کتاب «بررسی نقش علوم و معارف اسلامی در پپدایش انقلاب علمی» نوشته سید ابوتراب سیاهپوش به تازگی از سوی نشر روشناندیشان به مدیرمسئولی مژگان مهدوی منتشر شده است.
اثر حاضر به بررسی نقش علوم و معارف ایرانی ــ اسلامی در پیدایش «انقلاب علمی» میپردازد. بدیهی است هدف نگارنده در این پژوهش بر این موضوع مبتنی است که به واکاوی عناصر و مؤلفههای علمی در تمدن اسلامی، که در شکلگیری و پیدایش رنسانس علمی در اروپای غربی مؤثر بودند، بپردازد.
به اعتقاد سیاهپوش در این کتاب، در هر تمدنی چند مفهوم اصلی و اساسی وجود دارد که تمامی حیات آن تمدن بر گرد آنها میچرخد، و بیش از هر چیز دیگر به آن تمدن خصلتی ویژه میبخشد و آن را از تمدنهای دیگر متمایز میکند. این مفاهیم به یک معنا مبنای تأسیس تمدناند، و به آن شکل میبخشند و سیر تطور آن را در گذرِ زمان تعیین میکنند.
شکوفایی و شکوه تمدنها و زوال و سقوط آنها در گرو این مفاهیم است؛ مفاهیمی که هر چند در بادی امر، معانی انتزاعی مینمایند، ولی چنان نقش اساسی در حیات اجتماعی، فکری، سیاسی و اقتصادی جامعه دارند که از هر امر مادی عینیتر و ملموسترند. واژه «علم» از نمونههای بارز چنین مفاهیمی است. اگر بخواهیم تمدن اسلامی را تنها با یک واژه وصف و معرفی کنیم، واژهای که سیمای ممتاز این تمدن را به بهترین وجه جلوهگر سازد، شاید هیچ واژهای مناسبتر از واژه علم نیابیم. هیچ مفهوم دیگری اینچنین بر کل جامعه اسلامی سیطره نداشته و به آن معنا نبخشیده است.
هدف نگارنده در این اثر بررسی و احصای عناصر و سنتهای علمی و معارفی است که در تمدن اسلامی سدههای میانه، جایگاه و منزلت خاصی داشته، و اینکه این مجموعه علوم و معارف تا چه حد در پیدایش و ظهور انقلاب علمی و «علم نوین» مؤثر واقع شده است، مسئلهای است که به صورت دیگری از سالهای ۱۹۵۰ تاکنون بین مورخان تاریخ علم و صاحبنظران برجسته جریان داشته، و آرا و نظریات گوناگون و متضاد آنان درباره خاستگاه و وزن و تأثیری که علم کلاسیک و سنتهای علمی دوره مذکور (سدههای میانه) در شکلگیری انقلاب علمی داشته، از تأیید و پشتیبانی گرفته تا رد و انکار آن، محلّ مناقشه بوده است.
سیاهپوش در این باره در مقدمه کتاب مینویسد: «اگرچه دامنه این جدال در دهه شصت قرن بیستم گسترش یافت اما سابقهای دیرینه داشت و زمانی آغاز شد که پیر دوئم، فیزیکدان و فیلسوف فرانسوی (۱۸۶۱ ــ ۱۹۱۶)، در پژوهشی درباره خاستگاههای علمِ ایستاییشناسی به آثار عدهای از ریاضیدانان و فیلسوفان طبیعی سدههای میانه برخورد که به نظر وی شالوده انقلاب علمی و علم نوین را بنیان گذارده و در بعضی از بنیادیترین دستاوردهای علمی بر گالیله و معاصرانش سبقت جسته بودند. دوئم معتقد بود بخشی از علوم نوین، به خصوص فیزیک و مکانیک، خاستگاهشان در قلب سدههای میانه مطرح شده و مقبول افتاده و از آنجا سرچشمه گرفته تا به اینجا رسیده است.
عقاید پیر دوئم درباره خاستگاه انقلاب علمی و علم جدید مناقشهای در سراسر قرن بیستم از سوی برخی از دانشمندان، که «استمرار و تداوم» علم سدههای میانه را از سیر جریان علمی حذف میکردند، به راه انداخت. آنان یک دوره نسبتاً طولانی از تاریخ علم را که خصوصاً به حوزه تمدن اسلامی و اوج شکوفایی آن، یعنی آغاز سده سوم تا پنجم و ششم هجری قمری / نهم تا دوازدهم میلادی، مربوط میشد عملاً نفی و انکار میکردند. مخالفان خاستگاه انقلاب علمی را صرفاً در اندیشهها و آموزههای کلاسیک عصر باستان و منابع انسانگرایانه و تحولات علمی «دوران نوزایی» جستوجو میکردند. یکی از بلندپایگان این نظریه فرانسیس بیکن (۱۵۶۱ ــ ۱۶۲۶) بود.
او در این خصوص اظهار داشت: «از دانشمندان مسلمان و اهل مدرسه نباید نامی برد، زیرا آنان با انبوه عظیمی از کتابها و رسالهها، به جای آنکه بر وزن و سنگینی علوم بیفزایند آنها را خُرد و ویران کردند» (لیندبرگ، ۱۳۷۷، ۴۷۲). این نظر کاملاً مورد پشتیبانی ولتر۴ (۱۶۹۴ ــ ۱۷۷۴) قرار گرفت، و از «انحطاط و فساد کلی» به عنوان ویژگیهای سدههای میانه سخن به میان آورد. معاصر جوانتر او، کندورسه (۱۷۴۳ ــ ۱۷۹۴)، بار شماتت و سرزنش را بر گرده کلیسای آن سدهها گذاشت و استدلال کرد که «پیروزی مسیحیت، علامت و نشانه کامل انحطاط فلسفه و علم بود» (همانجا).
در نیمه دوم قرن نوزدهم، آرا و نظریات بیکن، ولتر و کندورسه را یاکوب کریستوف بورکهارت۲، مورخ برجسته سوئیسی (۱۸۱۸ ــ ۱۸۹۵)، و در قرن بیستم جان سیموند در همه جا انتشار دادند.
حتی دوئم هم به رغم تأکید بر ارزش و اعتبار فوقالعاده علم در سدههای میانه بر این باور بود که علمی با عنوان علم اسلامی وجود ندارد؛ دانشمندان فرزانه کیش محمدی همیشه کم و بیش شاگردان باوفای یونانیان بودهاند، و لذا خودشان (مسلمانان) عاری از هر گونه اصالت و خلاقیت هستند. او با بیان این نظریه، که راه خطا رفت، مورخانِ علم اسلامی را به رویارویی جدی فراخواند. البته پافشاری دوئم بر اهمیت و وسعت سنتهای علمی سدههای میانه مورد پشتیبانی محققان و متخصصان برجسته قرن بیستم، به خصوص چارلز هومر هاسکینز (۱۸۷۰ ــ ۱۹۳۷)، لین ثورندیک۵ (۱۸۸۲ ــ ۱۹۶۵)، مارشال کلاگت (۱۹۱۶ ــ ۲۰۰۵) متخصص در اندیشهها و آموزههای علمی ارشمیدس، و انلیز مایر۷ (۱۹۰۵ ــ ۱۹۷۱) که یک سلسله مطالعات و بررسیهای محققانه درباره نحوه بررسی علم سدههای میانه به عمل آورده بود، قرار گرفت (همان، ۴۷۴).»
در این اثر پژوهشی به موضوع علم در سدههای میانه در چارچوب تمدن اسلامی، و نیز به بررسی نقش عناصر علمی در سنت اسلامی به عنوانِ بخشی از عوامل مؤثر در شکلگیری مبانی و شالوده انقلاب علمی پرداخته میشود. به عبارت دیگر، این پژوهش در پی پاسخ به این مسائل است: سنتهای علمی سدههای میانه و به طور اخص علوم و معارف اسلامی در بنای شالوده انقلاب علمی چه نقش و جایگاهی دارند؟ چرا عالمان و دانشمندان مسلمان در اوج شکوفایی علم در تمدن اسلامی نظریه کیهان شناسی زمینمرکزِ عصر باستان را رد نکردند، و نظریه خورشید مرکزی جدید را بسط ندادند؟ و چرا بر نظریه حرکت ارسطویی پای فشردند و نتوانستند با رد آن به نظریه جدید حرکت، که اساس علم جدید و مکانیک است، دست یابند؟ موانع و مشکلات مسلمانان در راه دستیابی به انقلاب علمی چه بود؟ بنابراین، این پژوهش پژوهشی هستیشناختی و معرفتشناختی است، اگرچه در فصل نتیجه گیری اندکی به مسائل اجتماعی و جامعه شناختی اشاره شده است، ولی نگارنده اساساً قصد ورود به این امر را نداشته زیرا این حوزه خود محتاج به پژوهشی مستقل، تاریخی، پیچیده و دامنهدار است.
نگارنده پاسخ به سؤال اول را در بخشهای پژوهشی هر یک از حوزههای علم، فیزیک، ریاضیات، نجوم و… با معرفی اندیشهها و دستاوردهای علمی هر یک از صاحبنظران و اندیشمندان ایرانی ـ اسلامی و نیز عالمانی که در قلمرو سرزمینهای اسلامی می زیستند و در بنای عظیم علم و تمدن اسلامی سهیم بودند، بررسی میکند.
در پاسخ به سؤال دوم، در بخش پایانی(نتیجه گیری) به علل تحول اندیشه علمی، دامنه اختراعات و نوآوریهای فنی، تحقق انقلاب علمی ـ فنی و تحول آن به انقلاب صنعتی در غرب، و علل سترونماندن دستاوردهای دانشمندان حوزه تمدن اسلامی با توجه به سیر اندیشه فلسفی در ایران و جریانهای عمده، کلام و عرفان، و نقش عوامل اجتماعی ـ تاریخی، که موجب کندی و ناپیوستگی آهنگ تحول در تاریخ ایران شد و راه را بر فرارویی دستاوردهای علمی به انقلاب علمی و فنی بست، پرداخته می شود.
به نظر میرسد با این توضیحات و اشارهها، در اهمیت و ضرورتِ کار چنین پژوهشی جای تردید نباشد. نگارنده به آرا و نظریات دور از انصاف و استدلال چند تن از دانشمندان از جمله فرانسیس بیکن و… و موضوع «خرد و ویران کردن علم در اسلام… و اهل مدرسه…» اشاره کرد، ولی اگر نظر دور از انصاف مخالفان هم در میان نبود، باز هم ضرورت داشت در چنین کاری با دقت و شکیبایی به بررسی این مسائل و آثار و سنتهای علمی سدههای میانه با محوریت عناصر علمی و معارف اسلامی، و نیز سیر و نفوذ، و حد و حدود و نقش و تأثیر آنها در چگونگی شکل گیری و ظهور انقلاب علمی پرداخته شود. ضمناً به این موضوع اساسی نیز توجه شود که در قرونی که علم کلاسیک در غرب مسیحی کورسو میزد، این علم در دامان کدام تمدن بالید و به صورت انباشت علمی به غرب مسیحی انتقال یافت.
سیاهپوش در مقدمه کتاب مینویسد: «در صفحاتی که پس از این خواهد آمد، کوشیدهام تا سرگذشت علم باختری را، از انحطاط آن پس از فروریختن امپراتوری روم در مغرب زمین تا شکفتن دوباره آن در قرن هفدهم، در پوشش یک تاریخ عمومی واحد بیان کنم. مخصوصاً کوشیدهام تا امری را آشکار سازم که به اعتقاد خودم چشمگیرترین نتیجه تحقیقات علمی جدید است، و آن پیوستگی ذاتی سنت علمی غرب از روزگار یونان تا قرن هفدهم و در نتیجه، تا روزگار ماست. به یقین، اندیشه علمی از دوره آوگوستین تا گالیله، غالباً، هم از جهت شباهتها و هم از لحاظ اختلافاتی که با علم جدید دارد، میتواند فریبنده باشد، ولی این امر نتیجه اجتناب ناپذیر موقعیت اندیشه علمی به عنوان جزئی از ماجرای بزرگ نوسازی فلسفی است؛ حرکتی که به دست مهاجمان بیگانهای صورت گرفت که با زحمت فراوان به تعلیم و تربیت خود از راه منابع قدیمی پرداخته بودند. اگر چنان مینماید که من به اصالت علم عربی در این دوره توجهی اندک مبذول داشتهام، این بدان سبب نیست که سهم بزرگی را که تمدن قرون وسطایی اسلامی در توسعه علم قدیم و نیز انتقال آن به مغربزمین داشته، ناچیز شمردهام؛ بلکه بدان جهت است که در این تحقیق، تاریخ علم در تمدن لاتینی مغرب به صورت خاص مورد توجه بوده است. بحثی گسترده تر ــ که شاید در چارچوب یک کتاب کوچک نگنجد ــ مورد نیاز است تا گزارش کاملی درباره تاریخ علم، هم در اسلام و هم در بیزانتیوم (روم شرقی)، ارائه دهد» (کرومبی، ۱۳۷۱، جلد اول، ۲).
سؤال اینجاست که ما در طب، فیزیک، ریاضی، نجوم و… در مغرب زمین تا آستانه انقلاب علمی به چه میزانی نقش و سهم داشتیم، و برای مثال، اگر بر این باوریم که کتاب قانون بوعلی در طب غرب نقش جدی داشته و در سالرنو مرکز پزشکی اروپا و نقاط دیگر تدریس میشده، چرا در سده پانزدهم از سوی پاراسلسوس پزشک، در جمع دانشجویان به آتش کشیده شد و ارزش علمی آن را تمامشده میدانستند؟ چرا کار ابننفیس، که طلایه دار هاروی در گردش صغیر خون بود، ناتمام ماند. مشکل ما در استمرار تدریس ریاضیات چه بود؟ آیا صرفاً، گرفتارِماندنْ در زبان لفظ بودیم. در فیزیک و نورشناخت تا کپلر، اسنل، ریزنر و… تأثیر داشتیم. به یک کلام سؤال اساسی این اثر، که پیش از این بسیار اندک بدان پرداخته شده، این است که ماترک علمی اسلام چه نقش و سهمی در پیدایش انقلاب علمی داشته است.
شایسته است به یک نکته اشاره شود و آن عبارت است از اینکه، این پژوهش و دهها پژوهش در این زمینه نمیتوانند ادعای پاسخگویی کامل به سؤالات فوق را داشته باشند، زیرا دامنه بحث بسیار پیچیده و گسترده و بکر است، و لذا جا دارد در این زمینه با استفاده از منابع معتبر علمی به جورج سارتون، مورخ برجسته تاریخ علم، و پیر دوئم، فیزیکدان و فیلسوف فرانسوی، اشاره کرد که مشاجره و بحث تداوم سنتهای علمی سدههای میانه را به راه انداختند و سپس به طور منظم سراسر قرن بیستم درگیر آن شد. نخستین کسانی هم که به پشتیبانی از جهاد دوئم و… برای استرداد سنت علمی سدههای میانه برخاستند محقق و مورخ معروف و پرنفوذ و متخصص در دوره سدههای میانه، چارلز هومر هاسکینز و همچنین لین ثورندیک بودند که در سالهای ۱۹۲۰ م و ۱۹۳۰ م به تحقیق در این زمینه اشتغال داشتند.
دهههای بعد از جنگ جهانی دوم شاهد توسعه چشمگیر پژوهشهای تاریخی درباره علم سدههای میانه بود. افزایش فعالیتها در این زمینه سبب اصلاح وضع دعاوی تازهای در عظمت دستاوردهای علمی سدههای میانه شد. یکی از شخصیتهای برجسته نهضت بعد از جنگ، مارشال کلاگت بود که تأثیر خود را بر این مسئله از راه ویراستن و ترجمه متون علمی و ریاضی سدههای میانه اثبات کرد. شخصیت دیگر انلیز مایر بود که یک سلسله مطالعات و بررسیهای درخشان به عمل آورد و برای مثال، نشان داد که چگونه باید منابع و مآخذ تحقیق و نسخ خطی را دقیقتر و با توجه بیشتر به بافت فلسفی آنها، خواند. مایر در همان حال که بسیاری از دعاوی و عقاید افراطی دوئم را به معارضه میخواند، تجزیه و تحلیلی از فلسفه طبیعی سدههای میانه عرضه داشت که بسیار ظریفتر، دقیقتر، و محتاطانه تر از کار دوئم بود، و بر اهمیت سهم سدههای میانه، چه از جنبه مفهومی و چه از جهت روششناسی، در پدیدآوردن علم جدید تأکید مجدد گذاشت(لیندبرگ، 1377، 475؛ و Lindberg, 2007 , 357 – 359).»
کتاب «بررسی نقش علوم و معارف اسلامی در پپدایش انقلاب علمی» نوشته سید ابوتراب سیاهپوش در ۲۳۶ صفحه به بهای ۸۰ هزار تومان به تازگی از سوی نشر روشناندیشان به مدیرمسئولی مژگان مهدوی منتشر شده است.