دکتر عبدالمجید مبلغی عضو هئیت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در یادداشتی به کارآمدی و کارگشایی علوم انسانی پرداخته است:
بخش قبلی این یادداشت را اینجا بخوانید:
اگر علوم انسانی کارساز و کارگشا است چرا کارسازی و کارگشایی آن را همگان در نمی یابند و به آن گردن نمی نهند؟ چرا بسیاری از ناکارآمدی این علوم سخن میگویند؟ در این نوشتار به این پرسش میپردازم و میکوشم راهی به سوی پاسخ به آن بگشایم.
علوم انسانی کارکردی دو رویهای دارد. رویه بیرونی، و پیشروانه و کرانگشایانه، آن با پژوهشهای ویژه و تلاشهای ژرفکاوانهای بازشناخته میشود که به فراخور سرشت تخصصی و دانشواژانه این علوم کمتر راه به جامعه میتواند بگشاید. ارزشمندی این پژوهشها در گرهگشایی از دشواریهای پنهان و آشکار جامعه است و جایگاه و پایگاه آن در دانشگاهها و پژوهشگاههای کارآزمودگان علوم انسانی است.
سخن پیرامون کامیابی یا ناکامیابی این گونه از غورهای اندیشهپردازانه و تلاشهای بینشورانه در ایران امروز فراوان است و اکنون من در پی پرداختن به آن نیستم (هرچند به سودمندی علوم انسانی در این لایه و رویه، بهرغم روا بودن برخی نکوهشها در شیوه آموزش و درستی پارهای خردهگیریها به روش پژوهش باورمندم)؛ ولی رویه زیرین علوم انسانی با آگاهی همگانی و عرصه عمومی پیوند دارد و بومزیست فراخ آن پهنه جامعه است.
این رویه از علوم انسانی چونان آب که ماهی را فراگرفته جامعه را درخودگرفته است و گسترهای به پهنای سبکهای زیست همگانی و روندهای همهگیر زندگی یافته است. همچنانکه ماهی آب را نمیبیند جامعه نیز، بیآنکه بداند و دریابد، در این آگاهی شناور است و از این آب زندگیبخش پیوسته می نوشند و در آن میغلتد. بندبند جامعه ایرانی، فراتر از گونههای پرشمار بینشی و انگارشی مردمان آن، از دستآوردهای این رویه از علوم انسانی بهرهمند است و تکتک مردمان این سرزمین، آنگاه که در پیوندی درونی با آگاهی پراکنده در کالبد جامعه ایرانی لب به سخنوری میگشایند، بر سر این خوان روزیبخش برمیآسایند و از آن سود میبرند.
با نگرش به همهگیری زبان و فراگیری منطق و فرنود نهفته در آن میتوان گفت که کسی از این آیین بیرون نیست و همگان، چه دوستدار و چه دشمندار علوم انسانی، در پذیرش خواسته یا ناخواسته آن همداستاناند. اینجاست که روشن میشود چرا پای ستیزندگان با علوم انسانی و پرخاشگران بر آن، بهرغم درشتگوییهای بیاندازه، بر زمین سفت این دانشها استوار گردیده است و گامهایی که پیورزانه و پیگیرانه در راه دوریگزینی از این علوم برمیدارند، خود بر مرزوبوم این دانشها فرود میآید.
برای نمونه هر بار که ایشان، در تازش علوم انسانی، میان فرهنگ، سیاست، اقتصاد و اجتماع چونان پهنهها و بسترهایی جدا از یکدیگر درمینگرند وامداری خویش به علوم انسانی را یادآور میشوند. بازگشتی به برجستهترین شاهکارهای فلسفی و اندیشگی روزگاران برآمده و پیشین، نبود این بنمایههای روششناختی را، چونان مشتی از خروار، در رای و اندیشه درگذشتگان نشان میدهد.
روشن است که منطق و فرنود نهفته در این سخن نادیدن ژرفاندیشیهای پرارج و تاریخساز پیشینیان نیست؛ بلکه یادآوری این وظیفه است که باید در کارکرد توانآفرین علوم انسانی در خویش درنگریم و، از سر نیکنهادی، دهشها و بخششهای این دانشها را به خود و جامعه خویش فراموش ننماییم.