کتاب «چارچوبی برای سیاستگذاری علم: تعامل علوم انسانی و علوم طبیعی» نوشته محمدرضا قائمی نیک محصول طرحی در کمیسیون تخصصی حوزوی شورای عالی انقلاب فرهنگی با همکاری انتشارات دانشگاه امام صادق (ع) در پاییز ۱۴۰۰ منتشر شده و در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
با نظر به شأن سیاستگذارانه این کمیسیون و شورای عالی در قلمرو علم و فرهنگ، تأکید اصلی این کتاب بر نحوۀ «تعامل» و «رابطه» علوم طبیعی و انسانی در جهان غرب و جهان اسلام و چرخه محتملی است که میتواند میان این علوم و دستاوردهای آنها شکل بگیرد. لذا این کتاب، کاوش در تاریخ علوم یا فلسفه علوم نیست. فرضیه اصلیِ آن این بوده که هر گونه سیاستگذاری در حوزه علم، مخصوصاً در مختصات جهان مدرن و وضعیت فعلی مسلمین که با این علوم درگیریِ تام و تمامی پیدا کردهاند، بدون توجه به «تعامل» و «رابطه» جهان طبیعت و جهان انسانی ممکن نیست.
مسئلۀ اصلی این کتاب، مسئلۀ دورۀ معاصر جهان اسلام است که در ایران، از همان بدو آشنایی با تجدد غربی، حداقل در جریان جنگهای ایران و روس و مخصوصاً آشنایی با علوم و تکنولوژیهای مدرن، بهعنوان یک کلان مسئله همواره مدنظر قلمرو سیاست بوده است. اولین نهاد علمیِ مدرنی که در ایران تأسیس شد، دار«الفنون» بود. افزون بر این، علوم طبیعی همواره برگ برنده جهان مدرن محسوب می شده و میشود و بنابراین ما همچنان در مواجهه با این جهان، در این حوزه با مسائل جدید و ناشناختهای همچون دستاوردهای تکنولوژی، بسط علوم فنی به حوزه حکمرانی، امتداد تکنولوژی در حوزه ارتباطات و فضای مجازی و بسیاری از امور دیگر مواجه میشویم.
با نظر به این نوع خاص از مواجهه تمدنی، هر چند سبقه تبحر مسلمین در علوم طبیعی، در سدههای دوم تا هفتم هجری (هشتم تا سیزدهم میلادی) بر مورخان علم پوشیده نیست، اما در سدههای بعدی شاید کمترین قلمرویی که موردنظر مسلمین قرار گرفته، همین قلمرو علوم طبیعی و نحوه تعامل انسان با طبیعت بوده باشد. این گسست چند سدهای از اینسو و جهش حیرتآور جهان غربی در علوم طبیعی و انسانی مدرن از آنسو، باعث شده تا ما اکنون درک درستی از تعامل و رابطه علوم طبیعی و انسانی یا به تعبیر بهتر تعامل طبیعت و انسان در جهان اسلام نداشته باشیم؛ همانطور که مستندات این کتاب نشان میدهد، این تعامل در جهان مدرن غربی، حداقل از سده شانزدهم به بعد، البته با فهم متمایزی از جهان اسلام و به صورتی سکولار پیوسته برقرار بوده و استمرار یافته است. این استمرار باعث شده تا انسان مدرن غربی، امکان سیاستگذاری علم و فناوری را در سده بیستم کسب کند و از این جهت، امکان بسط مدرنیته را در دیگر نقاط جهان برای خویشتنِ غربیاش فراهم آورد.
با این فرض، این کتاب به جمعآوری و کاوش در مستنداتی در تاریخ علم مدرن غربی پرداخته و در فصل آخر، سعی کرد با مروری بر تاریخ علم در جهان اسلام، وضعیت فعلی این مسئله را تشریح کند؛ بنابراین در این کتاب، راهحلی قطعی ارائه نشده است، بلکه به الزامات سیاستگذاری در قلمرو علم توجه نشان داده است. این وضعیتسنجی که در واقع تلاش برای تمهید بنیانهای سیاستگذاری علم در جهان اسلامی است، شاید از این جهت اهمیت داشته باشد که ما ایرانیان مسلمان، مخصوصاً بعد از وقوع انقلاب اسلامی، در موضع بیسابقهای برای اداره جامعه، از جمله نهادها و سازوکارهای علمی در جامعۀ اسلامی قرار گرفته ایم و بنابراین نیازمند درکِ درستی از حیات اجتماعی و اقتضائات آن، مانند سیاست و سیاستگذاری هستیم. این موضع جدید، لاجرم نیازمند اتخاذ موضعی نسبت به تحولات علمی جهانی است، زیرا بدون اتخاذ چنین موضعی، عملاً سنتِ علمی در جهان اسلامی گذشته، به محاق میرود و ما با فراموشی چنین سنتی، نقش خود در تحولات آینده علم در جهان را از کف خواهیم داد.
به همین جهت، عنوانی که برای این کتاب انتخاب شده، صرفاً «چاچوبی برای سیاستگذاری علم» از میان چارچوبهای مختلف و بیانگر تأملی ابتدایی و مقدماتی و نه ارائه راهحل نهایی بوده است و به تبع، بینقص و نقصان نیست؛ مقتضی چنین موقِفی، اشتیاق نویسنده به دریافتِ نقدهای اهل نظر خواهد بود. به همین جهت، علاوه بر اصلاحات داوران متعدد بر این اثر، جلسهای پیرامون رونمایی و نقد و بررسی آن نیز توسط انتشارات دانشگاه امام صادق (ع) برگزار خواهد شد.
کتاب شامل دو بخش اصلی «تعامل علوم طبیعی و علوم انسانی در جهان غرب» و «تأملاتی درباره تعامل علوم انسانی و علوم طبیعی در جهان اسلام» و یک نتیجهگیری است. در بخش اول، با اشارهای به نگاه یونانی به علم، بر دلایل و شرایط گسست دورۀ رنسانس از پارادایمِ علمیِ قرون وسطی تاکید شده و پس از آن، در فصول بعدی، دورۀ شکلگیری علوم طبیعی و انسانی با تاکید بر مسئلۀ اصلی کتاب، یعنی تعامل و رابطۀ علوم طبیعی و علوم انسانی تا سدۀ بیستم بررسی شده است.
در بخش دوم، این مسئله در جهان اسلام بازخوانی شده و با تاکید بر دورۀ ظهور اسلام تا سدۀ ششم، اوجگیری فعالیت علمی مسلمین ترسیم شده است. پس از آن، به شاخههای مختلف علوم اسلامی اشاراتی شده و در نهایت با تاکید بر حکمت متعالیه، وضعیت فعلی فعالیت علمی در جهان اسلام را در کتاب میتوانیم ملاحظه کنیم.
در بخش نتیجه گیری، نویسنده بر ضرورتِ احیاء علوم اسلامی و توجه به رابطۀ علوم طبیعی و علوم انسانی، مخصوصاً در قلمرو اجتماعیات تاکید ورزیده و آنرا مقدمۀ شکلگیری قلمرو سیاستگذاری علم در جهان معاصرِ اسلامی میداند.
بهلحاظ روششناسی نیز نویسنده در این کتاب نه از روشهای غربی نظیر تحلیل گفتمان یا پارادایم و نظایر آنها بلکه از روششناسی بنیادین که سعی دارد نحوۀ تکوین نظریات علمی را بر مبنای حکمت اسلامی توضیح دهد، بهره برده است.