکر شد در رشته شما چگونه است؟ آیا اشتغالزایی در رشته شما وجود دارد یا اساتید رشته شما تمامی موفقیت زندگی خود را در هیئتعلمی شدن فلان دانشگاه و معلمی فلان مدرسه یافتهاند و استادی که نتوانسته است برای خود در رشته شما چرخه تولید ایجاد کند چگونه میتواند برای شاگردان خود چنین کند؟ وضعیت رفع نیازهای جامعه در رشته شما چگونه است و در نهایت چرخش مالی در رشته شما به چه میزان است؟
در مقابل، ممکن است به این نتیجه برسیم که این تحلیل اصولاً در رشتههای انتزاعیتر کارکرد ندارد. این نتیجه بسیار معقول خواهد بود اگر مستندات لازم با توجه به مفاهیم ششگانه که قطعا مستنداتی میدانی به همراه آمار و ارقام دقیق است و راه رسیدن به این نتیجه را ارائه کنیم. به طور مثال بگوییم که در رشته فلسفه پس از تحلیلهای میدانی توسط فلان تیم مارکتینگ فلان نتایج به دست آمده است و بنابراین، امکان تولید وجود ندارد. ممکن است بهجای ارائه مستندات میدانی با درنظرگرفتن ذات رشته انتزاعی خود که آن را در دانشگاه و یا دبیرستان فراگرفتهایم با تأملی عقلانی به نتیجه دیگری برسیم مبنی بر این که اصولاً رشته ما بهگونهای نیست که جامعه به مفاهیم آن نیازی داشته باشد و مردم نیز بتوانند آن را در زندگی خود به کار گیرند. مواجهه اول چنین استدلالی این خواهد بود که اگر چنین باشد لازم است بررسی شود که چرا چنین رشتهای باید در میان رشتههای تحصیلی وجود داشته باشد. دیگر اینکه باید توجه کنیم که ارائه مستندات لازم برای اینکه آن رشته آیا تولیدی دارد یا خیر و یا اینکه اصولاً امکان تولید در آن وجود دارد یا نه کاری میدانی است و با تأمل عقلانی حاصل نمیشود. به عبارت واضحتر، ما حتی اگر استاد آن رشته هم باشیم صلاحیت پاسخ به آن را نداریم بلکه سخن درباره تولید گفتن ما را با اولویت دیگری به نام مارکتینگ روبرو میکند که وظیفهاش بررسی نیاز موجود، وضعیت مطلوب، آیندهپژوهی و… است. در نهایت نیز مارکتینگ میتواند بر اساس مستندات به دست آمده بگوید که آیا اصولاً تولیداتی میتوان داشت یا خیر که اگر به این نتیجه برسد که آن رشته امکان تولید ندارد، احتمالاً بر نظام آموزشی واجب است تا آن رشته را حذف نماید.
جمعبندی بخش اول
در مقام جمعبندی بخش اول تصور میکنم نمیتوان بدون توجه به مفاهیم ششگانه با اولویت مارکتینگ و بدیهیات دوگانه، رشتهای را تولیدمحور دانست. رشتهای تولید محور است که نیاز روز جامعه را تأمین کرده و برای آینده آن نیز برنامه داشته باشد. عرضه و تقاضا را در نظر بگیرد، کنترل کیفیت داشته باشد و طبیعتاً اشتغال و چرخش مالی داشته باشد.
حالا به من بگویید، رشته شما اینگونه است؟
بخش دوم: روش تدریس علومانسانی تولید محور
تا اینجای بحث، متوجه شدهایم که برای ایجاد تولید به کدامین مؤلفهها باید توجه کرد. متوجه شدهایم که مفاهیم ششگانه تولید، عرضه، تقاضا، مارکتینگ، کنترلکیفیت و آیندهپژوهی مفاهیم اصلی ما برای ایجاد تولید است و هنگامی که تولید بر اساس مفاهیم بالا باشد، بهجای اینکه صرفاً یک انباردار باشیم، بهصورت بدیهی مشخص میشود که هم اشتغال ایجاد کردهایم هم گردش مالی داشتهایم.
حال بیایید فرض کنیم که در رشته تحصیلی شما تحقیقات لازم برای مارکتینگ انجام شده و مفاهیم بالا سنجیده شده است. این تولید را قرار است چگونه به وجود آوریم؟ آیا همین فرایندی که امروز در سیستم آموزشی ما جریان دارد دانشگاهها و مراکز آموزشی را تبدیل به انباری بزرگ از کتابها، مقالات، پایاننامهها و… نکرده است؟ و اگر اینگونه است، آیا محصولات موجود در انبارهای ما بر اساس نیاز و تقاضا تولید شده است یا خیر؟
درک مفاهیمی که بعد از این خواهد آمد نیاز به آموزش دارد ازاینرو، برای آموزش و بهکارگیری روش تدریس تولید محور دو دوره مجزا طراحی شده است. اولین دوره، «هفت شهر تدریس» نام دارد. انتخاب عبارت «هفت شهر تدریس» با استفاده از «هفت شهر عشق» عطار گویای سیر و سلوکی است که معلم در بهبود روش تدریس خود باید داشته باشد و حکایت از آن دارد که صرف دانستن این مراحل اگر با تدبر، تمرین و کسب مهارت لازم همراه نباشد، راه به جایی نخواهد برد. همانطور که از نام دوره مشخص است، طی این مرحله بیهمرهی خضر ممکن نبوده و منتورهای مجموعه بهسان خضر نبی، همواره در بهبود تدریس عزیزان بدون هیچ چشم داشتی همراهی کردهاند. دوره دوم نیز «نفحات تدریس» نام دارد که پس از یادگیری هفت شهر تدریس بهصورت اختصاصی آموزش داده میشود. این دوره به یادگیری استراتژیهای تدریس اختصاص دارد.
تفکیک محتوا از مهارت
اولین قدم در ایجاد علومانسانی تولید محور این است که در هر جلسه از تدریس خود دقت داشته باشیم که محتوای تدریس با مهارتی که قرار است در پرتو آن محتوا آموزش داده شود متفاوت است. محتوا و مهارت دو روی یک سکهاند و هرگاه فقط یکی از آنها را تدریس کنیم، عملاً سکهای را شکل دادهایم که یکروی آن ضرب شده است و روی دیگر آن هیچ نقش و نگاری ندارد. به عبارت دیگر، آموزش مهارت در خلأ شکل نمیگیرد و لازم است برای آموزش آن محتوایی در نظر گرفت و محتوا نیز اگر با رویکرد آموزش مهارت تهیه نشده باشد، عملاً بیفایده است.
همانطور که احتمالا متوجه شدهاید محتوا در خدمت مهارت به کار گرفته میشود. محتوا مانند مصالح ساختمانی است که برای هر ساختمان بر اساس نیاز، متفاوت انتخاب میشود. اگر ساختمانی که قرار است بنیان شود ساختمانی سنتی باشد، مصالح ساختمانی شما نیز بر اساس ایجاد ساختمانی سنتی انتخاب میشود. هیچ مهندس عمرانی نمیتواند بدون در نظر گرفتن نوع ساختمانی (مهارت) که قرار است بنا کند مصالح ساختمانی (محتوا) را سفارشیسازی کند.
در علومانسانی هم همینگونه است. کتاب و محتوای تحصیلی اگر بر اساس مهارتی که شاگرد قرار است بیاموزد تهیه نشود، عملاً اولین قدم در حرکت به سمت تدریس تولید محور را حذف کردهایم. انتخاب، بازطراحی، مونتاژ و… این محتوا نیز به عهده استاد. استاد، همان مهندس عمران است که قرار است درباره کلاس خود که در اینجا بهمثابه همان ساختمان است تصمیم بگیرد. مجموع جلسات، مهارتها و محتوای متناسب با آنها سیلابس یک دوره را شکل میدهد و استادی که شناخت کامل از این مفاهیم داشته باشد، به عنوان استاد ساده یک کلاس و یا مسئول آموزشی یک سیستم، میتواند ساختمان مستحکمی را بنا کند. در مقابل نیز استادی که نمیداند چه مهارتی قرار است در رشته خود به دانشآموز و دانشجو تدریس شود چگونه میتواند محتوای تدریس را انتخاب کند، سیلابس بنویسد و به عنوان یک مدیر آموزشی سیستمی که به او سپرده شده است را نجات دهد؟ این استاد، خود در سیستمی تعلیم دیده است که در آن مهارت و محتوا از هم تفکیک نشده است بنابراین ممکن است درکی نسبت به تفکیک این دو نداشته باشد و در نتیجه، نمیتواند نسبت به انتخاب محتوا بر اساس مهارتی که شاگرد قرار است بیاموزد، نظری داشته باشد. تاکید بسیار ما روی آموزش روش تدریس نیز به همینجا بازگشت دارد. آموزش روش تدریس به استاد، اهمیت ویژهای در تولید کلاس دارد.
تصور من بهعنوان نویسنده این سطور این است که سختترین پروژه در روش تدریس تولید محور که باید آن را توضیح داد، توجیه کرد و پیادهسازی و اجرا نمود در ایجاد درک درست از تفکیک بین محتوا و مهارت هر جلسه کلاس برای اساتید است. به عبارت دیگر، سختترین کار آموزش درک چنین تفکیکی به اساتیدی است که در حال حاضر در سیستمهای آموزشی مشغول به تدریس هستند. بگذارید برخی از این دشواریها را یادآور شوم، استادی که کلام اسلامی درس میدهد با تدریس شبهه «ابن کمونه» چه مهارتی را قرار است به شاگرد تدریس نماید؟ در فلسفه، با تدریس «برهان وجودی» دکارت چه مهارتی باید در نظر گرفته شود؟ تدریس «طرق تحمل حدیث» در رشته علوم قران و حدیث چطور؟ «مسئله شر» در فلسفه دین چه مهارتی را به دنبال میآورد؟ «عالم عقول و عالم نفوس» چطور؟ راستی، «متاورس» و مباحث روز را چه کنیم؟
مجموع سؤالهای بالا در پارادایم حال حاضر پرسیده شده و غلط هستند. همه آنها در حالی حکایت از محتوای تدریس دارند که هیچ مهارتی در آنها در نظر گرفته نشده است. توضیح مطلب آن که اگر استاد اینگونه بیندیشد که من بهعنوان استاد کلام اسلامی، استاد فلسفه، استاد اقتصاد، استاد روانشناسی، استاد علوم حدیث و قران و… قرار است در بحث امروز خود فلان مهارت را به شاگرد خود بیاموزم، آنوقت محتوای درسی خود را نیز بر اساس آن انتخاب میکنم و طبیعتاً بسیاری از مباحث درسی یا تدریس نخواهند شد و یا جای تدریس آنها تغییر خواهد کرد. بهعبارتدیگر، اگر تفکیک مهارت از محتوا را در هر جلسه تدریس جلوی چشم خود بگذاریم، بسیاری از فصول را یا درس نخواهیم داد یا جای تدریس آنها را عوض خواهیم کرد.
اکتیویشن
اکتیویشن یا فعالسازی، نام دیگر تولید در هر جلسه کلاس است. ما اکتیویشن را شهر پنجم از هفت شهر تدریس در نظر گرفتهایم. اکتیویشن یعنی برداشت هرآنچه در یک جلسه آموزشی کاشتهایم در همان جلسه. دقیقاً مانند همان حدیثی که میفرماید هر کس جان انسانی را نجات دهد گویی که جان همه انسانها را نجات داده است، نجات هر جلسه آموزشی نیز مانند جان یک انسان نجات کلیه جلسات آموزشی و تولید نهایی در علومانسانی را به همراه دارد. اگر در یک جلسه آموزشی، تولید یا همان اکتیویشن صورت نگیرد، گویی که کل سیلابس درسی و جهان آموزشی ما به هدر رفته است.
چگونگی ایجاد اکتیویشن خود مبحثی جدا دارد که در جلسات هفت شهر تدریس بهصورت کاملاً مبسوط اجرا خواهد شد اما لازم است تاکید نمایم که اکتیویشن یعنی ایجاد تولید و محصول از هر کلاس و هنگامی که هر کلاس ما تولید داشته باشد، مجموع علومانسانی نیز آرامآرام تولید محور خواهد شد.
ارزیابی
قدم دیگر برای ایجاد کلاس تولیدمحور، همان کنترل کیفیت برای هر جلسه آموزشی است. کنترل کیفیت، تکتک محصولها و فرایند ایجاد آنها را مورد بررسی قرار میدهد. در فرایندهای کنترل کیفی، این نکته که هر محصول و هر فرایند درست کار کند اهمیت ویژهای دارد و اینجاست که باید یادگیری، یاددهی، روش آن و نتایج حاصله بررسی شود. باز هم تاکید ما بر این است که هدف اصلی ما هر جلسه آموزشی است. کنترل کیفیت وظیفه بررسی فرایندهایی که در آن صورت میگیرد و محصولی که از آن خارج میشود را به عهده دارد.
بگذارید این جا سؤالی از شما بهعنوان یک استاد و یا دانشجو بپرسم: آیا تابهحال جز یک فرم نظرسنجی پایان ترم، هیچ فرایند ارزیابی و کنترل کیفیت در جلسات آموزشی خود دیدهاید؟ بهعنوان دانشجو آیا تابهحال دیدهاید که فرایند تدریس استاد شما، محتوای تدریس او، روش تدریس او، تولید کلاس او، مباحث کلاس و… مورد ارزیابی کسی یا جایی قرار بگیرد؟ بهعنوان استاد چطور؟ آیا مدلهای مختلف ارزیابی آموزشی که حکایت از ساختارهای کنترل کیفیت دارد در فرایند و در محصول داشته باشد برای کلاس شما انجام شده است؟ خود شما بهعنوان استاد چه مدلهایی از خودارزیابی از تدریس و کلاس خود داشتهاید؟ آیا با مدلهای این خودارزیابی آشنایی دارید؟
توضیح مفصل اکتیویشن و چگونگی ایجاد آن در هر جلسه نیز در مباحث هفت شهر تدریس برای ما از اهمیت ویژهای برخوردار است و بدون توجه به آن، عملاً تولید برای آینده معنایی پیدا نمیکند. این بخش، ضامن آینده تولید است.
استراتژیهای تدریس
پس از یادگیری اصول اولیه تدریس که برخی از آنها از جمله تفکیک محتوا از مهارت، اکتیویشن و ارزیابی توضیح داده شد، نوبت میرسد به استراتژیهای تدریس که هر استاد لازم است بسته به نوع بحث خود برای هر جلسه انتخاب نماید. استراتژیهای تدریس بر اساس نظریههای یادگیری، فراگیر را اصل قرار میدهد و بر اساس سبک یادگیری او، تعیین میکند که مهارت یک بحث چگونه باید تدریس شود و همچنین محتوای آن چگونه باید موجب تولید شود. به طور مثال، امروزه بسیاری از اساتید علاقه بسیاری به شیوه تدریس معکوس نشان میدهند حال اینکه شیوه تدریس معکوس تنها یک استراتژی تدریس در میان استراتژیهای دیگر و مشابه است که ممکن است برای همه مباحث یک ترم استاد کارآمد نباشد. به عبارت واضحتر، بسته به موضوع درس در یک جلسه و مهارت و محتوایی که استاد قرار است تدریس نماید، استراتژی تدریس متفاوت خواهد شد. دوره نفحات تدریس برای آموزش استراتژیهای تدریس در علومانسانی طراحی شده است که به اساتید آموزش میدهد چگونه باید کلاس خود را طراحی نموده و در آن به تولید برسند.
نسبت روش تدریس با علومانسانی تولید محور
برای درک درست درباره نسبت بین روش تدریس تولید محور با علومانسانی تولید محور خوب است به مفهوم کاربردیسازی علوم انسانی توجه ویژه داشته باشیم. علومانسانی تولیدمحور عملاً حکایت از مفهومی دیگر به نام علومانسانی کاربردی دارد. تولیدی که با عرضه و تقاضا، مارکتینگ، کیو سی، آیندهپژوهی و… همراه باشد، همان منتهای آرزوی ما یعنی علومانسانی کاربردی است. حال، باید پرسید که چگونه میتوان علومانسانی تولید محور یا کاربردیسازی علوم انسان را شکل داد. برای پاسخ لازم است توجه داشته باشیم که کاربردیسازی علومانسانی مستلزم فعالیتهای زیرساختی است تا در پرتو ایجاد زیرساختهای لازم، کشتی علومانسانی آرامآرام در ساحل کاربردیسازی آرام گیرد. معنای کاربردی و پاسخ به باقی پرسشهای ذیل آن، در پرتو درک درست از شکلدهی زیرساختهای لازم به دست خواهد آمد. برای توضیح مطلب خوب است تا نفت خام، پالایشگاه و محصولات نفتی ازجمله پلاستیک را در نظر بگیرید. نفت خام پس از استخراج، توسط پالایشگاه فراوریشده و به محصولات نفتی تبدیل میشود. محصولات نفتی همان چیزی است که ما بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم به آنها نیاز داریم. به برکت وجود پالایشگاه، نفت خام یا به بنزینی مبدل میشود که همه اتومبیلهای ما را به حرکت درمیآورد یا آماده تولید پلاستیکی خواهد شد که همواره آن را در زندگی خود به کار میگیریم. در علومانسانی نیز لازم است فرایندی مشابه یعنی پالایشگاه علومانسانی ایجاد شود. پالایشگاه علومانسانی باید طوری باشد که مواد خام علومانسانی را به محصولاتی تبدیل کند که در زندگی انسانها مؤثر افتد.
از میان تمام راههایی که میتوان انتخاب کرد، ازنظر ما، این فرایند زیرساختی درجایی است که علومانسانی شکلگرفته و منتقل میشود. جایی که استاد و شاگرد حضور دارند. آری درست حدس زدید! کلاسهای درس. کلاس درس همان پالایشگاهی است که نفت خام علومانسانی را به فراوردههای مورد نیاز تبدیل میکند. به عبارت دقیقتر، تدوین روش آموزش علومانسانی همان پالایشگاه و زیرساختی است که دنبال آن میگردیم. روش آموزش علومانسانی یک فرایند طولانی است که تمامی تصورات ما درباره آموزش را متحول خواهد کرد. روش آموزش علومانسانی، همانند پالایشگاه نفت، ما را به تولید میرساند حالآنکه کلاسی که تولید ندارد مانند پالایشگاهی است که نفت دارد اما محصولی از آن بیرون نمیآید. نکتهای که لازم است تأکید کنم این است که آموزش مفهومی است که فرایندهای بسیاری ازجمله تدریس و یادگیری، تکنیکها، مسائل پیش از کلاس، بازتعریف نقش استاد، طراحی محتوای آموزشی و … را در برمیگیرد ازاینرو، تغییر نگرشها در هر حوزه ازجمله یادگیری، تکنیکهای تدریس، سبکهای یادگیری و … شاکله تدوین روش آموزش را تغییر نخواهد داد بلکه آن را مستحکمتر خواهد کرد.
حال بیایید فرض کنیم که روش آموزش علومانسانی را بنا به چیزی که ما ادعا میکنیم تدوین کردیم، بعد از آن چه میشود؟ پاسخ بسیار ساده است. شاگردی که از کلاسهایی با روش تدریس اصلاحشده بیرون میآید، به تولید هدفمند عادت کرده است و باید توجه داشت که تولید هدفمند بخشی از خود روش تدریس است نه نتیجه آن. اگر در تمامی حوزههای علومانسانی روش تدریس به کار بسته شود، انتظار میرود که هیچ جلسه درس، سیلابس و یا دورهای بدون تولید هدفمند به پایان نرسد و هیچ کلاسی معتبر نباشد مگر آنکه روش تدریس آن، شاگرد را به تولید برساند. نتیجه ایجاد چنین پالایشگاهی این است که علومانسانی آرامآرام به سمت کاربردی شدن پیش خواهد رفت. در حقیقت، با ایجاد چنین فرایندی، زیرساخت لازم به وجود آمده است و باقی لوازم آن بهسهولت فراهم خواهد شد.