امروز جمعه 1403/01/31
Skip to main content
×

هشدار

اجزای کامپوننت را به یک آیتم منو اختصاص بدهید

مقدمه

نظام الدین حائری شیرازی فرند چهارم خانواده آیت الله حائری شیرازی است و به علوم حوزوی اشتغال دارد و هم اکنون به دلیل مسائل خانوادگی و مسئولیتی که بر عهده دارد به مدت ۱۴ سال است که در کشور اتریش به سر می برد و در این کشور به زبان های فارسی و آلمانی برنامه های اسلامی-فرهنگی، مشاوره ای و... به صورت مستقل ارائه می نماید. در ابتدای این مصاحبه خودش با یک بغض نهفته می گوید «سخن گفتن از پدر برای من مشکل است» و در این گفت و گوی بلند زمانی که شیوه های رفتاری پدر در در تربیت فرزندان- به خصوص محبت های عملی او را- یادآور می شد، مجدداً بغضش بر صدایش غلبه می کرد. حجت الاسلام حائری در این گفت و گو پیرامون مسائل جالبی چون اساتید خاص پدر در دوران طلبگی، هوش و استعداد سرشار آن مرحوم در فراگیری علوم و زبان های مختلف، اصول تربیتی در قبال فرزندان،حواشی به وجود آمده در طرح فلاحت و چک سفید امضای پدر به قوه قضاییه، نگاه خاص به پیروان سایر ادیان و مذاهب، صبوری اش در خانواده و سیاست، انتقاد و... سخن گفته که در ادامه آن را می خوانید. این مصاحبه با نشریه «شاهد یاران» انجام شده است.

 

متن گفت و گو

*مرحوم آیت الله حائری به عنوان شخصیتی علمی در مجامع حوزوی و دانشگاهی شناخته می شود اما ایشان عمدتا با تلاش های شخصی خودشان به این مرتبه علمی رسیدند و استادی خاص-به عنوان مراد و مربی- نداشتند. درباره نحوه تعلم و اساتید ایشان توضیح دهید.

-به نظر من تلفیقی از این دو عامل (تلاش های شخصی و برخی اساتید) موجب رشد مرحوم پدر ما شد و بر اساس شنیده هایم، چند نفر از اساتید نسبت به شخصیت علمی و رشد و بالندگی ایشان سهم جدی داشته اند. مرحوم آیت الله آقا شیخ محمدعلی موحد از اساتید برجسته شیراز بودند، ایشان سبک خاصی در تربیت طلبه ها داشتند. ابوی بنده نیز بر خلاف عادت آن سال ها و علی رغم اینکه جد پدری ما از روحانیون سرشناس بودند، بعد از دیپلم وارد حوزه می شوند و در ابتدا به حوزه تمایل نداشتند.

ایشان در دانشگاه تهران قبول می شوند ظاهراً در یک اتفاق با شخصی در دانشگاه وارد بحث می شوند. پدر آن فرد از اعضای ساواک بوده و این امر موجب محرومیت پدرم از ادامه تحصیل در دانشگاه می شود. بعدها که می بینند سکان حوزه علمیه از دست رژیم پهلوی خارج است، به حوزه روی می آورند یعنی وقتی که از ادامه تحصیل در دانشگاه محروم شدند.کیفیت تحصیل ایشان در حوزه غیر عادی بود.همدوره ای های پدرم به استعداد سرشارش تاکید داشتند.مطالب را عمقی فرا می گرفتند.مرحوم پدر در همین اواخر عمر خود شعر عربی و سخت«امراءالقیس» را به راحتی حفظ کردند.یک بار هم این شعر را از اول به آخر و بالعکس برای آیت الله مکارم خواندند و ایشان هم خیلی تعجب کرده بودند.

ایشان گاهی ضمن بیان شوق تعلیم در سال های آغازین طلبگی، گوی خود را مشمول این دعای منسوب به امام زمان(عج) نسبت به طلاب می دانستند که خدایا متعلمین را تلاش، رغبت و نشاط ببخش!نتیجه آن شد که دوره طلبگی را با کیفیتی کم نظیر و با تسلط بر ادبیات عرب، در مدت زمان کوتاه تر از سایر طلاب که معمولا 10سال طول می کشید، طی 4سال گذراندند. سرعت پدرم در حالی بود  که در سن و سالی بالاتر از سایر طلاب درس خود را آغاز کرده بودند.بعد از آیت الله موحد مرحوم آیت الله شیخ بهاالدین محلاتی(ره) را که از یاران امام(ره) بودند را به عنوان استاد خود می دانستند و علاقه دوطرفه بین آنها برقرار بود.سطح کلاس های آقای محلاتی چنان بود که می گفتند تدریس مکاسب ایشان در حد کلاس های خارج فقه و اصول بود.علاوه بر این موارد حضور پدر در درس اساتیدی چون امام خمینی(ره) و مرحوم محقق داماد و آیت الله اراکی و ...هم بر نضج علمی و فکری پدرم بسیار اثر داشت.

دوستان ایشان نقل می کنند در زمان طلبگی در مدرسه حجتیه تنها یک دست زخت خواب داشتند که آن را هم به طلبه جوان تازه وارد حوزه بخشیدند و با یک عبا و یک غذای ساده سر می کرد؛ از صبح تا شب در کتابخانه مسجد اعظم قم مطالعه می کرد و شاید آخرین نفری بود که چراغ را خاموش و آنجا را ترک می کرد.در این میان تفریح حاج آقا خواندن کتاب های تاریخی بود.بنابراین تلفیقی از استعداد، هوش و اساتید خاص و همه به مدد توفیق الهی، موجب شکوفایی پدرم شد.به لحاظ اخلاقی و عرفانی پدرم در دوران نوجوانی و جوانی با حاج اسماعیل دولابی(از سالکان اهل دل و از شاگردان آیت الله انصاری  همدانی(ره) انس داشتند.ظاهرا حاج اسماعیل با آنکه پدرم سن و سال آنچنانی نداشت، دست ایشان را می گرفت و به صحبت با او در سن 16سالگی می نشست. به نظرم در ذوق پدر در تمثیل نیز این حشر و نشر موثر بوده است.همچنین فردی به نام حاج مومن در شیراز بود که شهید دستغیب در یکی از کتاب های خود از کرامات وی نام برده که پدرم با ایشان نیز رابطه بسیار خوبی داشت.علاوه بر این مرحوم آیت الله سید حسین یعقوبی از دوستان و اساتید اخلاق ابوی بودند. سابقه ای 50ساله در دوستی و رفاقت داشتند و پدرم احترام ویژه ای برای ایشان قائل بودند. ایشان هم از شاگردان عارف بزرگ آیت الله انصاری همدانی بودند.

همان طور که اشاره داشتم پدرم استعداد سرشاری داشت و برای مثال یکی از تفریحات ایشان تمرین ریاضی بود.یک بار که از اتریش به منزل ایشان در قم نو –که از متوسط سطح طلاب نیز پایین تر است-آمدم دیدم که چندین برگ کاغذ را به هم چسبانده بودند و با یک خودکار به صورت خیلی ریز اعداد زیادی نوشته و تلاش می کردند نظمی جدید در رابطه با اعداد به دست آورند.به ما مدام توصیه می کرد هر علمی را تا حد مطلوب و در سطوح بالا فرا بگیریم و خود نیز به این مهم جامه عمل می پوشاند.همیشه برای من مثالی می زد و می گفت ماشین را به جایی برسان که بتوانی آن را در سربالایی پارک کنی!در علم هم باید همین طور باشی و خودشان هم واقعا همین طور بودند.

زبان ترکی را 40روزه در زندان زمان شاه فرا گرفتند.هم بندی های ایشان در آن بند عمومی ترک زبان بودند.پدر من نیت کرده بود که فقط با زبان ترکی با آن ها صحبت کند.بعد چهل روز که ترکی یاد گرفت آنها مسائل شرعی و تعبیر خواب خودشان را از حاج آقا به زبان ترکی می پرسیدند.در سفری به تبریز وقتی ایشان اندکی به زبان مردم آن منطقه صحبت کردند، مردم سر ذوق آمدند.

آقای دکتر شجاع نوری (داماد ایشان) حدود یک ماه و نیم پدرم را با خود به کلاس زبان انگلیسی برده بود(ظاهراً بعد دیپلم) و بعد از آن با تلاش خود به این زبان مسلط می شوند تا جایی که کتاب درباره مسلمانان سیاهپوست را تا نیمه ترجمه می کنند.

تسلط ایشان به زبان چنان بود که در انگلیس به زبان انگلیسی سخنرانی کردند.این کار برای یک روحانی آن هم در چنین کشوری نیازمند جرات بالایی است.

اخیرا گاهی در تهران 7سخنرانی در روز داشتند. می گفتند هرگز برای یک سخنرانی مطالعه نکردم. همه مطالب را در ذهن مرور می کردند.مطالعاتی در حوزه های مختلف داشتند و با متخصصین علوم مختلف بحث می کردند. در امور کشاورزی و مسائل اقتصادی بسیار وارد بودند که محصول تفکر، مباحثه با اهل فن و استعداد فردی ایشان محسوب می شد.

در یک جمع بندی باید بگویم که برخی از علما ایشان را در حد خودشان مصداق این روایت می دانستند-که هر کس 40روز اخلاص بورزد،خداوند چشمه های حکمت را از قلب به زبان او جاری می سازد- اخلاص ایشان واقعا مثال زدنی بود به نحوی که وقتی چند پیرمرد او را برای سخنرانی در محفلی دعوت می کردند، ایشان رد نمی کرد.یا در نمونه دیگری دکتر پیمان (رئیس موسسه شیعه شناسی) نقل می کرد که حاج آقا در حال عبور از منطقه ای تفریحی در استان کهکیلویه و بویراحمد بودند که می بینند سرویس بهداشتی آنجا گرفته است و مردم هم در عذابند، به نحوی که محافضان هم از نزدیک شدن به آن اکراه داشتند.حاج آقا خودشان لباس را کنار می گذارند و مشغول به کار می شوند.بعدها دکتر پیمان در جلسه ای که حاج آقا هم حضور داشته می خواست این داستان را نقل کند که ایشان درگوشی به وی گفته بود این کار را نکن.

این موضوع چندین مرتبه تکرار شده بود و یکی از دوستان ایشان تعریف می کرد قبل از آشنایی با ایشان در زمان جنگ حاج آقا را دیده بود که با لباس خاکی و ریش بلند در پادگان قبل از سخنرانی سرویس های بهداشتی را تمیز می کرد. بعد دید همین شخص پشت میکروفون رفته و برای نیروها سخنرانی می کند و همین موضوع موجب دوستی و ارادت ایشان می شود.

 

*آیت الله حائری علمیت بالا و جایگاه سیاسی خوبی در استان داشتند.اما با وجود این،چرا از تاسیس حوزه و تربیت طلاب خودداری می کردند؛ علی رغم اینکه پیشنهادات زیادی در این باره بود؟

- سوال بسیار خوبی است.برداشت شخصی بنده این است که ذیل همان خلقیات که قبلا اشاره کردم باید این را جست و جو کرد.ضمن اینکه در استان فارس جریان های خاصی را می دیدند و قصد رقابت با کسی را نداشتند.مثل برخی نزدیکان بیت آیت الله منتظری و نزدیکان شهید دستغیب که شاید تاثیر گذار بودند و تحلیل خاصی از اوضاع داشتند و کم و بیش جزو حلقه حاج آقا نیز بودند.دوم اینکه اساساً داشتن حوزه و مدرسه نوعاً قرین با تبلیغ افراد است؛ شاگردان شخصیت و تفکر آن شخص را انتشار داده و تبلیغ می کنند.ضمناً این موضوع لزوماً نکوهیده هم نیست اما ابوی روحیه مریدپروری نداشتند.می گفتند استاد باید افراد را به خداوند متصل کند نه خودش!باید طوری او را تربیت کندکه حتی مقابل او هم بایستد.در تربیت فرزندان نیز چنین روحیه ای داشتند.بارها در سنین نوجوانی با ایشان بحث کردیم و این روش تربیتی ایشان بود.

از طرفی مسوولیت های استان فارس با وجود پیچیدگی ها بسیار سنگین بود. در دوران جبهه هم خیلی به جبهه می رفتند و حاصل آن کتاب«اسلام در جبهه» است.طبیعتاً انجام همه این کارها با حوزه داری جمع نمی شد وممکن بود به کارهای اصلی ایشان ضربه بزند.در عین حال ابوی اذعان داشتند یکی از بهترین دوران زندگی شان تدریس در مدرسه حقانی بوده که شاگردان زیادی هم که هم اکنون در نهادهای مختلف هستند، تربیت کردند که وقتی امروز با آنها برخورد می کنیم همچنان احترام خاصی برای مرحوم پدر ما قائل هستند.

 

*نکته مهم دیگر علاقه مفرط ایشان به کار و عمل است.علت این علاقه از نظر شخص جناب عالی چه بود؟همچنین برشمردن کارهای ایشان هم می تواند برای مخاطبین جذاب باشد.

- من از چند منظر به این موضوع می پردازم و امیدوارم این نکته برای ما و مخاطبین درس آموز باشد.در یک بعد عمیق اگر نگاه کنیم این موضوع به انسان شناسی ایشان باز می گشت که خودش موضوع مفصلی است.از منظر دیگر ایشان احساس مسوولیت قوی داشتند.این مساله انسان را در مقام عمل درگیر می کند.طرح «فلاحت در فراغت» دستاورد همین روحیه است که از اخلاص و زهد حاج آقا ناشی می شود.حاج آقا موسس بیش از 15هزار باغ و تفرجگاه بود.همچون فرزندان خود از آن نگهداری کرد تا بسیاری از بازنشستگان، بچه های سپاه و... در اطراف شیراز مالک آن شوند ولی حتی یک قطعه به ایشان تعلق ندارد و وقتی خودمان می خواستیم به آنجا برویم باید از یک نفر اجازه می گرفتیم و وارد باغ می شدیم.با این وجود شایعه کرده بودند نیمی از شیراز در اختیار ایشان و فرزندانشان است.برای ما بسیار سنگین بود ولی ایشان به دفاع از خود قائل نبودند. می گفتند آینده همه چیز را روشن می کند!

بسیاری از خانواده های شیراز فرزندان خود را از قبل منافع همین باغ ها به خانه بخت یا به دانشگاه فرستادند.همه این ها از برکت همین قطعه زمین های اطراف شیراز بود.این منافع به مردم شیراز رسید و حتی عده ای سلامت خود را مرهون این پروژه هستند. این پروژه حتی بر نگاه فقهی و علمی ایشان هم اثر گذاشت و خودشان می گفتند چون درگیر کار و اقتصاد شدم، اهمیت موضوع شناسی را برای خود پررنگ تر دیدم.لذا به مساله پولی و مالی و بانکی وارد شدند و مقالات بسیاری در این باره نوشتند.یکی ز دردهای ایشان در سالهای پایانی عمر بهره بانکی بود و نحوه اداره بانک ها را اسلامی نمی دانست و همواره این جمله حضرت امام را نقل می کردند که در جامعه اسلامی، پول نباید کار کند!

 

 

*در این موضوع غیر از طرح فلاحت در فراغت آیا مصادیق دیگری وجود دارد؟

- کار که زیاد بود حالا من چند نمونه آن را می گویم. به یاد دارم حدود 20سال قبل نزدیک به 250هزار تن گندم(معادل 25000کامیون بنز 10تن) روی زمین مانده و گفته بودند اگر جمع نشود به زودی باران می بارد و همه خراب می شود.اگر این اتفاق می افتاد هزینه بسیاری صرفاً برای جمع آوری زباله آنها باید صورت می گرفت.ایشان علی رغم اینکه مسوولیت مستقیمی نداشتند آستین ها را بالا زدند و همه امکانات استان(از سپاه تا پتروشیمی و...) را گرد هم آوردند و در 10روز این کار را تمام کردند که واقعا اتفاق عجیبی بود.همین طور به یاد دارم در شیراز به محض آمدن بارانی شدید، سیل جاری می شد و سیل های شیراز معروف بود.بارندگی که شدید می شد می دانستم ایران به مناطق سیل زده پایین شهر می روند.گاهی هم در شب های سرد با گروهی به همراه نفت و آذوقه برای سرکشی به خانه های مردم فقیر می رفتند.یک بار هم در برف و کولاک تعدادی از اتوبوس ها و خودروهای مردم زمین گیر شده بودند.چندین کیلومتر شاید حدود دو و نیم ساعت در گردنه های سپیدان در برف و بوران با لباس های معمولی پیاده رفتیم تا به اتوبوس ها رسیدیم تا به آنان کمک کنیم و مسوولین هم زودتر اقدام کنند، در این ماجرا من و سردار نوروزی فرمانده انتظامی فارس هم همراه ایشان بودیم.

 

*شنیده ام ایشان به پرورش غاز و حیوانات خانگی هم می پرداختند، صحت دارد؟

- بله! این باغچه ساده و کوچک هم اینک در طایقان در نزدیکی قم برپاست و عکس های آن موجود است.70اردک در باغچه ای که ملک شخصی همسرشان بود پرورش می دادند.از غذا دادن و نگهداری آنها لذت می بردند.حتی اینها را هم برای خود نگه نمی داشتند و بسیاری از دوستان و میهمانان و ارحام از آن هدیه برده بودند.بعضاً پیش می آمد که برای نمونه 50کیلو و وسیله و مواد اولیه برای ترشی و مربا خریده بودند و خودشان درست می کردند؛ عموماً دست تنها ولی گاه محافظان هم کمک حال بودند. و سپس به شاگردان و طلاب و مهمانان یک شیشه می دادند.

یکی دیگر از خصوصیات اخلاق پدرم این بود که با وجود این همه بخشش از کسی متوقع نبودند.حتی انتظار نداشتند ما برای ایشان سوغاتی بخریم.نشده بود که از ما انتظار داشته باشند که به ایشان زنگ بزنیم.با اینکه بعد از اتمام دوران امامت جمعه درآمد خاصی نداشتند، پول به سختی در جیب پدرم می ماند.همه مسائل را با حریت و آزادگی پیش می بردند. ایشان حتی در سنین بالا در شیراز پیش می آمد که یک مزرعه را در اختیار می گرفتند و به همراه فرزندان، خودشان هم مانند یک کارگر در مزرعه کار می کردند.گاهی اوقات از مسوولین دعوت می کردند تا با کار کردن در مزرعه هم طعم کارگری و زحمت آن را تجربه کنند و هم پس از پایان کار برای خانواده خودشان از آن محصولات ببرند.

البته این را هم بگویم که در سال های پایان عمرشان از سوی برخی اطرافیان و دوستان مورد کم لطفی قرار گرفتند اما برای خودشان اصلا مهم نبود و کار را با خدا معامله می کردند.

 

*چه شد که این کم لطفی به وجود آمد؟

- مرحوم پدرم در کارها خدا را در نظر می گرفت و برای نمونه در مورد مواضع ایشان نسبت به آقای هاشمی برای خیلی ها عجیب بود.جالب اینکه در حلقه دوستان ایشان، مخالفان و موافقان آقای هاشمی هر دو بودند.هضم این قضیه برای خیلی ها مشکل بود.ولی ما به سادگی این قضیه را پذیرفته بودیم که ایشان حساب خود را با وظیفه شرعی تنظیم می کرد نه با جناح های سیاسی!

ایشان در یکی از جلسات محرمانه خبرگان (در اوایل دوران آقای احمدی نژاد) تندترین انتقادات را نسبت به آقای هاشمی بیان کردند اما در عین حال چند سال بعد که زمزمه های حذف و تخریب آقای هاشمی بر سر زبان ها افتاد و این کار برای خیلی ها منفعت داشت، آیت الله حائری در جلسه خبرگان محکم در حمایت از ایشان ایستاد و باز هم عده ای این عمل را نپسندیده بودند. حساب و کتاب زندگی را با خدا تنظیم می کرد نه با خوش آمد گروهها و طیف های سیاسی! 

 

*یکی از مواردی که دوستانش بر روی آن تاکید دارند مجاهدت آیت الله حائری شیرازی در عرصه های مختلف زندگی است!این مجاهدت چگونه خود را در عرصه هی مختلف زندگی نشان می داد؟

- من در سال ها پایانی عمر ایشان علی رغم اینکه در ایران نبودم اما زمانی که می آمدم یکی دوماه خدمت ایشان بودم و علاوه بر این به صورت تلفنی خیلی با هم در ارتباط بودیم.سوالات زیادی از ایشان می پرسیدم و ایشان هم نکاتی را مطرح می کردند. در هیمن زمان گاهی پیش می آمد که من به دفتر ایشان در تهران یا قم اعتراض می کردم که چرا برای ایشان این قدر برنامه می گذارید؟! به جرات می توانم بگویم که این حجم از برنامه ها می توانست یک جوان 25ساله را هم از پا بیندازد چه رسد به یک پیرمرد!

ما یک بار محاسبه کردیم و متوجه شدیم که ایشان در طول چند سال اخیر  و حضورشان در تهران حدود 3000جلسه سخنرانی داشتند که در سطوح مختلف از هیات وزیران تا فرماندهان نظامی و مساجد معمولی برگزار می شد.گاهی اوقات در یک روز 7یا 8برنامه که در نظر بگیرید با ترافیک های تهران چطور می شود؟! بالاخره در میان این سخنرانی ها هم به استراحت، تفکر و تعمقی نیاز بود و همه این کارها را انجام می دادند.

خودشان می گفتند تا نفسی هست باید رفت. می خواستند وظیفه شرعی خودشان را نسبت به انقلاب، شهدا، ولایت فقیه و...به خوبی انجام دهند.در یک تابستان برای عده ای از طلاب سال اول برنامه ای گذاشته بودند.ایشان علی رغم اینکه کمر درد هم داشتند اما از تهران راه افتادند و به تفرش رفتند.این در حالی بود که شاید بسیایر از بزرگان برای طلبه سال اول شاید چنین وقتی نگذارند اما برای ایشان اصلا این مباحث مطرح نبود. گاهی اوقات در همین سفرها در طول مسیر از شدت درد کمر در عقب ماشین ناگزیر به استراحت بودند.

 

*اگر موافق باشید کمی وارد روابط شخصی شما شویم. قدری از حال و هوای مسائل پدرپسری و اصول تربیتی پدر بگویید.

- دوستی و رفاقت اصل رفتاریایشان با ما بود.برای مثال ما بچه ها به ماهی گیری علاقه داشتیم و برای این کار به رودخانه و یا سدهای اطراف شیراز رفته بودیم.پدرم هم به همراه چند نفر از دوستان آمدند.فردای آن روز در نماز جمعه این قضیه را تعریف کردند و خطاب به مردم گفتند: من مسوول هستم! و می ترسم این مساله را نگویم.دیشب تا نزدیکی صبح با فرزندانم ماهیگیری می کردیم.با بچه های خود دوست شوید قبل از اینکه دیگران فرزندانتان را ببرند.ایشان به این اصل خیلی پایبند بودند.حتی یکبار که آقای لانتسل به ایران آمده بودند و به بازدید از یک مدرسه رفتند، برای بازگشت دیر شده بود و خیلی فرصت نبود.پدرم در این لحظه پیشنهاد دادند که فقط به مدت 5دقیقه با مدیر مدرسه فوتبال بازی کنیم. هرچه اطرافیان گفتند که دیر شده ایشان بر تصمیم خود پافشاری کردند.بعد که بازی تمام شد به داخل ماشین آمدند به آقای لانتسل گفتند این کار را صرفاً برای این انجام دادم که یخ میان شما و آن مدیر از بین برود!پدرم چنین روحیه ای داشت.

یکی دیگر از اصول تربیتی ایشان در مورد فرزندان این بودکه با هر کدام از فرززندان به شیوه خاصی و متناسب با ظرفیت های خودش رفتار می کردند.مدارای ایشان خیلی زیاد بود تا جایی که برخی اوقات فکر می کردم اگر ما صبر حاج آقا را برای مردم تعریف کنیم برای آنها قابل باور نیست و این صبر چه در خانواده و چه در مسائل سیاسی وجود داشت.نمونه بارز این صبر در همان نماز جمعه معروف شیراز در زمان جنگ بود که جمعی از حضار حدود 40دقیقه علیه ایشان شعار می دهند اما پدر آرام است و برای آنها دعا می کند و می گوید خداوند قلوب همه را به نور ایمان روشن کند.

به خاطر دارم در یکی از جلساتی که با مسوولان تربیتی آموزش و پرورش داشتند، می گفتند اصول و مبانی تربیت اسلام در چند چیز خلاصه شده است: احترام، محبت، آزادی و آگاهی که محصول آن احساس مسوولیت است.به همین جهت پدرم بسیار تاکید داشتند کرامت انسانی فرزندان باید تا 7سالگی رعایت شود.خیلی قربان صدقه مان نمی رفت اما با رفتار و حتی یک جمله محبتی عمیق را انتقال می داد. با نوه ها رابطه ای صمیمانه داشتند.فیلم دخترم را دارم که سوار بر پشت حاج آقا با ایشان بازی می کند.ایشان گاهی با یک رفتار محبت خود را نشان می دادند و بارها این موضوع پیش آمده بود.

گاهی اوقات پیش می آمد که من خدمت ایشان در منزل محله قم نو بودم و مراقب بودم که تنهایی جایی نروند.اما از آنجایی که می دانستند من کله پاچه دوست دارم،بعد نماز صبح بدون آنکه کسی متوجه شود سرکوچه می رفتند و برای ما خرید می کردند و این گونه محبت خود را نشان می دادند.در جمع اکثراً خودشان میوه را پوست می کردند و تکه تکه در دهان افراد قرار می دادند تا به آنها محبت کنند.

 

*آیا پیش آمده بود که به دلیل اشتغال ایشان به مبارزه و فعالیت های سیاسی، خلاء حضور پدر را احساس کرده باشید؟

- در دوران پیش از انقلاب همگی خردسال بودیم و زحمات عمده ما بر دوش مادر بود.زندان و تبعید سختی های خاص خود را داشته است.در سال های امامت جمعه هم نبود ایشان طبیعتا احساس می شد.

ضمن آنکه پدرم واقعا کثیرالسفر بود شاید در سال 30یا 40بار به سفر می رفتند.ما در بسیاری از سفرهای کاری همراه ایشان بودیم.حتی در جبهه یا سخنرانی ها.در راه با ما صحبت می کردند. در مسیر سوالات ما را پاسخ می دادند.این را هم بگویم پدرم علاقه زیادی به تیراندازی داشتند.صبح های جمعه بعداز دعای ندبه یک مسابقه تیراندازی راه می انداختند و همواره بر این نوضوع تاکید می کردند که باید بین عبادت، تفریح و کار تعادل برقرار باشد.ایشان با فرماندهان نظامی نیز مسابقه تیراندازی برگزار می کردند و در بسیاری موارد برنده می شدند.

 

*یکی دیگر از ویژگی های دیگر ایشان، انعطاف خاصشان نسبت به پیروان سایر مذاهب و یا حتی ادیان بود.این موضوع در ازدواج شما نیز تاثیرگذار بود؟

- این مساله ریشه در فهم ابوی از قرآن و معارف دارد و از طرف دیگر از نگاه ایشان به انسان منتج می شود.

خداوند در آیه ای می فرماید: لیمیز الله الخبیث من الطیب یعنی تا آنکه خدا پاک ها را از ناپاکان جدا کند.در جهان غرب امروز افرادی به شدت امانت دار و صادق هستند اما حقیقت اسلام به آنها نرسیده و موج تبلیغات علیه اسلام جامعه غرب را به جاهلیت مدرن کشیده است.حاج آقا معتقد بود در زمان ظهور بسیاری از مردم غرب که انسان های خوب و اهل امانت هستندبه محض کنار رفتن پرده ها به حضرت می پیوندند اما بسیاری مدعیان در بین ما که نفس و قدرت طلبی بر آنها حاکم است مقابل حضرت ایستاده و موضع می گیرند. در جریان ازدواج ما هم این موضوع قطعاً اثر داشت.آقای لانتسل (پدر همسر بنده)از شیعیان مخلص بومی اروپاست که گرویدن ایشان به اسلام به اوایل انقلاب مربوط می شود و رابطه صمیمی و بسیار نزدیکی با ابوی داشتند و شوخی هایی با هم می کردند که شاید ما در ایران با دیگران کمتر می دیدیم. پیشنهاد دهنده و پیگیری کننده ازدواج بنده هم مرحوم پدر بودند و از ابتا می گفتند قصد من ایجاد ارتباط بین دو ملت است. معتقد بودند اگر قرار است یک طلبه به زبان یک قوم برای آنها کار تبلیغی انجام دهد، خوب است در میان آن قوم زنی برای بانوان آن جامعه کارهای تبلیغاتی کند.همسر بنده هم حدود 8سال در قم تحصیل و از دانشگاه قم در رشته الهیات و فلسفه کارشناسی ارشد دریافت کردند.الان هم از ارکان مجتمع آموزشی وسیعی در وین(مجتمع ابن سینا) هستند.این مجموعه با مرکز شیعیان اتریش در ارتباط است و بنده روحانی اصلی آن مرکز هستم.

 

*پدرتان در زمینه رشته مشاوره به شما توصیه ای داشتند؟

- بنده در حال حاضر پس از اخذ مدرک مربوطه، مرکز مختصری برای مشاوره زندگی و خانواده با مجوز دولت اتریش دایر کردم که انشاالله تا حدودی به نیازهای پناهندگان و خانواده های مسلمان و تازه مسلمانان در امور دینی و مشکلات روحی و خانوادگی شان پاسخ گوید.عمده علاقه من به این موضوع در هیمن جا پیش آمد و توصیه به صورت خاص نداشتند. و هم اکنون هم مستقل از نهادها و مراکز ایرانی به وظایف دینی و فرهنگی خود می پردازم.

 

*به عنوان سوال آخر! پدر شما نسبت به حضور فرزندان در عرصه های سیاسی و اجتماعی چه خطوط قرمزی داشتند؟

- به صورت کلی می توانم بگویم فرزندان پسر حاج آقا کم و بیش مزه طلبگی را چشیده اند و الان تنها دو نفر در این کسوت باقی مانده اند اما باقی براداران به کار خودشان مشغول هستند.اما یک نکته مهم از نگاه ایشان در عدم استفاده از رانت بودکه برای ایشان خیلی مهم بود که نمونه آن در طرح فلاحت در فراغت خودش را نشان داد. در آن طرح به مردم عادی که شامل آن می شدند حدود 2000متر باغ فروخته می شد و زمانی قرار شد که به هر کدام از فرزندان هم تنها 500متر با همان شرایط مصوب داده شود که به شدت با آن مخالفت کردند.

بعدها هم که در شیراز شایعات فراوانی به وجود آمد ایشان یک نامه به رئیس قوه قضاییه نوشتند و از ایشان خواستند اگر کسی از اطرافیان تخطی کرده است حتما با آن برخورد شود و اگر این طور نبوده با مفتری(کسی که تهمت زده) برخورد شود. یقیناً اگر کسی در کار خودش تردید داشته باشد، چنین چک سفید امضایی را تحویل نمی دهد.البته طبیعتاً به دلیل اشتغال های متعدد و گستردگی کار از سوی برخی اشخاص هم سوءاستفاده هایی ممکن است شده باشد که حاج آقا از آنها هم اعلام برائت کردند اما اجازه ندادند فرزندانشان وارد این موضوع ولو به صورت قانونی شوند.اما با کار اقتصادی مباح و بدون حاشیه مشکلی نداشتند.کما اینکه یکی از برادران ما بعد از جنگ زمین کوچک برنج کاری اجاره کرده و بر روی آن کار می کرد.

 

 *در حال حاضر سایر برادران شما به جز آقا شهاب الدین که به روحانیت اشتغال دارد، کار آزاد انجام می دهد؟

-  یکی از برادران که تا مکاسب و رسایل را خوانده بود در کار آزاد اقتصادی و امور پژوهشی هستند. یکی دیگر دفتر فنی و خدمات الکترونیک دارد. اخوی کوچکتر ما نیز دکترای حقوق دارد و ضمن تدریس با برخی مجموعه ها همکاری می کند. یکی از برادران هم به عنوان مربی با یکی از مراکز آموزشی شیراز همکاری دارند.

انتهای پیام/

نظر شما

captcha