امروز جمعه 1403/01/31
Skip to main content
×

هشدار

اجزای کامپوننت را به یک آیتم منو اختصاص بدهید

 

 مهدی جمشیدی،‌ عضو هیئت علمیِ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی در یادداشتی به تشریح موانعِ بازسازیِ انقلابی در عرصۀ علوم انسانی پرداخته است که مشروح آن در ادامه آمده است.

[۱]. دوگانۀ مفهومیِ «ساختارِ غول‌آسا/ ساختارِ چابک»

پاره‌ای از الزام‌ها و دلالت‌های ساختار، تسهیل‌گر و پیش‌برنده نیستند، بلکه عاملِ مزاحم و شتاب‌گیرند. به‌عبارت‌دیگر، ساختارِ علمی تا حدّی گرفتارِ بلای «دیوان‌سالاری» شده است؛ چنان‌که مقدّمات و مؤخّراتِ هر حرکتی، آنچنان زیاد شده که انگیزه را می‌میراند، و موجب می‌گردد که مسیرهای چریکی بر مسیرهای رسمی، ترجیح داده شوند. این‌همه «قاعده» و «ضابطه» و «پیچیدگی»، اقتضای ساختارِ دیوان‌سالارانه است، نه ساختارِ دینی. غیر از این، «چابکی» و «چالاکی» و «تحرّک» را ستانده است. ازاین‌رو، باید ضوابطِ «زائد» و «دست‌و‌پاگیر» و «قفل‌کننده»، زدوده شوند و بر بارِ علم افزوده شود، و جلساتِ آئین‌نامه‌خیز، مهار شوند، و از کارهای پیش‌پاافتاده و ساده، «مقرّرات‌زدایی» شود.

«دیوان‌سالاری»، آغازِ مرگِ جوشش و حرارت و هیجانِ انقلابی است. دیوان‌سالاری، انگیزه‌ها و دغدغه‌های انقلابی را می‌بلعد و در درونِ خود، هضم و مستحیل می‌کند. ازاین‌رو، «ساختارِ جهادی» در مقابلِ «ساختارِ دیوان‌سالاری» قرار دارد و از بسیاری از جهات، قابل‌جمع با آن نیست. به‌این‌ترتیب، نباید توقع داشت که «جوشش و غلیانِ انقلابی»، در بسترِ «ساختارِ دیوان‌سالارانه» مشاهده شود. ازجمله، همین که پای «اجبار» و «تحمیل» و «تحکّم» به میان آید، و انقلابی‌گری، جامۀ «آئین‌نامه» و «سفارش» و «القاء» به تن کند، از حقیقتِ خویش، تهی می‌شود و حاصلِ آن نیز، مؤثّر و نافع نخواهد بود. چنین خواست و اراده‌ای، «خودجوش» و «درون‌زا» است و نمی‌توان از بیرون و در چارچوبِ دیوان‌سالاری، آن را ایجاد کرد. تحرّکِ انقلابی و جهادی، چه در عرصۀ علم و معرفت و چه در عرصه‌های دیگر، ریشه در خاکِ حاصل‌خیزِ «عشق و ایمان به مکتب» دارد و کاری است که تنها از «انسانِ مکتبی و متعهد»، ساخته است. بنابراین، تاآنجاکه ممکن است نباید اجازه داد که تلاش‌ها و تکاپوهای انقلابی و جهادی، زیر سایۀ سنگین و انگیزه‌کُشِ دیوان‌سالاری قرار گیرند.

هرگز دلِ عشاق، به فرمانِ کسی نیست

کو مست و خراب‌ست، به فرمانِ خرابات

کارِ فکری و فرهنگی، باید از دل/ جان/ روح/ ضمیر بجوشد، نه‌این‌که القایی/ تحمیلی/ جبری/ قهری باشد. به‌بیان‌دیگر، باید عاشقانه پیش رفت و عاشقان چنانند که خودشان پیش می‌روند و نیاز به محرّکِ بیرونی ندارند. ازاین‌رو، خط‌شکن هستند.

[۲]. دوگانۀ مفهومیِ «حیاتِ مکتب‌وار/ حیاتِ گسسته»

هرچند گفتمانِ ساختارِ علمی در زمینۀ «علومِ اسلامی»، مشخص و معیّن شده و در هیأت و هندسۀ «گفتمانِ مجدِّد»، در برابر گفتمان‌های معرفتیِ «متجمّد» و «متجدِّد» قرار گرفته است و مشغولِ تولید و تلاش است، امّا گفتمانِ ساختارِ علمی در قلمروِ «علومِ ‌انسانی»، شکل نگرفته و چندان روشن نیست که چه «مقوّمات» و «عناصر»ی دارد و «مرزهای منطقیِ» آن با گفتمان‌های رقیب و معارض چیست. ازاین‌رو، تلاش‌های معرفتی در ساختارِ علمی، چندان «وحدتِ نظری» و «هویّتِ بنیادینِ مشترک» ندارند و گویا از «آبشخورها و سرچشمه‌های فلسفیِ یکسان»، تعذیه نمی‌شوند. البتّه بدیهی است که غرض از این سخن، «همسان‌سازیِ تحمیلی و مطلق» نیست و قرار نیست همگان در همۀ فقرات و جزئیّات، مشابه و همگون اندیشه کنند و تمامِ اندیشه‌ورزی‌های «متفاوت» و «غیرمشابه»، حذف و طرد شوند، بلکه مسأله این است که باید همچنان که در زمینۀ علومِ‌ اسلامی، نوعی «وحدت» و «همگرایی» پدید آمده و اغلبِ نوشته‌ها و آثارِ ساختارِ علمیِ خودی، ریشه در موضع و منظرِ نوصدرایی دارند، در زمینۀ علومِ انسانی و به‌طورِ خاص، علومِ اجتماعی نیز باید اجزاء و عناصرِ «مکتب‌ساز» و «گفتمان‌پرداز»، یافته و شناخته شوند و «حریم‌ها» و «حصارها»ی معرفتی، به‌تدریج و بدونِ تنگ‌نظری و سخت‌گیری، تعریف و تدوین گردند. اگر چنین شود، بضاعت‌ها و مقدوراتِ معرفتی، «متراکم» و «انبوه» خواهند شد و موجِ انقلابی‌گریِ علمی، به راه خواهد افتاد.

[۳]. دوگانۀ مفهومیِ «مدیریّت‌های منفعل/ مدیریّت‌های در صحنه»

بلای محافظه‌کاری، برخی از مدیران را دچارِ «انفعال» و «واماندگی» کرده است؛ چنان‌که به‌دلیلِ روحیّۀ «غیرانقلابی» و «محافظه‌کارانه»، از نیازهای انقلاب، عقب افتاده‌ و سرگرمِ فرعیّات و حواشی شده‌اند، حال‌آن‌که محافظه‌کاری، زهرِ مُهلک است. محافظه‌کاری، دشمن را دوست نمی‌کند، بلکه دشمن را بر ما مسلّط می‌کند؛ محافظه‌کاری، در میدانِ نبرد و نزاع نبودن است، حاشیه‌نشینیِ عافیت‌طلبانه و دنیامدارنه است؛ محافظه‌کاری، تقیّه نیست، ترس است؛ محافظه‌کار، در ذلّت است، نه در اَمان؛ محافظه‌کار، در زبانِ دیگران محترم و معتبر است، و در دل‌شان حقیر و سخیف. ازاین‌رو، نباید اجازه داد که انقلابی‌گری و موضعِ انقلابی، به کالای ممنوع تبدیل شود، و ساختارهایی که باید حامی و مشوّق باشند، بازدارنده و سنگ‌انداز و توبیخ‌کننده شوند. گاهی اینان، آمرانه و خودمدارنه، خطّ‌کشی‌ها و جغرافیای مرعوبانۀ خود را تحمیل می‌کنند، به‌طوری‌که هنجارهای محافظه‌کارانه و غیرانقلابی، معیارِ قضاوت دربارۀ انقلابی‌ها می‌شود و اگر کسی به عینیّات بپردازد و از واقعیّت‌ها سخن بگوید و در پیِ علاجِ دردهای واقعی باشد، مُترصد هستند تا در بزنگاه، تیغِ نفی و طرد و اِنکار و حذف، از نیام برآورند و سر از تنِ فکرشان جدا سازند، به این بهانه که با شرع، سرِ سازگاری ندارد، یا با مصالحِ نظام، بر سرِ مِهر نیست، و هرچه استدلال شود که غرض، احیای ارزش‌هاست و استعانتِ نظام، امّا گوشِ شنوایی در کار نیست و حکمِ قطعی همان است که گفته شد. اوّلاً، گِره‌زدنِ اشخاص و جریان‌ها به اصلِ نظام، خطاست، و نقدِ سیاست‌ها و نهادها و افراد، به‌معنیِ تضعیفِ نظام نیست؛ ثانیاً، نقد بر دو گونه است: نقدِ ساختارشکنانه و نقدِ ساختارمَدارانه، چنان‌که در نقدِ ساختارشکنانه، از بیرون و بدونِ تعهّد به بنیان‌های انقلاب، نقادی می‌شود، ولی در نقدِ ساختارمَدارانه، صورت‌بندیِ انتقاد براساسِ بنیان‌های خودِ نظام است.

[۴]. دوگانۀ مفهومیِ «فعّالیّتِ علمی/ فعّالیّتِ سیاسی»

بعضی از نیروهای جبهۀ خودی، در عمل، تفکیکِ «علم» از «ایدئولوژی» پذیرفته‌اند، چنان‌که معتقدند باید خویش را درگیرِ «مسأله‌های عینی/ روزمرّه/ واقعی/ انقلابی/ حاکمیّتی» نکنیم، به‌دلیل‌که شأنِ علم، فراتر از این سطوح است. در این چارچوب، کارِ علمی یعنی کارِ به‌شدّت «انتزاعی/ ذهنی/ فلسفی/ نظری» و «بریده از واقعیّت‌های عینی/ جاری/ کنونی» و «گریزان از مناقشات و تعارضاتِ اجتماعی». اینان می‌گویند: ما باید فعالیّتِ خالصِ علمی انجام دهیم و به کارِ «سیاسی» و «انقلابی» نپردازیم؛ چون دغدغۀ ما، «معرفت» و «علم» است نه «قدرتِ سیاسی» و «نظامِ جمهوری‌اسلامی». این عدّه، حتّی موضع‌گیری دربارۀ فتنۀ سالِ هشتادوهشت را «سیاسی‌کاری/ سیاست‌بازی/ جناحی‌اندیشی» می‌خوانند و «بی‌طرفی/ بی‌موضعی/ عقیم‌بودن» را می‌ستایند. این‌همه در حالی است که ما باید جان، آبرو، مال، فرزند و ازجمله، شأن و منزلتِ علمیِ خویش را فدای ارزش‌ها کنیم. در دورۀ اصلاحات، در مخالفت با آیت‌الله محمّدتقی مصباح‌یزدی گفته می‌شد که چون وی یک شخصیّتِ بزرگ و صاحب‌نظرِ حوزوی و فلسفی هست، نباید به مسائلِ سیاسی و اجتماعی وارد شود و خود را درگیرِ مسائلِ جاری و روزمره کند؛ زیرا چنین رویّه‌ای، موجب فروکاسته‌شدنِ اعتبارِ وی می‌شود. در مقابل، ایشان پاسخ می‌داد که چون جریانِ سکولار در لایه‌های سیاسی و معرفتی و به‌عنوانِ اصلاح و نواندیشی و تجدیدنظرطلبی، چه در عرصۀ عمومی و چه در عرصۀ دولتی، نفوذ کرده و بیش‌فعّال شده است و قصد دارد انقلاب را مسخ و استحاله کند، و این خطری است که اساسِ اسلام و انقلاب را تهدید می‌کند، نباید ملاحظاتِ شخصی را دخالت داد، بلکه باید با تمامِ وجود، در صحنۀ نبردِ فرهنگی و فکری حاضر شد. آیت‌الله خامنه‌ای نیز پانهادنِ ایشان به همین سطح از مباحثات و منازعات را ستودند و ایشان را ازاین‌جهت، با استاد مطهری مقایسه کردند و به‌مناسبتِ تشخیص‌ها واستنباط‌های ایشان در این عرصه، تصریح کرد که خیلی نادر، ممکن است از لحاظِ «علم» و «تقوا» و «بصیرت»، نظیر و همانندی برای آیت‌الله مصباح وجود داشته باشد. هنگامی‌که ورود در این لایه، برای شخصیّتِ فکری و فلسفیِ بلندمرتبه‌ای چونان آیت‌الله مصباح، نه‌فقط مذموم نباشد، بلکه روا و بجا باشد، به‌طریق‌اولی، برای نیروهای فکریِ جریانِ انقلاب در سطوحِ پایین‌تر نیز مطلوبیّت دارد.

[۵]. دوگانۀ مفهومیِ «نیروی فکریِ بی‌طرف/ نیروی فکریِ انقلابی»

ساختارِ علمی به کسانی نیاز دارد که «فرماندۀ جنگِ نرم» باشند و «جرأت و شهامتِ مواجهه» و «روحیّۀ هزینه‌دادن و اصطکاک» داشته باشد، نه‌این‌که از کارِ فکری و علمی، در پیِ کسبِ «وجاهت» و «اعتبار» و «حیثیّت» باشند. برخی عالمان و محقّقانِ علومِ اسلامی و انسانی، «محافظه‌کار» هستند، درحالی‌که «صراحت» و «شفافیّت»، لازمۀ قطعیِ انقلابی‌گری است، امّا اینان، «مبهم‌نویس» و «کلّی‌باف» هستند. محافظه‌کاران، انسان‌هایی بی‌دشمن هستند که به روی همه، لبخند می‌زنند و با همه هستند، چون می‌دانند صراحت، دشمن‌ساز است. اینان می‌خواهند «زندگی» کنند، نه «مبارزه»، زیرا نمی‌‌خواهند «هزینه» بدهند، ازاین‌رو، خودسانسوری می‌کنند. عالِمانِ بی‌مخالفِ همیشه محترم، همیشه «کلّی‌گویی» می‌کنند تا هزینه ندهند؛ «سیّال» و «بی‌هویّت» و «شناور» هستند؛ با همه هستند و با هیچ‌کس، «مرزبندی» ندارند. کسانی، فقط در پیِ «ارتقای منزلتِ علمیِ خویش» و «پیمودنِ مدارج و مراتبِ علمی» هستند تا به‌این‌واسطه، هم بر اعتبار و وجاهت‌شان در محافلِ علمی افزوده شود، و هم از نظرِ اقتصادی، در وضع و موقعیّتِ بهتری قرار گیرند، حال‌آن‌که قلمروِ علم، محتاجِ انسان‌هایی است که «قناعت» و «زهد» در پیش گیرند و در پیِ ثروت‌اندوزی و دنیاطلبی نباشند. همچنین این‌که نگارشِ مقالاتِ علمی- پژوهشی، تمامِ ذهنِ محقّق را به تصرّفِ خود درآورد، بیماری و آفت است؛ مطهری و مصباح و جعفری، مقالۀ علمی- پژوهشی ننگاشتند، ولی دامنۀ تأثیرشان، بسیار گسترده بود. برخی محقّقان به اندازۀ یک کتاب، رزومه ساخته‌اند، امّا درعین‌حال، «اثرگذار» نیستند و هیچ‌یک از «مسأله‌های انقلاب» را حلّ نکرده‌اند؛ اینان «کارمندِ علم» هستند، و علم در نظرشان در حدّ «ابزارِ محض» است و از علم، «ارتزاق» می‌کنند. به‌هرحال، گاهی گرفتارِ کسانی شده‌ایم که محترم و فاضل، ولی بی‌تأثیر و عقیم هستند.

[۶]. دوگانۀ «تلاشِ معرفتیِ شخصی/ تلاشِ معرفتیِ جبهه‌وار»

در ساختارِ علمی، باید نیروهایی حضور داشته باشند که در عینِ مجاهدت‌ها و کوشش‌های علمیِ «خاص» و «فردی»، از روحیّۀ کارِ «جمعی» و «جبهه‌وار» نیز برخوردار باشد و بتوانند در کنارِ دیگران، برنامه‌ها و طرح‌های معرفتی را پیش ببرند، نه‌این‌که وضع به‌گونه‌ای باشد که هر فرد، «بی‌اعتنا به دیگران» و «گسسته از جمع»، مشغولِ خطِ معرفتیِ خود باشد و «هم‌افزایی/ تعاون/ مشارکت/ همگرایی»، کمترین ظهوری نداشته باشد. به‌قطع، هم‌افزایی و منشِ جبهه‌وار و تقسیم‌کارِ مبتنی بر منطقِ فعّالیّتِ گستردۀ جمعی، یک اصل است؛ چون نیازها و خلاء‌های علمی، آنچنان «فراوان» و «فوری» و «نوبه‌نوشونده» هستند که تلاش‌های فردی، هر اندازه نیز که کیفی و غنی باشند، باز هم کفایت نمی‌کنند. باید فضای آکنده از صدق و مودّت و همدلی در میانِ نیروهای فکری حاکم شود و تعارض‌ها و تشتّت‌ها، به حاشیه رانده شوند و رفاقت و تعاون، جایگزینِ رقابت و تضاد گردد. هر اندازه احساسِ همسنگر بودن و در یک موقعیّت قرار داشتن، تقویّت شود، ستیزهای درونی کاهش خواهند یافت.

 

 

 مهدی جمشیدی،‌ عضو هیئت علمیِ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی در یادداشتی به تشریح موانعِ بازسازیِ انقلابی در عرصۀ علوم انسانی پرداخته است که مشروح آن در ادامه آمده است.

[۱]. دوگانۀ مفهومیِ «ساختارِ غول‌آسا/ ساختارِ چابک»

پاره‌ای از الزام‌ها و دلالت‌های ساختار، تسهیل‌گر و پیش‌برنده نیستند، بلکه عاملِ مزاحم و شتاب‌گیرند. به‌عبارت‌دیگر، ساختارِ علمی تا حدّی گرفتارِ بلای «دیوان‌سالاری» شده است؛ چنان‌که مقدّمات و مؤخّراتِ هر حرکتی، آنچنان زیاد شده که انگیزه را می‌میراند، و موجب می‌گردد که مسیرهای چریکی بر مسیرهای رسمی، ترجیح داده شوند. این‌همه «قاعده» و «ضابطه» و «پیچیدگی»، اقتضای ساختارِ دیوان‌سالارانه است، نه ساختارِ دینی. غیر از این، «چابکی» و «چالاکی» و «تحرّک» را ستانده است. ازاین‌رو، باید ضوابطِ «زائد» و «دست‌و‌پاگیر» و «قفل‌کننده»، زدوده شوند و بر بارِ علم افزوده شود، و جلساتِ آئین‌نامه‌خیز، مهار شوند، و از کارهای پیش‌پاافتاده و ساده، «مقرّرات‌زدایی» شود.

«دیوان‌سالاری»، آغازِ مرگِ جوشش و حرارت و هیجانِ انقلابی است. دیوان‌سالاری، انگیزه‌ها و دغدغه‌های انقلابی را می‌بلعد و در درونِ خود، هضم و مستحیل می‌کند. ازاین‌رو، «ساختارِ جهادی» در مقابلِ «ساختارِ دیوان‌سالاری» قرار دارد و از بسیاری از جهات، قابل‌جمع با آن نیست. به‌این‌ترتیب، نباید توقع داشت که «جوشش و غلیانِ انقلابی»، در بسترِ «ساختارِ دیوان‌سالارانه» مشاهده شود. ازجمله، همین که پای «اجبار» و «تحمیل» و «تحکّم» به میان آید، و انقلابی‌گری، جامۀ «آئین‌نامه» و «سفارش» و «القاء» به تن کند، از حقیقتِ خویش، تهی می‌شود و حاصلِ آن نیز، مؤثّر و نافع نخواهد بود. چنین خواست و اراده‌ای، «خودجوش» و «درون‌زا» است و نمی‌توان از بیرون و در چارچوبِ دیوان‌سالاری، آن را ایجاد کرد. تحرّکِ انقلابی و جهادی، چه در عرصۀ علم و معرفت و چه در عرصه‌های دیگر، ریشه در خاکِ حاصل‌خیزِ «عشق و ایمان به مکتب» دارد و کاری است که تنها از «انسانِ مکتبی و متعهد»، ساخته است. بنابراین، تاآنجاکه ممکن است نباید اجازه داد که تلاش‌ها و تکاپوهای انقلابی و جهادی، زیر سایۀ سنگین و انگیزه‌کُشِ دیوان‌سالاری قرار گیرند.

هرگز دلِ عشاق، به فرمانِ کسی نیست

کو مست و خراب‌ست، به فرمانِ خرابات

کارِ فکری و فرهنگی، باید از دل/ جان/ روح/ ضمیر بجوشد، نه‌این‌که القایی/ تحمیلی/ جبری/ قهری باشد. به‌بیان‌دیگر، باید عاشقانه پیش رفت و عاشقان چنانند که خودشان پیش می‌روند و نیاز به محرّکِ بیرونی ندارند. ازاین‌رو، خط‌شکن هستند.

[۲]. دوگانۀ مفهومیِ «حیاتِ مکتب‌وار/ حیاتِ گسسته»

هرچند گفتمانِ ساختارِ علمی در زمینۀ «علومِ اسلامی»، مشخص و معیّن شده و در هیأت و هندسۀ «گفتمانِ مجدِّد»، در برابر گفتمان‌های معرفتیِ «متجمّد» و «متجدِّد» قرار گرفته است و مشغولِ تولید و تلاش است، امّا گفتمانِ ساختارِ علمی در قلمروِ «علومِ ‌انسانی»، شکل نگرفته و چندان روشن نیست که چه «مقوّمات» و «عناصر»ی دارد و «مرزهای منطقیِ» آن با گفتمان‌های رقیب و معارض چیست. ازاین‌رو، تلاش‌های معرفتی در ساختارِ علمی، چندان «وحدتِ نظری» و «هویّتِ بنیادینِ مشترک» ندارند و گویا از «آبشخورها و سرچشمه‌های فلسفیِ یکسان»، تعذیه نمی‌شوند. البتّه بدیهی است که غرض از این سخن، «همسان‌سازیِ تحمیلی و مطلق» نیست و قرار نیست همگان در همۀ فقرات و جزئیّات، مشابه و همگون اندیشه کنند و تمامِ اندیشه‌ورزی‌های «متفاوت» و «غیرمشابه»، حذف و طرد شوند، بلکه مسأله این است که باید همچنان که در زمینۀ علومِ‌ اسلامی، نوعی «وحدت» و «همگرایی» پدید آمده و اغلبِ نوشته‌ها و آثارِ ساختارِ علمیِ خودی، ریشه در موضع و منظرِ نوصدرایی دارند، در زمینۀ علومِ انسانی و به‌طورِ خاص، علومِ اجتماعی نیز باید اجزاء و عناصرِ «مکتب‌ساز» و «گفتمان‌پرداز»، یافته و شناخته شوند و «حریم‌ها» و «حصارها»ی معرفتی، به‌تدریج و بدونِ تنگ‌نظری و سخت‌گیری، تعریف و تدوین گردند. اگر چنین شود، بضاعت‌ها و مقدوراتِ معرفتی، «متراکم» و «انبوه» خواهند شد و موجِ انقلابی‌گریِ علمی، به راه خواهد افتاد.

[۳]. دوگانۀ مفهومیِ «مدیریّت‌های منفعل/ مدیریّت‌های در صحنه»

بلای محافظه‌کاری، برخی از مدیران را دچارِ «انفعال» و «واماندگی» کرده است؛ چنان‌که به‌دلیلِ روحیّۀ «غیرانقلابی» و «محافظه‌کارانه»، از نیازهای انقلاب، عقب افتاده‌ و سرگرمِ فرعیّات و حواشی شده‌اند، حال‌آن‌که محافظه‌کاری، زهرِ مُهلک است. محافظه‌کاری، دشمن را دوست نمی‌کند، بلکه دشمن را بر ما مسلّط می‌کند؛ محافظه‌کاری، در میدانِ نبرد و نزاع نبودن است، حاشیه‌نشینیِ عافیت‌طلبانه و دنیامدارنه است؛ محافظه‌کاری، تقیّه نیست، ترس است؛ محافظه‌کار، در ذلّت است، نه در اَمان؛ محافظه‌کار، در زبانِ دیگران محترم و معتبر است، و در دل‌شان حقیر و سخیف. ازاین‌رو، نباید اجازه داد که انقلابی‌گری و موضعِ انقلابی، به کالای ممنوع تبدیل شود، و ساختارهایی که باید حامی و مشوّق باشند، بازدارنده و سنگ‌انداز و توبیخ‌کننده شوند. گاهی اینان، آمرانه و خودمدارنه، خطّ‌کشی‌ها و جغرافیای مرعوبانۀ خود را تحمیل می‌کنند، به‌طوری‌که هنجارهای محافظه‌کارانه و غیرانقلابی، معیارِ قضاوت دربارۀ انقلابی‌ها می‌شود و اگر کسی به عینیّات بپردازد و از واقعیّت‌ها سخن بگوید و در پیِ علاجِ دردهای واقعی باشد، مُترصد هستند تا در بزنگاه، تیغِ نفی و طرد و اِنکار و حذف، از نیام برآورند و سر از تنِ فکرشان جدا سازند، به این بهانه که با شرع، سرِ سازگاری ندارد، یا با مصالحِ نظام، بر سرِ مِهر نیست، و هرچه استدلال شود که غرض، احیای ارزش‌هاست و استعانتِ نظام، امّا گوشِ شنوایی در کار نیست و حکمِ قطعی همان است که گفته شد. اوّلاً، گِره‌زدنِ اشخاص و جریان‌ها به اصلِ نظام، خطاست، و نقدِ سیاست‌ها و نهادها و افراد، به‌معنیِ تضعیفِ نظام نیست؛ ثانیاً، نقد بر دو گونه است: نقدِ ساختارشکنانه و نقدِ ساختارمَدارانه، چنان‌که در نقدِ ساختارشکنانه، از بیرون و بدونِ تعهّد به بنیان‌های انقلاب، نقادی می‌شود، ولی در نقدِ ساختارمَدارانه، صورت‌بندیِ انتقاد براساسِ بنیان‌های خودِ نظام است.

[۴]. دوگانۀ مفهومیِ «فعّالیّتِ علمی/ فعّالیّتِ سیاسی»

بعضی از نیروهای جبهۀ خودی، در عمل، تفکیکِ «علم» از «ایدئولوژی» پذیرفته‌اند، چنان‌که معتقدند باید خویش را درگیرِ «مسأله‌های عینی/ روزمرّه/ واقعی/ انقلابی/ حاکمیّتی» نکنیم، به‌دلیل‌که شأنِ علم، فراتر از این سطوح است. در این چارچوب، کارِ علمی یعنی کارِ به‌شدّت «انتزاعی/ ذهنی/ فلسفی/ نظری» و «بریده از واقعیّت‌های عینی/ جاری/ کنونی» و «گریزان از مناقشات و تعارضاتِ اجتماعی». اینان می‌گویند: ما باید فعالیّتِ خالصِ علمی انجام دهیم و به کارِ «سیاسی» و «انقلابی» نپردازیم؛ چون دغدغۀ ما، «معرفت» و «علم» است نه «قدرتِ سیاسی» و «نظامِ جمهوری‌اسلامی». این عدّه، حتّی موضع‌گیری دربارۀ فتنۀ سالِ هشتادوهشت را «سیاسی‌کاری/ سیاست‌بازی/ جناحی‌اندیشی» می‌خوانند و «بی‌طرفی/ بی‌موضعی/ عقیم‌بودن» را می‌ستایند. این‌همه در حالی است که ما باید جان، آبرو، مال، فرزند و ازجمله، شأن و منزلتِ علمیِ خویش را فدای ارزش‌ها کنیم. در دورۀ اصلاحات، در مخالفت با آیت‌الله محمّدتقی مصباح‌یزدی گفته می‌شد که چون وی یک شخصیّتِ بزرگ و صاحب‌نظرِ حوزوی و فلسفی هست، نباید به مسائلِ سیاسی و اجتماعی وارد شود و خود را درگیرِ مسائلِ جاری و روزمره کند؛ زیرا چنین رویّه‌ای، موجب فروکاسته‌شدنِ اعتبارِ وی می‌شود. در مقابل، ایشان پاسخ می‌داد که چون جریانِ سکولار در لایه‌های سیاسی و معرفتی و به‌عنوانِ اصلاح و نواندیشی و تجدیدنظرطلبی، چه در عرصۀ عمومی و چه در عرصۀ دولتی، نفوذ کرده و بیش‌فعّال شده است و قصد دارد انقلاب را مسخ و استحاله کند، و این خطری است که اساسِ اسلام و انقلاب را تهدید می‌کند، نباید ملاحظاتِ شخصی را دخالت داد، بلکه باید با تمامِ وجود، در صحنۀ نبردِ فرهنگی و فکری حاضر شد. آیت‌الله خامنه‌ای نیز پانهادنِ ایشان به همین سطح از مباحثات و منازعات را ستودند و ایشان را ازاین‌جهت، با استاد مطهری مقایسه کردند و به‌مناسبتِ تشخیص‌ها واستنباط‌های ایشان در این عرصه، تصریح کرد که خیلی نادر، ممکن است از لحاظِ «علم» و «تقوا» و «بصیرت»، نظیر و همانندی برای آیت‌الله مصباح وجود داشته باشد. هنگامی‌که ورود در این لایه، برای شخصیّتِ فکری و فلسفیِ بلندمرتبه‌ای چونان آیت‌الله مصباح، نه‌فقط مذموم نباشد، بلکه روا و بجا باشد، به‌طریق‌اولی، برای نیروهای فکریِ جریانِ انقلاب در سطوحِ پایین‌تر نیز مطلوبیّت دارد.

[۵]. دوگانۀ مفهومیِ «نیروی فکریِ بی‌طرف/ نیروی فکریِ انقلابی»

ساختارِ علمی به کسانی نیاز دارد که «فرماندۀ جنگِ نرم» باشند و «جرأت و شهامتِ مواجهه» و «روحیّۀ هزینه‌دادن و اصطکاک» داشته باشد، نه‌این‌که از کارِ فکری و علمی، در پیِ کسبِ «وجاهت» و «اعتبار» و «حیثیّت» باشند. برخی عالمان و محقّقانِ علومِ اسلامی و انسانی، «محافظه‌کار» هستند، درحالی‌که «صراحت» و «شفافیّت»، لازمۀ قطعیِ انقلابی‌گری است، امّا اینان، «مبهم‌نویس» و «کلّی‌باف» هستند. محافظه‌کاران، انسان‌هایی بی‌دشمن هستند که به روی همه، لبخند می‌زنند و با همه هستند، چون می‌دانند صراحت، دشمن‌ساز است. اینان می‌خواهند «زندگی» کنند، نه «مبارزه»، زیرا نمی‌‌خواهند «هزینه» بدهند، ازاین‌رو، خودسانسوری می‌کنند. عالِمانِ بی‌مخالفِ همیشه محترم، همیشه «کلّی‌گویی» می‌کنند تا هزینه ندهند؛ «سیّال» و «بی‌هویّت» و «شناور» هستند؛ با همه هستند و با هیچ‌کس، «مرزبندی» ندارند. کسانی، فقط در پیِ «ارتقای منزلتِ علمیِ خویش» و «پیمودنِ مدارج و مراتبِ علمی» هستند تا به‌این‌واسطه، هم بر اعتبار و وجاهت‌شان در محافلِ علمی افزوده شود، و هم از نظرِ اقتصادی، در وضع و موقعیّتِ بهتری قرار گیرند، حال‌آن‌که قلمروِ علم، محتاجِ انسان‌هایی است که «قناعت» و «زهد» در پیش گیرند و در پیِ ثروت‌اندوزی و دنیاطلبی نباشند. همچنین این‌که نگارشِ مقالاتِ علمی- پژوهشی، تمامِ ذهنِ محقّق را به تصرّفِ خود درآورد، بیماری و آفت است؛ مطهری و مصباح و جعفری، مقالۀ علمی- پژوهشی ننگاشتند، ولی دامنۀ تأثیرشان، بسیار گسترده بود. برخی محقّقان به اندازۀ یک کتاب، رزومه ساخته‌اند، امّا درعین‌حال، «اثرگذار» نیستند و هیچ‌یک از «مسأله‌های انقلاب» را حلّ نکرده‌اند؛ اینان «کارمندِ علم» هستند، و علم در نظرشان در حدّ «ابزارِ محض» است و از علم، «ارتزاق» می‌کنند. به‌هرحال، گاهی گرفتارِ کسانی شده‌ایم که محترم و فاضل، ولی بی‌تأثیر و عقیم هستند.

[۶]. دوگانۀ «تلاشِ معرفتیِ شخصی/ تلاشِ معرفتیِ جبهه‌وار»

در ساختارِ علمی، باید نیروهایی حضور داشته باشند که در عینِ مجاهدت‌ها و کوشش‌های علمیِ «خاص» و «فردی»، از روحیّۀ کارِ «جمعی» و «جبهه‌وار» نیز برخوردار باشد و بتوانند در کنارِ دیگران، برنامه‌ها و طرح‌های معرفتی را پیش ببرند، نه‌این‌که وضع به‌گونه‌ای باشد که هر فرد، «بی‌اعتنا به دیگران» و «گسسته از جمع»، مشغولِ خطِ معرفتیِ خود باشد و «هم‌افزایی/ تعاون/ مشارکت/ همگرایی»، کمترین ظهوری نداشته باشد. به‌قطع، هم‌افزایی و منشِ جبهه‌وار و تقسیم‌کارِ مبتنی بر منطقِ فعّالیّتِ گستردۀ جمعی، یک اصل است؛ چون نیازها و خلاء‌های علمی، آنچنان «فراوان» و «فوری» و «نوبه‌نوشونده» هستند که تلاش‌های فردی، هر اندازه نیز که کیفی و غنی باشند، باز هم کفایت نمی‌کنند. باید فضای آکنده از صدق و مودّت و همدلی در میانِ نیروهای فکری حاکم شود و تعارض‌ها و تشتّت‌ها، به حاشیه رانده شوند و رفاقت و تعاون، جایگزینِ رقابت و تضاد گردد. هر اندازه احساسِ همسنگر بودن و در یک موقعیّت قرار داشتن، تقویّت شود، ستیزهای درونی کاهش خواهند یافت.

 

نظر شما

captcha